مقدمه: هدف من آن است که ادعا کنم اولاً یک دانش اسلامی اگر بوجود بیاید، حتماً درکنار یک دانش ایرانی بوجود خواهد آمد و این دو منفک از هم نخواهند بود؛ Package خواهند بود. دیگرآنکه این دانشِ دینی- ایرانی، تا حد زیادی یک دانش بعدازتجربه یا پساتجربه هم خواهد بود یعنی فقط ­و فقط با اتکای بر پیشرفت­های ج.ا. و تمدن­شدنش ممکن خواهد شد. کلاً تمدن با مقولات پیشینی و تفکر  نظری و ذهنیت­ورزی­ها شکل نمی­گیرد، متکی بر پیشرفت­های عینی شکل می­گیرد. تمدن مبنای عینی می­خواهد.سوم اینکه ظهور دانش ایرانی و ازجمله دانش دینی تدریجی خواهد بود یعنی دهه­ها پس از کسب موفقیت؛ دهه­ها پس از اینکه نسل­های مختلف درون آن موفقیت­ها زندگی کردند، ممکن می­شود. این هم نکتة بعدی.

 

دیگرآنکه، ازآنجا که دانش دینی وقتی بوجود بیاید، سروشکل کاملاً متمایزی از گذشته خواهد داشت، پس دانش دینی، بیشتر بوجود می­آید تا آنکه احیا شود.

 

{در پرانتز بگویم که گرچه دانش دینی درعین­حال، ایرانی هم خواهد بود، اما کاربرد این اصطلاح دوگانة اسلامی- ایرانی یا ایرانی- اسلامی، از نقص و عدم تکامل فکر ما حکایت می­کند. پس باید این دوگانه را یگانه­اش بکنیم و بصورت یک کلمه به­کار ببریم، که این را باید اگر شد، در فرصت دیگری توضیح بدهیم}

 

از این مفروض شروع می­کنیم که قدرت و ژرفنای فکر متفکران اسلامی ما و متفکران غربی یک اندازه است؛ تفاوت معناداری با هم ندارند، خلاقیت­شان فرقی نمی­کند، خلاصه هیچ برتری ذاتی درکار نیست. ولی سؤال مهم این است که چرا باوجود برابری ذاتی، متفکران غربی حضور  بیشتری در جهان دارند، تأثیرگذارتر فکر میکنند؟ چرا حکمایِ غربی، تاریخ معاصر ما و خود ما را دراختیار گرفتند، افکار ما و قضاوت­های ما را جهت دادند ولی حکمای ما متقابلاً نتوانستند این کار را بکنند؟ این وسط چه اتفاقی افتاده و گیر کار کجاست؟ چرا آدم­های بزرگ ما (مثل ملاهادی سبزواری)، بزرگیِ ذهن­شان معادل بیرونی پیدا نکرده یعنی به اجتماع و سیاست نیانجامیده؟ چرا عظمت متفکرین ما "درخود" هست، فی­نفسه هست؛ جاری نشده، اجتماعی نشده؟ در یک کلام چرا متفکران اسلامی تفکرشان به تمدن نیانجامیده؟ و چکار کنیم که به تمدن برسیم؟ ادعای من این است که با انقلاب ایران هر دو پرسش پاسخ گفته می­شوند.

 

بیش از 100- 150 سال است که ما به انحاء مختلف گرفتار همین دو پرسش­ایم. بنظر من این دو پرسش مهم که چرا دانایی ما به تمدن نیانجامیده و چطور آن را داشته باشیم، از 4 منزل که بگذرند به جواب میرسند. پس من میخواهم در پاسخ، بر چهار چیز تأکید کنم. انقلاب 57 و پرمعنا بودن آن، بسیجی و دوران­­سازی او، ایرانِ جمهوری اسلامی و محوریت آن، امام و ژرفنای آن در تاریخ ایران.

 

1 - از انقلاب شروع می­کنیم؛ یعنی از اهمیتی که انقلاب در تکوین تمدن و دانایی ایرانی دارد.

