ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
آنچه ملاحظه میکنید، مشروح سخنان دکتر کاوه فرهادی، پژوهشگر و عضو هیئت علمی دانشگاه در نشست تخصصی فکرت با عنوان«بحران آب؛ پرسشی درباره راه و نگاه ما» است که با حضور دکتر داریوش رحمانیان همراه بوده است؛
اگر بخواهیم ریشهای آغاز کنیم، از جمله شما بیاغازم که فرمودید بحث داغ بحران آب که از حالا شروع نشده است و این بحث داغ بحران از خیلی سالها قبل از این در چشم عاقبتاندیش بسیاری از خردمندان ما اینجا و اکنون ما را به همین داغی پیشبینی میکرد، از جمله یک سیاهمشقی را بنده در اواسط دهه نود دارم با استاد دیگری و عنوانش این است که بازاندیشی در نظام آیندهاندیشی ایران، موضوع موردی بحران آب.
در آنجا، یک جدولی را تقدیم کردم که در این جدول خیلی جالب است، از دهه چهل و پنجاه و شصت، تمام کسانی که وضعیت اینجا و اکنون ما را پیشبینی کردهاند آمده است. از استاد فریار، از خدا رحمت کند باستانی پاریزی، از جلال آلاحمد، از مرتضی فرهادی تا همینطور که به جلو میآییم در متأخرین که بیشک در این میان امثالی چون استاد بزرگوارمان آقای دکتر داریوش رحمانیان هم بوده و هستند.
این بحث داغ آب را در لحظاتی که داشت این گرمایش احساس میشد، تمام کسانی که فلات مرکزی ایران را میشناختند و میدانستند که چطور جامعه دهقانی ما توانست در طول قرنها بر روی شانههای هشتاد و سه درصد خشکسالی تمدن بسازد، با تمام گرمای آفتاب فلات مرکزی ایران، در جان شان حس میکردند و آنچنان حس میکردند که استاد باستانی پاریزی که میدانم آقای دکتر داریوش رحمانیان هم چقدر به ایشان علاقه داشتند و متقابلاً استاد پاریزی باستانی به ایشان و چه گفتوشنودهای مفصلی دارند، در آن اثر ماندگار از پاریس تا پاریس، می فرماید که بلندترین و عمیقترین قنات پاریز، درحال خشک شدن است و روشنفکران ما درحال حل کردن مسئلهای در پاریس هستند.
جنگ پنهان صدساله
پس میخواهم به شما بگویم که این بحث داغ حالا بحث داغ نشده است، حالا انگار تازه به گوش عدهای خورده است این بحث داغ! و من در آن دو جدول، لیست کردم این جملات هشدارآمیزی که این عزیزان در طول این سالها از اواسط دهۀ سی و ابتدای دهۀ چهل و اواسط دهۀ چهل و ابتدای دهه پنجاه و اواسط دهه پنجاه و ابتدای دهه شصت و حتی جنگ پنهان شصت ساله، کی؟ ابتدای دهه چهل که مقالهای دارد مؤلف همین کتاب «صنعت بر فراز سنت یا در برابر آن» و مقاله آزار مکل مکل مکینگی، ابتدای دهه چهل مقالهای دارد به نام جنگ پنهان شصتساله که این را بخواهیم بخوانیمش، الآن باید بگوییم جنگ پنهان صد ساله. آنجا در دهه شصت این مقاله چاپ می شود و میگوید که ویژگیهای تمدنی ما که بر پایه قنات و کاریز استوار بود و در آن نگاه رقابت به رفاقت بدل میشد، الآن با نابودی نهادهایی که بر پایه چنین تفکری استوار هستند، دارد ما را از حوزه رقابت که نه؛ از حوزه رفاقت دوباره باز میگرداند به جنگ و ستیز.
