ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
توضیح فکرت: "بعد از تلاش جریان نئولیبرالیسم در نقد چهرههایی مثل شریعتی و آل احمد و تزیین شماره تجارت فردا با عنوان «افسون شریعتی»، میلاد دخانچی که پایگاه تفکر خود را در شریعتی جستوجو میکند، در یادداشتی نقد خوبی به امثال قوچانی و غنینژاد دارد. قطعا این به معنا دفاع رسانه فکرت از شریعتی نیست، اما پاسخ قابل تامل دخانچی میتواند راهگشا باشد":
شریعتی یا طباطبایی؟ پاسخ قوچانی-غنینژاد به این پرسش، دومی است. ولی آیا این یک دوراهی کاذب نیست؟ آیا شریعتی نمیتواند به مثابه یک متکلم، مورخ و البته نظریهپرداز/مفهومساز امکانهایی رهاییبخش در اختیار ما قرار دهد و در عین حال طباطبایی امکان نقد اندیشه را برایمان ممکن کند؟ بر اساس آنچه قوچانی-غنینژاد در مصاحبه خود با تجارت فردا عنوان میکنند ما در انقیاد این دوگانه به سر میبریم؛ از اولی تنها یک جامعه بسته سوسیالیستی چریکی پدیدار میشود و از دومی یک دولت بازار آزادی سلطنتی! لذا باید دومی را انتخاب کنیم و انتخاب دومی یعنی طباطبایی، جز با رد شریعتی به کار نمیآید! این اما یک مغالطه است و معلوم نیست اساسا چرا باید برای دفاع از آزادسازی قیمتها و بازار آزاد از مدخل نقد شریعتی، آن هم نقدی بیربط بهره جست؟! در واقع آنچه اینجا محل پرسش است نه محتوای نقد قوچانی-غنینژاد بلکه استراتژی برهانی این دو برای رسیدن به منظور مورد نظر است که سادهاش میشود این: میخواهید از بازار آزاد و آزادسازی قیمتها دفاع کنید؟ باشد. چرا پای شریعتی را وسط میکشید؟
البته قاعدتا پاسخ این است که ما داریم تبارشناسی اندیشه ضد لیبرال در ایران را پیش میگیریم و اینجاست که مقوله آزادسازی قیمتها به نقد شریعتی گره میخورد! اگر پاسخ این است باید گفت اگر یگانه گناه شریعتی، البته به زعم قوچانی، مصادره به مطلوب کردن اسلام به نفع دیسکورس چپ است، یگانه کاری که قوچانی انجام داده مصادره و وارونه جلوه دادن شریعتی به نفع پروژه لیبرال سلطنتی خویش است. دقت کنید که نقد من اینجا نه ناظر به محتوای قوچانی بلکه همچنان ناظر به بدسلیقگی محض در پیشبرد یک گفتکوی انتقادی با شریعتی است! آری اینجا بحث هرمنوتیک است. اما آنچه اینجا قوچانی-غنینژاد به شریعتی نسبت میدهند نهتنها هیچ نسبتی با متن شریعتی ندارد بلکه بیشتر ساخته و پرداخته ایشان و البته شرقشناسان است!
آری شرقشناسان وقتی از بیرون تحولات ایران را مورد مطالعه قرار دادند همواره به افسونگری مارکسیسم و البته پیوند آن با گفتمان اسلامی علاقهمند بودند و لذا برای ایجاد تلفیقها و پیدا کردن نقطه برخوردها شریعتی را محل اتصال تصور کردند، حال آنکه اگر کسی با متن خود شریعتی مواجهه مستقیم داشته باشد درمییابد که این اتصال یا بهتر است بگوییم اتهام، بیشتر با تنبلی ذهنی، تقلید فکری و ایدئولوژیک خواندن متن شریعتی نسبت دارد و این متأسفانه بلای جان قوچانی-غنینژاد است. آری اگر مارکسیسم ایدئولوژی است، لیبرالیسم و نئولیبرالیسم نیز ایدئولوژی هستند، آنها نیز میتوانند مصادره به مطلوب کنند و جهانی یکپارچه و زیبا و فانتزی از به ثمر نشستن اندیشه خود بسازند، دشمن بسازند و به جای زبان وحدت و نزدیکی، تخاصم و جنگ برساخت کنند!
