ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
رسانه فکرت | احسان شاهقاسمی، دکتری علوم ارتباطات اجتماعی
به گزارش فکرت: صنعت شهرت در واقع برای ما سرگرمی تولید میکند ولی شکلی از سرگرمی که با نمونههای عادی آن مثل رمانهای فکاهی یا بازیهای رومیزی یا دستهجمعی کمی متفاوت است و به روشهای پیچیدهتری روی ما کار انجام میدهد. ما در واقع با صنعتی روبهرو هستیم که روزبهروز درحال قدرتمندتر شدن و نادیدنیتر شدن است، یعنی زورش بیشتر میشود و وجوه بیشتری از زندگی ما را کنترل میکند ولی درعینحال کمتر و کمتر دیده میشود. ما احساس میکنیم تغییر کردهایم ولی نمیدانیم که از کجا. گذشته از این، سرگرمی به ذهن ما نیز آسیب رسانده است و ذهنمان را به ذهنی بدل کرده که بهجای تلاش برای حل مشکلات و یافتن راهحل، بهواسطه سرگرمیهایی که در دسترس او هست، یاد گرفته که مشکلات خودش را پشت گوش بیندازد. در واقع خودش را با مخدر سرگرمی طوری سرگرم کند که وقتی به نقطه بیبازگشت رسید؛ یعنی نقطهای که دیگر امکان حل مشکلات حتی با فکر هم نیست؛ ناگهان متوجه شود که مصیبتی بزرگ در این سالها در کمین او بوده که حتی متوجه آن نشده است.
تورستن وبلن که هم عصر نیچه هم هست در 1899 نکته مهمی را گفت، البته بعدا ایدههای جالب او، اصلاح و تعدیل و بسط داده شد. نظریه مصرف نیابتی او چهارچوب سودمندی برای فهم مصرف اینستاگرامی است. اما نیچه بیش از آنچه استدلال کند، کلمات قصار میگوید، یعنی گذشته از اینکه ترجمههای نیچه در ایران، ترجمههای جالبی نیست، خود شیوه نوشتار نیچه شیوهای است که مطلوب آدمهای معمولی است تا فیلسوفان. نیچه دو، سه ایده مهم دارد که در فلسفه معمولا به اینها ارجاع داده میشود که بعضی قبول دارند و خیلیها قبول ندارند ولی اکثر چیزهایی که او میگوید مطالبی است خیلی انتزاعی که تأیید یا ردش کار دشواری است. حال آنکه آنچه وبلن میگوید، چهارچوب ارزشمندی به ما میدهد که در فهم اینکه در زیرپوست مصرف چه میگذرد و مصرف در ذهن ما چه شکلی پیدا میکند، بسیار کمک میکند.
هنگامی که صنعت شهرت از دوره پهلوی اول کمکم وارد فرهنگ ما شد، دچار تغییراتی شدیم؛ اما بعد سالهای پساانقلاب هم هنوز این وضع ادامه داشت، یعنی انسانهایی که صرفا بهدنبال لذتطلبی هستند. اینکه چرا بعد از انقلاب هم این چرخه ادامه یافت باید گفت؛ هیچ دو جامعهای شبیه به هم نیست ولی یکسری اصول و قواعد وجود دارند که درباره اکثر جوامع صدق میکنند، برای مثال رفاه، سطح خوشبختی جوامع را بالا نمیبرد، اگرچه فقر میتواند باعث بدبختی جوامع شود. در کشور ما نیز روندهایی اتفاق افتاده است که خیلی عجیبوغریبی نیست؛ چراکه در بقیه کشورها نیز این موضوع پیشینه داشته است، مثلا در جنگجهانی دوم نزدیک به 50 میلیون نفر انسان کشته شدند و بعد از آن اتفاقاتی افتاد، کمونیسم آمد و چیزی بیشتر از این 50 میلیون در چین، کره، شوروی و کامبوج کشته شدند و ناگهان میبینیم که در دهههای 60 و 70 اروپا نسلی به اسم «شوروشیهای بیآرمان» میآیند؛ همان نسلی که الان در کشور خودمان میبینیم که در «زن، زندگی، آزادی» فعال هستند. افرادی که انگار علیه هرچه در اصل تعیینشده و مستقری در جامعه شورش میکنند ولی نمیدانند چه میخواهند. افرادی که در ذهنشان جای لذت و خوشبختی عوض شده است.