و اگر این بحث اینقدر داغ است که دارد همه چیز را تبخیر میکند؛ نه فقط آب ما را که تلختر از آن، خاک ما را همزمان و یک جلسهای هم باید بگذاریم و در مورد بحران خاک صحبت کنیم که به قول خدا رحمت کند استاد باستانی پاریزی که میگوید چه شد که باید فریاد بزنیم که شش ماه خاک بر سر و شش ماه پای در گل که وضعیت توسعه ما به کجا رسیده است که در هر دو سویش دچار فاجعه و مصیبت شدهایم. این باید از یک طرف دیگری، که لایه پنهان آن است، و لایه گفته نشده آن است و لایه شنیده نشده آن است، بررسی شود که چرا این همه نوشتارها، شنیده ها، گفتهها، شنیده نشد و اگر شنیده شد، کنشگرانه شنیده نشد و اگر حتی به اندازهای در گفتوشنودهای جامعه روشنفکری ما و توسعه پایدار بومی ما چرخید هرگز بر روی زمین توسعه ما نیامد.
فقدان نگاه تمدنی به آب
نگاه ما به آب، آغاز تمدن بود، برای اینکه در کنار آب، ما دیگری را دیدیم و با دیدن دیگری خودیاری، همیاری و دگریاری اتفاق افتاد. با دیدن دیگری رواداری اتفاق افتاد و بدون یاریگری و بدون رواداری مگر میشد، بر فراز هشتاد و سه درصد خشکسالی تمدن ساخت؟! هرگز!
پس ما وقتی که از نهاد صحبت میکنیم که برفراز تمدن کاریزی استوار شد یا نهادی که تمدن کاریزی را به چنین بقای چندهزارساله رساند، لحظهای بود که ما دیگری را در قامت آب و کاریز یافتیم و تمدن شکل گرفت. نهاد بنه، در طول قرنها، نه فقط به ما یاد داد که شما چگونه باید آب را تقسیم کنید، به ما یاد داد که چگونه باید با دیگری گفتوشنود کنید و چگونه حتی اگر دیگری نمیتوانست وارد قنات بشود و این قنات را ادامه دهد پیر شد و باید حقوق بازنشستگیاش را بگیرد. به ما یاد داد که این دیگری حتی وقتی که کفن میپوشد و لباس سفید میپوشد و میرود زیر خروارها خاک که آب را بالا برود، چطور دیگرانی باید کمک کنند که این قنات حفر بشود و بشود و به ما یاد داد که ما حق داریم فقط به اندازه آبهایی که از چشمههای قنات بالا میآید، کشاورزیمان را و زندگیمان را بسط بدهیم.
پس تمدن کاریزی، حرف کوچکی نیست! برفراز آن، تمدن و مفهوم دیگری و رواداری و حکمرانی شکل گرفت. پس آنهایی که میخواستند با اصل چهارم ترومن و شیوههای دیگری این نگاه را از ملت ایران بگیرند ... من در یکی از سفرهایم به اطراف اصفهان یک پیرمردی را دیدم که حالا با این پیرمرد هم صحبت کردم و داخل اینستاگرامم در این سفر هست؛ این پیرمرد میگفت که این انگلیسیها که آمده بودند آنجا، این برادران ناخلف ما، میگفتند که این قناتها را بزنید و نابود کنید که جای زیست روباهها و شغالهاست. ببین! پسِ پشت این کاریزها را بزنید و نابود کنید، نابودی مفهوم دیگری و دیدن دیگری است. نابودی قنات و قنوت و قناعت است. یعنی وقتی شما دارید از منظر دیگری به تمدن کاریزی نگاه میکنید، لحظه انقطاع آن، با لحظه نشنیدن آن، به عنوان یک دانشآموز روانشناسی سیاسی دارم عرض میکنم که احتمالاً یک لحظه مشترکی است. یک چیزی دارد در گوش ما میگوید که قرار نیست، که دیگر شما از قنات و کاریز، صدای دیگری، گفتمان دیگری را بشنوید. قرار است به جای آن چه بشنوید؟
نهاد مردمی آب کجاست؟
شما وقتی که نهاد بنه را میزنید و هدفمند هم میزنید و میدانید که چه دارید میکنید که دههها قبل از آن، خانم لمتون و دیگران آمدند و به دقت کار کردند روی تمدن کاریزی ایران و معرفتشناسی پسِ پشت آن را هم شناسایی کردند، میدانند که با زدن نهاد بنه، تمام دانش ضمنی غنی ایران در حکومت و حکمرانی آب هم زده میشود. شما قنات را فقط از بین نمیبرید. شما نهادی را از بین میبرید که تمدنساز بود. شما جایی را از بین میبرید و لحظهای را پرابلماتیک میکنید که میتوانست آن استخوان شکسته را ترمیم کند و در طول قرنها جاری و ساری کند. یک طور حکمرانی که همه کسانی که بر آن اندیشهاند، حیرت زده کند که چطور ملتی توانست بر فراز هشتاد و سه درصد خشکسالی تمدن بسازد.
