ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
جناب آقای فهیم در گفتگو با موسسه رسانهای فکرت درباره روند رشد نمایش خانگی و تأثیر آن بر فرهنگ عمومی جامعه اظهار داشت که این رسانه، به دلیل ویژگیهای خاص خود، قادر است نسبت به سینما تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد. وی با اشاره به اهمیت توجه به تفاوتهای فرهنگی ایران و سایر کشورها در تولید سریالها، بر لزوم پیگیری مسیرهای بومی و جلوگیری از ترویج موضوعات مغایر با ارزشهای اجتماعی و عرفی تأکید کرد.
قصهگویی، پیگیری قصه، روایت مداوم و تولید آثار دنبالهدار و چند قسمتی نشان داده است که این شیوهها میتوانند در جذب و نگهداشتن مخاطب و همچنین هدایت او به سمت مطلوب، تأثیر بیشتری نسبت به سینما داشته باشند. به همین دلیل، در سطح جهانی، نمایش خانگی پیش از ما رواج یافت و روند رشد آن سرعت گرفت. طی سالهایی که ما همچنان در حال بررسی این جریان بودیم، در کشور ما نیز نمایش خانگی به جریان افتاد.
بااینحال، دو نقص اساسی در این زمینه وجود دارد. نخست، ما در کشوری زندگی میکنیم که علاوه بر خطوط حاکمیتی، دارای مجموعهای از خطوط اخلاقی و عرفی در سطح جامعه است. برای مثال، سبک زندگی در کشور ما با کشورهایی همچون آمریکا، انگلستان یا فرانسه تفاوت دارد. همچنین، شهرهای مختلف ایران، مانند مشهد، قم، اصفهان و شیراز، در مقایسه با شهرهایی مانند نیویورک، توکیو یا رم، از نظر زیست اجتماعی، روابط و مناسبات خانوادگی و فرهنگ عمومی تفاوتهای چشمگیری دارند.
این تفاوتها، که در روابط میان والدین و فرزندان، نقشهای خانوادگی و سبک زندگی نمود پیدا میکنند، بخش مهمی از فرهنگ عمومی را شکل میدهند و آن را به امری برجسته و متمایز تبدیل میکنند. حال، اگر قرار باشد در کشور ما سریالسازی انجام شود – که در حال انجام است – لازم است مسیری متناسب با شرایط فرهنگی و اجتماعی خود را در پیش بگیریم، نه آنکه صرفاً همان راهی را دنبال کنیم که در کشورهای دیگر طی شده است.
اگر قرار باشد در کشور ما سریالسازی انجام شود – که هماکنون در حال انجام است – و همان مسیری که در کشورهای دیگر طی شده، اینجا نیز دنبال شود، طبیعتاً مردم ما نیز مانند مخاطبان آن کشورها به دنبال پیگیری قصه خواهند بود. اما تفاوت اساسی در اینجاست که در ایران، سریالسازان باید بهدنبال ایجاد جذابیت دراماتیک باشند، نه صرفاً بهرهگیری از جذابیتهای فرامتی یا فرا دراماتیک که ممکن است در برخی کشورها موفق بوده اما در اینجا به عاملی برای تضعیف نهادهای اجتماعی تبدیل شود.
به این معنا که، برای مثال، روابط خاصی که در شهرهایی مانند لسآنجلس امری طبیعی و پذیرفتهشده محسوب میشود، در ایران و جامعه ما میتواند تبدیل به تابو شود. نمایش چنین روابطی نهتنها به تابوشکنی تعبیر میشود، بلکه باعث میشود سریالها وارد حوزهای شوند که از نظر عرفی و اخلاقی با فرهنگ عمومی جامعه ایرانی در تضاد قرار دارد. منظور از خطوط قرمز، صرفاً مسائل حاکمیتی و سیاسی نیست، بلکه این خطوط به مجموعه ارزشهایی اشاره دارد که مردم خودشان به آنها پایبندند، سبک زندگیشان بر پایه آنها شکل گرفته و معیارهای زیستیشان را بر اساس آنها تعریف میکنند.