ازآنجاکه حکمای اروپایی و ایرانی برتری ذاتی بر هم ندارند، پس لاجرم باید بگوییم حکمای ایرانی آب نداشتند وگرنه آنها هم مثل غربی­ها شناباز ماهری می­شدند و افکارشان برد اجتماعی- سیاسی پیدا می­­کرد. سؤال این است که آن آب چه بود که این غربیها داشتند؟

 

آن تحولِ مرکزی دوستان! عبارت بود از رخداد کبیر یا «انقلاب» revolution. وقتی می­گوییم انقلاب، دوستان، باید آن را داخل گیومه درنظر بگیریم یعنی با دو دیدة گشاده بهش نگاه کنیم یعنی انقلاب، را با اهمیت فوق­العاده­اش درنظر بگیریم. انقلاب امر عظیم نیست، امر فوق­العاده عظیم است. با همه تحولات دیگر فرق میکند. شما ببینید! ما در قرن بیستم، همه­جور تحول اجتماعی داشتیم. قیام­های دهقانی داشتیم، تظاهرات و اعتراضات دانشجویی دیده­ایم، کودتاهای نظامی و کاخی دیدیم، اعتصابات وسیع کارگری داشتیم. آمیزه­ای از همه اینها را هم داشتیم. اما همة اینها بقول نیچه ریشه­های واکنشی- عکس­العملی داشتند. خلاقه و خودجوش نبودند. یعنی در ته این تحولات قرن بیستمی، شما آخرش تأثیر دو عاملِ سفارتخانه­های خارجی یا ایده­های خارجی را می­دیدید، یعنی همه این تحولات عمدتاً عکس­العمل به آن دو عامل خارجی بود.

 

 ما هم در طول تاریخ هزاران سالة کشورمان هیچ­وقت انقلاب در معنای اصیل کلمه نداشتیم، چون رفتار ما در گذشتة­مان و مخصوصاً در 200 سال اخیرمان همه­اش عکس­العملی بود؛ واکنش به نیروهای عینی و ذهنی بود که بر ما اِعمال می­شدند، واکنش به تحولاتی بود که مثل آوار سرِ ما تخلیه می­شدند. ما جنبش خلاقه و مبتکرانه­ای که مثل انقلاب 57، نیروی خودش را از درون­ ملت ما دریافت کند نداشتیم؛ کنش مبتکرانه یا خودجوش برای احراز آزادی نداشتیم. البته ما همیشه، یک فردیتیْ داشتیم که حریم ما را حفظ بکند. فردیتی داشتیم که سبب بشود ذوب در حکومت­ پادشاهان ظالم یا قدرت­های خارجی نشویم، یا بگو، یک تفرّدی، یک آزادی اولیه و غیرنهادینْ، داشتیم اما نهادینگی آزادی را نداشتیم، این را نداشتیم که آزادگانْ بخواهند که آزادی خودشان را این بار به تأسیس سیاسی پیوند بزنند، یا اراده کنند که آزادی و قدرت­شان را که از قبل بطور بالقوه داشتند، را برای خلقِ یک دولت آزاد که مال خودشان باشد، بکار بگیرند؛ آزادی­ و فردیت­شان را برای تأسیس رژیم جمهوری republic، دولت مبتنی بر آزادی بکار بگیرند. تأسیس سیاسی اوج و نهایت آزادی است. آرنت در کتاب انقلابش می­گوید: پایانِ هر شورشی، رهایی است اما پایانِ انقلاب، بنیان‌گذاریِ آزادی است. پس انقلاب با هر تحول اجتماعی دیگر تومنی 9 هزار فرق میکند! چون فقط انقلاب به آزادی و بنیادگذاردن گره خورده.

 

مشکل ملاهادی ما، هرقدر عمیق و باظرفیت، این بود که او انقلاب را، رخداد ایرانی کبیر را، ندیده بود؛ متفکرِ ماقبل زایش تاریخ ایران بود؛ اندیشمند ماقبل بلوغ ایران بود. بزرگان فکری ما انقلاب را، آغاز بلوغ ملی را تجربه نکرده بودند. بعبارت دیگر، چیزی که حکمای ما مواجهتی با آن نداشتند زایش کبیرِ یک ایرانی کبیر توسط مادر بود، یعنی توسط اجتماع قومی ما، مام میهن.

