ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
من میخواهم با اجازه شما، چارچوب مفهومی صحبتم را عرض کنم و اینجا در واقع درگیر ساحتهای گوناگونی در حوزه معرفتشناسی میشوم. چراکه خود آیندهپژوهی هم در ساحتهای گوناگونی قابل تعریف است و از ساحتهای گوناگونی هم، مفاهیمش را وام میگیرد. اگر عباس میرزا این پرسش را از کسی میپرسد که احتمالاً به شکلهای دیگری، روشنفکران ما همین پرسش را داشتهاند و دارند و مخاطبشان هم کموبیش با مخاطب عباس میرزا یک نزدیکیهایی داشته است، گام قبلیاش چیست؟
چرا این نابسامانی در ذهن عباس میرزا رخ میدهد؟ میدانید اهالی روش تحقیق و فلسفه علم، معتقدند که در پیش از بحران، یک مسئله داریم. چرا در این سرزمین بحران توسعه داشتیم و از کی داشتیم که این پرسش در ذهن عباس میرزا اتفاق افتاد؟ چرا؟ و این نگاه به توسعه که قرائتهای رؤیاهای ایرانی را هم در ساحتهای گوناگون خودش در برمیگیرد، چه ویژگیهایی داشته است که ما در گذشته چنین بحرانی را نداشتیم و اگر داشتیم، آنقدر نبود که نابسامانی ذهنی را به این مسئله بحرانی برساند. پس این یک سوی ماجرا است.
ما یک فصلی داریم به نام رویا و تداعی که یک قرائتی میکنیم از اینکه این تداعی در حضور ذهن در واقع روانشناسان سیاسی چگونه شکل میگیرد با پسزمینههای فلسفی که دارد؟ یعنی این تداعی در نگاه سقراط چطور بود؟ این تداعی در نگاه افلاطون چگونه بود؟ در نگاه ارسطو چطور بود؟ و وقتی که در نگاه تجربهگرایان و لوح سفید بودن، چطور خواهد شد؟ لذا اگر ما رویا را یک صورتی از تداعی ببینیم، باید و بخوانیم که این رویا قرار است در آینده اتفاق بیافتد یا میخواسته است یا میخواهد که در آینده اتفاق بیافتد، از منظر آیندهپژوهی ما باید آینده را تعریف نماییم؛ آره! من با این تعریف به سراغ آیندهپژوهی میروم. فیلسوفان آیندهپژوه، غالبشان معتقدند که آینده همانا Present Perfect یا حال کامل است.
پس ما هرچه از رویای ایرانی در آینده حرف بزنیم و مدام بگوییم آینده آینده، آینده ما شد گذشته. و هرچقدر هم بخواهیم قسم بخوریم که این آیندهای که ما داریم حرف میزنیم یک رویا است؛ آن وقت از ما میپرسند که این رویای شما تداعی کجاست؟ تداعی کدام جغرافیا است و تداعی کدام آدم و تداعی کدام دانشها است؟ تداعی کدام قدم زدنها است؟ تداعی کدام سیر و سلوکها است؟ و بیشک این رویا هرچقدر هم در جغرافیاهای متفاوت باشد اما ازآنجایی که این جغرافیاهای متفاوت در بستر تاریخهای متفاوت و متنوع، آدمیان متفاوتی را زادهاند، احتمالاً رویای منِ ایرانی با رویای دیگری همخوانی ندارد یا رویای مستقلی است. چون گذشته او، جغرافیای او و تاریخ او متفاوت است.
ما البته که در یک جغرافیایی بودهایم و زیستهایم که دائماً در جریان جنگهای مختلف، قحطسالیهای بسیار، زلزلهها، کمآبیها ما را با بحرانهای فراوانی ایجاد کرده است. اما رویای ایرانی روی زمین 83 درصد خشکسالی، به قول یکی از صفحات بونه های استاد صفی نژاد، هفت و هفتدهم خط استوا، فاصله کره زمین تا کره ماه، رایین و میله قنات زد، اگر قناتهای ایران را مستقیم کنیم. یعنی آن چیزی که در رویای خود میدیدید و تمدنی که آب باید داشته باشد و نداشت را اینگونه از گذشته به حال رساند و به دست آیندگانی سپرد که امروز ماییم.