برخلاف آنچه ما ممکن است فکر کنیم، لذت با خوشبختی دو چیز کاملا متفاوت هستند، حتی بهلحاظ فیزیولوژیک، لذت ناشی از ترشح دوپامین و خوشبختی ناشی از ترشح سروتونین در خون است. افرادی هستند که لذت را با خوشبختی اشتباه گرفتهاند. لذتگرایی تلخترین معجونی است که بشر تابهحال خورده است. بدن درواقع به لذت (منظور همه انواع لذتهاست) مقاومت ایجاد میکند و بعد از مدتی شما باید دوز آن لذت را بالا ببرید. اگر دقت کرده باشید، بیشتر کسانی که خودکشی میکنند، کسانی هستند که مدام درحال خوشگذرانی و دائم درحال بیاخلاقیاند، چون زندگی اینها بسیار زندگی تلخی است.
ما با نسلی مواجهیم که رسانهها مخصوصا رسانههای تجاری و تبلیغکننده مصرف، فریبشان دادهاند. تصویری که از خوشبختی این سلبریتیها به ما ارائه میشود، دروغ محض است. در ایران نیز به این صورت است. به عنوان نمونه یک زن و شوهر بلاگر محبوبی هستند که خیلی رابطه عاشقانه و اینها دارند، درحالیکه دستکم دوسال قبل طلاق گرفتهاند، یعنی از هم جدا شدهاند ولی چون شغلشان این است، دائم با هم عکس میگیرند، فیلم میگیرند و هیچکس متوجه نمیشود که حتی با همدیگر زن و شوهر نیستند، حتی متارکه نکردهاند، رسما از همدیگر طلاق گرفتهاند، منتها همچنان درحال انجام این کار هستند.
همیشه این هشدار را به جوانان میدهم که آنچه سلبریتیها از خوشبختی نشان میدهند و خوشبختی را لذت و غرق بودن در جهانی از افسونگری و زیبایی و کالاهای گرانقیمت، خانههای بزرگ، ماشینهای شیک، جواهرات لوکس و سفرهای خارجی جلوه میدهند، فریبی بیش نیست. نهفقط اکثر آنها، بلکه همه آنها فریب است. اینها آدمهای بسیار آزرده و بهشدت تحریکپذیر هستند که به آنی به گویی از خشم تبدیل میشوند، به خاطر اینکه زندگیشان یک زندگی پر از درد و رنج است. جوانهای ما اما این لذتها را معادل خوشبختی میبینند و میخواهند به آن برسند و وقتی نمیرسند، طبیعی است که آنان را همیشه خشمگین میبینیم. در واقع وقتی شما از جوانها میپرسید که چه میخواهید، نمیتوانند به شما بهدرستی جواب دهند. مجموعهای از خشم و فحاشی، خشونت و بیاخلاقی را در آنها میبینید که حقیقتا برای کشور عزیز ما دردناک است.
در پاسخ به این سؤال که؛ همیشه آرمانخواهی جزء لاینفک جامعه ما بوده است این چنین جامعهای چرا در دام چنین وضعیتی افتاده است باید گفت؛ ما در حقیقت کشور آرمانمند و خاصی هستیم که ویژگیهای عجیبی داریم؛ بخشی از اصول حاکم بر جوامع انسانی اما وجود دارند که فارغ از اینکه شما کشور خاصی هستید، بر کشور شما اعمال میشود. شما جامعهای دارید که همه رسانههای آن تصویری دروغین از عشق و خوشبختی را به شما عرضه میکنند. شما میبینید که بیشتر کارگردانهای ما که فیلمهای عشقی میسازند، مجرد هستند یعنی هیچکس نمیتواند با این زندگی کند از بس که اخلاقشان گند است. وقتی که اینطوری است، معلوم است که تصویری که اینها از عشق میسازند بهشدت ایدهآل شده و هیچکسی نمیتواند اینطور عاشق و معشوقی باشد. بالاخره آدمها خسته میشوند، بداخلاق میشوند، باید دو سه شیفت کار کنند که بتوانند بهصورت محقر زندگیشان را ادامه دهند. هیچ انسانی نیست که بتواند مثل آنچه اینها در فیلمها و محصولات فرهنگی به ما نشان میدهند، عاشق باشد.