 

ما تازه 40-50 سال است که وارد این تجربة دسته­جمعی ویژه شده­ایم که خیلی ویژه است؛ زایشگری ایران خیلی تکین و یونیک و تابناک است متأسفانه به همان اندازه دردناک!­ سخن اساسی این است: بعد از گذر هزاران سال، انقلابْ آغاز بلوغ اجتماع ایرانی هست، چون انسان ایرانیِ ناب که آغازگر بلوغ است آفریده شده. خیلی مهم است که ما قبل از انقلاب توسعه­نیافته و عقب­مانده و درحال رشد و جهان سومی و اینها نبودیم. ما، نابالغ بودیم.

 

ادعای بزرگ این است که ما با انقلاب اسلامی، بعد از هزاران سال زندگی اجتماعی، عوامانه بگویم، تازه وارد باغ شدیم، یعنی بلوغ تاریخی ما ایرانیان، تازه، شروع شد، مدرنیتة ایرانی، راه ایرانی توسعه، ظهور تمدن ایرانی و اینها، تازه مسیرش باز شده، تاریخ­اش آغاز شد. معنی این حرف آن است که عقب­ماندگی ایران تا قبل از این تحول امری بحق و طبیعی بوده، ظالمانه و استعماری و غیراخلاقی و ناموجه نبوده. تا وقتی نابالغی، کودکی! آسیب­پذیری! اذیت می­شوی و خلاصه توقعی از شما نمی­شود داشت. اینطور نیست که شما زمان کودکی­ات، توسعه­نیافته باشی. خیر. شما زمان توسعه­ات نرسیده.

 

خوب. اینک اجتماع ایرانی وارد دوران آغاز بلوغ تاریخی خودش شده؛ وارد دورة انقلاب شده. اما انقلاب بماهو انقلاب، یک کار مهمش تضعیف دانایی کهن است، نفیِ نظامِ دانایی موجود است. انقلاب انقلاب نیست اگر نظام دانایی موجود را باصطلاح امروزی­ها اپیستمة موجود، را به چالش نکشد. اما دراین­صورت، دانش موجود هم در مقابل، واکنش نشان می­دهد و تقابل شکل می‌گیرد. فقط تقابل هم نه. دانش قدیم (چه مدرن و چه سنتی) ضدانقلابِ counter revolution دانش جدید می­شود چون عزت­یافتن آن را ذلت خود می­بیند و بنابراین اصولاً و ماهیتاً دانش ماقبلِ انقلابْ ضد دانش مابعد انقلاب است. خلاصه، انقلاب با همه تحولات اجتماعی دیگر در قرن بیستم فرق می­کند؛ نه اینکه فرق می­کند بلکه ضد آنهاست.

 

انقلاب اسلامی چون "انقلاب" است، هر دو دانش زمانة خودش یا هر دو دانش موجود (دانش دینی و دانش اجتماعی مدرن یعنی علوم اجتماعی جدید) هر دو را رفض می­کند، آنها را کهنه می­کند یعنی با انقلاب، جریان تحولات اجتماعی­سیاسی و افکار و نظام ارزشی اینها چنان تغییر (تغییر مطلوب یا غیرمطلوب) می­کنند که دانش موجود به دانش کهن تبدیل بشود، به کاری نمی­آید، به یک تاریخ اندیشگی تقلیل بیابد؛ به یک زیارتگاه شکوهمندِ فکر. هر دو داناییِ ماقبل انقلابْ هرقدر شکوهمند، تبدیل به موزه می­شوند؛ یعنی اگر بخواهند با شرایط جدید مقابله کنند، سریعاً بیات می­شوند.

 

درباره کهنگی دانش مدرن یعنی فلسفه مدرن و علوم اجتماعی مدرن، یا باصطلاح، علوم اجتماعی جدیدmodern social science که ما سرش دعوایی با هم نداریم. همه داریم می­بینیم که دانش اجتماعی مدرن (علم اقتصادش، جامعه­شناسی­اش، فلسفه­اش، علوم سیاسی­اش) مشکلات­مان را حل نمی­کند که هیچ، حتی مانع فهمیدن مشکلات­مان هم می­شود. تازه آن هم هیچ، ضد "ارادة جدید به علم" استدلال می­کند و آن را تحقیر می­کند. پس، خیلی ساده، ما باید شرایط جدید کشور را بی­واسطة ایده­های علوم اجتماعی مدرن بفهمیم (بدون میانجیگری و تعیین­کنندگیِ نظریه­هایش، مفاهیم و تصوراتش)، چون با مبنا قرارگرفتن تصورات مدرن قرن بیستمی یا بطورکلی با مبنایی­انگاشتنِ دانایی مدرن، این خطر هست که درکی کج­ومعوج از شرایط­مان و از واقعیت­های جدید و قدیم کشورمان بدست بیاوریم که نه فقط بی­فایده بلکه مخرب و عقب­نگهدارنده باشد.

