ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
در ادبيات مربوط به انقلابها هم اين مسئله رؤياها يا آرزوها يا رؤیا اندیشی مسئلهای است كه خيلي مورد توجه بوده است. در مورد آن پژوهش شده است. در مورد آن فكر شده است. منباب مثال درواقع ما متفكري به اسم ريچارد استايتز داريم كه يك كتاب بسيار مشهوري به اسم رؤياهاي انقلابي دارد. اين كتاب اساساً درباره اين است كه مردم روسيه در آستانه انقلاب روسيه چه تصاويري از آينده جامعه خودشان میدیدند و از انقلاب روسيه چگونه توقعاتي براي احقاق آن آرزوها داشتند و بعد از آن اين چه تأثيري در سیاستها و آنچه كه بر مردم روسيه گذشت دارد؛ يعني میخواهم بگويم اين موضوع، موضوع بسيار جالب و قابل بررسي و پژوهشي است.
پارهای از تحقيقات درباره اين مسئله همانطور كه شما فرموديد در بحث شعارهاي انقلابها مورد بررسي قرار میگیرد. اينكه مردم چه میخواهند؟ همان چيزهايي كه در شعارهايشان در خیابانها فرياد میزنند يا اعلام میکنند. بنابراين همان چيزها را میخواهند و گاهي اين درواقع سازهها يا اين آرزوها يا اين اميدها، حالا خوب است كه واقعاً يك تفکیکهایی ميان اين چندتا مفهوم قائل بشويم. من تلاش میکنم در حدي كه درواقع میتوانم اين مفاهيم را از همديگر جدا كنم يعني مفهوم آرزو و اميد را در قدم اول و تفكيك خيلي رايج ديگري كه در اين بحث از آن صحبت میکنند و آن تفكيك ميان اميد منفعل و اميد فعالانه است.
در تفاوت ميان آرزو و اميد از اين حرف میزنند كه اميدها درواقع مسائلي است كه اگرچه اكنون نيست و در دسترس ما نيست اما مسائلي است درواقع مسائل ممكن يا درواقع بينانهاي است. میشود محقق بشود. در برابر آرزو كه احتمال تحقق آن، آنقدر كم است يا آن خواسته آنقدر غیرواقعبینانه است كه درواقع كسي هم كه دارد آرزو اندیشی میکند براي فرار از واقعيت دارد آن كار را میکند يعني اين تفكيك، تفكيك مهمي است و گاهي ایدههای مردم انقلابي همه در ساحت آرزو رانده و آرزو انديشي میشود يعني اینها پايي در بستر واقعنگری نداشتهاند. صرفاً يك چيزهايي دلشان میخواست كه آنها خيلي چيزهاي مثلاً دستنیافتنی بود و اصلاً ناممكن بود و يك چيزهايي را میخواستند كه اصلاً نشدني بود. چنين نيست يعني در تحليل انقلاب ايران به نظرم ما بايد به اين مسئله توجه بكنيم كه آن چيزي كه مردم انقلابي در آن صحنه میخواستند حداقل بخشهای بسیار مهمي از آن واقعبینانه بود نه آرزوانديشانه و اين واقعبینی در آن اميد اجتماعي محقق بود. وجود داشت.
پس يك تفكيك اينجا خوب است كه بگذاريم. تفكيك ديگر ميان اميد منفعلانه و اميد فعالانه است. اميد منفعلانه را خيلي ساده بخواهم تعريف بكنم به موقعيتي گفته میشود كه فردي، گروهي يا مردمي نوعي اميد دارند بر پايه اينكه كسي خواهد آمد و ما را نجات خواهد داد يعني ما كاري لازم نيست بكنيم و كسان ديگري میآیند يا منجي يا نجات بخشي، نجاتدهندهای، خلاصه به انواع و اقسام اين تصور شكل میگیرد. يعني اين هم اميد است. اميد است كه تغيير لازم است. تغيير ممكن است. واقعبینانه است.
در برابر اميد فعالانه كه درواقع كنشگر اجتماعي افراد، مردم نمیدانم هر چيزي، در خودشان مییابند كه نيرويي براي خواستي و نيرويي و مسيري، ارادهای، عزمي براي تغيير دارند و دلشان میخواهد يا در حدي كه میتوانند تلاش میکنند كه آن تغيير را رقم بزنند. حالا وقتیکه به صورتبندی مسئله به زمان امروزمان توجه بكنيم من فكر میکنم كه اين تفكيك ميان اميد منفعلانه و اميد فعالانه مسئله مهمي خواهد بود.