زمانی که سریالها به قصهپردازی پیرامون خانواده ایرانی میپردازند اما بدون توجه به این اصول عرفی و اخلاقی وارد فضاهای درامپردازی میشوند، در حقیقت یک روند یا پدیده تاریخی و اجتماعی مهم را در کشور نادیده میگیرند. برای نمونه، بسیاری از سریالهایی که در شبکه نمایش خانگی تولید شدهاند، بیش از آنکه بر اساس کششهای دراماتیک شکل بگیرند، بر پایه تابوشکنی ساخته شدهاند. بهجای خلق قهرمان و ضدقهرمان، بهجای طراحی قصههای جذاب و داستانکهای پرکشش، برخی از این سریالها از عناصر و شخصیتهایی استفاده میکنند که هدفشان صرفاً عبور از خطوط عرفی و ایجاد جذابیت از طریق جنجالآفرینی است.
در حال حاضر، تاثیرگذاری شبکه نمایش خانگی نسبت به سینما بسیار بیشتر است، زیرا مخاطبان آن گستردهتر هستند. در سینمای فعلی ایران، نهایتاً پنج میلیون مخاطب وجود دارد، اما در شبکه نمایش خانگی، این تعداد بهمراتب بالاتر است. بنابراین، روندی که در این حوزه شکل میگیرد، تأثیر عمیقتری بر فرهنگ عمومی جامعه خواهد داشت.
در سینمای گذشته یا آینده ممکن است وضعیت متفاوت باشد، اما در سینمای فعلی ایران، سقف تعداد مخاطبان نهایتاً به پنج میلیون نفر میرسد. فیلمهایی که توانستهاند بیشترین جذب مخاطب را داشته باشند – بهویژه آنهایی که بهعنوان کمدیهای نازل یا سطحی شناخته میشوند – بهسختی به این میزان مخاطب دست پیدا کردهاند. در مقابل، در شبکه نمایش خانگی، ما با یک جامعه مخاطب حدود ۴۰ میلیوننفری سر و کار داریم، نه پنج میلیون نفر. بنابراین، تأثیر مثبت یا منفی این آثار، متناسب با این حجم گسترده از مخاطبان، میتواند بهشدت افزایش یابد.
یکی از ویژگیهای شبکه نمایش خانگی این است که آثار در محیط خانواده چندین بار دیده میشوند. بهدلیل دسترسی راحت و قابلیت تکرار، اعضای خانواده، بهویژه کودکان و نوجوانان، معمولاً یک اثر را بارها مشاهده میکنند. به همین دلیل، میزان دیدهشدن یک سریال در خانوادهها بهصورت تصاعدی افزایش مییابد. نمونه بارز این مسئله را میتوان در سریالهایی مانند «آسیا تاسیان» مشاهده کرد که تنها تیزر تبلیغاتی آن میلیونها بار تکثیر و دیده شده است. وقتی نسخه کامل سریال وارد خانوادهها شود، میزان تماشای آن چندین برابر خواهد شد. این الگو پیشتر در سینما نیز مشاهده شده بود، مثلاً فیلم «اخراجیها» بهدلیل فضای طنز و کمدی، بارها در محیط خانوادهها باز پخش و دیده شد.
بنابراین، آمار تماشای این آثار بهشکل تصاعدی افزایش مییابد و به همان نسبت تأثیر آنها – چه مثبت و چه منفی – گستردهتر خواهد بود. در حال حاضر، کشور ما بهشدت نیازمند تولید آثار متنوع در حوزه سینما و نمایش خانگی است. برخلاف برخی دیدگاهها که معتقدند با افزایش تولیدات دچار «افراط در کمیت» شدهایم، واقعیت این است که در زمینه کمیت همچنان عقب هستیم و باید تولید بیشتری داشته باشیم.