 

 

پس درباره علوم اجتماعی مدرن ما توافق داریم که دانایی منسوخ است. آیا دانایی­ای که بکار نیاید اصلاً دانایی است؟  این دانایی، حداقل در ایران، دانایی نیست که هیچ، ضد دانایی است چون "دیده شده" که قرین توقف و سکون کشور است. در اصل، بحث ما بر سر فقاهت است؛ دانایی دینی. اما نه. بحث بر سر فقاهت هم نیست زیرا فقه فی­ذاته، چیز محترمی است، انباشته­ای چندصدساله از حکمت و فکر و زندگیِ متأملانه است؛ امکان یا ظرفیت نهفته­ای است که بنظرم، تاریخ­اش در جمهوری اسلامی هنوز آغاز نشده. نه فقط ظهور دانایی ایرانی که به­هرحال بوجود خواهد آمد ولی ما چیز زیادی از آن نمی­دانیم، بلکه احیای فقه، شکوفایی و به­روزشدن فقه، پویایی فقه و اینها هم محتاج تمدن­شدن دولت جمهوری­اسلامی است و مؤخر بر آن است.

 

2 - حالا از بسیجی بگوییم، از اهمیتی که انسان  بسیجی در تکوین تمدن و دانایی ایرانی دارد.

دوستان! وقتی انقلاب شد ما با دانش دینی­ای مواجه شدیم، که بقول نیچه دانش شاد و طربناک نبود، چون مبتکرانه نبود، واکنشی بود یا بقول هگل دانش آزاد نبود چون بر خودآگاهی، بر فردیت جسور، بر خویشتنِ آغازگر ابتنا نداشت (یعنی اینجور نبود که بجای اینکه دانشم را ببینم خودم را ببینم؛ به آگاهی­ام آگاهی پیدا کنم). فقه سراسر امتداد بود. تا الآن هیچ انقلاب و ارادة خلاقة درون­جوشیده­ای تعالیم حوزه را کیفیتاً تحت تأثیر خودش قرار نداده است. فقاهت ما دانشِ انقلابْ­ندیده است این یعنی آنکه تا الآن فقاهت ما، همچون اجتماع و سیاست ما، بیشتر فرزند استمرار بوده، یعنی درون هر شرایط تاریخی که قرار داشته، مطابق همان شرایط، همان فضاها، اجتهاد کرده. نیروی امتداد نیروی تغییر نیست.

 

بنابراین حوزه باوجود ظرفیتی که داشته، امکانِ حیات خلاقه نداشته است. علت این زیست واکنشی و غیرخودآگاهانه حوزه آن بود انسانیت جسوری، انسان ویژه­ای پدید نیامده بود که دارای حسّ جمع باشد، انسانی پدید نیامده بود که نه درون تاریخ خودش بلکه بر روی تاریخ خودش یا بالای تاریخ خودش قرار بگیرد. چنین انسانی را، انسانی که سوژة خودآگاه باشد، مخلوق خودش باشد، اهل کریتیک و ارزیابی­های آزاد باشد (که معادل انقلاب اسلامی­اش می­شود بسیجی) فقه ما تا الآن نداشته. دانایی جدیدِ پس از انقلاب، انسان ویژة خودش را لازم دارد؛ انقلاب فرانسه هم که باشد، انسان بسیجی خاص خودش را می­خواهد، شهیدان خاص خودش را می­خواهد. توکویل بر اهمیت شهیدان انقلاب فرانسه تأکید داشت. میگفت آن انقلاب هم مذهبی بود. رسالتِ تغییر بشر و تغییر جهان را برای خودش قائل بود.