بنابراين وقتیکه دارم از اميد در آستانه انقلاب اسلامي صحبت میکنم مواظب هستم تا حدي كه درواقع سواد من میرسد و میتوانم از آن بخش آرزوانديشانه آن فاصله بگيرم و از بخش اميد منفعلانه هم فاصله بگيرم يعني از اميدي حرف بزنم كه مردم انقلابي ايران در خودشان میدیدند و فكر میکردند كه میتوانند آن را رقم بزنند.
احتمالاً حالا اين چيزي است كه خيلي زياد در مطالعات مختلف مربوط به انقلاب ايران از آن صحبت شده است كه يك دوگانه مفهومي كه با همديگر همپوشاني دارند، جاهايي از همديگر تفكيك میشوند، يك جاهايي اصلاً خيلي نزديك به هم هستند، يك جاهايي از همديگر تباين پيدا میکنند وجود دارد كه اين هسته اين خواستها در انقلاب ايران را میسازد و اين خواست استقلال و آزادي در كنار همديگر است كه در لحظه وقوع انقلاب در خیلی از موارد اين دوتا يكي پنداشته میشود يعني تلاش براي استقلال همزمان تلاش براي آزادي به نظر میرسد و آزادیخواهی لازمه يا مستلزم استقلال است.
حالا در آن بستر فكري وقتیکه شما درواقع سياست وابستهای داري يا كشور وابستهای هستي يا حالا به هر تعبيري درواقع تصميماتت را بايد با ديگران سازگار كني و هماهنگ كني و بر اساس منافع عمومي يا هر چيزي، وقتي استقلال نداري اساساً از بستر اصلي آزاد بودن هم بیبهره هستي. اين دوتا در لحظه انقلاب خيلي يكي هستند.
الآن كه ما با هم صحبت میکنیم اين دو تا مفهوم از همديگر جدا شدهاند و خيلي وقتها به نظر میرسد كه اصلاً متضاد همديگر هم عمل میکنند و تلاش در جهت استقلال مستلزم كنار گذاشتن اولويت آزادي پنداشته میشود و در مقابل درواقع آزادیخواهی با ناديده انگاري و تقليل يافتگي در مسئله [...] بايد به اين مسئله توجه كنيم كه اين در لحظه انقلاب اين دو مفهوم خيلي بههمپیوسته هستند. خيلي خيلي به همديگر نزديك هستند. یکپارچه هستند و هسته اين كنشگري را میسازند.
به هر ترتيب اين هسته انقلابي طبيعتاً تصوير ما از آن چيزي كه قبلاً بودهایم را خيلي تغيير داده است. آن تصوير بعد هم دوباره تغيير كرده است ولي اين مسئله يعني اينكه ما گذشته ايرانيان را چگونه میبینیم يك چيز واحد و يك تکهای نيست كه ما مثلاً از اول انقلاب بگوييم تا الآن یکجور است. هر دورهای یکجوری است؛ ولي در لحظه انقلابي طبيعتاً آن چيزي كه فكر میکردند كه بر انسان ايراني گذشته است يك گذشتهای بوده كه یکجور درواقع سيري از دوران طلايي و بعد به دوران درواقع سقوط و انحطاط و غيره طي كرده است كه اين سقوط و انحطاط درواقع همزمان با از ميان رفتن استقلال ايران و آزادي ايران توأمان، همزمان با ورود و سيطره و هژموني شدن نيروهاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي غرب بر ما و ما يك سيري را از آن زمان طي کردهایم از آن زماني كه ايرانيان انسانهایی بودند كه در مرز علم حركت میکردند، آباد بودند، متمدن بودند، الگو و اسوه جهان بودند.