پس میخواهم بگویم که اگر وصلش کنیم به بخش اول عرایض من و وصلش کنیم به آن لحظهای که دارد آقای دکتر رحمانیان آن را به درستی برجسته میکنند، شاید آن وقت به پیامهای مشترکی برسیم. چرا پرسش آب مطرح نیست؟ چرا مسئلۀ آب مطرح نیست؟ چون احتمالاً قرار نیست که مسئله بشود. قرار نیست که مطرح بشود. چون اگر شما بخواهید حکمرانی آب را در ایران مسئله کنید، اول از همه باید به سراغ نهاد بروید و آن وقت چطور تو با تفکر نابودی نهاد در ایران میتوانی بر پایۀ رویکرد اقتصاد سیاسی، توسعهات را شکل بدهی که منبع نگاهش کنزینها و نئوکنزینها و نگاهشان به سوی مصرف و مصرف و مصرف است؟! این دوتا که با هم نمیخوانند که!
قنات و قنوت و قناعت، با رویکردی که میگوید در همین ذخیرهای را هم که داری خرج کن، نمیخواند که! قنات و قنوت و قناعت با مالهای بزرگ نمیخورد دیگر! قنات و قنوت و قناعت با اقتصاد بادآورده و خامپروری که نمیخورد.
پس تو نمیتوانی این پرسش را به جدیت در تاریخ ایران از منظر تمدن کاریزی، آسیبشناسی آن، آن طور که آقای دکتر به درستی فرمودند بخوانی، مگر اینکه میان رشتهای بخوانی. مگر اینکه میانمعرفتی بخوانی. آن وقت در میانرشتهای و میانمعرفتی خواندن آن، باید به گذشته برگردی و نهادها را بخوانی.
اقتصاد سیاسی آب
آن وقت وقتی که نهادها را میخوانی، اقتصاد سیاسی و جامعهشناسی سیاسی مطرح میشود. وقتی که به آدمها و شخصیت آدمها در طول تاریخ ایران و کسانی که موجب نابودی فرهنگ کاریزی و تمدن کاریزی شدند، روانشناسی سیاسی مطرح میشود. آن وقت الگوهای توسعه به میان میآید. مگر میتوانی بدون نگاه به اینها این پرسش را مطرح کنی؟! آن وقت میرسی به آن لحظهای که چه شد که رشد در ایران به جای توسعه مطرح شد.
میدانید که شوم پیتر در آن مقاله Development یک لحظهای را برجسته میکند. میگوید هرچه من در این فرمولها گفتهام رشد بوده است. البته در سن شصت سالگیاش میگوید. میگوید حالا متوجه شدم که توسعه کاری به این نگاههای کمی ندارد و توسعه کیفی است. توسعه چندوجهی است و توسعه استوار بر زیستبوم است. برای توسعه باید همه نگاهها حضور داشته باشند. چطور شما در سرزمینی که رواداری و نهاد را زدهای، میتوانی همه سویهها و همه نگاهها را بربتابی؟!
شما چطور در سرزمینی که کودتا را استوار کردی، میتوانی همه نگاهها را و همه رویکردها و همه سویهها را بربتابی؟! چطور در کشوری که اصل چهارم ترومن را آوردهای، در حوزۀ اقتصاد سیاسیاش و در توسعه سیاسیاش، کودتا را مبنا کردی، آن وقت نهاد را برای حکمرانی آب میخواهی Recontract یا برساخت کنی؟! هرگز!
پس میخواهم بگویم که در این برگشت و گام زدن به عقب، اتفاقاً نگاه ما همینطوری که آقای دکتر رحمانیان فرمودند در آسیبشناسی باید نگاه میانرشتهای و البته میانمعرفتی باید باشد و باید بسیار مشکوک، به تاریخ سیاسی ایران و بسیار هوشمندانه نسبت به تمام اتفاقاتی که در طول این مدت افتاد که چاههای عمیق و سدهای بزرگ، جای تمدن کاریزی ما بگیرد را و دوباره این استخوان ترمیم شده را بشکند نگاه کنیم.