این به تبدیل و تغییر ارزشها بدل شده است یعنی دیگر ارزش ما این نیست که بروید و مسیر قدس را باز کنید، مصرف و شهرت و توهم عشق تبدیل به دین جدید شده است. شما اگر نتوانید نشان دهید به اندازه یک سلبریتی لباس دارید، زندگی میکنید و حتی ظاهر شما ظاهری سلبریتیگونه است، انگار شما آدم بیآبرویی هستید که شرافت ندارد. مخصوصا در گروههایی در جامعه مثل جوانان و نوجوانان، عملا شما اگر زیبا نباشید، جرأت نمیکنید که در جمعها حاضر شوید. بهخاطر اینکه تصور استاندارد از زیبایی به چیزی از اعمال جراحی افراطی و تهاجمی روی صورت و اینها تبدیل شده است. بعضی از اوقات همینها نیز ظاهر وحشتناکی پیدا میکنند ولی با وجود این در طبقاتی از جامعه اینها بهعنوان کیس ایدهآل دیده میشوند. آرمانها تغییر کرده و این کاملا طبیعی است ولی مسئولان نیز کمکاری کردهاند. ما در جامعهای زندگی میکنیم که بهنظر میرسد بسیاری از مسئولان و تصمیمگیران فرهنگی انگار اصلا در کف این جامعه زندگی نمیکنند.
صنعت شهرت نهتنها تصور ما را از استعداد عوض کرده بلکه حتی خود واژه استعداد را نیز مصادره کرده است. 20 سال پیش وقتی در کشور شما میگفتند که فلانی استعداد دارد به این معنا بود که این فرد یک استعداد تحصیلی دارد، امروز اما وقتی میگویند این فرد بااستعداد است، تصور این است که این فرد خوب میتواند [آهنگ] بخواند یا مسخرهبازی دربیاورد و مردم را سرگرم کند و حرکتهای محیرالعقول و ژانگولری بزند. صنعت شهرت، واژه استعداد و هر واژهای که ذرهای دارای وجهه و وزانت است را مصادره کرده. شما الان نگاه کنید، میبینید که میگویند academy awards یعنی جایزه آکادمی. شما در اسکار، آکادمی میبینید؟ یک عده مینشینند و میگویند این فیلم امتیاز دارد و یک عده نیز میگویند که نه و بعد امتیازات را جمع میکنند و جایزهای میدهند. بیشتر این جوایز اسکار نیز سیاسی است؛ به همجنسگراها یا سیاهپوستها میخواهند بگویند که ما آدمهای خوبی هستیم، بیشتر جایزه میدهند و به فیلمسازان کشور ما نیز بهدلیل مسائل سیاسی ممکن است جایزه تعلق بگیرد. از اینها که بگذریم، هر آنچه آنجا هست، آکادمی نیست. واژههایی مثل آکادمی، استعداد، رقابت، اقتصاد، انتخاب و اینها که دارای وزانت هستند را صنعت شهرت نهفقط تغییر داده بلکه مصادره کرده است.
اما حقیقت تلخ این است که نظام آموزشی ما استعدادهای واقعی خودش را سرکوب میکند. شما کسانی را که مثلا بهعنوان استعداد ایران میروند و روی صحنه عصر جدید حرکات عجیب و غریب انجام میدهند، فرض کنید که ما پنج میلیون نفر از اینها داشته باشیم، چه اتفاقی برای کشور ما میافتد؟ هیچ. واقعا چه سودی مثلا میتواند داشته باشد؟ حالا تصور کنید که جوانی یک کشف بزرگ میکند و ما را در محافل آکادمیک و علمی دنیا سربلند میکند، پنج میلیون نفر از این جوانان را داشته باشیم، اصلا پنج هزار تا داشته باشیم، چه پیشرفتهای بزرگی نصیب کشور ما خواهد شد؟ همه از این بهرهمند خواهند شد.