پس میخواهم بگویم که من با این نگاه و با این تعریف، آینده را میخوانم. در واقع آینده چیزی جز حال کامل یا ماضی نقلی به خودمان نیست. و نکته سوم که نکته مهمی است و در واقع از وجه اقتصاد سیاسی میخواهم نگاه کنم به آیندهپژوهی که گفتمان آقای دکتر نعیمی عزیز را هم در بگیرد؛ این است که همه این سه رؤیاهایی که حضرتعالی فرمودید، که به نظر من میتواند، شاید از منظر اقتصاددانهای نهادگرا، رؤیاها و غایتهای انتظار دیگری را هم برای آن نهاد، یک لحظاتی دارد که آن لحظات بهشدت پروبلماتیک میشود. یعنی شما اصل چهارم ترومن را دارید که بسیاری از این لحظات مشترک رؤیاهای ایرانی را در همه قرائتهایی که حضرتعالی فرمودید، بهشدت پروبلماتیک میکند. شما کودتای 28 مرداد را دارید که در لحظاتی بسیاری از این قرائتها را پروبلماتیک میکند و خوانشهایی ایجاد میکند که این خوانش های دیگر، شدیداً بهعنوان یک پارادایمهای غالبی تعاریف و غایتهای انتظار رویای ایرانی را تحت تأثیر خودش قرار میدهند.
مدرنیته مگر از رحم مادرش که سنت بود به قول هگل در صفحه 11 ترجمه انگلیسی پدیدارشناسی روح، پدیدار شد؛ میگوید ما یا من، از مدرنیته رحم مادرش همانا سنت، متولد کردم. چرا رؤیاهای ایرانی، نتوانست منجر به تولد مدرنیته یا برساخت گذشته از سنت به صنعت یا به مدرنیته برسد؟ اینها پرسشهایی است که ما در قالب این رویای ایرانی باید به آن بپردازیم و اینجا واژه تداعی اتفاقاً خیلی مهم است. ما چه چیزی را باید در رویای ایرانی تداعی نماییم. و امروز فرزندان ما، جوانان ما، نسل ضد ما، نسل آلفای ما، آیا در رؤیاهایشان تداعی گذشته است؟ و اگر نیست چرا نیست؟ این چه تداعی است که هیچ ربطی به گذشته ما ندارد؟! و این چه تداعی است که هیچ شکلی از وجوهش با امروز اینجا و اکنون ما شباهتی ندارد؟!
پس من کوتاهسخن آنکه از منظر آیندهپژوهی با تأکید بر اینکه ما نمیتوانیم از آینده سخن بگوییم بدون فهم گذشته، و برای این فهم گذشته نیاز به نگاههای میان معرفتی و میانرشتهای داریم که جامعهشناسی، جامعهشناسی روانشناسی، جامعهشناسی اقتصادی، اقتصاد سیاسی، همه را در بربگیرد، انسانشناسی و مردمشناسی را، همه را در بربگیرد اما یادمان باشد که اگر یک پای رویای ایرانی در آینده هست، حتماً یک پای دیگرش هم در گذشته است.
من یک خاطره کوتاهی عرض میکنم که در زمان به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان، من دو مصاحبه ویژه دارم با همشهری و من خیلی ناراحت بودم و هستم از این اتفاق! با دلایلی که دارم. و در پاسخ یکی از دلایل این ناراحتی را این عرض کردم که این حضرات، مهمترین پل میان رؤیاهای ما و واقعیتهای ما میان ایران و افغانستان را نابود میکنند. بعد خبرنگار پرسید که این پل چیست؟ گفتم زبان! شما چطور وقتی یک جریانی را دارید نگاه میکنید که در یک جایی دارد قدرت میگیرد که یکی از مهمترین حملاتش به زبان فارسی است. خب این مهمترین پل ارتباطی ما را بین ما و فرزندان ما و فرزندان افغانستان از بین میبرد.
ما در فرهنگمان نکاتی را میتوانیم داشته باشیم که اینها مثبت نباشند یا امکان بالقوه شدن نداشته باشند. پتانسیل فرهنگی آن بخشهای تکرارپذیر مثبتی است که – مثبت به این معنا که ساختار تولید میکنند، نهاد تولید میکنند، گفتمان سازی میکنند و خرد جمعی ایجاد میکنند و تمدن میسازند و غیره – با تکیه بر خرد جمعی توانسته است ذائقه فرهنگی ایرانیان را بسازد. البته زبان و دانش که البته منظورم از دانش را عرض میکنم که در ساخت این پتانسیل فرهنگی بهشدت دخیل بودند.