 

حالا که بحث انقلاب فرانسه شد، بد نیست در پرانتز بگویم ما دو تا انقلاب کبیر یا انقلابِ واقعاً انقلاب داریم: انقلاب فرانسه، انقلاب ایران. فقط این دو تا انقلاب بودندکه با زایش انسان ویژة خودشان برای کل بشریت آزادی به ارمغان آوردند، یعنی روحیة جسور آفریدند، پرسش "آخه چرا؟" علاوه بر این پرسش سلبی، این پرسش ایجابی را هم توسعه دادند که یک سیاست کاملاً متمایز و جدید، چرا نه؟ در واقع این دو انقلاب انسانی جدید و یکسره متفاوت از گذشته آفریدند و برمبنای چنین انسانی، این دو انقلابْ تاریخی کاملاً متفاوت هم ­آفریدند. انقلاب فرانسه هم کبیر بود. آیزایا برلین می­گفت تمام افکار و عقاید سیاسی اجتماعی در سدة نوزدهم، کل آراء و عقایدشان، حول این بحث می­چرخید که نتایج درست و غلط انقلاب فرانسه چه بود. یعنی انقلاب فرانسه گسستی در تاریخ بشر ایجاد کرد که بموجب آن، 200- 250 سال سرنوشت آیندة بشر، شکل گرفت.

 

 انقلاب را، آغاز انسان جدید، آغاز تاریخ جدید و بدنبال آن، آغاز دانایی جدید تلقی کنیم. انقلاب را جاری­شدن نیروی تاریخی مهیب و غیرقابل مقاومتی تلقی کنیم که مدتهای خیلی خیلی مدید در زیر لایه­های زندگی اجتماعی آدمها در یک اجتماع تاریخی جریان داشته و یکدفعه مثل آتشفشان سربر­می­آورد. نیروی این سربرآوردن چیست؟ انسان ویژة آن انقلاب. این انسان انسانی آرمانگراست پس انسانی برای آینده است. او مداوماً توسط نیروهای نظم کهن (دانایی کهن- یا کَهَنه- سیاست کهن، اجتماع کهن، ارتش کهن) شهید می­شود. با مرگ به داستان تبدیل می­شود و ازآن طریق گسترش می­یابد و بنابراین شکست درکارش نیست. او با مرگ به پیش می­رود. در این معنا، خودِ انقلاب، پیروزی است، چون پیام­هایش، آدم­هایش و ارزش­های جدیدش خودبه­خود صادر می­شود. انقلاب حتی با شکستش هم جهانی میشود.

 اگر شما نخبگان و خواص حوزوی، حزب­اللهی باشید شما نیروی ظهور دانایی جدید خواهید بود، متغیر اصلی و مستقل در پیدایش علم جدید دینی خواهید بود و اگر از سنگینی بار سربپیچید، عوام­الناس حزب­اللهی این نقش تاریخی را بر عهده خواهند گرفت، آنها دوران­سازی خواهند کرد. پس عالمانه­تر و شکوهمندانه­تر این است که شما یک بسیجی عامی باشید، یعنی بیشتر فرزند انقلاب اسلامی، فرزند امام باشید تا فرزند طبیعی- ارگانیک پدر و مادرمان. شرط عظمت شما ذوب­شدن در پیشگاه فرد عمومی تاریخ ایران، یعنی امام هست.

 

3 - حالا برسیم به ایرانِ جمهوری اسلامی. ج.ا.ا. را کاری بهش ندارم­ها! چونکه یک واقعیت حقوقی و فرمال و صوری است. ایرانِ جمهوری اسلامی است یا ایران در دوران ج.ا. است یعنی ملت ایران در عصر ج.ا. است که چنانکه خواهم گفت، همانا حقیقت ایران است. حقیقت تاریخی ایران را نمایش می­دهد. این بخش چون یک کمی غلظت تحلیل دارد، فکر نمیکنم به نکته چهارم یعنی ژرفنای ایرانی امام برسیم!

 