تقریر گیم تئوری خانم آستروم
خیلی جالب است! تمام کارهایی که در ایران در بحث تئوری بازیها خیلی برجسته است، اشاره همه برای حل پیچیدگی و رفتن به سمت تئوری بازیها، برجسته کردن مفهوم رقابت است و این در حالی است که ما خانم آستروم را داریم که ایشان برنده جایزه نوبل 2009 است، که ایشان مهمترین کارش که جایزه نوبل را گرفت این بود که چطور شد در خاور دور که ایشان استاد اقتصاد سیاسی است و خیلی هم نگاه در واقع، قبل از این کار و پروژه بزرگ، متفاوت است، اما دانشجویانش به او گفتند که در خاور دور یک اتفاق عجیبی دارد شکل میگیرد که Game های پیچیدهای به وسیله مردمان ابتدایی در خاور دور دارد شکل میگیرد که به جای رقابت کردن برای اینکه این منبع مشترک از بین برود، کمک میکنند به همدیگر در این Game که این منبع مشترک بماند.
خانم آستروم اسم اینها را شهروند خودحکمران گذاشت و با گزارش این Game و بازی پیچیده که تازه نتیجه یک ملتی در خاور دور بود که اینها منبع مشترک را حفظ میکردند با این، نه اینکه رقابت میکردند برای از بین بردنش، ایشان جایزه نوبل اقتصاد را گرفت.
ملت ایران، قرنها، روستاییان خودحکمران داشتند و این روستاییان خودحکمران، قرنها منبع آب را حفظ میکردند، بدون رقابت و با مشارکت. زنان ایران، در بزرگترین تعاونی سنتی زنانه به نام واره، از همین منبع محدود شیر، 34 تا محصول در استان کرمان، شهر بابک و در سنگسر استان سمنان، 44 محصول تولید میکردند، با مشارکت و عجیب است که اینکه آقای دکتر میفرمایند که عجیب است ما نگاهی در تاریخمان، غیبت در تاریخنگاریمان، غیبت در ترازوهایمان، غیبت در ترجمههایمان... این همه کار در حوزههای رقابت و Game Theory بر مبنای رقابت ترجمه شد، اما در ایران چقدر مطلب در مورد خانم آستروم ترجمه شد؟
چقدر اصلاً ما در برابر آن آدمهای بزرگی که تئوریهای بازی را مبنای رقابت استوار کردند و در مقالات یک طوری کار را پیش بردند که اگر میخواهید حکمرانی آب را به نتیجهای برسانید در آن Game Theory برای اینکه به تعادل نشر برسید، باید جامعه دهقانی ایران را حذف کنید. خطری بزرگتر از این! شما برای اینکه در توسعه و در توسعه آب و حکمرانی آب، به تعادل برسید، شما از Game ای استفاده میکنید که نتیجه حذفش میشود جامعه دهقانی که بزرگترین وامداران دانش ضمنی ایراناند، در حوزه حکمرانی آب. بعد از روی همین مدلهای Game Theory که بحث رقابت و رقابت و رقابت را بلند میکنند، اما کجا ما تجربهای از خانم آستروم را که ما انواع مختلفش را میتوانیم گزارش بدهیم و روستاییان خودحکمران!
آقای دکتر به ترازو اشاره کردند، بله؛ حضرت مولانا میفرمایند:
ترازو چون نداری
تو را زو رهزند هرکس
کسی قلبی بیاراید
تو پنداری که زر دارد
ترازو چون نداری
تو را زو رهزند هرکس
کسی قلبی بیاراید، سکه تقلبی بیاراید و تو پنداری که زر دارد!
خب، این قلبی را، این سکه تقلبی را با مدلهای توسعهای به ما آوردند و نشان دادند که ما دانش ضمنیای که آقای دکتر داریوش رحمانیان عزیز، باید مبنای گفتگوی دانشی میان دانشگاهها و سیاستمداران ما و ساختارهای سیاسی ما بود، از ما گرفت.
دانش ضمنی و آنچه دیگر نیست!
