ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت، نشستی با عنوان «بررسی رابطه اقتدار دولت و ابزار حکمرانی» با حضور دکتر اسماعیل نودهفراهانی، مدیر سابق دفتر مطالعات فرهنگی مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی و جامعه شناس برگزار شد و آنچه پیش روی شما فرهیختگان گرامی است گزارشی از همین نشست است؛
بحث ما چیزی که صحبت شد با بنده، مسأله دولت بود. حالا من یک متنی را نوشته بودم، دربارۀ وضعیت دولت، اگر اجازه دهید من این متن را میخوانم، عنوان متن «آینده در کمین دولت بزرگ، بی ابزار و مسئولیتپذیر» است.
مشهورترین اثر «ماکس وِبِر»، «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» است. خوانش متعارف از این اثر در ایران، بر آن است که اخلاق پروتستانی بهمثابه نوعی اخلاق زاهدانه، عامل پیدایش روح سرمایهداری بهعنوان نوعی وضعیت پیشرفته صنعتی و اقتصادی شدهاست. اگرچه این روایت دچار کجفهمی شدیدی است و عمدتاً توسط فارغالتحصیلان رشتههای مدیریت و اقتصاد در ایران تبلیغ میشود، اما در دورههایی تأکید مقامات کشور بر سختکوشی و سادهزیستی را به دنبال داشتهاست.
تلاش برای اصلاح فرهنگ اقتصادی
تصور میکردند که با دعوت به سختکوشی و سادهزیستی، ما هم میتوانیم نوعی از اخلاق پروتستانی و اخلاق زاهدانه را داشته باشیم و به توسعه صنعتی و احتمالاً سرمایهداری دست پیدا کنیم. مؤلفههایی که با تکیه بر سیره امیرالمؤمنین علی (ع) وجاهت دینی هم یافتند. بدین ترتیب، کوشش بهمنظور اصلاح فرهنگ اقتصادی، بهعنوان ابزار تحقق توسعه اقتصادی در دوره دولت سازندگی مورد توجه دولتمردان قرارگرفت. در سالهای بعد، خصوصیسازی بهعنوان راهکاری غیر ایدئولوژیک و عقلانی در جامعه، جامعه ایرانی تشویق و ترویج گردد و به نوعی ذهنیت مسئولان کشور را دگرگون کرد، بلکه شاید بتوان گفت پروژه نفوذ از این دوره پدید آمد.
نقطه عطف این نفوذ، تطهیر و تخفیف سرمایهداری از هیأت یک ایدئولوژی پیچیده سیاسی به راهبردی اقتصادی و ساده بهنام خصوصیسازی، تغییر وجههای که مغایرت این راهبرد با اندیشه امامخمینی (ره) را بهسهولت پنهان میکرد.
ما از امام راحل جملاتی داریم. ازجمله در پیام قطعنامه 598 که فرمودند؛ «ما درصدد خشکانیدن ریشههای فاسد صهیونیزم، سرمایهداری و کمونیزم در جهان هستیم». اما وقتی میگوییم خصوصیسازی، دیگر انگار سرمایهداری نیست، بلکه چیز دیگری است.
ماجرای خصوصیسازی در دولتهای مختلف
اگرچه گفتمان خصوصیسازی از دولت هاشمی رفسنجانی آغاز شده بود، اما در دوره اصلاحات و با محوریت مجمع تشخیص مصلحت نظام، صورتی نهادینه یافت و سبب ارائه روایتی نو از اصل 44 قانون اساسی شد.
مقرر شد گفتمان خصوصیسازی که براساس ایده رقابت شکل گرفت، به واسطه جذب سرمایهها و سرمایهگذاران داخلی و خارجی و همچنین افزایش بهرهوری، تحقق رشد اقتصادی 8 درصدی را ممکن سازد.
گفتمان مزبور دو محور اساسی اعلامی داشت. اول، کوچک و چابکسازی دولت و نیروی انسانی آن و دوم، واگذاری مالکیتهای دولت. سخن علمی در باب نقد اصل ایده خصوصیسازی نایاب نیست و منتقدان کمشماری اینجا و آنجا کوشیدهاند تا نشان بدهند خصوصیسازی، برخلاف ظاهر قانع و موقر خود به حوزه اقتصاد بسنده نخواهد کرد و مانند غدهای سرطانی تمامی پیکره جامعه را در برخواهد گرفت. اما انتقادها راه بهجایی نبرد و تصمیمگیران کشور صرفاً دستگاههای فرهنگی را از فهرست واگذاریها کنار گذاشتند.
سه محور کلیدی سرمایهداری
شاید در سالهای نخست، انتظار زیادی بود که مسئولان کشور بخش قابلتوجهی از انتقادها را پذیرا شوند، اما به هر روی، برخی متفکران پیشتر متذکر شده بودند که سرمایهداری سه پایه اساسی دارد:
1.رقابت بر سر بقا، در اندیشه «چارلز داروین» و دانش زیستشناسی.
2.رقابت بر سر سود، در اندیشه «آدام اسمیت» و دانش اقتصاد
3.و رقابت بر سر لذت، در اندیشه «زیگموند فروید» و دانش روانکاوی
البته یادآور شده بودند که جامعه سرمایهداری برآیندی از این سه رقابت غیرقابل تفکیک است. یکی از مسائل ما این است که ما این سه تا را تفکیک میکنیم. یکی از کسانی هم که این ماجرا را بهدرستی یادآور شد، «اریک فروم» است که در کتاب «هنر عشق ورزیدن» که ظاهراً دربارۀ مسائل خانوادگی است، بهدرستی به این نکتهای که عرض کردم اشاره میکند و وقتی شما به او میگویید فرهنگ مدرن چی است؟ میگوید ترکیبی از این سه نوع رقابتی که فرهنگ مدرن را میسازند.
در سالیان بعد، آثار دیگری به شرح جامعه بازار پرداختند و نشان دادند چگونه منطق بازار میتواند مبادلات و عقلانیت اقتصادی، نظم و ساخت اجتماعی، دولت و نهادهای سیاسی، فرهنگ و سازوکارهای رفتاری را شکل دهد.