نظام آموزشی ما باید برای ما استعدادهایمان را کشف کرده، اینها را تبدیل به دانشمند کند، هم از خودشان قدردانی کرده و هم اینکه آنها را برای خدمت به کشورشان آماده کند. در کتاب «درباره فرهنگ شهرت» این را کامل شرح دادهام که آموزشوپرورش را مسئولان به مثابه انگلی میبینند که پول میخورد و بنابراین با خوشان میگویند تاجایی که میتوانیم باید به این انگل کمتر پول برسانیم؛ چراکه گویی این پولها هدر میرود. آنجا توضیح دادهام کشور آلمان که بازنده جنگ جهانی دوم و یک ویرانه کامل بود و 80 درصد ساختمانهای برلین نابود شده بود، ظرف پنج سال، بهخاطر اینکه انسان فیزیکدان، ریاضیدان، کارگر و مدیر تربیت کرده بود، اقتصادش از اقتصاد برنده جنگ که انگلستان بود، پیشی گرفت. توضیح دادهام ما هر چقدر که برای آموزشوپرورشمان پول خرج کنیم، کم خرج کردهایم و این کمک میکند به اینکه ما آینده بهتری داشته باشیم. اما عملا چه اتفاقی درحال رقم خوردن است؟ چه کسی از دانشآموز ممتاز قدردانی میکند؟ دانشآموز ممتاز، اینقدر زحمت کشیده و شاگرد اول شده است بعد فلانی داخل فلان برنامه که من برخی از اینها را در کتاب اسم آوردهام، گفته که من درس نخواندهام و بعد هم مورد تشویق قرار میگیرد. همکلاس تنبل دانشآموز ممتاز ما روی صحنه میرود و دو سه حرکت میزند و اسمش را استعداد ایران میگذارند و تشویق و تحسینش میکنند. این جنایت در حق کودکان و نوجوانان نخبه و بااستعداد ماست. شما مطمئن باشید که در سالهای آینده وقتی که اینها بزرگ شده و وارد جامعه شوند، وقفه بزرگی در کشور ما در نتیجه بیتوجهی به استعدادهای واقعی اتفاق خواهد افتاد.
ما چیزی به نام استعداد نداریم، شاید شما لازم باشد که یک تهصدایی باید داشته باشید تا بتوانید خوانند باشید اما فاکتورهای بسیار مهمتری هستند که اینها تعیینکننده هستند. یکی از این موارد شانس است یعنی شرکتهای بزرگ روی شما فوکوس کرده، استخدامتان کنند، روی شما سرمایهگذاری کرده، معرفیتان کنند، تقویتتان کرده و برای شما شبهرویداد راه بیندازند، تاییدیه برای شما بگیرند تا دیگر شما نیاز به صدای خوب نداشته باشید و آنها خودشان شما را بالا میبرند و شما برایشان تبدیل به یک محصول میشوید که از این محصول سود میبرند و بعد که قرارداد مثلا 10ساله شما نیز تمام میشود، شما نیز سود خودتان را خواهید برد. من میگویم که در خیلی از این حوزهها، مثل بازیگری و خوانندگی شما نیاز به استعداد خاصی ندارید و کافی است که شانس بیاورید و پشتیبانی شوید. شما اگر بهترین استعداد را در بازیگری داشته باشید، به احتمال زیاد هرگز نمیتوانید حتی در یک سریال یا فیلم خیلیِ حاشیهای نیز در ایران بازی کنید. من معمولا به افرادی که صدا و تصویر خوبی دارند و مهارت جسمی خاص و کمیابی دارند، توصیه میکنم که عمر خودشان را تلف نکنند؛ چراکه به احتمال خیلی خیلی زیاد فقط و فقط چهار پنج سال کلاس بازیگری و خوانندگی میروند و بعد مجبور میشوند که وارد یک صنعت دیگر شوند.