البته این اساسا به معنی رد جانمایههای مارکسیستی در اندیشه شریعتی نیست، اما باید توجه داشت که مارکسیسم به مثابه یک سنت انتقادی و همبستری آن با سنت پسااستعماری، سازنده اپیستمه مسلط معرفتی نهفقط خاورمیانه و آفریقا بلکه کل جهان در آن دوره بوده و شریعتی نیز از این قاعده مستثنا نبوده است. اگر اپیستمه معرفتی دهه ۵۰ ، ۶۰ و ۷۰ میلادی مفهوم انقلاب است، اپیستمه معرفتی امروز نیز کارآفرینی است و هرکدام از ما برای برساخت کردن جهانهای معرفتی خود چارهای جز حرکت در اپیستمه معرفتی مسلط نداریم! البته که از دل بازی با همین اپیستمههاست که میتوان اپیستمه جدید ساخت و از قضا شریعتی در این فقره موفق بود! شریعتی به عنوان فرزند زمانه خویش، در اپیستمه معرفتی مسلط روز جهان یعنی مارکسیسم و البته اگزیستانسیالیسم تنفس کرد، اما توانست یک اپیستمه معرفتی جدید خلق کند: انسانگرایی و عاملیت انسان مبتنی بر مذهب! او بود که توانست با خوانشی بدیع از دل متن مقدس، آزادی انسان مسلمان را احصا کند و اینجاست که با خواندن لیبرالیسم به مثابه آزادی، اگر متفکری در جهان اسلام به مقوله آزادی خدمتی ژرف کرده باشد، او بلاشک شریعتی است! و این موضوعی است که معلوم نیست چرا قوچانی-غنینژاد در نسبت با آن خود را به جهالت میزنند!
اما از وضعیت اپیستمیک تنفسگاه شریعتی اگر بگذریم و به متن نزدیک شویم از قضا شریعتی در مجموعه «اسلامشناسی»، تندترین نقدها را به مارکسیسم ارائه داده و در سراسر مجموعه آثار وقتی شما متن شریعتی را میخوانید میبینید که از هیچ فرصتی برای لگد زدن به مارکسیسم دریغ نکرده است. حتی کتاب «حسین وارث آدم» شریعتی نیز بیشتر درونمایههای اگزیستانسیال دارد تا مارکسیستی، یعنی آنجا برعکس تصور رایج، ما با حسین(ع) انقلابی روبرو نیستیم بلکه با حسین(ع) انتخابگر روبرو هستیم! قوچانی-غنینژاد مدعی میشوند شریعتی جهاد را به تجاوز تغییر داده و یا خودکشی سیاسی را ترویج میکند حال آنکه برای ادعای خود سند نمیآورند! در کدام متن در مجموعه آثار چنین سخنی به میان آمده؟ قاعدتا هیچجا! ولی ذهن قوچانی-غنینژاد اینها را به راحتی به شریعتی نسبت میدهد. حتی این دو یکی از خوانشهای بدیع انسانگرایانه شریعتی که ناس و الله را قابل تعویض با یکدیگر قلمداد میکند، به سخره گرفته و مدعی میشوند که شریعتی منظورش از ناس، مردم بدبخت و بیچاره است! کجا شریعتی چنین گفته؟ هیچجا! قوچانی-غنینژاد بدون کنتور هر آنچه تمنا داشتهاند را به شریعتی بستهاند!