ببينيد در موقعيتي درواقع استقلال و آزادي میتوانند به همديگر برسند يا شايد درواقع در يك سازوکار واحد رفتار بكنند كه اين صرفاً مثلاً شما درست است كه در انقلاب اسلامي خواست تودهای و جمعي و بزرگش را میبینید ولي میشود به خوبي توضيح داد در همين گفتمانهای فكري كه آقاي دكتر مطرح كردند هر كدام چطوري اين عمل میکند يا چطوري به يك فرماسيون بهاصطلاح شما شبيه به همديگري يا واحدي رفتار میکند كه آن مبتني بر يك وعده پيشين يا وعده بزرگتر كه در پس آن نهفته است و آن همان اصطلاحي كه آقاي دكتر استفاده كردند را من عاريه بگيرم اين است كه میگوید كه ببين ما يك خويشتني داريم، يك خويشتن متمايزي داريم، آن خويشتن را به هر تربيتي گم کردهایم و اگر به آن خويشتن بازگرديم يا آن را بشناسيم يا آن را پيدا بكنيم اين به صورت خودبهخود همه اتفاقات خوب براي ما میافتد. يعني هم ما با هويت انديشي، با فكر كردن در مورد اينكه ما كه هستيم و چطور موجوداتي هستيم، چه قواعدي بر ما حاكم است، چطور رفتار میکنیم فلان میکنیم، بيسار میکنیم اين در ضمن اينكه به ما تمايز میبخشد، استقلال میبخشد میگوید كه تو دنباله مثلاً يكسري هویتهای غربي يا شرقي يا ديگري، يعني تو كسي، ما براي خودمان مردمي هستيم. ما كسي براي خودمان هستيم استقلال داريم و درعینحال اين ما را آزاد میکند. به دليل اينكه ما وقتیکه میفهمیم كه آن نهتنها قیدوبند بيروني را داريم میشکنیم و كنار میزنیم قیدوبندهای ذهني كه نمیگذاشت خودمان باشيم يعني اين روندي است كه خيلي در شاخههای مختلف علوم انساني از روانكاوي و روانشناسي تا جامعهشناسی و علوم سياسي و غيره حضور دارد كه اگر تو آن كسي كه هستي را پيدا بكني آزاد میشوی. آزادي اين است. آزادي پيدا كردن خودمان است.
خب براي همين خيلي جالب است كه مثلاً در توصيف نگاريهايي كه شما در آستانه انقلاب اسلامي داريد وقتیکه موارد مكرر از آن وجود دارد كه از آدمهای زنان بیحجابی كه شروع به حجاب كردن در آن بازه میکنند میپرسند كه آقا چرا حجاب میکنید؟ قبل از اينكه بگويند كه دستور اسلام است، نمیدانم فلان و اینها، میگویند كه ما داريم آزاد میشویم. از چه چيزي آزاد میشویم؟ از آن تصوير زن غربیای كه میخواست بگويد كه ارزش تو به نمیدانم برهنگي توست، به بدن توست، به آرايش توست و فلان و اینها، با اين حجاب ما داريم خودمان را پيدا میکنیم. هم يك كس متمايزي میشویم و هم آزاد میشویم.
بنابراين اين دستور كار هويت انديشي يا هويت كاوي يا هویتیابی است. اين دستور كار نه در همه ماجراهايي كه در انقلاب میگذرد؛ ولي در بخشهای زيادي از آن علیالخصوص در بخشهای فكري آن خيلي زياد وجود دارد. در سالهای بعد از انقلاب هم اين مسئله خيلي جدي وجود دارد.
بنابراين در يك سطحي من آن تمايز گفتماني كه آقاي دكتر قائل میشوند بين مثلاً آن فقه با بقيه جریانها، به نظرم خيلي فرقي هم ندارد يعني چپها هم همینجوری هستند میگویند ما يك گوهري داريم كه آن را گم کردهایم و اگر برويم اين را پيدا بكنيم اسلامگراها هم همين را میگویند كه ما يك اسلامي داريم كه اگر آن را پيدا كنيم ديگر كار تمام است.
بنابراين مسئله چيست؟ مسئله اين است كه به نظر من جمهوري اسلامي [...] آهان! اين نكته را به شما بگويم اتفاقي كه دارد در سطح ايران میافتد يعني اين خيلي مهم است من ديدم در مباحثشان آقاي دكتر مهديان چند بار هم به اين مسئله اشاره كردند به نظر من خيلي مسئله درستي است و اين مسئله درواقع مغالطه روششناسی ملیگرایانه است يعني اين فرض كه يك اتفاقاتي دارد بر ما ايرانيان میافتد كه اینها خيلي خاص خودمان است و هيچ مردمي در هيچ جاي دنيا چنين چيزهايي را تجربه نمیکنند. يا هر آن چيزي كه بر ايران دارد رخ ميدهد اینها چيزهاي منحصربهفردی است كه نياز [...] و نهتنها منحصربهفرد است. ممكن است در يك سطحي شما بتوانيد منحصربهفرد اين را قلمداد بكنيد و بايد با منطقي كه به بيرون راهي ندارد، با منطق خودش توضيح داده شود. خب يك موجوديت خاص خودش است. البته يك امكانهايي را به وجود ميآورد هر سازه انديشه همینجوری است؛ ولي امكانهاي بزرگي هم بر روي ما ميبندد.