در برخی کشورهای پیشرفته تا 60 درصد نوجوانان میگویند که وقتی بزرگ شدیم دلمان میخواهد که سلبریتی شویم. در این موقعیت، شما هیچ کاری انجام نمیدهید، فقط خودتان هستید و با این وجود ثروتهای کلان به دست میآورید و بعد شروع به تعریف کردن داستان موفقیت میکنید. توضیح میدهید که من یک آدم معمولی بودم و فقط با استعداد خودم، محتوا تولید کردم و بعد مشهور شدم. این دروغ است. هم در ایران دروغ است و هم در دنیا. شاید یک تعداد اندکی این اتفاق برایشان افتاده باشد ولی درصد زیادی از اینها روز اول استخدام شدهاند و به نوعی روی اینها سرمایهگذاری شده است. هیچکس اما نیست که این داستان را به نوجوانهای ما بگوید. 10 سال از عمرشان را تلف میکنند و تازه به سه یا چهارهزار فالوور میرسند و بعد متوجه میشوند که اگر ده سال دیگر هم کار کنند و به 10 هزار فالوور برسند، دیگر فایده ندارد و مجبور هستند که از این میدان خارج شوند. این میدانی است که در آن اصطلاحا میگویند the winner takes all یعنی همهچیز به برنده میرسد و اینطور نیست که نفر اول بیشتر ببرد، دوم کمتر و سوم کمتر. نفر اول همه جوایز را میبرد و بقیه به خاک سیاه مینشینند، پس بهتر است که ما بهعنوان یک انسان که به علم آمار بهصورت شهودی آشنا هستیم، اگر احتمال موفقیتمان در میدان یک به صدهزار باشد، نباید وارد شویم. متاسفانه اما میبینیم که نوجوانهای زیادی وقت خودشان را ساعتها در طول روز و هفته و سال تلف میکنند و بعد موقعی متوجه میشوند از اول نباید وارد میشدند که دیر شده است.
اینستاگرام به خاطر وجهه تصویری و فوریاش بهخصوص در آن اوایل که شما فقط میتوانستید یک دقیقه آپلود کنید و به همین دلیل شما باید سریعا سر اصل مطلب میرفتید، بهشدت به همه انسانها بهخصوص جامعه ما آسیب زد. ظهور سلبریتیهای واقعا بیمایه که دیگر خود این سلبریتیها مثل کیم کارداشیان نیز عملا پذیرفتهاند که بیمایه هستند، مدیون اینستاگرام است. چرا؟ چون سطحیترین رسانه که تصویر است، فعالترین نوع رسانه شده است. در جامعه ما نیز اینطوری است. شما به اینستاگرام افراد نگاه کنید، تلاش میکنند به شکل رقتآوری که حقیقتا آدم دلش برایشان میسوزد، بهترین نسخه خودشان را نمایش بدهند، بهترین لباسهایشان را بپوشند، از شکمشان بزنند تا بتوانند یک سفر خارجی به کشور ترکیه و دوبی و جایی بروند و در بکگراند معلوم باشد که در خارج هستند و آن تصویر را نیز معمولا عکس پروفایلشان میگذارند. همهچیز نمایشی است. شاید بتوان گفت که چیزی بهعنوان اصالت در اینستاگرام وجود ندارد. من خودم بهعنوان کسی که واقعا در اینستاگرام فعال هستم خیلی خیلی کم به اینستاگرام سر میزنم. خیلی سریع مطالبم را داخل اینستاگرام میگذارم و بیرون میآیم. چون با دیدن این چیزها و آدمهایی که بهصورتی رقتآور تلاش میکنند نشان بدهند که ما نیز تصاویری برای ارائه داریم، احساس ناراحتی میکنم و دلم برایشان میسوزد.