اگر به این پرسش گذشته برگردم و آن را بازخوانی کنم و پیچی برای ادامه بحث باشد این است که حالا آیا با اصل چهارم ترومن و کودتای 28 مرداد، ذائقه فرهنگی ما پروبلماتیک نشد؟! یعنی واقعاً ذائقه فرهنگی ایرانی که بر شانههای یک پتانسیل فرهنگی استوار بود که در آن پتانسیل فرهنگی به قول خدا رحمت کند استاد باستانی پاریزی، قنات و قنوت و قناعت درهمآمیخته بود، ما را به جایی رساند که ما از دهه چهل از جلال آل احمد، استاد فریاد، باستانی پاریزی، مرتضی فرهادی، تا تا تا تا این شاگرد کوچکی در محضر شما هست در طول بیست سال اخیر، فریاد زدند که این قناتها و آب را دارید از بین میبرید، مصرف، مصرف، مصرف و رویکردهای کنزیمنی و نئوکنزیمنی بلای جان ملتی میشود که در آن تولید نیست و ملتی که تولید نیست پس چه چیزی را دارد جز خاک و آب و غیره مصرف میکند و این جامعه که دیگر همهچیزش را مصرف میکند و آخر دفعه به جایی میرسد که زبانش را هم مصرف میکند و تبدیل میشود به یک جامعه نمایشگاهی، حالا این جامعه نمایشگاهی، همان ذائقه فرهنگی را دارد که یک جامعهای که در آن فرهنگ کار بود، فرهنگ تولید بود، فرهنگ قناعت و رواداری بود و نهاد بود. نهاد بود. نهاد بود.
خب! پس یک اتفاقی دارد رخ میدهد. این اتفاق هم تعینش روی زمین است. تعینش آنگونه روی زمین است که ما اولین اتفاقی که افتاد بعد از نابود شدن قنات و قناتها، از بین رفتن بزرگترین نهادی بود که در ایران، قرنها حکمرانی میکرد و همانا بنه [بود] و با آمدن وسایل شیردوشی جدید از کشورهای اسکاندیناوی، همان بلایی بر سر واره آمد که هندیها، صنعتیاش کردند و الآن قریب به دو میلیارد آدم را فرآوردههای شیری میدهند که نهاد واره از بین رفت. نوناکو میگوید آن چیزی که باید کشف بشود. نوناکو میگوید البته در چالشهای فردی باید کشف بشود. بنده جسارتا نقدی بر ایشان دارم و عرض میکنم که در چالشهای جمعی باید کشف بشود. حالا نقدش را مفصل در سیاهمشق مرا به انسان پیشرفته ... عرض کردم و در سخنرانیها که بههرروی یک بخشی از دانش است که در ناخودآگاه است و هنوز به خودآگاه نیامده است و آنگونه که نوناکو میگوید، تاریخ و جغرافیا و فرهنگ آن را میسازد و لذا منحصربهفرد است.
در این دانش ضمنی، ذائقه فرهنگی ملت ما هم بود. پتانسیل فرهنگی ملت ما هم بود. ما وقتی که نهاد واره را زدیم، همه آن ذائقه فرهنگی یا ذائقههای فرهنگی، همه آن دانشهای ضمنی که آنگونه مدیریت میکرد که آن زنی که بدون سرپرست است و خانواده ندارد و همسر ندارد، آخرین نفری باشد که از محصولات واره استفاده میکند، آقای دکتر نعیمی! خیلیها نقد کردند، آنهایی که پایشان را در روستا نگذاشتهاند و میگویند که این چه عدالتی بوده است که اینها آخرین نفر بودند. کسی که واره را از نزدیک دیده باشد، میداند که هرچه مشک زده میشد، محصول چرب تر میشده است. پس اینها چربترین محصول را میدادهاند به فقیرترین آدمها.