اما مسئله آزاردهنده این است که بسیاری از این آثار، بهجای توجه به مبانی فرهنگی و اجتماعی جامعه، رویکردی معارض با ارزشهای نهادینهشده عمومی اتخاذ میکنند. در واقع، برخی تولیدات شبکه نمایش خانگی بیش از آنکه به نقد اصولی و عمیق مسائل اجتماعی بپردازند، رویکردی گلدرشت و مخرب علیه باورهای عمومی اتخاذ میکنند. این در حالی است که نقد، به معنای تحلیل و بررسی مسائل اجتماعی، یکی از ارکان ضروری تولیدات فرهنگی است. چنانکه دیوید هاتمن نیز تأکید دارد، یک اثر اگر فاقد نگاه انتقادی به پدیدههای اجتماعی باشد، ارزش چندانی نخواهد داشت. اما این نقد باید در چارچوب اصول و معیارهای فرهنگی جامعه شکل بگیرد، نه آنکه صرفاً به ابزاری برای عبور از ارزشهای عمومی و تابوشکنی بدل شود.
در فضای فعلی سینما و شبکه نمایش خانگی، نقد نباید صرفاً به موضوعاتی تقلیل یابد که تنها برای یک گروه محدود اهمیت دارند. بهعنوان مثال، برخی از تولیدکنندگان سینما و سریالها، بهجای پرداختن به مسائل کلان اجتماعی، بر موضوعاتی مانند حجاب، حقوق زنان، یا مناسبات جنسی تمرکز میکنند، اما نه از منظر یک نقد اجتماعی جدی، بلکه بیشتر بهعنوان یک کنش سیاسی. این موضوع نشان میدهد که برخی از این آثار، بهجای آنکه بر مبنای نیازهای واقعی جامعه شکل بگیرند، بیشتر در چارچوب یک پروژه هدفمند یا حداقل یک پیروی صرف از جریانهای بینالمللی در حال تولید هستند.
بهعنوان نمونه، در سالهای اخیر، شاهد افزایش چشمگیر فیلمها و سریالهایی با محوریت موضوعاتی مانند تغییر جنسیت، دگرباشی جنسی یا مهاجرتهای ناشی از این مسائل بودهایم. این در حالی است که در جامعهای با ۸۰ میلیون نفر جمعیت، چنین مسائلی به لحاظ آماری درصد بسیار کوچکی از جامعه را تشکیل میدهند. اگر این مسائل در کشور ما بهعنوان یک بحران جدی اجتماعی مطرح نیستند، پس چرا در بازهای کوتاه، تعداد بالایی فیلم و سریال با این موضوعات ساخته میشود؟
این پدیده از دو حالت خارج نیست: یا یک پروژه هدفمند پشت آن وجود دارد که قصد دارد چنین موضوعاتی را برجسته کند، یا یک پیروی صرف و خاماندیشانه از سیاستهای فرهنگی و سینمایی غربی است. جشنوارههایی مانند اسکار، کن و دیگر محافل سینمایی غربی، سیاستهایی را دنبال میکنند که بر حمایت از اقلیتهای جنسی و هویتهای خاص تأکید دارد. حال، برخی از فیلمسازان داخلی، بدون در نظر گرفتن اولویتهای واقعی جامعه، همان مسیر را در پیش گرفتهاند، گویی که این مسائل به همان میزان که در غرب موضوعیت دارند، در ایران نیز اولویت اصلیاند.
شبکه نمایش خانگی نیز همین روند را با تمرکز بر موضوعات مرتبط با زنان در پیش گرفته است. تأکید بیشازحد بر موضوع «حقوق زنان»، در حالی که بسیاری از مسائل دیگر اجتماعی به همان اندازه نیازمند توجه هستند، نشان میدهد که این تولیدات یا تحت تأثیر یک پروژه سیاسی قرار دارند یا صرفاً از جریانهای فرهنگی جهانی بدون تحلیل دقیق پیروی میکنند.
مسئله اصلی این است که تولیدات سینمایی و سریالی، بهجای آنکه از نیازهای بومی و مسائل اصلی جامعه نشأت بگیرند، بیش از پیش به سمت نوعی مهندسی اجتماعی سوق پیدا کردهاند که هدف آن، تغییر تدریجی ارزشها و هنجارهای عمومی است. این روند، بیش از آنکه یک جریان طبیعی فرهنگی باشد، یک خطدهی مشخص و هدفمند را دنبال میکند.
در فضای کنونی سینما و شبکه نمایش خانگی، یکی از مشکلات اساسی، رویکرد مستقیمگویی در روایت داستانها و شخصیتپردازیهاست. این شیوه که بهویژه در آثار اخیر شبکه نمایش خانگی مشهود است، نهتنها ظرافتهای هنری را کاهش میدهد، بلکه تأثیرگذاری اثر را نیز کمرنگ میکند.