سلبریتیها مخصوصا سلبریتیهای اینترنتی، برای اینکه بتوانند نظر ما را جلب کنند یک راهبرد متفاوت از سلبریتیهای کلاسیک دارند. سلبریتیهای کلاسیک میخواستند بگویند که ما دور از دسترس هستیم ولی سلبریتیهای اینترنتی عمدتا و نه همه آنها تلاش میکنند نشان بدهند که یکی مثل ما هستند و فقط کمی از ما بهتر هستند و به همین دلیل لیاقت این خانه و زندگی و این چیزها و معروف بودن را دارند. یکی از کارهایی که اینها میکنند، چیزی است که به آن «زیباییشناسی امر معمولی» میگویند. تلاش میکنند نشان بدهند که ما معمولی هستیم، روابطمان با هم معمولی است، هدایایی که به هم میدهیم در قالب یک رویارویی عاشقانه معمولی است. ما روابطمان با کودک سلبریتیهایی که به شما نشان میدهیم، معمولی است. در حالیکه هیچ چیزی در اینستاگرام و فرهنگ شهرت معمولی نیست. شما نگاه کنید، این خانمهایی که مادران جوان و سکسی که sweet home mothers (مادران شیرین خانه) شناخته میشوند، باید بدانید که بچههای اینها را پرستار نگهداری میکند. یعنی طرف به خاطرش معروف شده است در حالی که تنها کاری که نمیکند، مادر بودن است. اصلا اینها روزی باید پنج شش ساعت به قر و فر خودشان برسند و تیمی در خانه اینها مستقر است که برایشان محتوا تولید میکند، یک تعدادی از بچهها نگهداری میکنند، یک تعداد آرایش میکنند. شما با داشتن یک صفحه با یک میلیون فالوور در ایران میتوانید در حدود دو میلیارد تومان درآمد داشته باشید. کافی است که ماهی 150-100 میلیون تومان حقوق بدهید تا بهترین تیم تولید محتوا، نگهداری منزل و نگهداری بچهها را استخدام کنید. یکبار دیگر هم عرض میکنم مهمترین دلیلی که من را تشویق به نوشتن کتاب «درباره فرهنگ شهرت» کرد این بود که نشان بدهم آنچه شما در صنعت شهرت در جهان و ایران میبینید، یکسره دروغ است.
من فعالیت سلبریتیها را به پورنوگرافی تشبیه کردم به خاطر اینکه هدف پورنوگرافی، تولید پول برای پورنوگرافرهاست و هدف سلبریتیها نیز از کار خیر این است که برند خودشان را تقویت کنند تا بتوانند درآمدشان را بالا ببرند، تمام. سلبریتیها و پورنوگرافی هر دو بر جذابیت تصویر استوار هستند. سلبریتیها و پورنوگرافرها هر دو بیشتر زنان را نشان میدهند. پورنوگرافی همانطور که میدانید یکی از معدود صنعتهایی است که در آن زنان، دستمزد بسیار بالاتری از مردان میگیرند. سلبریتیها نیز که میخواهند فقر را نشان بدهند، بیشتر روی دختربچهها و زنها تمرکز میکنند. سلبریتیها و پورنوگرافرها، هر دو سراغ sensationalism (حس گرایی) میروند. سراغ حسها میروند به جای اینکه سراغ فکرها بروند. سلبریتیها میخواهند یک قابی از تصویر به ما بدهند که ما را دچار احساسات و غلیان کنند و به حرکت درآورند. سلبریتیها و پورنوگرافرها هر دو از ابژههای خودشان اپیزودسازی میکنند یعنی از کانتکس و از زمینه، امور را جدا میکنند. پورنوگرافرها، رابطه جنسی زن و مرد را نشان میدهند، مهم نیست که اینها چه کسی هستند و از کجا میآیند، سلبریتیها نیز چنین تصویری از فقر ارائه میکنند. اینها نشان میدهند که اینها فقیر هستند و توضیح نمیدهند که این فقر از کجا آمده و رفته است، زمینههایش چه بوده است و ما چطور میتوانیم زمینههایش را حذف کنیم تا دیگر شاهد این صحنههای رقت بار نباشیم. سلبریتیها و پورنوگرافرها هر دو برای مشکلات، راهحل ساده دارند یعنی سلبریتیها میگویند که اگر مردم گرسنه هستند، به آنها یک وعده غذا میدهیم. یک وعده غذا به 10 هزار نفر میدهند و همیشه نیز با دوربین باز فعالیت میکنند. تا دوربین روشن نباشد، سلبریتی دست به جیب نمیشود. دیگر سلبریتی توضیح نمیدهد که به اینها ناهار دادم ولی شام چه بخورند؟ فردا صبح، صبحانه چه بخورند؟ یک هفته بعد و یک ماه بعد چه بخورند؟ چه اتفاقی باید برای اینها بیفتد. سلبریتیها و پورنوگرافرها به طرز عجیب و غریبی شبیه به هم هستند.
منبع: روزنامه فرهیختگان شماره ۳۹۷۶
تاریخ انتشار: 1403/02/02
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.