از منظر اقتصاد سیاسی یک بحث جدی که اخلاقگرایان و آدام اسمیت دارند این است که تولید را چه آوردهای و این نگاه و تأکید تو بر تولید تولید تولید، اینکه راه را باز کرد برای استعمار! و البته که باز کرد. خب ما اینقدر در ذائقه فرهنگی خود دقیق عمل کردهایم و میکردیم که آن بانوی خردمند روستایی ایرانی حتی حواسش به این باشد که رویای فرزند یک زن بیسرپرست را هم در رویای خودش ببیند و آن همانا عدالت است. اولین اتفاقی که در مواجهه با این رویکرد اقتصاد سیاسی برشانههای مصرف، مصرف، مصرف و مصرف استوار شد، که ذائقه فرهنگی ما را طوری تغییر داد که امروز به قول برخی از پژوهشها، مهمترین ضربالمثلی که در استان تهران، آقای دکتر لطفی عزیز مورد توجه است و بیشترین ضریب تیک جذابیت را خورده است، این است که آن دیگی که برای من نجوشد میخواهم که ... .
ملتی که سراپا در خرد جمعی و یا دانش ضمنیاش، یاریگری و خودیاری و بالاخص دیگریاری بود، جذابترین ضربالمثلاش که در استان تهران بیشترین تیک را خورده است فکر میکنید چیست، بهعنوان منفورترین ضربالمثل؟ تو نیکی می کن و در دجله انداز. بیچارگی و تلخی و سختی که بر ذائقه فرهنگی ما تأثیر جدی گذاشت، این بود و هست که بخش زیادی از دانش عینی ما در طول قرنها، گزارش نشد. به خاطر اینکه بخش زیادی را روستاییان ما و عشایر ما و مردم گذشته ما تصور میکردند که نیازی به گزارش دادن آن نیست. شما وقتی که مثلاً از یک روستای استان مرکزی راجع به گیاه «جوقاسم» میپرسیدید و راجع به ضربالمثلهایی که راجع به این گیاه داشتند، سؤال میکردید، او با لبخند جواب میدهد که اینها مگر قابل گزارش دادن هستند؟! اما وقتی که گزارش را میخوانید و وقتی که خوانش انسانشناسانه روی آن میگذارید، متوجه میشوید که این ضربالمثلها در دانش بومی ما چطور یک گیاهی را که منبع غذایی بسیاری از مردمان استان مرکزی بود و هست را در طول قرنها نجات داد.
پس ما مواجه شدیم با قدرتی که یک شکلی از دانش را فقط به رسمیت میشناخت. یک شکلی که اولاً اسپلیسیت بود، عینی بود. به خودآگاه آمده بود اما آن خودآگاهی که قابل در واقع ثبت و ضبط در آکادمیهای آمریکای شمالی و غرب بوده و هست. اینجا در این قرائتهایی که دارند رخ میدهند و رؤیاهای ما ایرانیها را میسازند که آقای دکتر نعیمی دستهبندی خوبی داشتند که به نظرم باید دسته دیگری را هم به آن باید اضافه کرد که رویای درسخواندگان و درس آموختگان مکتب کنزی و نئوکنزیها و نئوکلاسیکها که در این سرزمین همیشه داشتهاند و اتفاقاً شوربختانه از دهه چهل و پنجاه و همین الآن که در محضر شما هستیم، از مشاورین سیاستگذاران و سیاستمداران و ترتیبدهندگان سناریوهای حوزه اقتصاد سیاسی ما بودهاند و هستند.
پس ما اگر قرار باشد که تکلیف رویای ایرانی را مشخص کنیم، که البته از منظر من هم ما نمیتوانیم پایمان در زمین نباشد و به رؤیایی بیندیشیم. البته در سناریوهای آیندهپژوهی ما میتوانیم که هر سناریویی را فرض نماییم اما اسم آن سناریو را نمیتوانیم رویا بگذاریم و اسم آن سناریوی آیندهپژوهانه است. مثلاً میتوانیم جهان بدون اسرائیل و جهان بدون آمریکا و چین و بدون سوریه را فرض کنیم؟ جهانی که تغییرات بسیار جدی در آن افتاده است. آن یک سناریو است. وقتی که صحبت از رویا میکنیم البته یک پایمان بر واقعیت گذشته، حال و اکنون است و آن پای استوار بر این است که فهم نماییم، چه مواجهه جدیدی با ذائقهای داریم که میتواند چیزی را تصور کند که هرگز در گذشته ما نبوده است.