مستقیمگویی در سینما یعنی ارائه پیامهای ایدئولوژیک یا اجتماعی بدون پرداخت مناسب داستانی، بهگونهای که مخاطب حس کند اثر صرفاً قصد تبلیغ یک ایده را دارد. این مسئله زمانی پیچیدهتر میشود که این پیامها، برخلاف هنجارهای عمومی جامعه، بهصورت گسترده و با تکرار زیاد ارائه شوند. برای مثال، پرداخت مستقیم به موضوعاتی نظیر تغییر جنسیت، حقوق زنان، یا مصرف مشروبات الکلی، در بسیاری از آثار اخیر، نه از منظر یک نقد اجتماعی عمیق، بلکه بیشتر بهعنوان یک رویکرد ترویجی دیده میشود.
یکی از مؤلفههای کلیدی در سینما میزانسن است. میزانسن صرفاً به چینش اشیا و دکور محدود نمیشود، بلکه هویت و شناسنامه یک فضا را به تصویر میکشد. پرداخت صحیح میزانسن میتواند عمق معنایی یک اثر را افزایش دهد، اما اگر میزانسن در جهت تبلیغ ناهنجاریها باشد، تأثیر معکوس خواهد داشت. برای مثال، نمایش مصرف مشروبات الکلی یا سیگار کشیدن در سکانسهایی که چنین رفتاری ضرورتی ندارد، میتواند بهطور ناخودآگاه موجب عادیسازی این ناهنجاریها شود. در سینمای جهانی، نمایش چنین رفتارهایی در چارچوب نقد اجتماعی یا پرداخت واقعگرایانه به شخصیتها صورت میگیرد، اما در برخی آثار داخلی، این عناصر بدون ضرورت در میزانسن گنجانده میشوند و بیشتر به جنبه تبلیغی نزدیک میشوند تا بازتاب یک واقعیت اجتماعی.
مسئله اینجاست که آیا موضوعاتی مانند مشروبات الکلی یا تغییر جنسیت، دغدغه اصلی جامعه ما هستند؟ آیا مشکلات اصلی مردم در چنین مواردی خلاصه میشوند، یا اینکه این رویکردها ناشی از یک پروژه هدفمند یا دنبالهروی از سیاستهای سینمایی غربی است؟ پاسخ به این پرسش، نشان میدهد که برخی از تولیدات کنونی سینمای ایران، بهجای پرداختن به مسائل اساسی جامعه، در حال دنبالهروی از جریانهای بینالمللی هستند که الزاما با فرهنگ و اولویتهای بومی ما همخوانی ندارند.
نکتهای که در اینجا مطرح میشود، تأثیرگذاری سینما و شبکه نمایش خانگی بر فرهنگ و سبک زندگی مخاطبان است. در بسیاری از کشورهای غربی، هرچند برخی از این مضامین به تصویر کشیده میشوند، اما مکانیزمهایی برای کنترل و محدود سازی محتوای نامناسب وجود دارد. برای مثال، در ایالات متحده، سیستم ردهبندی سنی (MPAA) بهطور جدی اعمال میشود و آثار دارای محتوای حساس برای گروههای سنی خاص، محدود میشوند. این کنترل نهتنها از طریق ردهبندی سنی بلکه با اعمال محدودیتهای پخش نیز انجام میشود تا از تبلیغ و ترویج ناهنجاریهای اجتماعی جلوگیری شود.
اما در ایران، این مکانیزمهای نظارتی کمتر بهصورت کارآمد اجرا میشوند. حتی در مواردی که یک اثر با برچسب «18+» عرضه میشود، مخاطبان به این محدودیت توجهی ندارند و اغلب خانوادهها نیز درک درستی از مفهوم این ردهبندی ندارند. بنابراین، محتوای ارائهشده بدون پالایش مناسب در اختیار عموم قرار میگیرد و تاثیرگذاری آن چندین برابر میشود.