بنده به عنوان شاگرد کوچک آنجا به این نتیجه رسیدم که در ایران، فرایند غالب دانش ضمنی به ضمنی است، به همین دلیل ما روایت و داستانگویی زیاد داریم و انتقال دانش ما سینه به سینه بوده است. وقتی که این انتقال دانش را سینه به سینه یا Tasid به Tasid تبدیلش کردند به تمرکز بر روی Expelecid و دانش عینی، یک طوری جدا کردند ما را از آن تاریخی که گفتمان ما با روایت و داستانگویی و شعرخوانی و فردوسی و سعدی و حافظ و غیره اتفاق میافتاد و نظامی گنجوی.
ما یکی از دلایلی که نتوانستیم با ملتمان و البته شاید با حکمرانانمان در این قرائت دانشی، گفتوشنود داشته باشیم و این گفتوشنود را به گفتمان تبدیل کنیم، شاید یکی از دلایلش این است که ما دانش ضمنی را برداشتیم و شیوهای را آوردیم و مدلی را آوردیم که با گفتوگوی دانشی ما، هیچ شباهتی در طول تاریخ نداشت.
بارها و بارها تأکید آیندهپژوهان ما و کسانی که در مدیریت دانش ما از این منظر نگاه کردند که اگر شما دانش ضمنی را حذف کنید، گفتوگو را در این سرزمین نمیتوانید به گفتمان تبدیل کنید. اگر دانش ضمنی را حذف کنید و نبینید، چطور میخواهید بعداً دانش عینی را تولید کنید؟ اینکه شما میفرمایید که دانش ما به روز بشود، دانش ما چطور به روز باید بشود؟ بر شانههای کدام دانش؟ وقتی که ما گذشته دانشی خودمان را نداریم، چه چیزی را باید به روز کنیم؟ چه چیزی را باید برساخت کنیم؟
اتفاقاً تلاش آقای دکتر رحمانیان در مردمنامه برای این است که این دانش ضمنی خوانده بشود و کار متفاوت و ارزشمندی است. معدود تلاشهای مثل فصلنامه دانش بومی ایران، تلاش برای این است که این دانش ضمنی خوانده بشود، ولی خب! حکمرانان باید باور داشته باشند که شکلی از دانش وجود دارد، که قرنها دانش بومی ما را ساخته است و حکمرانی ما را ساخته است و مشارکت ما را ساخته است و شهروند خودحکمران ما را ساخته است و یا روستایی خود حکمران ما را در حوزه آب ساخته است، آنقدر که آقای نصیری! در یک سیاهمشق سه سال و نیم و چهار ساله این برادر کوچکت با دوست بزرگوار دیگری، ما فقط در دهه اول صفویه روی سفرنامهها کار کردیم. تمام سفرنامهنویسهایی که در دهه اول دوره صفویه حکمرانی آب و محیط زیست را گزارش دادند. میدانید که یکی از حیرتهایشان چه بوده است؟
بزرگوارانی که مخاطب این برنامه هستند، حدس بزنند که بزرگترین حیرت شاهزادههای اروپایی در دهه اول دوره صفویه چه بوده است؟ من در برابر استاد تاریخم دارم درس پس میدهم. یکی از بزرگترین حیرتهایشان این بوده است که این مردم اصفهان که میخواستند آب را تقسیم کنند، آن پادشاه آن بالا بوده است و مردم خودشان تقسیم میکردند. آقای دکتر داریوش رحمانیان اینجا حضور دارند و در محضر ایشان دارم عرض میکنم. حیرت، حیرت سفرنامهنویسان را ... اگر شما دهه دوره صفویه، حکمرانی و عمارتهای صفوی را و نام این برادر کوچکتان را جستجو بفرمایید این مقاله علمی پژوهشی میآید. این حیرت را میتوانید بخوانید؛ نقل قول که اینها فقط پادشاه نظاره میکند و اینها خودشان آب را تقسیم میکنند!! و در این تقسیم، ارمنی هست، یهودی هست، زرتشتی هست، مسلمان هست، با تمام گرایشات مسلمانان.
راه نجات، برساخت نهاد بومی منطقه
پس ما این شهروند خودحکمران را داشتیم بدون اینکه حاکمان دخالت کنند. چرا؟ به این خاطر که نهاد داشتیم. نهادی استوار داشتیم، که بدون نگاه حاکمان در حوزه آب، کار خودش را انجام میداد و مردم این دانش ضمنی سینه به سینه را به نسلهای بعدی منتقل میکردند.