خوب دوستان! بحث ایرانِ ج.ا. است: شرایط موجود یعنی دشمنی­ها و مشکلات و ضعف­ها، ناکارآمدی و غیره، اینها تمدن­شدن ج.ا. را گواهی نمی­کنند. خیلی­ها و حتی انقلابیون ظاهراً خسته و ناامیدند. بااین­حال چرا امیدواریم که ایران ج.ا. به تمدن تبدیل بشود؟ چون به هر دوره­ای در گذشتة خودمان، که به آن نگاه می­کنیم بحکم عقل و منطقاً، زمانه ­زمانة زوال و فروپاشی بوده، عقل سلیم حکم به سقوط می­داده، اما سقوط و فروپاشی محقق نشده که هیچ، تحکیم هم تجربه شده. پس تاریخ جدید ایران در هر زمان انتقال از شرایط واقعی مرگ به شرایط واقعی زندگی بوده. تاریخ جدید ایران هر زمان، حرکتی از عدم به هستی بوده. چون در هر دوره، انقلاب اسلامی حرکت از مرگ به زندگی و از رکود و خمودگی به جوشش و زایندگی بوده، پس در مجموع هم، تاریخ انقلاب اسلامی سرجمع می­تواند حرکت از نیستی به هستی و شکوفایی هستی باشد. ادامة این وضع البته روشن است که تضمین­شده نیست امکان فروپاشی منتفی نیست اما آن حقیقتی که گفتیم، چون یک واقعیت تجربه­شده هست، بلحاظ عقلی، حاوی امیدواری فراوانی است و آن را می­آفریند؛ البته اگر نگاه دوم بکنیم.

 

الآن هم مثل گذشته،  ما درحال گذراندن یک انتظار ملتهب و دردمندانه هستیم. چون ج.ا. فقط پیگیری امر آرمانی نیست که معطوف به آینده باشد، فقط ریشه­های کهن قومی و گذشتة دینی هم ندارد، یعنی فقط در اینده و گذشته زندگی نمی­کند. این جمهوری، بیشتر از گذشته و آینده، خودش را در زمان حال گسترانده است، یک حالیة غلیظ و ملتهب و داغ پیرامون خودش شکل داده؛ پر از خون و اشک و عرق و آه! جمهوری اسلامی هم در خارج و هم درون ایران، عبارت از نبرد زندگی و سرزندگی است، نبرد ارادة به طبیعت با ارادة به فضیلت. این نبرد به دانشگاه­های معتبر آمریکا هم کشیده شده. خلاصه، در زندگی ما و در زندگی مردم منطقه و بلکه جهان، یک دیالکتیک سخت درجریان است، نبرد بین وجود و موجود، بین امر جهانی مستقر و امر ملیِ آرمانی. کمی انتزاعی­تربگویم؟ ما با ظهور پرشکوه و قدرتمند عقل ایرانی (که در نگاه اول بی­عقلی بنظر می­آید چونکه بر امورِ فعلاً ناموجود مؤکد است) یا عقلانیت آسمانیِ کهن ایرانی برای تغییر عالم و آدم مواجهیم. ما بین همه­چیزبودن و هیچ­چیز­نبودن (درست مثل ایران معاصرمان) حق انتخاب داریم. و این انتخال بزرگ و قهرمانی خیلی به مرگ نزدیک است. هر چه بیشتر درون محرمخانة ج.ا. باشیم به تجربة مرگ نزدیکتریم. امام به ایرانیان آزاد و فردگرا می­گفت برای خدا کشته بشوید! و عجیب است که درخواست او پذیرفته شد.

 

ما درحال­حاضر در یک تناقض شدید میان محدودیت و آزادی، و میان جبر و اختیار داریم زندگی می­کنیم. این زمان، ج.ا.ا. یا ا.ج.ا گویی دارد با ما از یک­جور اجبار عقل سخن می­گوید، یا بگوییم، دارد با انسان آزاد ایرانی از یک­جور تکلیف سخن می­گوید. میدانیم که فقط انسان آزاد احساس تکلیف می­کند. ج.ا. دارد به ما میگوید که شما ایرانیان آزاد، بااین­حال مأمورید. آن اجبار عقل یا تکلیفی که برای ایرانیان مختار و آزاد وجود دارد چیست؟ آن است که ج.ا. تنها امکان و قوی­ترین امکان برای یک توسعة مدل ایرانی یا نحوة اصیل پیشرفت ایرانی است. بنابراین نه فقط فقهای ما، بلکه ایرانیان سکولارها هم از مواجهت با ج.ا. ناگزیرند؛ ج.ا. ناگزیری عقل است. یا این جور بگوییم، ایرانیان مذهبی و غیرمذهبی از مواجهت با "دولت ایرانی ولایت­مطلقه" [به تعبیر بنده] ناگزیرند چون چنین دولت ویژه­ای نمیتواند از جای دیگری غیر از اعماق امر ایرانی یا ایرانیسم آمده باشد. ایرانیسم یا ایرانیت یعنی آرزو و شوق به­کرسی­نشستن دولت امام. و البته در ایران باستان، پدران ما به این امام می­گفتند شاه. پس ایرانیسم اراده زیستن با آن امر آرمانی است که در سیاست محقق شده باشد. ج.ا. تحقق روح ایران یا ایرانیسم است.