از سوی دیگر، وقتی عناصر خاصی مانند سیگار کشیدن، مشروبات الکلی یا روابط خاص، بدون بستر روایی مناسب در آثار سینمایی و نمایش خانگی گنجانده میشوند، ممکن است جنبه ترویجی پیدا کنند. شخصیتهایی که بهطور غیرضروری در حال سیگار کشیدن یا انجام رفتارهای خاص هستند، میتوانند بهعنوان الگوهای ناخودآگاه برای مخاطبان، بهویژه نوجوانان، عمل کنند. نمونه بارز آن را میتوان در تأثیرگذاری ستارگان سینما بر سبک زندگی مخاطبان دید. چنانکه در گذشته، بسیاری از افراد تحت تأثیر بازیگرانی همچون همفری بوگارت، به سیگار کشیدن روی آوردهاند.
در شبکه نمایش خانگی، این تأثیرگذاری حتی شدیدتر است، زیرا مخاطبان گستردهتری دارد و محدودیتهای پخش تلویزیونی نیز بر آن اعمال نمیشود. به همین دلیل، اگر این رسانه بدون سیاستگذاری مناسب پیش رود، میتواند به بستری برای بازتولید الگوهای فرهنگی نامناسب تبدیل شود. ازاینرو، لازم است سیاستگذاران فرهنگی نسبت به این موضوع حساس باشند و میان نمایش واقعیتهای اجتماعی و ترویج ناهنجاریها، تمایز قائل شوند.
نکتهای که در اینجا مطرح میشود، تفاوت بین نمایش واقعیتهای اجتماعی و ترویج ناهنجاریها در سینما و شبکه نمایش خانگی است. اگر این عناصر—مانند سیگار کشیدن، مشروبخواری، یا سایر رفتارهای پرخطر—در بستر داستانی بهگونهای نمایش داده شوند که مخاطب در نهایت به آسیبهای آنها پی ببرد، میتوان این رویکرد را درامپردازی هدفمند دانست. در این صورت، هدف از نمایش این رفتارها، صرفاً توصیف واقعیتهای اجتماعی و نقد آسیبهای آنها خواهد بود، نه ترویج آن.
اما مشکل زمانی ایجاد میشود که این عناصر، بدون منطق دراماتیک مشخص و صرفاً برای ایجاد جذابیت یا الگوسازی نمایش داده شوند. در چنین شرایطی، اثر هنری بهجای نقد معضلات اجتماعی، خود به بازتولید آنها دامن میزند. برای نمونه، اگر در یک سریال، مصرف مشروبات الکلی یا سیگار کشیدن بدون هیچ پیامد منفی و حتی با جلوهای جذاب نمایش داده شود، این امر میتواند بر مخاطبان جوان تأثیر بگذارد و باعث تغییر نگرش آنها نسبت به این رفتارها شود.
در سینمای کشورهای غربی، هرچند چنین مضامینی به نمایش درمیآید، اما معمولاً سیستمهای نظارتی مانند ردهبندی سنی، از تأثیر مستقیم این محتوا بر مخاطبان کمسنوسال جلوگیری میکنند. در مقابل، در ایران، چنین سیستمهای نظارتی چندان مؤثر عمل نمیکنند و نمایش این رفتارها در شبکه نمایش خانگی، بدون محدودیتهای جدی، میتواند تأثیرات منفی عمیقی بر جامعه بگذارد.
بنابراین، لازم است سازندگان آثار نمایشی، رویکردی آگاهانه در قبال این موضوع اتخاذ کنند. اگر قرار است یک رفتار ناهنجار نمایش داده شود، باید در بستر داستانی مناسب قرار گیرد و پیامدهای منفی آن نیز بهدرستی نشان داده شود. در غیر این صورت، اثر هنری بهجای نقد اجتماعی، خود به بستری برای ترویج ناهنجاریها تبدیل خواهد شد.