حالا شما در مورد این اتفاقی که میافتد، پیشنهاد شما چیست و چه باید کرد؟ بنده عرض میکنم نهادهای بومی منطقه و برساخت نهاد بومی منطقه. اگر شما برگردانید این حکمرانی را به مردم و این گفت و شنود را به مردم، ما به جنگ آب نمیرسیم، ولی اگر حاکمان با هر شیوهای دخالت کنند، این وارد گزینهها و سناریوهایی میشود که بسیار قابل پیشبینی است؛ آن هم در کشوری که استعمار دندانش را تیز کرده است برای اینکه کوچکترین اتفاقی بیفتد و از این اتفاق بیشترین استفاده را ببرد.
پایان سخن؛ ما باید برویم به سراغ پنلهای جدی آیندهپژوهی و در این پنلهای جدی آیندهپژوهی، تاریخدانان ما مثل آقای دکتر داریوش رحمانیان، استادان جامعهشناسی و انسانشناسی ما، مردمشناسی ما، فیلسوفان ما؛ ما چرا فیلسوف آب نداریم آقای نصیری! ما چرا فقه آب نداریم! فکر کردید؟ ما چرا فقه محیطزیست نداریم؟ ما چرا فلسفه خاک نداریم؟ ما چرا فلیسوف خاک نداریم؟ ما چرا فقه خاک نداریم؟ اینها همه با هم پیوند خوردهاند و اینها باید در این پنلها بیایند و فوراً ما را به سمت سناریوهایی ببرند که در این سناریوها همه حالتها پیشبینی بشوند.
ما در وضعیتی هستیم که همه حالتها را باید پیشبینی کنیم؛ همه حالتها را و صادقانه به مردممان بگوییم که تمام این حالتها فراروی ماست و صادقانه بگوییم که چه اشتباهاتی در گذشته انجام شده است و صادقانه به کسانی که صنعتهای در واقع آببر ما را آوردند در فلات مرکزی استوار کردند؛ علیرغم همه هشدارها، علیرغم همه هشدارها؛ باید به اینها بگوییم که شما باید تحمل کنید، دستتان قطع بشود، پایتان قطع بشود، چه اشکالی دارد. یک آدمی اگر میخواهد زنده بماند، به او میگویند که باید درد نداشتن دست و پا را تحمل کنی. ما باید به بسیاری از صنعتگران ما و سیاستگذاران ما که بر شانههای کویر، صنایع آببر را استوار کردند و عرقریزان روح دهقانان ایران را برباد دادند، بگوییم که زمان این رسیده است که دستتان را قطع کنید و درد بکشید و درد بکشید!
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بیدردی علاجش آتش است
همه درد را که نباید مردم بکشند! بخشی از درد را شما باید بکشید و هوشمندانه، همه حوزههای، حوزههای دلسوز ما باید به این بحث ورود کنند. اگر حوزههای امنیتی ما ورود نکردند به طور جد، باید به طور جد وارد بشوند. حوزههای ضد اطلاعاتی اگر به این حوزه ورود نکردند، باید به طور جد وارد بشوند. یک عدهای که این مدت، در واقع آدرسهای غلط دادند در مدیریت آب این سرزمین باید شناسایی بشوند و چرای این آدرسهای غلط باید شناسایی بشود و اگر لازم به دادگاهی شدن اینها باشد، باید دادگاهی بشوند و باید آیینه عبرت بشوند در گام دیگر.
لزوم سخن صادقانه سیاسیون با مردم
ما نیاز به سیاستمدارانی داریم، ما نیاز به سیاستمدارانی داریم که بتوانند از میان مشاورین خودشان، انسانهای شجاع و میانمعرفتی و میانرشتهای را انتخاب کنند و در این میانه، تمام سناریوهای ممکن را حدس بزنند و صادقانه با مردم بیان کنند و صادقانه با کسانی که در واقع حوزههای اقتصاد کشور را به دست دارند، بیان کنند و آنها هم صادقانه درد را بپذیرند. مگر ما غیر از جنگ هشتسالهایم؟ نه؛ مگر ما غیر از جنگ دوازدهروزهایم؟ نه؛ این جنگ ممکن است به مراتب دشوارتر باشد، اما باید ایران را نگه بداریم.
تاریخ انتشار: 1404/09/05
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.