این هم اسم یک. کتاب «جامعه بازار، بازار و نظریه اجتماعی مدرن»، اثر «دن اسلِیت»ر و «فِرن تونکیس» که کتاب مهمی است و به این ماجرا پرداختهاست. آنجا بحثشان این است که از اقتصاد شروع میشود، ولی به اقتصاد بسنده نمیکند، وارد حوزههای دیگر میشود، واردِ سیاست میشود و بازاریابی سیاسی به وجود میآورد. وارد فرهنگ میشود و صنعت فرهنگ را شکل میدهد. وارد امر اجتماعی میشود و جامعه رو به ذینفعان و کسانی که برای دسترسی به منافع رقابت میکنند، تقسیم میکند و بههمین ترتیب از ماجرای اقتصاد، اقتصاد بازاری شروع میکنند و بعد به جامعه بازاری میرسند.
بازاری شدن و سودای کار فرهنگی
یعنی بعد میگویند، وقتی همهچیز بازاری شد، اساساً ما در مورد جامعه بازار حرف میزنیم که حالا بهصورت نمادین هم اگر دقت بفرمایید ترکیب مثلاً سرمایه اجتماعی، سرمایه فرهنگی، این ترکیب بهخوبی نشان میدهد که چطور اینها به سرمایه تبدیل شدند. الان دیگر کاملاً طبیعی است و ما هم خیلی راحت میگوییم تنها راه حفظ فرهنگ، سند فرهنگی است. یعنی انگار به یک امر گریزناپذیری در جهان ما تبدیل شده که دشمنی با آن بسیار دشوار است. به راحتی نمیشود گفت دارند کسانی که میگویند سند فرهنگی، اشتباه میکنند.
به هرصورت، اینک که سه دهه از اجرای کجدار و مریز سیاستهای فوق میگذرد، دیگر نیازی نیست که برای ارزیابی راهبرد گفتمان خصوصیسازی، به منابع علمی و نظری مراجعه کنیم. بلکه واقعیت اجتماعی پیش چشمان ماست. برخی واقعیات عینی که ارتباط آنها با سیاستهای اعلامی خصوصیسازی کمابیش روشن است به شرح زیر هستند. حالا چه واقعیت عینی داریم؟
طی سه دهه گذشته، دولت دائماً بزرگتر شدهاست و نیروی انسانی پرشماری در قالبهای مختلف به همکاری با دستگاههای دولتی مشغول هستند. این اولین مسأله است. برخلاف ادعایی که میشد، مطالعاتی نشان دادند که 158 درصد، کارکنان دولت رشد کردند، البته این همراه بود با دوبرابر شدن جمعیت، ظرف بیست و هفت سال، جمعیت دوبرابر شده، کارمندان صد و پنجاه و هشت درصد رشد کردند.
ضمن اینکه گروههای متنوع کارمندانی که در فرایندهای غیرشفاف و بهویژه در قالب طرحهای تبدیل وضعیت یکباره نیروهای شرکتی و غیره به استخدام دستگاههای مختلف درمیآیند، بعضاً فاقد حداقل صلاحیتهای لازم هستند. چراکه در بدو امر بدون طی مقدمات لازم و توسط پیمانکاران خصوصی جذب شده بودند، علاوه بر این تلاش، برای استخدام رسمی در برخی نهادهای خوشنام که روندهای متناوب و اشتهای سیریناپذیری برای جذب نیرو دارند و گرفتن انتقالی به سایر دستگاهها، به یکی از شگردهای تحرک اجتماعی برخی جویندگان کار تبدیل شدهاست.
یکی دیگر از پیامدهای آن ماجرا این است که فرض بفرمایید که افراد وارد آموزشوپرورش میشوند،، یا نیروهای مسلح میشوند خب این دستگاهها نیروهای زیادی دارند، به سهولت نیرو جذب میکنند و بعد از آنجا منتقل میشوند به جاهای دیگر. مثلاً انتقالی میگیرند به وزارت کشور یا دستگاه فلان، اداره فلان و عملاً در همهجا توزیع میشوند. و شما درحالیکه بهخاطر اینکه دستمزد در این قسمتها پایین است، ممکن است که نیروهای کیفیتر وارد نشوند، ولی کسانی که با برنامه وارد میشوند اتفاقاً وارد جاهای دیگر میشوند و موفق هم میشوند در قسمتهای دیگر و میدانیم که آخرین گزارشی که من داشتم، مال سال 1397 بوده مرکز پژوهشها، اگر درست بگویم، گفته بودند از مجموع 2276928 نیروی شاغل رسمی در دستگاههای اجرایی 950291 نفر با آموزش و پرورش مربوط است. این سهم بزرگ منجر میشود که آن کسانی که متوجه این بازی هستند، از این مسیرها وارد شوند و وارد دستگاههای دیگر میشوند.
ولی از آن طرف، شما ممکن است هیأت علمی بشوید و سالها نتوانید همینطوری یا رسمی باشید یا حقالتدریس باشید یا پیمانی باشید و خیلی نیروهای تحصیلکرده را ما میبینیم که اتفاقاً این مشکل را دارند. بخش بزرگی از داراییهای دولت، این بخش دومش است. آن سَر نیروی انسانی که چه شده؟ بخش بزرگی از داراییهای دولت به بخشهای خصوصی و خصولتی واگذار شده و در بسیاری از مواقع، دولت ابزار لازم برای مداخله در صحنههای مختلف اداره کشور و اعمال حاکمیت خود را از دست داده است.
چرایی تأخیر در پایان پروژه خصوصی سازی
این پیشبینی که شده بود این بود که اتمام خصوصیسازی، سال 1394 اتفاق بیفتد، و یک گزارشی هم خبرگزاری تسنیم منتشر کرده بود که حالا اینکه من اشاره کردم، عنوانش هست: «تأخیر دولت در اتمام خصوصیسازی چهار ساله شد». فرضش این بود هرچیز مازاد است را دیگر میفروشیم و تمام بشود که حالا در این دولت سیزدهم یادشان باشد یک مصوبهای هم آمد مولدسازی اموال که احیاناً اگر چیزی جایی باقی مانده، آنها را بفروشند و خصوصی کنند.
بنابراین روی دیگر مداخله نهادهای انقلابی و وابسته به مقام معظم رهبری، نظیر نیروهای مسلح و ستاد اجرایی فرمان امامخمینی (ره) در وضعیتهای بحرانی، ناتوانی دولت از مداخله به جهت نداشتن ابزارهای لازم است. وقتی دولت ابزارهایش را واگذار کرده، این دستگاهها که حالا دارای ابزارهایی هستند، امکاناتی هستند، منابعی هستند وارد صحنه میشوند و دیده میشوند.