اين از تحليل انقلاب ايران وجود دارد مثلاً اين فرض كه انقلاب ايران در دورهای اتفاق افتاد كه همه داشتند از دين فاصله ميگرفتند. از معنويت فاصله ميگرفتند. جهان به سمت سكولاريسم ميرفت. بهیکباره در ايران انقلاب خيلي يگانهاي! تصور اشتباه است؛ يعني اين دوره دوره انبوه بازگشت معنويتهاست در اقصي نقاط جهان يعني از شرق و غرب و آمريكا و چين و ژاپن و فلان و اینها؛ يعني شما يك دوره بسيار عظيمي از بازگشت معنویتگرایی، جنبشهاي ديني جديد در انواع و اقسام بروز ميكند. بنابراين يعني ميخواهم بگويم خيلي چيزي متفاوت از فرايندي كه بر جهان دارد اتفاق ميافتد اگرچه كه منحصربهفرد است ولي يگانه، هیچچیزی ديگر در جهان شبيه به آن نيست اين نيست. اين مهم است.
من فكر ميكنم كه درواقع ما اين مسير هويت انديشي به شيوههاي مختلفي در سالهاي پس از انقلاب ادامه پيدا كرده است. خب اين جستجو براي اينكه ما چه كسي هستيم و حالا انقلاب ايران چه خوبيهايي و يا چه بلاهايي سرمان آورده است. بنابراين اتفاقاً من ميخواهم درواقع من احساس ميكنم كه آن حرفي كه آقاي دكتر مهديان ميزنند درباره اينكه چپ تاریخنگاری يا چشمانداز تاريخي را رها كرده است اين حرف درست است؛ ولي چه شده است؟ هويت انديش شده است؛ يعني چپ آمدند سراغ اينكه و آن در مسائلي شبيه به سياستهاي جنسيتي، شبيه سياستهاي قوميتي، شبيه اینجور چيزها. نميدانم خودمان را به رسميت بشناسيم. كُرد كيست. مثلاً ترك كيست. زن كيست. دگرباش كيست. ميدانيد يعني اين تكثر هويتي و جستجوي وسواس گونه در اینکه ما كيستيم؟ ما چطور هستيم؟ من بهعنوان يك زن مثلاً چطور هستم؟ من بهعنوان ترك يك چطور هستم؟ من بهعنوان يك فارس چطور هستم؟ و... و... و... يعني اینیک هويت انديشي، يك هويت انديشي است كه گفتمانهاي مختلف در سيستمهاي مختلفي هم آن را امتداد دادند و آن را تغيير دادهاند دستبهدست همديگر چهارچوب بنديها، جبههگيريها، دعواهاي نظري در دوران ما را ساختند و خواست برنيامده آزادي به نحوي حاصل شكست خوردن آدمها در اين پيدا كردن خودشان، به رسميت شناخته شدن خودشان، همهگیر شدن خودشان است. به ما بهعنوان ترك اجازه آزادي و براي اينكه نمیدانم چه و چه و چه را بدهند نميدهند. به ما بهعنوان زن اجازه نميدانم چه و چه و چه را نميدهند. به ما بهعنوان نميدانم فعال اقتصادي اجازه چه و چه و چه را نميدهند و... و... و... اقتضائات حکومتداری و مسائل روز يعني مسائل انضمامي، بحرانهاي سياسي، نميدانم همسايگان، دولت آمريكا ميرود ميآيد، خاورميانه، القاعده، اینطرف، آنطرف يعني تمام اتفاقاتي كه به صورت انضمامي سياست ما را درگير ميكند در یکطرف داستان است. آنطرف داستان اين است كه ما را به رسميت نميشناسد. بهاندازه كافي به ما، نمیدانم چپها مورد تبعيض هستند، راستها مورد تبعيض هستند، زنها مورد تبعيض هستند، ايران گراها مورد تبعيض هستند، غربگراها مورد تبعيض هستند. بهاییها در دانشگاه راه نمیدهند. آنها را اين كار میکنند. حقوق بشر در ايران رعايت نمیشود. اين مسئله يعني صورتبندی مسئله آزادي از نگاه بنده حاصل درواقع تشديد يا بسط اين انواع و اقسام هويت انديشي در ايران امروز است و موقعيتي كه به صورت درواقع عيني قابلحل نيست.
تاریخ انتشار: 1403/12/22
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.