ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
زندگی آسان نیست؛ هرگز هم قرار نبوده باشد.آدمی از لحظهای که چشم باز میکند، در میانهی جهانی قدم میگذارد که پر از چیزهای شکستنی است؛ ظرف و پنجره و ساختمان فقط نیستند که ترک برمیدارند، اساسیترین چیزِ شکننده خودِ «بودن» ماست.
با این همه، زیست امروز ما لباس دیگری به تن کرده است: لباس «رقابت».به ما گفتهاند که جهان اجتماعی یک میدان مسابقه است؛ هر که بیشتر بدود، بیشتر میبرد. دیگر کافی نیست انسان باشی، باید «سرمایهات را گسترش بدهی»؛ باید مدام خودت را بستهبندی کنی، بفروشی، ارتقا بدهی، رقیب کنار بزنی، سهم بگیری، سهم حفظ کنی.
میدانهای زندگی، یکی پس از دیگری، به بازار سپرده شدهاند؛ بازاری که بیرحم است، پُررمز است و بیوقفه گسترده میشود. ما لحظه به لحظه امکانات زیست خود را بازاری میکنیم، به هزار بهانهی منطقی و «عقلانی»، بیآنکه ملتفت باشیم حقیقت خود را لایهلایه از دست میدهیم. وقتی به میدانهای اجتماعی و فرهنگی اجازه میدهیم منطق بازار بر آنها فرمان براند، در واقع پذیرفتهایم که «حیات» را با «حساب» بسنجیم؛ پذیرفتهایم که آنچه ارزشمند است، همان چیزی باشد که قابل خرید و فروش است.
بازاری شدن زیست فرهنگی، یعنی پولی شدن زبان، اندیشه، هنر، تعهد! یعنی آنکه سرمایه دارد، فرهنگ را هم مطابق سلیقهی خود شکل میدهد؛ آنکه سرمایه ندارد، حتی اگر حقیقت در گلویش فریاد بکشد، صدایش به هیچ جایی نمیرسد.
امروز سلامت ما نیز کالایی شده است. جهان جدید، میگوید: اگر سرمایه داری، در بهترین بیمارستانها درمان میشوی؛ اگر نداری، گویی حتی سلامت هم حق تو نیست. دوستی دارم که ماههاست درد دندانش را تحمل میکند؛ چون ناتوان شده از ورود به میدان رقابتی که دنداندرد را نیز به مزایده گذاشته است.
آموزش را هم به بازار سپردهایم.در جهانی که باید «آموختن» حقِ ابتدایی هر انسان باشد، امروز تحصیل بیشتر شبیه یک مزایده است: هر کس بیشتر بپردازد، صندلی بهتر، دانشگاه معتبرتر، رشتهی جذابتر، آیندهی قابل پیشبینیتر. اگر پول داشته باشی، میتوانی برای فرزندت «سرنوشت آموزشی» طراحی کنی. اگر پول نداشته باشی، سرنوشت آموزشی تو چیزی بین تصادف و بختِ بد معلق میماند.این فروپاشی عدالت آموزشی، تهدید بنیانهای فرهنگی یک ملت است.
از سلامت و آموزش که بگذریم، حتی حق نفس کشیدن را هم داریم پولی میکنیم. تنها دلخوشی بسیاری از خانوادههای ایرانی، همین سفر رفتن با ماشین شخصی بود؛ مهم نبود پراید است یا تیبا، کهنه است یا نو. مهم این بود که بتوانند مقداری از این جهان رقابتی لعنتی فارغ شده یا حتی تجدید دیداری کنند. احساس کنند این کشور هنوز برای آنهاست. حالا این هم دارد به دست بازار سپرده میشود. بنزین، عوارض، جریمهها، هزینهی اقامت، همهچیز چنان بالا میرود که سفر آرامآرام از «دلخوشی ساده» تبدیل میشود به «امتیاز خاص».
گفتمان بازاری شدن این قدر وقیح و سلیطه است که حقِ درد کشیدنِ فقیر را هم به رسمیت نمیشناسد. سازوکار بازار رقابت این میشود که اگر کسی عقب ماند، احساس میکند «مقصر» است، چون نتوانسته خود را در میدان رقابت نگه دارد. این همان جایی است که بازار، در عمیقترین لایهها، اخلاق و احساسِ ارزشمندیِ انسانها را نیز مستعمرهی خود میکند.
بازاریشدن، آرام و پیوسته در حال بلعیدن میدانهای زندگی است. این نیرو بیوقفه پهنههای زیست ما را تنگ میکند؛ فریاد زدن و تلاش کردن برای جلوگیری از این ماشین سرکوبگر، ضرورت امروز ماست. باید برای نگه داشتن عرصههای حیات و معنا تلاش کرد؛ باید در برابر این غولِ بازاری شدن ایستاد؛ب اید کوشش کرد کلمات، فرهنگ، خانواده، دوستی، عشق، از مدار معامله بیرون بمانند.
تاریخ انتشار: 1404/09/15
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.