 

 و این ناگزیری از مواجهت با جمهوری اسلامی، این ناگزیربودنِ عقلانیت ایرانی از ج.ا.، درس بزرگی در تاریخ جدید ماست که باید آموخته شود. این درس چیست؟ این است که همه­چیزِ ایران و همه­چیز دین ازطریق ج.ا. و برمبنای تجربة ج.ا. تعیین سرنوشت خواهد شد؛ ج.ا. تقدیر ایران است. و این همان رهیافت مرکزی امام خمینی است. ج.ا. همة محتوای جهان جدید است؛ چین و روسیه واقعیتهای کهن و ساختاری­شده هستند، هرچقدر قدرتمند و ثروتمند. ج.ا. همة محتوای جهان جدید است؛ ج.ا. به کلّ مدرنیته خودآگاهی سیاسی و حساسیت اعطا کرده. پس ج.ا. (بهش معتقد باشیم یا نه) همه­چیز است نه فقط برای ما بلکه برای بشریت.

 

ج.ا. عمق دانایی ما را به چالش می­کشد.  یعنی چنان ظهور عمیقی است که ما برای مواجهت درست با آن، باید هرچه از خرد و وزانت و فهم در چنته داریم بریزیم روی دایره، یعنی باید در عالی­ترین حالت­مان با آن مواجه شویم. هر فردی نفسش دو جنبه دارد: خود برتر، خود کهتر یا، خود عالی و خود دانی. و ایران ج.ا. که اعم از دولت و اجتماع ایرانی است، باید عرصة بهترین خودها باشد.

 

ج.ا. چنان واقعیت کیفی­ای هست که نه فقط تداومش، بلکه خدای­ناکرده حتی ازبین­رفتنش هم جدید و بی­سابقه است، ربطی به گذشته ندارد، حتی مرگش هم مستقل است؛ یعنی مرتبط با دانش موجود نیست، ازطریق این دانش قابل درک نیست؛ می­خواهد آن دانشْ سنتی باشد می­خواهد مدرن باشد. کلاً رژیم انقلابی اگر تداوم بیابد، یک جور آینده می­آفریند و اگر بزوال برود، یک جور آیندة دیگر می­آفریند که هیچکدامش ربطی به دانش ماقبل انقلاب قابل ندارد (چه سنتی باشد چه مدرن).

 

بنابراین، در این حالت که علم دینی ما در آن قرار دارد (حالت ماقبل­تمدن)، شما نباید از موضع معیارهای فقهی و با صرف اعتقادات کهن به مسائل و مشکلات ج.ا. نگاه کنید شما باید برعکس، از موضع محوریت و مقدس­بودن ج.ا. به اندوخته­های فقهی خود بنگرید؛ با آن این را قضاوت کنید نه با این آن را! انقلاب اسلامی چکیدة همه تاریخ ایران است، امام و آقا میگویند، چکیدة همه تاریخ اسلام هم هست؛ چکیده­ای استکه در یک آنِ تاریخی خاص متبلور شده است (از بهمن 57 تا فروردین 58). فقاهت موجود ما البته مقدس است اما چنین جمهوری­ای که اندراج یکبارة گذشته و آینده در زمان حال است، مقدس­تر و خداوندی­تر از فقاهت موجود ماست. فقاهت ما یک دستاورد تدریجی است، یک تاریخ است، اما ج.ا. اوج و نهایت تاریخ دینی کشور ماست؛ نهایت تاریخ ملی و دینی ما. ج.ا. فشردة همه تاریخ ما در زمان حال است و از ناحیة آن، اجبار عقل برمی­خیزد. یعنی عقل یا خدا پیوند دین و دنیا را از ما خواسته. و این ارادة ما چیز بزرگی است.