و اما یک کجفهمی عمده درباره شریعتی؛ چهبسا دو کجفهمی. ببخشید اجازه بدهید اصلاح کنم، سه کجفهمی، شاید هم چهارتا! اول اینکه قوچانی-غنینژاد تلاش میکنند شریعتی را به یک سخنران تقلیل دهند حال آنکه اگر کسی «روش شناخت اسلام» شریعتی که یک اثر سراسر پژوهشی-تاریخی در توضیح بیوگرافی محمد(ص) است را خوانده باشد تحیر میکند که او چگونه توانسته در دوره فقدان اینترنت، با تحقیقات کتابخانهای چنین اثر پژوهشیای را که ارزش آکادمیک دارد تولید کند! کجفهمی دوم: شریعتی غیر از دو اثر که در لباس مورخ-پژوهشگر فعالیت میکند، اعتبار خودش را از قدرت مفهومپردازی خود میگیرد. شریعتی یک مفهومپرداز است، پس وقتی مثلا از تشیع صفوی صحبت میکند، نقد دوره صفویه نمیکند، بلکه برای نقد یک تشیع خرافهباور، یک مفهوم یا همان کانسپت میسازد. این مفهومسازی شریعتی هیچ ربطی با نسبت دادن یک وضعیت تاریخی به مثلا صفویه ندارد! آیا فهمیدن این واقعا کار سختی است؟ خاصه برای قوچانی-غنینژاد! از اینکه مجبورم این ابتداییات را درج کنم واقعا شرم میکنم. خبر بد برای قوچانی: در مجموعه آثار ۲۷ صفحه ۷۲ شریعتی صفویه را مصداق خودآگاهی ایرانی میداند و صفویه را نقطه اتصال ملیت و مذهب ایرانی معرفی میکند! خبر بد برای غنینژاد: در همان اثر شریعتی از فردوسی به خاطر آفرینش شاهنامه و دفاع از ملیت ایرانی در مقابل بیگانگان ستایش میکند. بد شد که!
و اما پفوزیان تاریخ! آنجا نیز شریعتی در حال مفهومپردازی است. شریعتی در پی ترجمه ذهنیت به عینیت است. همه ما در این جستجو هستیم. قوچانی-غنینژاد نیز قلم نمیزنند که فقط قلم زده باشند، میروند مصاحبه میکنند که ذهنیت آنها به عینیت -و اینجا عینیت یعنی واقعیت بازار آزاد مطلوب- تبدیل شود. شریعتی هیچگاه نقد فلسفه نکرده، چه بسا به زبان دلوز که فلسفه را مساوی با مفهومسازی میداند، اگر نه بزرگترین بلکه مؤثرترین فیلسوف مدرن ما شریعتی است! شریعتی با ایجاد دوگانه ابن سینا و ابوذر، مفهومسازی میکند تا بتواند اندیشه بدون عمل را نقد کند. همین! آیا واقعا فهم این، کار سختی است؟ اگر شریعتی ضد فلسفه به کیان اهل تفکیک بود که هیچوقت با مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم وارد گفتگو نمیشد! این اتهامات اساسا رد است و البته پاسخ به آنها حوصلهسربر ولی چه باک که ماشینهای ایدئولوژی همچنان فعالند. به طور خاص قوچانی که در فرم و سیاق اندیشه همچنان یک مارکسیست است و محتوایش فراخور موقعیت تغییر میکند. (البته من برای قوچانی به مثابه یک ژورنالیست ارزش و احترامی ژرف قائلم و او را در برنامه اینترنتی آزاد ستودهام اما افسوس که حساب حساب است و کاکا برادر).
از اینها که بگذریم قوچانی-غنینژاد یک لحظه جالب خلق میکنند و آن اینکه تلاش میکنند بین سنت نبوی و قیمتگذاری غیر دستوری پیوند برقرار کنند! عجب! ما به مثابه پسااسلامگرایان، یعنی منتقدان و در عین حال ادامهدهندگان سنت اسلامیسم، خودمان را کشتیم که بگوییم اینگونه خوانشهای سطحی از متن اشتباه بزرگ اسلامگرایان بود. حالا اینجا همین اشتباه توسط قوچانی-غنینژاد در حال تکرار شدن است! اگر اسلامگرایان به زعم قوچانی میخواستند از پیامبر و علی(ع) دولت سوسیالیستی بیرون بکشند، قوچانی-غنینژاد میخواهند از سنت پیامبر آزادسازی قیمتها را احصا کنند! و این یعنی این دو در روش یکی هستند و تنها محتواست که تغییر کرده! و این یعنی همچنان نمیتوان وارد نقد محتوایی قوچانی-غنینژاد شد، بحث بر سر روش است و این دو دقیقا در همان دامی افتادهاند که موضوع نقد آنها ظاهرا افتاده بود. و از این شیوه، رهاییبخشی، ترانساندنس و عبور از وضعیت ممکن نیست. خبر خوش برای قوچانی-غنینژاد که جدیدا محمدعلی جنتخواه نیز به این جرگه پیوسته و دین را به نفع بازار میخواند و آیه و حدیث می آورد که پیامبر لیبرال بوده!