اینکه ما میبینیم که به این شکل توجیه میکنند که چون در ایران نمیتوانیم از مفاهیمی مانند سکس و خشونت استفاده کنیم، به همین دلیل باید سیگار و مشروب را در بستر آثار هنری بیاوریم، دقیقاً همون چیزی است که امروز مشاهده میکنیم. البته خشونت در حال حاضر به حدی افزایش یافته که دیگر جایی برای توجیه ندارد. در گذشته، حداقل چنین موضوعاتی به این صراحت مطرح نمیشد، اما امروز به طور بسیار افراطی شاهد آن هستیم. سوال این است که چرا چنین تغییراتی رخ داده است؟ مگر فیلمهایی که ساخته میشوند، به معنای واقعی کلمه تولید اثر هنری هستند؟ من خودم به عنوان کسی که فیلمهای زیادی از دوران نوجوانی تا به حال دیدهام، میگویم که اکثر فیلمهای ایرانی که مشاهده کردهام، حتی آنهایی که به نوعی کلاسیک هستند، هیچگاه به اندازهای که این روزها در برخی از سریالها شاهد آن هستیم، اینگونه مسائل را به نمایش نگذاشتهاند. به عنوان مثال، در داستانهایی مانند فیلمهایی که در آنها شخصیتها به بیلیارد بازی میکنند، ممکن است عناصر دیگری مانند مشروب و محیطهای خاصی باشد، اما در بسیاری از این سریالهای اخیر، مشروبخواری به گونهای نشان داده میشود که اصلاً چنین تصویری در گذشتهها وجود نداشت. این وضعیت نشاندهنده این است که ما واقعاً از مسیر اصلی خود منحرف شدهایم. به جای اینکه خالق اثر هنری باشیم، تبدیل به عامل تبلیغ و ترویج ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی شدهایم. در چنین شرایطی، نمیتوانیم به این وضعیت هنری بگوییم. اگر هدف شما از ساخت چنین آثاری کار سیاسی است، چرا از سینما برای این هدف استفاده میکنید؟ اگر به دنبال پول هستید، این کار شما در نهایت به یک تجارت تبدیل میشود، نه یک اثر هنری.
واقعاً نمیتوان به چنین افرادی که این آثار را میسازند هنرمند گفت. اگر هدف شما از ساخت فیلمها یا آثار هنری به نوعی فعالیت سیاسی است، چرا از سینما برای این کار استفاده میکنید؟ اگر هدف شما پول درآوردن است، به نظر من این احتمال بسیار قویتر است. برخی دنبال این هستند که سریع پولدار شوند و به سرمایهدار تبدیل شوند، به همین دلیل وارد دنیای هنری شدهاند که در بسیاری از مواقع، بسیار مقدس است. سینما و تئاتر، قبل از هر چیزی، برای ما در گذشته تقدس خاصی داشتند، چون اینها کمک میکردند تا انسانهای بهتری شویم. بهخصوص فیلمهای ایرانی کلاسیک، مثل سینما پارسیها، که به نوعی برای ما الهامبخش و آموزنده بودند.
اما امروز، این آثار به سمت ترویج ضد ارزشها و زدودن فرهنگ مذهبی و انسانی پیش میروند. اگر در گذشته فیلمهایی مانند "قیصر" کیمیایی را نگاه کنید، خواهید دید که در آن، حتی در داستانهایی که مذهبی به نظر نمیرسیدند، همیشه ردپایی از ارزشهای دینی و مذهبی بود. در فیلم قیصر، امام رضا(ع) بهعنوان یک بخش مهم از داستان حضور داشت. اینکه شخصیتی مثل قیصر به زیارت امام رضا(ع) میرود و تأکید میکند که بدون زیارت نمیتواند قولی بدهد، نشاندهنده اهمیت فرهنگ مذهبی در سینمای آن زمان است.
اما امروز، این نوع ارزشها و نشانهها به طور عمدی حذف شدهاند و فیلمها و سریالهایی که ساخته میشوند، به نوعی در حال زدودن فرهنگ و ارزشهای دینی هستند. با اینکه برخی میگویند که آنها واقعگرایند و از واقعیتها میگویند، واقعیت اگر برایشان اهمیت داشت، نباید اینگونه به تحریف و تخریب فرهنگ و سنتها پرداخته میشد. در این آثار، هیچ چیز جز تقلید و کپیبرداری از الگوهای خارجی نمیبینیم که با ظاهری جذاب و سطحی به نمایش گذاشته میشود. اینها هیچ چیزی جز ترویج فرهنگ پوچ و خالی نیستند.
تاریخ انتشار: 1403/12/16
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.