لذا رویای نسل آلفا و نسل ضد ما ممکن است آن چیزی باشد که ما هرگز در هیچ منویی آن را مزه مزه نکرده باشیم. ببینید! دو تا نگاه دارم که در واقع جمع همصدایی من با خانم دکتر صادقی و آقای دکتر نعیمی هست و این را میخواهم در همان قرائت (Future study) آیندهپژوهی بخوانم. ببینید! همه این حرفهایی که ما زدیم و میزنیم، زمانی معنا دارد که ما سیر روندها را فهم نماییم برای فهم آینده. یعنی همان نگاه آیندهپژوهانه است. اما لحظهای که ادبیات آیندهپژوهی (Future study)، ذبح میشود در قتلگاه آیندهنگاری (Forsite)، آن وقت به شما یک رویا و تصویری داده میشود که هیچ شباهتی به گذشته شما ندارد.
ما همانقدر محکوم به دیدن رویا در غالب نگاهها و پارادایم غالب هستیم که خیلی وقتها آن کودکی که در غزه هست و دارد به آیندهاش نگاه میکند که حالا یک سیاستمداری با یک پارادایمی آمده است که تو باید از اینجا بروی و رویای تو آن است که من میگویم! پس لذا ما باید برای فهم آینده متفکران علوم انسانی ما، جامعه شناسان ما، جامعه شناسان سیاسی ما، تاریخدانان سیاسی ما، اهالی علوم اجتماعی ما با همه تفاوت نگاهها و گرایشها، به خاطر بیاورند که ما داریم یک فیلم را تماشا میکنیم و نه یک عکس را! و Forsite یک عکسی را میخواهد به ما نشان بدهد. و خیلی وقتها شما یک آدمی را میبینید که نه زمین خورده است و نه بالا آمده است. یک عدهای میتوانند بگویند که این آدم در حال زمین خوردن و فروافتادن است و یک عده دیگری، در سمت دیگری، با نحله دیگری میتوانند بگویند، این آدمی است که دارد برمیخیزد. هردوی این تفسیرها، در همان لحظه میتواند دور از واقعیت باشد، قبل از اینکه ما سکانسهای قبلی را ببینیم.
برای به واقع پیوستن رویای ایرانی، ما باید سکانسهای قبلی را با دقت ببینیم و این خیلی خوانش درستی است که ما وقتی داریم سکانسی را گزارش میدهیم، حتی اگر یک سندی هم هست که با گزارش ما متفاوت است، آن را هم درون آن بگذاریم. به این جهت که این گزارش باید دقیق باشد. و هرچه دقیقتر، رویای ما دقیقتر. اما حرف پارادایم روبرو چیست؟ حرف پارادایم غالب، اتفاقاً در هالهای از ادبیات این است که من به شما یک عکس نشان میدهد که شما به این عکس نگاه کنید و وقتی که دارید به عکس نگاه میکنید، نگاه میکنید، نگاه میکنید و نگاه میکنید؛ شما میتوانید ذهن را به تعلیق درآورید و دائماً رؤیاهایی را ببینید و ساعتها در برابر این عکس بایستید.
تابآوری و رواداری، اتفاقاً سرفصل همه رؤیاهایی میتواند باشد که از شانههای گذشته، ما را به امروز و آینده برساند. ولی یک جمله تلخ را هم آخر میگویم آقای دکتر نعیمی عزیز! همه ما آرزومندیم که یک ققنوسی با آن قرائتهایی که از ادبیاتمان داریم از جامعه ما و سینههای ما برخیزد. اما من احساس میکنم که ما زمانی ققنوس داشتیم که توانسته بودیم در یک دورههایی حتی کوتاه، نه اینکه قله، سلسله جبال بزنیم؛ در ادبیاتمان، در شعرمان؛ چه کلاسیکش و چه نواش. در مواجههمان و ایثار مردان ایراندوستمان با همه نحلههای فکری و گرایشات مختلف. ما در دورههای کوتاهی، سلسله جبال زدیم. من بهعنوان یک آدمی که از دوره کودکی و خردسالی با پدر در روستاها و عشایر این سرزمین رفتهام و دائماً و هم چنان میروم.
تاریخ انتشار: 1403/12/18
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.