و اما یک پرسش از قوچانی: معلوم نیست چرا قوچانی مانند ملکوم خان برای پیشبرد پروژه لیبرال-سلطنتی خویش، از عبای فقها آن هم فقهای سنتی خرج میکند؟! اگر قوچانی بسان من منتقد استیت اسلامی است، راه حل آن پنهان شدن پشت فقهای سنتی نیست! از این که بگذریم اسلام و جهان مدرن هیچ چارهای نداشتند که در جایی به مصاف یکدیگر بروند و لذا شکلگیری گفتمانهای میانی بین اسلام و مدرنیته که شریعتی و بازرگان و طالقانی نماینده آنها بودند و من نام آنها را در یک مفهوم اسلامیسم گذاشتهام، اجتنابناپذیر بود. این روند یک جبر تاریخی بود و مانند هر پدیده تاریخی، ضایعات خود را به بار آورد. وظیفه ماست که این ضایعات را نقد کرده و تاریخ را به جلو ببریم، نه اینکه به موقعیت قبل از رخداد برگردیم و سنگ فقیه قرون وسطی را، چه با حکومت دینی موافق بوده یا نه، به سینه بزنیم. این اسمش هیچچیز دیگر نیست جز ارتجاع. این را سربسته گفتم. و به قوچانی توصیه میکنم به این خیمهشببازی نخنما پایان دهد که اگر با این حربه در صدد ایجاد اعتماد است، اعتماد امثال ما را مدتی است که از دست داده است...
آری گفتمان هیچگاه در شکلی منزه خود را به ما نمایان نمیسازد و همواره در کشاکشهای تاریخی با ساز و کار قدرت خود را برساخت میکند، از این قاعده نه فقهای اصولی مبرا هستند، نه شریعتی و نه خود قوچانی-غنینژاد که سعی دارند در یک مصاحبه رسانهای برای بهره بانکی و آزادسازی قیمتها با اتکا به سنت اسلامی نسخهپیچی کنند و فتوا دهند! و یک کجفهمی دیگر؛ «شریعتی، جریان تفکیک، داعش، سوسیالیسم»؛ فقط در یک ضعف تئوریک است که اینگونه گودرز میتواند به شقایق نسبت داده شود...
و اما حرف پایانی همان است که در ابتدا گفتیم: نقد غنینژاد-قوچانی فراتر از روش نمیرود. منطقی نیز هست. قوچانی ژورنالیست است و غنینژاد اقتصاددان، انتظار نسخهپیچی دقیق تاریخ اندیشه، انتظار دقیقی نیست! و این همان است که طباطبایی در پی آن بود: توضیح زوال اندیشه! آری برای جستجوی لحظات انحطاط دنبال زیر بغل مار و افول اندیشه بعد از ابن خلدون و حکمت ناصری نباشیم! در مصداق انحطاط و زوال اندیشه همان بس که منویات ایدئولوژیک خود را به متن نسبت دهیم، متن را درست نخوانیم و برای کوچکسازی دولت از نقد بیربط به شریعتی خرج کنیم.
و البته که همانطور که در ابتدا گفتیم دوگانه شریعتی-طباطبایی دوگانه کاذبی است! شریعتی کتابی با عنوان «بازشناسی هویت ایرانی اسلامی» دارد، اساسا او به جریانهای ایرانی که هویت ایرانی را مقابل اعراب و عثمانیها سپر میکنند خوشبین است، شریعتی فارسی مینویسد و از قضا خوب مینویسد، فردوسی را ستایش میکند و صفویه را به خاطر تجمیع هویت ملی و مذهبی میستاید و نقطه اتکای معرفتی او عینالقضات همدانی است، عینالقضات کجا؟ همدانی! شریعتی سرتاسر مسئلهاش ایران است و استبدادی که به اشکال مختلف توجیه شده و این ایران را به طرق مختلف نابود کرده. البته که شریعتی سراغ پیچیدهترین نوع استبداد میرود که یک استیت است که خود را با دین توجیه میکند.
تاریخ انتشار: 1403/06/23
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.