ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
آنچه در ادامه می خوانید یادداشت محمدرضا رستمی با چاشنی نقد روایتها درباره بحران آب است؛
بیست نوامبر سالروز درگذشت لئو تولستوی است؛ نویسندهای که نه تنها جهان ادبیات را دگرگون کرد، بلکه به عنوان یک متفکر اخلاقی و زیباییشناس، کوشید تا ترازویی برای سنجش اصالت هنر بسازد. در روزگاری که مرزهای میان صنعت سرگرمی و هنر اصیل هر دم محوتر میشوند، بازخوانی نظریه جنجالی او در باب بیانگرایی (Expressivism) چالشی بنیادین در برابر مفهوم مدرن «خلق» است.
تولستوی در هسته نظریه خود، هنر راستین را نه در زیباییشناسی فرم، نه در پیچیدگی تکنیک، و نه حتی در خردگرایی محض، بلکه در انتقال عاطفه جستجو میکرد. او معتقد بود یک اثر هنری، تنها زمانی ارزش «هنر» نامیده شدن را دارد که از یک عاطفه درونی و صادقانه در جان هنرمند سرچشمه گرفته باشد و این عاطفه، همچون یک جریان الکتریکی، به قلب و روح مخاطب منتقل شود. این «همحسی» یا به قول خودش «ارتباط» (Communication)، دومین و شاید تعیینکنندهترین رکن هنر است: هنرمند باید رنج، شوق، خشم یا ترحم خود را بازسازی کند و آن را به گونهای سرایت دهد که مخاطب نیز آن عاطفه را تجربه کند. هنر، از دید او، نه تقلید از واقعیت است و نه صرفاً بازی با فرمها، بلکه نوعی زبان جهانی احساس است که ما را در انسانیت مشترکمان متحد میکند.
اما این آرمانشهر زیباییشناختی، به سرعت در برابر تیغ نقد فلسفی-انسانی درهم میشکند. اگرچه انگیزه تولستوی ستودنی است – او میخواست هنر را از سلطه طبقاتی، تجاریسازی و تصنع روشنفکری برهاند – اما ابزاری که انتخاب کرد، خود بزرگترین تله بود. مهمترین نقد بر بیانگرایی تولستوی، به همان رکن اصلیاش بازمیگردد: «قطعیت انتقال عاطفه». آیا میتوان مطمئن بود که عاطفهای که هنرمند با تمام وجود در اثر میدمد، دقیقاً با همان شکل و شدت، به هزاران مخاطب با پیشزمینههای متفاوت منتقل میشود؟ پاسخ به وضوح منفی است.
قصد هنرمند، در لحظه خلق، چیزی است که به محض رها شدن اثر، دیگر در انحصار او نیست. مخاطب، اثر را از فیلتر تجربههای شخصی، ساختار فرهنگی و وضعیت روانی خود عبور میدهد. تابلویی که برای هنرمند نماد «آزادی از دست رفته» است، ممکن است برای بیننده نماد «شروعی نو» تلقی شود. در این شکاف، نه تنها احتمال سوءتفاهم وجود دارد، بلکه ممکن است اثر هنری، ناخواسته، تبدیل به محلی برای توهین یا سوگیری شود. هنرمند، در تشخیص میزان موفقیت در انتقال احساس، ناگزیر است که بر قضاوت ذهنی خود متکی باشد، و این همان دامی است که تولستوی خود میخواست از آن بگریزد: ارزیابی هنر بر اساس ملاکی که توسط خود خالق تعیین میشود.
اما ژرفترین معضل در آنجاست که بیانگرایی، ناخواسته دایره مخاطبان هنر را محدود میکند. تولستوی میگوید کسی که تجربه مشابهی ندارد، نمیتواند عواطف اثر را بهدرستی درک کند. این حکم، در عمل، هنر را از کارکرد گسترش افقهای تجربه تهی میسازد. ما به یک رمان جنگی نیاز نداریم که قبلاً در جنگ بودهایم تا رنج سرباز را حس کنیم؛ ما به یک اثر هنری نیاز داریم که قدرت آن را داشته باشد تا ما را به آن موقعیت «پرتاب» کند، فارغ از تجربه مستقیممان. هنر راستین، هنری است که بتواند تجربههای کاملاً نو را در ما بیدار کند، نه صرفاً تجربیات پیشین را تأیید نماید.
در نهایت، اگرچه تولستوی توانست با نظریهاش، روح متصنع هنر درباری را به چالش بکشد و بر اهمیت صداقت درونی تأکید ورزد، اما با اصرار بر معیار «احساس صادقانه» و «انتقال کامل»، معیاری غیرقابلسنجش و اثباتناپذیر بر هنر تحمیل کرد. خون دل هنرمند بر بوم، قطعاً برای خلق اثر لازم است، اما آنچه هنر را جاویدان میکند، نه صرفاً خونریزی صادقانه، بلکه توانایی اثر برای گفتوگو با انسان ازلی است؛ گفتوگویی که ورای نیت خالق و محدودیتهای تجربه زیسته، همچنان جاری میماند.
تاریخ انتشار: 1404/08/29
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.