در سیل و در زلزله ما دیدیم که این اتفاق میافتد. بهعنوان مثال وقتی مثلاً در استان گلستان سیلی که آمده بود، استانداری فکر کنم نهایتاً دو تا دستگاه بیل مکانیکی داشت و برای آن حجم از ویرانی ناکافی بود و بقیه امکانات استان دست بخش خصوصی بود که پروژه ساخت راه دستش است، پروژه ساخت ساختمان دستش است، پروژه لولهگذاری گاز دستش است و عملاً استانداری نمیتوانست مداخلهای در صحنه بکند.
در سوی دیگر، بخش قابلتوجهی از شرکتهای واگذارشده به بخش خصوصی، در وضعیت اسفباری قرار دارند و بعضاً از مدار تولید خارج شدند و به موازات آنها شرکتهای واگذارشده به بخش خصولتی نیز با همان مدیران دولتی غیرمتخصص و به گونهای زیانده، اداره میشود.
میدانید ما وقتی اینها را به خصولتیها میدهیم، مدیریتش فرق نمیکند. فقط مالکش فرق میکند و چون مالکش فرق میکند، امکان نظارت بر آن دشوارتر میشود. این در حالی است که اگر این شرکتها رسماً در اختیار دولت میبودند، حداقل ذیل دستگاه تخصصی و با اعمال نظارتهای لازم بر عملکرد مالیشان، مدیریت میشدند. دستکم صورتهای مالیشان را دیگر درست داشتیم.
کاندیداها حواسشان به وعدهها باشد
نامزدهای انتخاباتهای گوناگون و به ویژه ریاستجمهوری در ایران، بهطور عمد یا سهو شعارهای انتخاباتی را طرح میکنند که در حالوهوای دولت بزرگ و توانمند، معنادار است. آنها برای دستیابی به قدرت و یا از سر تعهد به مردم، وعده جبران خسارتهای وارد شده توسط بورس و بازار سرمایه، مؤسسات مالی خصوصی و غیره را میدهند و صدا و سیمای ملّی دائماً درباره ضعف دولتهای قبلی و خصوصاً آمریکا در بازسازی مناطق بحرانزده این کشورها، به تولید خبر و تحلیل میپردازد. درحالیکه، روی دیگر کوچکسازی دولت، کاهش مسئولیت و توان دولت و لزوم قدرتیابی صنعت بیمه است.
ما به این توجه نداریم که وقتی که دولت را کوچک کردیم، اصلاً وظیفه دولت ساختن آنجاها نیست. ما کماکان به وظیفه دولت بزرگ عمل میکنیم. یعنی میگوییم خب سیل آمده، برویم درست کنیم. درحالیکه سر همان ماجرایی که در آمریکا یک سیلی آمد اگر خاطرتان باشد، دولت آمریکا نمیرفت و تلویزیون ما دائم دربارهاش خبر تولید میکرد. من از دوستی که آنجا بود، سؤال کردم. گفت خب اینها بیمه نبودند. به دولت اصلاً ربطی ندارد. شما یا بیمهای میآید درست میکند یا نیستی دیگر. دولت تکلیف خاصی ندارد. مردم اینجا خودشان اینقدر معترض نیستند که شما در ایران معترض هستید. برای اینکه میدانند بیمه نکردند ساختمانشان را. زیرا صنعت بیمه بهمثابه صنعت کاهش ریسک، یکی از مؤلفههای کلیدی جامعه سرمایهداری و بهعبارت بامسمّای جامعۀ ریسک است.
میدانید کتابی داریم که عنوانش اساساً «جامعه ریسک» است. توضیح میدهد که چطوری در سرمایهداری باید ریسک کرد تا موفق شد، باید ریسک را تقسیم کرد، با شرکتهای دیگران به اشتراک گذاشت تا مثلاً جلوی نابودی را گرفت و بههمین ترتیب. چطوری ریسک باعث میشود که افراد مجبور میشوند مسئولیت شکست و پیروزی را بپذیرند و چطوری بعضی از فعالیتهای همکارانه میتواند این ریسک را کاهش بدهد.
ثمره سیاستورزی مردم سالارانه چیست؟
بدین ترتیب از یکسو نتیجه فرایند سیاستورزی مردمسالارانه، به گسترش وعده و وعیدهای خارج از توان مسئولان منجر میشود که حالا بعضیها به آن میگویند پوپولیسم یا عوامگرایی یا هر نام دیگر و ازسوی دیگر عدم تحقق وعدههای رئیسجمهور و تکالیف مالایطاق نمایندگان مجلس، چیزی جز گسترش یأس و سرخوردگی میان آحاد شهروندان نیست. اگر خاطرتان باشد در همین دولت سیزدهم، سر یک ماجرایی، رهبری دستخطی دادند به مجلس که به دولت تکالیف مالی دقیقاً تعبیر مالایطاق را بهکار بردند، چنین تکالیفی نکنید. مجلس پیشبینی کرده بود که اینقدر به مردم وام بدهید. اینقدر به شرکتها وام بدهید، اینقدر به کارخانهها وام بدهید و این اصلاً شدنی نبود.
ایدههایی همچون ایجاد رقابت، تأمین امنیت سرمایه، زمینهسازی برای جذب سرمایهگذار خارجی و غیره، در حوزههای اقتصادی اجتماعی و فرهنگی سیاسی بیتأثیر و بیجهت نیستند و اصولاً چنین ایدههایی مستلزم جذب و ادغام در نظام جهانی سرمایهداری هستند. این سطح سیاسی و خصوصاً سیاست خارجیاش است. موضوعی که نیازمند تن دادن جمهوری اسلامی به هنجارهای جهانی، نرمالازاسیون حکومت بوده و اساساً نمیتواند با هنجارهای فرهنگی اسلامی و ارزشهای سیاست انقلابی همخوان باشند. ازسوی دیگر، کاهش رحم و انصاف، افزایش سوداگری و سرانجام لذتجویی، مؤلفههای غیرقابلانکار فرهنگ امروز جامعه ایرانی شدند. یعنی ما این را داریم در خیابون میبینیم. این بیرحمی مثلاً در ماجرای اجاره دادن زمین، آن لذتجویی در ماجرای فرنگ و پوشش و آرایش و غیره و همین افزایش سوداگری، و بهواقع مطالبات جدیدی برای ایجاد تحول در عقلانیت اقتصادی، ساخت اجتماعی، مشارکت سیاسی و ارزشهای فرهنگی جامعه ایرانی در شرف شکلگیری است که مدیریت کشور در سالهای آتی را دشوارتر از گذشته خواهد کرد. یک مثال فقط بخواهم بزنم شهروندی که در بخش خصوصی یعنی دانشگاه آزاد مثلاً تحصیلکرده، در بخش خصوصی مثلاً شرکتی کار میکند، داره در شهرکی زندگی میکند که تأمین امنیتش به عهده خودشون است. دم در یک نگهبانی گذاشتهاند. این اصلاً از چهارچوبهای فرهنگی ما بیرون دارد میرود. بعضاً اصلاً برای اینها مهم نیست که چه کسی سرکار میآید که بیایند حالا در انتخابات مشارکت بکنند یا نکنند یا مطالبهشان برای مشارکت از سر کسی است که مسائل آنها را حل کند و اینجا ما درگیر مسائلی میشویم، چالشهایی میشویم.
این در شرایطی است که برخی افراد و گروههای سیاسی تصور میکنند در خلأ بهوجود آمده به سهولت میتوانند نسبت به تربیت طبقهای از مدیران متعهد و متخصص برای اداره امور کشور، در چارچوب امور مورد نظر خود اقدام کنند و روشهای سیاستگذاری و تنظیمگری وارداتی و ترجمهای را بهعنوان ابزار نجات کشور در گام دوم انقلاب بهکار گیرند. حالا متأسفانه این طرحهایی که اینجا میآید برچسب محرمانه دارد و نمیشود چندتایش را طرح کرد که مثلاً چگونه طبقه حکمران تربیت کنیم؟ اصلاً اختلافی که بین دانشگاه عالی دفاع ملی و نیروهای مسلح بهوجود آمد با دانشگاه تهران، سَر دانشکده حکمرانی، همین بود که اینها میگفتند حکمرانی را ما باید ایجاد کنیم، ما باید آموزش بدهیم، ما باید به آموزشدهنده مجوز بدهیم که حالا البته موفق نشدند.
خصوصیسازی با تفسیر سرمایهداری
ولی فرض آنجا که خصوصی است، این است که خب باید مدیر یکجا تربیت شود دیگر. اینها یک عدهای پیدا شدند در این سالها که علاقهمندند که حالا و ما یک جایی باشد که مدیران را تربیت کنیم. پذیرش ناکامی خصوصیسازی برای هواداران پرشمار آن، بسیار دشوار است. زیرا چنانچه خصوصیسازی را یکی از تفاسیر سرمایهداری، بهمثابه پایدارترین اندیشه تمدن مدرن و ایدئولوژی مسلط جهان تک قطبی بدانیم، پذیرش شکستِ این ایده، مترادف با شکست رویکردهای متعارف در علوم مدیریت و اقتصاد و سایر علوم انسانی تلقی میشود و بسیاری از داستانسراییهای سیاسی پیرامون نقش لیبرال دموکراسی در توسعه اقتصادی کشورهای وابسته بلوک غرب را نقش برآب خواهد کرد.
پذیرش این شکست هم فقط پذیرش امر داخلی نیست، بلکه تبعاتی دارد. کما اینکه مرکز پژوهشها گزارشی منتشر کرد، بررسی تجربه کره جنوبی در تشکیل هیأت برنامهریزی اقتصادی، درسهایی برای ایران. آنجا نشان دادند که پیشرفت آنها اصلاً ربطی به بازار آزاد نداشت. همینطور یک کتابی هست که آن مهمتر از این است و برنده جایزه نوبل شده، «هاجون چَنگ» به نام «نیکوکاران نابکار»، افسانه تجارت خارجی آزاد و تاریخچۀ پنهان سرمایهداری.
این کتاب هم ببینید، خیلی جالب است. چون نویسنده برنده جایزه نوبل شد و آنجا دقیقاً همین را توضیح میدهد که اصلاً کی گفته کره جنوبی بهخاطر ایجاد بازار آزاد، رونق اقتصادی پیدا کرد. البته این ادعا، ببخشید، بنابراین موافقان خصوصیسازی ناگزیر شکست مذکور را به اجرای نامناسب سیاستها نسبت خواهند داد.
یعنی شما هر چیز بگویی، میگویند بد اجرا شد،کما اینکه ایلنا گزارشی منتشر کردهبوده که تنها بیست درصد از بنگاهها به بخش خصوصی واقعی واگذار شدهاست. البته این ادعا ناصحیح نیست و موافقان این سیاستها نمیتوانند یا نمیخواهند به این سؤال پاسخ دهند که آیا در شرایط فرهنگی سیاسی ایران امروز اصولاً امکان اجرای مناسب خصوصیسازی وجود دارد؟
ضعفهای جدی دولت در ساختار حاکمیتی
در یک جمعبندی کلی از آنچه گفته شد، بهنظر میرسد دولت جمهوری اسلامی فاقد نیروی انسانی توانمند. چون برنامهای نداشته که اینها را بگیرد. فاقد ابزارهای کافی برای اعمال حکمرانی، اینها واگذار شدهاند یا توسعه پیدا نکردند. فاقد ساختار تولیدی تخصصی و عمدتاً نیمهتعطیل، دارای تعهدات مالی و اقتصادی روزافزون و روند رو به نزول انسجام فرهنگی سیاسی است و این یعنی، آینده کشور با تداوم کنونی، تداوم وضع کنونی در هالهای از ابهام قرار خواهد گرفت.
بنابراین هر گونه اقدام برای اصلاح این وضعیت میتواند در برنامه هفتم توسعه، من این متن را برای آنجا نوشتم، که نخستین برنامه پنج ساله گام دوم انقلاب است مورد توجه قرار گیرد. به عبارت دیگر بهنظر میرسد بازاندیشی در وضع امروز، مهمترین دستمایه اصلاح فردا است.
این متن و ادعای بنده است درباره وضعیت دولت در ایران که آنچه که امام فرمودند با مسیری که ما طی کردیم تفاوتهایی دارد. البته این یک ادعای سیاسی بود و پیگیری آن، تبدیل کردنش به نقشه راه، اینها وظیفۀ ما است و بهعبارتی رهبری جامعه در دورۀ ثبات، متفاوت است از دوره پیدایش و شکلگیری. آنجا انگیزهها مسلطتر هستند. آنجا حرکتها منشأشان ، ایثار و فداکاری است و از یک جهاتی، شاید کار کردنشان آسانتر است. و اینجاها آنموقع سختتر میشود. ما باید همه را قانع کنیم، بعد دیگران جمع شوند، نظر بدهند، این مشکلات است که سَرجایش میشود بحث کرد.
* از سویی با گسترش فضای مجازی، نسبتهای جهانی شدن و عوامل متعددی اینچنینی، ما شاهد این هستیم که خودِ نظریه دولت هم دچار یک واپسگرایی در غرب شده و نظرات متأخری که راجع به دولت میدهند ، یکطوری بهسمت همین کوچک کردن دولت هم حتی رفتند و اساساً وظیفه دولت را، وظیفه صرفاً تسهیلگری میدانند که البته بعد از کرونا یک بازاندیشی مجدد صورتگرفته است. نظر شما راجعبه این چیست؟
یک موقعی ما در سطح انگیزهها و اندیشهها میخواهیم بحث کنیم، واقعیتش این است که ما در جامعهمان طرحی از عدالت داشتیم و جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی با ارجاع به عدالت علوی پیروزی رسیده. نتیجه این حرف این است که ما هر وقت بهسمت بحران برویم، آن طبقاتی که دارند آسیب میبینند، از حکومت سؤالشان این است که این بود حکومت عدل علوی؟ ممکن است همان فرد وقتی در وضعیت برخورداری قراردارد، سیاستها به سمتش مثلاً مِیل کردهاند آقا مثلاً در بورس سرمایهای داشته است سه برابر شده، او نمیگوید که الان این عدل علوی بود یا نه؟ که مثلاً پسر من که بورس ندارد این مثلاً سه برابر نشد، اما ضرر کند اولین گزینه که به ذهنش میرسد اعتراض به این ماجرا است. کما اینکه ما تا قبلاز تجربه بورس در دولت آقای روحانی، که در این دوره عموم مردم وارد شدند و گروههای متعددی در بورس رفتند. یعنی تا قبل از این، ما خیلی مسألهمان نبود، اما از بعد از این ماجرای دولت روحانی، تمام سایت ها و نمیدانم مجموعههای انقلابی و اصولگرا و یا حتی بعضاً گروههای طلبه و جهادی و اینها مطالبه بورس، شد جزو اولویتهایشان.
اهمیت و حساسیت شعار عدالت
این ماجرا چه را به میگوید؟ به ما نشان میدهد که اولاً ما وقتی در لحظهای قرار میگیریم که آسیب دیدیم، مسأله عدالت را پیش میکشیم. چون عدالت، جزو شعارهای دولت بود از روز اول، جزو شعارهای حکومت بوده فارغ از دولت، و حکومت و دولتها نمیتوانند این را ندیده بگیرند. دائماً باید به مردم نسبتش را توضیح بدهند. این مسأله به ما نشان میدهد که اولاً حکومت نمیتواند آن سوال را ندیده بگیرد. هر تصمیمی میگیرد باید درباره عدالت فکر کند.
مسأله دوم اینکه اگه ما متوجه آن توضیح باشیم، آن موقع یک موقعی ما هدفمندی یارانهها را فرض کنیم در دوره آقای احمدینژاد طرح میکنیم با شکلی از عدالت، یعنی توضیح رئیس جمهور ما، توضیع عدالت است، یک بازخوردی در جامعه میگیرد. یک موقعی هم ممکن است در دوره حسن روحانی همین مسأله را طرح میکنیم، مسألهمان، کاهش کسری بودجه است. این یک چیز دیگر است. شاید جفتش یک تصمیم باشد، اما وقتی حکومتی متوجه باشد که من به این مردم، وعده روز اولم عدالت بوده، باید هر تصمیمی که میگیرد را در نسبت با آن توضیح بدهد، حتی اگر آن سیاست قبلی باشد. میدانید چی میخواهم بگویم؟ شما نمیتوانید به مردم بگویید که خب ببخشید، من مشکل بودجه دارم. میگویند ما چه ربطی دارد؟ خودت رفتی تحریم شدی.
دولت ما هیچگاه در وضعیت عادی نبوده است
مسأله سوم این است که ما دولت عادی نیستیم. ما در یک مبارزه سیاسی با سرمایهداری به این نقطه رسیدیم اقتصاد از سیاست نمیتواند جدا باشد در این لحظه. بنابراین نه ما، هر کشور دیگری وقتی در مورد موضع جنگ قرار میگیرد، مورد تهاجم بیرونی، حالا نظامی باشد، تجاری باشد، اقتصادی باشد، جنگ تبلیغاتی باشد قرار بگیرد، نمیتواند نسبتبه این موضوع بیتفاوت باشد. کما این که ما نمیتوانیم در حوزه فرهنگ بگوییم خب ما اصلاً فیلم نمیسازیم. وقتی کشوری مورد تهاجم است، باید فیلم بسازد. کشوری که مورد تهاجم است در حوزه فرهنگ، باید موسیقی تولید کند. کشوری که مورد تهاجم در حوزه فرهنگ است، باید تئاتر داشته باشد. بنابراین موقعیت سیاسی ما هم اجازه نمیدهد که این را نادیده بگیرد.
مسأله بعدی این است که اگر دولت متوجه این موضوع باشد میتواند تصمیمات خودش را اصلاح کند. خیلی این مسأله مهم است. ما هر دفعه که به آخر سال میرسیم و ماجرای حقوق کارگر پیشمیآید، حتی گروههایی از این امت حزبالله بلند میشوند و میگویند که آقا، حقوق کارگر در ایران آنقدر دلار است، در ترکیه اینقدر دلار است. یا حتی مثلاً وقتی مهاجرت پزشکان پیش بیاید، میگویند پزشکان در ایران اینقدر دلار میگیرند، در نمیدانم ترکیه اینقدر دلار میگیرند. اساتید دانشگاه حقوقشان اینقدر دلار است، در فلان جا اینقدر دلار است و این الان منجر شده به یک ایده تخریبی.
یعنی کل روحیه جامعه ما را این مقایسه کردن درآمدها با ارزهای خارجی دارد کلی روحیه را از بین میبرد، این در حالی است که اگر ما متوجه موقعیتمان باشد دولت، دولت باید درباره این حرف بزند که آقا من چطوری سبد رفاهی شما را حفظ کردم؟ خب دولت الان چطوری سبد رفاهی ما را حفظ کرده؟ دولت میآید به ما میگوید که ، به ما میآید میگوید که ببین من در این سه سالی که گذشته، مثلاً سه دهک آخر را یا مثلاً چهار دهک آخر را بیمه کردم. بدون اینکه آنها چیزی فرق کند. من همه را بیمه درمان کردم. چرا؟ چون فرض دولت این بود که اینها اگر بروند بیماری خدای نکرده پیدا کنند، بروند پزشک، پدرشان درمیآید، ولی تعداد کمی ممکن است دچار بیماریهای خیلی وحشتناک شوند. یعنی یک هزینه. اگر من بخواهم حقوق همه اینها را دوبرابر کنم، خیلی هزینه دارد، ولی کسانی که خداینکرده بیمار میشوند، در معرض فقر مطلق قرار میگیرند را من با این سیاست جبران کردم. خب این یک تلاشی برای حفظ رفاه جامعه است، ولی در حقوق منعکس نشده. متأسفانه فقط به حقوق ارجاع میدهند.
میخواهم بگویم که این توجه بههمین مسأله عدالت، ممکن است که باعث شود که ما بدونِ اینکه در شرایط تحریمی، حقوق زیادی بدهیم بتوانیم سطح رفاه شهروندانمان را حفظ کنیم. اینها یک کلاهی سر ما گذاشتند. سه سال از دولت آقای رئیسی گذاشت، نتوانست گفتار دولت حسن روحانی را که تبدیل کردن رفاه به حقوق دلاری بود را تغییر بدهد. درحالیکه خود این یک سیاست است برای نجات یک کشور.
داستان تحریمها
بنابراین این یک سطح دیگری از ماجرا است، برای ما که تحریم هستیم. باز یک سطح دیگرش، بپرسید کسانی که در این کشور اسکاندیناوی زندگی کردند، میدانند که اینها نه بزرگترین فرودگاه جهان را دارند، نه بزرگترین استادیوم جهان را دارند، نه بزرگترین سالن سینمای جهان را دارند، اینها در هیچی بزرگترین را ندارند. میگویند که ما مسأله مان عدالت است، حالا برابری است و بههمین دلیل ما مجموعههای ورزشی کوچک داریم ولی در همه شهرهایمان داریم. ما مدارس کوچیک داریم، ولی در همه محله هایمان داریم. ما مجتمع رفاهی داریم ولی در همه محله هایمان داریم. اگه جمهوری اسلامی همین را نتواند توضیح بدهد که عدالت توزیعی، چطور منجر به این شد که من در مثلاً سراسر ایران، مثلاً پانصد تا ورزشگاه کوچیک دارم، دائم باید به این سوال پاسخ بدهد که تو چرا بزرگترین ورزشگاه خاورمیانه را نداری؟
* آن رفاهی که توانستیم تا حد خوبی ما جلو بیاوریم را ایدهآل نمیبینیم و در گفتار عمومی، انگار که این اتفاق نیفتاده. مجدد این سوالم را تکرار میکنم که وظیفه دولت نسبت به این مسأله تنظیمگری امور اجتماعی تا کجاست؟ یا دولت اختیاراتی دارد که بتواند مثلاً در جزئیات، در خیلی از شئون اجتماعی دخالت داشته باشد یا نه؟
ما ازآنجاییکه آگاهی نداریم نسبتبه تصمیمی که گرفته شده، مسیری که طی کردیم. من نمیگویم مسیری ما طی کردیم، بدون نقص بوده یا مثلاً اینکه ادعای گزافی است. ولی ما اگر نتوانیم این را توضیح بدهیم، در هر موضعی خودمان را تحقیر خواهیم کرد. من یادم است یکی از دوستان، سَر ماجرای همین عربستان و سرمایهگذاری که در فوتبال کرد، داشت می گفت که آقا، این مملکت ما اصلاً درست نمیشود و اینها چه سرمایهگذاری کردند و از این حرفها. بعد من بهش گفتم که ژاپنیها چه را سرمایهگذاری در فوتبال نمیکنند؟ شما یک روزی ما را تحقیر میکنید که مثل ژاپن، برنامهریزی نداریم، یک روزی هم تحقیر میکنید که مثل عربستان مثلاً فلان بازیکن گرانقیمت را نیاوردی. بعد گفتم فکر نمیکنید ذات این دو تا سرمایهگذاری، سرمایهگذاری ژاپنی و سرمایهگذاری سعودی با همدیگر متفاوت است. اگر ما به این توجه کنیم متوجه میشویم که ژاپنی خیلی در فوتبال سرمایهگذاری کرده، ولی دارد در سطوح پایه سرمایهگذاری میکند، در دانشگاهها سرمایهگذاری میکند. میدانید ورزش دانشگاهی، خودش داستانی است، ولی حاضر نیست که برای مثلاً یک ورزشکار یک عدد بزرگی بدهد که ساخت اجتماعیشان را متأثر کند. از آن مهمتر، چینیها هستند. چینیها وارد این بازی هم شدند. یک دورهای ورزشکار خارجی و مربی خارجی هم آوردند و نتوانستند ادامه بدهند. ببینید در چین چطوری میتوانید با آن دستمزدها بیایید بگویید که به فوتبالیست اینقدر مثلاً بیلیون دلار میدهم. ممکن است که پدرش مثلاً در یک شرکتی کار میکند صد و پنجاه سال کار کند، نتواند درآمد مثلاً پنج سال پسرش را به دست بیاورد. چینیها متوجه شدند که که اینطور پول ریختن در این ورزش، ساخت اجتماعی را متلاشی میکند، الان میبینیم که اصلاً یک استاد دانشگاه شدن نمیصرفد. اصلاً درسخواندن، دیگر مقرونبهصرفه نیست. اصلاً کارکردن دیگر مقرونبهصرفه نیست.
من میخواهم بگویم که الان مسأله بیش از این است که چهار نفر تحصیلکرده آنطرف آب ما چی دارند میگویند؟ مسأله این شکل از پول درآوردن، باعث شده که نظم اجتماعی ما مختل شده. در همین سالی که بر ما گذشت، خیلیها در اسنپ کار میکنند. چند میلیون نفر، چهبسا دارند در اسنپ و تپسی کار میکنند، ولی بپرسید از خانوادههای تهرانی، این تایم سرویس برای بچهها پیدا نمیکردند. سرویس مدرسه. علتش چی بود؟ سرویس مدرسه تعهد است. یک مسئولیت است. یک کسی قبول میکند هر روز یک تایمی بیاید بچه شما را بردارد ببرد، یک تایمی بردارد بیاورد. طرف میگوید چه کاری است؟ من هر موقع از خواب پا شدم، میآیم بیرون، گوشیم را روشن میکنم، اولین مسافر را میرسانم. فقط تازه مسأله این نیست که آیا حکومت آسیب میبیند یا نه؟ آیا مردم با عدالت میتوانند ناعدالتی با جمهوری اسلامی چه نسبتی دارد؟ یا با شعارهای امام چه نسبتی دارد؟ و یا با ارزشهای بنیادین این جامعه چه نسبتی دارد؟ مسأله این است که شما اگر وارد این بازی شدید، دیگر کسی پلیس نمیشود. کسی دیگر معلم نمیشود. کسی دیگر راننده سرویس نمیشود.
* شاید بخشی از اینکه مردم، شاید بخشی از جامعه نمیآید برود پای صندوق رأی، انتخابات مشارکت بکند، شاید بهدلیل همین تغییر نظم اجتماعی خودش را اساساً نسبتی نمیبیند با این اتفاقاتی که قرار است بیفتد.
بله، این مسأله نظم اجتماعی است. اینکه آقای فلان مثلاً گفت باعث میشود که رشد اقتصادی ما بیشتر بشود یا کمتر شود، این بخش کوچکی از ماجرا است. ما داریم شهروندی را تربیت میکنیم که این اگر از خواب پا نشود، نمیآید بچه من را ببرد سرویس مدرسه.
حالا با این تفاسیر، آیا دولت در ایران بزرگ است؟ بزرگی و کوچیکی هیچ اهمیتی ندارد. مسأله این است که شما از دولت چی میخواهید؟ شما اگر کاری میخواهید، اگر آن کار را کرد، خوب است چه بزرگ باشد و چه کوچیک، و اگر آن کاری که شما میخواهید را انجام نداد به درد نمیخورد چه بزرگ باشد، چه کوچک.
آن ایدهای که عرض کردیم جامعه بازار، جلوی چشممان است امروز. میبینیم. یعنی طرف بهراحتی از صندلی اقتصاد میتواند بگوید که شهید بهشتی نمیدانست، امامی نبود. جالب که این دنیای اقتصاد، اگر درست بگویم یک کتابی ترجمه کردند، فکر کنم عنوانش این است؛ «پیدایش سرمایهداری» مثلاً در عصر رسولالله، در آن کتاب نشان داده که پیامبر ما جزء بنیانگذاران سرمایهگذاری بود، برای اینکه در عربستان اصلاً دولتی وجود نداشت. چقدر باشکوه، اصلاً نیست، اصلاً دولت نیست و سرمایهداری آزاد. خودش هم که بورژوآ بود دیگر. بورژوآیی که تجارت میکرد، ولی انقلاب بورژوآیی در جهان بهوجودآورد، اسمش را گذاشت اسلام. اینها الهیات تولید کردند. آن همه که وِبر توضیح داده بود که سرمایهداری امری است بیسابقه اینها گفتند نه، وِبِر بیخود گفته. این اصلش با پیامبر بوده.
تولید ثروت و تفسیر رویدادها
وقتی در جامعه ثروت یکطوری تولید شد، ما الان بازار صنعت پوشاک داریم. اگر بنده و شما در بازار پوشاک، خریدمان حجمش از یک حدی کمتر باشد، برای ما لباس تولید نمیشود. از بازار حذف میشویم. میرویم در بازار می گردیم، لباس ما نیست، کفش ما نیست. برایاینکه وقتی شما در بازار حضور نداشته باشید، اصلاً برای تو تولید نمیشود. آخر میگویند چه کسانی میآیند سینما؟ مثلاً میگوییم خب آقا شصت درصد فروش سینما در ایران، مال تهران است. شصت درصد فروش سینما در تهران، مال مجتمعهای تجاری است که یک طبقهاش هم، سینما است. اینها چه چیزی را میبینند؟ فلان طبقه از فیلمها را. میگویند اصلاً دیگر ما ذائقهمان خط میخورد از سینما. میگویند دربارۀ ما چه میگویند؟ میگوییم به شما ربطی ندارد. شما چقدر فیلم میبینی؟ راست میگوید. ما سالی سه تا فیلم میبینیم، به درد نمیخورد.
مسأله این است که این دیدگاه دارد کل جامعه را شکل میدهد. ما داریم از فرهنگ اخراج میشویم. ما داریم از سیاست اخراج میشویم. ما داریم. سیاست، چه کسانی سیاستمدار را ساپورت میکنند در انتخابات هزینه میکنند؟ آن کسانی که پول دارند. از چه کسی حمایت میکنند؟ از کسی که منافعشان را پیش میبرد. بنابراین در انتخابات هم، دیگر نمیتوانی سهمی داشته باشی، از انتخابات سیاسی خط میخوری.
میخواهم بگویم که خیلی داستان گستردهتر از این حرفها است. این آمده بود ملت تولید کرده. یعنی چی ملت تولید کرده؟ البته این کرونا خیلی کمک کرد به این ماجرا، واقعاً کمک کرد به این ماجرای مجازی شدن، ولی فلان فیلم، مثلاً پنج میلیون نفر آمدند مستقیم خریدند، پنج میلیون خریدند، خانواده اگر میانگین سه و نیم نفر باشد، مثلاً هیجده میلیون نفر این فیلم را اینطوری دیدند، بقیه هم رفتند از این فروشگاههایی که مثلاً تعمیر موبایل یا فلان، قسمتی هزار تومان، یا دو هزار تومان خریدند دیدند، یا اصلاً میبینی بیرون از سیستم شما ،مثلاً سی میلیون نفر یک سریال را دیدند که شما نساختی. دولت کجای این فرهنگ است؟ آقای وزیر ارشاد اخراج شده از فرهنگ. فکر میکند وزیر ارشاد است.
انتظارمان از دولت را مشخص کنیم
بنابراین میخواهم بگویم که این دولت کوچک است یا بزرگ است، دولت بستگی به این دارد که ما از دولت چه میخواهیم؟ اگر کاری که ما میخواهیم انجام میدهد خوب است، چه بزرگ باشد و چه کوچیک. اگر کاری که ما میخواهیم، انجام نمیدهد به درد نمیخورد چه بزرگ باشد چه کوچیک.
* شاید نکته اصلی این دعوا مسأله عدالت باشد. از طرفی خب، جریاناتی مدعی هستند که خب بالاخره سازوکار پیداشدن دولت این است که بتواند یک عدالت اجتماعی را تحقق ببخشد و از طرفی هم خب جریان نئولیبرال مدعی این است که اتفاقاً نظم عدالت اجتماعی باید به سمت همین دوباره بازاری شدن هست که یک عدالتی را میچیند. آن دست نامرئی بازار. ما باید در میانۀ این داستان کجا قرار بگیریم؟
این که فرمودید نئولیبرال، این خودش یک داستانی دارد. آن بخشهایی از امت حزبالله که مسألهاش علوم انسانی اسلامی بود و اصلاً نقد غرب بود، اینها با ایدئولوژیهای مدرن از جمله لیبرالیسم مخالف هستند. این مخالفت، شکل اقتصادی پیدا نکرد. یعنی آن کسانی که دارند بحث میکنند در فضاهای انتقادی مذهبی، اصولگراو... اینها علیه لیبرالیسم حرف میزنند و آن هم یک امر سیاسی فرهنگی میفهمد.
در مقابل یکسری از بزرگواران که البته وجودشان و تلاششان برای جمهوری اسلامی غنیمت است، اینها هم درباره امر نئولیبرال حرف میزنند. وقتی این کار را میکنند، دارند لیبرالیسم کلاسیک را میپذیرند. یعنی لیبرالیسم را، حالا من نام نمیبرم، آن استاد بزرگوار ما در معنای سیاسی و فرهنگیاش میپذیرد، شکل ایدهآلش دولت رفاه است، و با این دیدگاه هایی که وقتی میگوییم نئولیبرال، اینها آمدند مزایای دولت رفاه را از بین بردند. چون قبل از جنگ که لیبرالیسم عریان، پدر مردم را درآورده بود، یعنی مردم غرب، ساعت کاری سر و ته نداشت، بیمهای وجود نداشت، بیکاری وجود نداشت، درمانی وجود نداشت. یک سرمایهداری خشنی را در دورۀ لیبرالیسم داشتند پشتسر میگذاشتند، دولت رفاه آمد این را یک شکل انسانی داد برای اینکه سمت کمونیسم نروند. بعد شوروی دچار فروپاشی شد و تضعیف شد. از 1980 این ماجرا شروع شد. 1990 دچار فروپاشی شد. شدت پیدا کرد. سال 2000، بسیاری از حقوق اساسی ملتها در غرب در حال آزاد شدن بود. یعنی یکییکی یارانهها داشت کاهش پیدا میکرد. خب اینها میآیند روی این میایستند.
یکی از مشکلات ما الان این است که این جریانی که میگوید من اصولگرا هستم، من انقلابیام، علوم انسانی اسلامی، هرچی، اینها علیه لیبرالیسم حرف میزنند. اینها سیاسی و فرهنگی میفهمند. درباره امر اقتصادی سکوت میکنند و این بچههای مذهبی، جوانترها که میخواهند وارد حوزه اقتصاد شوند، مجبور هستند بروند از ادبیات نئولیبرال استفاده کنند و این تکه وسط را درک نمیکنند.
دولت رفاه ،اتفاقاتی که افتاده، نسبت اینها با همدیگر، ما اگر از سر عدالت بایستیم، از سر قانون اساسی بایستیم، خب میدانید قانون اساسی ما به دولت رفاه مربوط است. یعنی در آن، اصطلاح پارادایم نیازهای اساسی رسماً دیده شده. نمیتوانم بگویم تقلید آن است، ولی اینکه نیازهای اساسی انسان در قانون اساسی به رسمیت شناخته شده، این واقعیت است.
ما باید از سر عدالت با محوریت قانون اساسی، این تاریخ را تفسیر کنیم تا به الان برسیم. به الان که رسیدیم آن موقع میتوانیم بگوییم کسی که میگوید آقا میخواهد در قانون اساسی گفتند آموزش رایگان، باید جلویش ایستاد. کسی که میگوید آقا بیخود گفتند مثلاً تأمین مسکن، بیخود گفتند، اینها را باید جلویش ایستاد و از آن طرف، ما تصمیماتی گرفتیم به اسم عدالت که اشتباه بود. اینها را باید دربارهاش بازاندیشی کرد. نباید ترسید. مثال بزنم. یک روزی ما آمدیم گفتیم که مثلاً در بعضی مناطق کشور آموزش کیفیتش پایین است، یا معلم نداریم، یا مدرسه نداریم، یا مثلاً هر چی، گفتیم اینجا منطقه سه است. اینجا منطقه دو است. اینجا منطقه یک است. سهمیه داریم برای کنکور. این آدمها آمدند، درس خواندند، توسعه پیدا کردند، ما بعد از چهاردهه داریم میبینیم که آن منطقه سه، همچنان منطقه سه است. این شکل از عدالتورزی به افراد کمک کرده شاید، بعضی از افراد ،که توانستند از این استفاده کنند، ولی آن منطقه محرومتر شده. این جزو جاهاییاست که برعکس است. سیاست عدالت که ما پیش گرفتیم را باید برویم بازخوانی کنیم. ما هدفمان این بود که این منطقه از محرومیت پیدا کند یا منظورمان افراد بودند.
بنابراین باید تجربه انقلاب اسلامی را، قانون اساسی را، یک فهم عمومی از عدالت را دست بگیریم، این تجربه این سالها را بخوانیم و دربارهاش تصمیم بگیریم. یک جایی اشتباه کردیم اصلاح کنیم. باید این سیاست مثلاً حمایت از مناطقمان بهنحوی باشد که در آن منطقه محرومیتزدایی شود. نه این که نیروی انسانی که آنجا بهدرد میخورد، حالا اگر یک موقعی که یکی درس میخواند، یکی اندام ورزیدهای دارد، یکی ورزشکار است، همهشان آمدند و آنهایی که آنجا ماندند، من واقعاً بعضی وقتها میروم این شهرهای کوچیک، افسردگی میگیرم. حالا پسرایی که آنجا ماندند، یا معتاد هستند یا حال ندارند یا تنبل هستند. میخواستیم عدالت را برقرار کنیم، ولی در آن منطقه فاجعه اجتماعی رقم زدیم.
تاریخ انتشار: 1403/03/24
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.