 

شما ببینید! ما، هم در طی انقلاب و هم در قانون اساسی­مان تصریح کردیم که می­خواهیم در زندگی دنیایی­مان طبق دین اسلام پیشرفت بکنیم، رشد دینی می­خواهیم، به مدد دانش دینی می­خواهیم زندگی کنیم. اما این بسیار مسیر دشواری است. چرا؟ چونکه دین همة زندگی و تاریخ ماست؛ همة ناخودآگاه ماست؛ چند هزار سال است که  ما درون دین زندگی نمی­کنیم، دین درون ما زندگی می­کند. این واقعیتِ اجتماعیِ خیلی فراگیر، خیلی ریشه­ای، خیلی ناهشیار، چیزی نیست که بتوانیم بر آن احاطه عقلی بیابیم، چیزی نیست که بتواند در اختیار تعقل ما قرار بگیرد چونکه تعقل ما محدود است و بعبارتی، تعقل ما یک امر تاریخی است یعنی مشروط به انواع بی­پایانی از شرایط و مستحدثات است. پس دین و اعتقاد دینی نمی­تواند مستقیماً و بدون میانجی موضوع حکمرانی واقع بشود. در ایران بین اسلام به عنوان اعتقاد یا سنت، و عمل حکمرانی فاصله خیلی زیاد است.

 

راه چیست؟ راه را  امام خمینی پیش پای ما نهاده. ایشان به کرات و تقریباً در هر سخنرانی خود پیاپی کلمة اسلام را استعمال می­کنند و هربار غیرمستقیم به ما می­گویند و می­فهمانند که اسلامش در واقع یک وحدت سه­گانه است. یعنی یگانگی و این همانی جمهوری اسلامی، دین و ملت ایران.  بعبارت دیگر، از نظر ایشان ایران و اسلام یک ماهیت دارند و جمهوری اسلامی، هم جمعِ هر دوی اینهاست و هم نتیجة نهایی اینهاست.

 

اینجا بحث را کمی خاص و محدود بکنیم: چرا جمهوری اسلامی همان اسلام است؟ چون آخر دیانت در ایران است؛ چون اوج تجربة زندگی دینی در ایران است، پایان تاریخ نهاد اجتماعی دین در ایران است، چون دولت قدرتمندِ مقدس که همیشه یک آرزو نزد قوم ایرانی بود، حالا دیگر میوة خودش را داده، محقق شده. از این به بعد، دیگر اسلام منسوخ است چون خودش را در یک نظم سیاسی مشخص یعنی ج.ا.ا. متعین کرده و در آن تمام شده. از حالا تا آینده، اسلام کهن همان جمهوری اسلامی است. ممکن است این نظر برای شما و ما  و دیگران کمی سنگین باشد. اما این نظر و درک امام خمینی است.

 

ج.ا. آمده است که بگوید دیگر  از اسلامِ منتزع حرف ­زدن  اقتضاء ندارد؛ از اسلام و مقدسات کهنه که حرف بزنی، سنگینی یک تاریخ طولانی را بر روی زمان حال تخلیه و آوار می­کنی؛ زمان حال را می­پوشانی. هم تجربة بزرگ زمان حال را خراب می­کنی و هم امکانات نهفته در آینده را. از گذشته هم یک تفسیر مرگ­زده، رخوت­آلوده نمایش می­دهی در این زمان از اسلام حرف زدن یعنی به مردم بگویی که گذشته بدون هیچ تغییر کیفی در زمان حال هم ادامه دارد و بنابراین تجربیات زمان حال بی­معناست یا اهمیتی ندارد.

 

از نظر امام خمینی جمهوری اسلامی همة دین است؛ دینی است که می­خواهد به دنیا و اقتضائات دنیا آری بگوید؛ دینی است که می­خواهد تا یک دوره­ای سکولار عمل کند: دختران ورزشکار را به خارج بفرستد و قِس علیهذا. پس، اینکه با چه فکر  و فلسفه­ای بخواهد این مسیر را طی کند، خیلی پرسش مهمی است. سؤال بزرگ این است: ارادة امام خمینی یا ج.ا. به زندگی­ورزیدنِ مؤثر در این دنیای late modern با همه پیچیدگی­ها و دشواری­هایش، این اراده را، چگونه بفهمیم؟ چرایی­اش را چگونگی­اش را؟­ یا فلسفه ج.ا. برای حضورش در دنیا چیست؟ در نظریه، سکولاریزم جمهوری اسلامی چگونه است؟ باید به این سؤال جواب بدهیم؟ نه. ما به دانایی­های محدود و مجرب خودمان عمل می­کنیم. هر پدیدة اجتماعی در انتهای کمال خودش درک میشود.  

تاریخ انتشار: 1403/12/14

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil