تجربه‌ای از اعتکاف؛

امر معنوی و رویش انقلاب اسلامی

رهبر معظم انقلاب فرموده است، « اعتکاف بیشتر یک کار فردی است؛ ایجاد یک ارتباط با خداست؛ جوری نشود که برنامه‌های جمعیِ این مراکزِ اعتکاف، حالت خلوت و حال ارتباط فردی و قلبی با خدا را در افراد ضعیف بکند یا بگیرد.»

رسانه فکرت | مرضیه عاصی، پژوهشگر رسانه

خبر خیر رؤیت هلال ماه رجب را که شنیدم وسایل اعتکافم را جمع‌وجور کردم. چند روز باقی‌مانده تا شب سیزدهم، در در این فکر بودم که از لحظه ورود به مسجد تا هنگام خروج از آن چه‌کار کنم؟ آیا همه اوقاتم را به نماز و عبادت و خلوت‌گزینی به سر ببرم؟ نه اینکه، یاد این حرف رهبر عزیزم افتادم: «اعتکاف بیشتر یک کار فردی است؛ ایجاد یک ارتباط با خداست؛ جوری نشود که برنامه‌های جمعیِ این مراکزِ اعتکاف، حالت خلوت و حال ارتباط فردی و قلبی با خدا را در افراد، ضعیف بکند یا بگیرد». (دیدار اعضای ستاد مرکزی اعتکاف، ۲۶ تیر 1387 (از قضا من مسئول فرهنگی اعتکاف بودم. می‌خواستم این سه شبانه‌روز جلسات و حلقه‌های فرهنگی و تبیینی برگزار کنم. خدایا! چه‌ کنم؟ بنشینم به عبادت یا به‌پا خیزم برای امور فرهنگی و تبیین‌گرانه؟ یا هر دو؟ در این حین‌و‌بین چشمم افتاد به بیانی از مقام معظم رهبری که فرمود: «اعتکاف جای عبادت است؛ البته عبادت فقط هم نمازخواندن نیست؛ تماس خوب با معتکفان، ارتباط دوستانه و برادرانه، فراگیری از آن‌ها، تعلیم‌دهی به آن‌ها، معاشرت اسلامی را تجربه‌کردن و آموختن؛ همه این‌ها فرصت‌هایی است که در اعتکاف ممکن است پیش بیاید؛ [برای] این باید برنامه‌ریزی بشود». (دیدار اعضای ستاد مرکزی اعتکاف، ۱۵ اردیبهشت 1393) از تردید و تحیر بیرون آمدم. تصمیم خودم را گرفتم. برنامه‌ کاملی را برای سه شبانه‌روز آماده کردم. زمان رفتن به مسجد فرارسید. وسایلم را برداشتم و روانه مسجد شدم. وارد که شدم زبانم باز شد به گفتن احکام اعتکاف برای معتکفان. رفتارم با آنان گرم و صمیمی بود تا بتوانم افراد بیشتری را برای برنامه‌های بعدی جذب و جلب کنم. دو رکعت نماز شب‌های ایام‌ُالبیض را خواندم. بعد از نماز حلقه‌ای صمیمی و دوستانه برپا کردم. تعدادی کتاب عارفانه (سرگذشت شهید احمدعلی نیری) را با خودم برده بودم. آن‌ها را بین جمع تقسیم کردم و گفتم: این کتاب را تا فردا عصر بخوانید تا با هم مباحثه کنیم. به بهترین‌ها هم جایزه می‌دهم. تا همان وقت قول و قرارمان، همه، آن کتاب صدوپنجاه صفحه‌ای را خواندند و برای ارائه و مباحثه آماده بودند. ارائه خوب همگی، باعث شد کتاب‌ها را به آنان هدیه بدهم. خیلی خوشحال شدند. از همه بهتر، دختری هشت‌ساله بود که حظ بردیم از بس مطالب کتاب را خوب و خوش بیان می‌کرد. ارائه حاضران در حلقه آن‌قدر جذاب و شیوا بود که بیشتر معتکفان به ما پیوستند. مسجد فضای عارفانه‌ای به خود گرفت. اشک در چشم بیشتر آن‌ها حلقه زده بود. بعد از پایان جلسه تعدادی از معتکفان که مدیر دبیرستان بودند با خواهش و اصرار می‌گفتند: بیا در مدارس ما همین برنامه را اجرا کن تا فضای عارفانه‌ای بر مدارس حکم‌فرما شود. در این فضای عارفانه خیلی تبیین‌گری شد. آن‌ها می‌گفتند شما حرف‌های خیلی جدیدی می‌زنید. خادم یکی از امامزاده‌های شهرمان مسئول اصلی اعتکاف بود. او می‌گفت: «من سی سال است که مجلس دارم؛ ولی نتوانسته‌ام یک نفر را جذب برنامه‌های مسجد کنم. شما حرف‌های کاربردی خیلی جذابی می‌زنید. ما را هم بی‌نصیب نگذارید». این اعتکاف با همه اعتکاف‌های قبلی‌ام تفاوت اساسی داشت. مرتب سؤال‌های هدفمند می‌پرسیدم و به جواب صحیح جایزه می‌دادم؛ اما یک سؤال تقریباً مشکل مطرح کردم و گفتم: «نتیجه عفاف و پاک‌دامنی چیست؟» جواب این سؤال روی کاشی‌های محراب مسجد نوشته شده بود؛ البته روی دیوارهای چهار طرف مسجد، آیات و احادیث مختلفی نوشته شده بود. جواب‌های آن‌ها اشتباه بود. عجیب بود کسی که به آن آیه توجه نمی‌کرد. گفتم: تا عصر وقت دارید که جواب را پیدا کنید. ناگهان همان دختر هشت‌ساله از خواب بیدار شد و گفت: چه خبر است؟ چرا این‌همه سر صدا می‌کنید؟ سؤال را به او هم گفتم. فوراً به همان آیه روی کاشی‌های محراب اشاره کرد: «کُلِّما دَخَلَ عَلَیها زَکَریَّاالمِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً»؛ هر وقت زکریا به محل عبادت مریم داخل می‌شد، نزد او مائده آسمانی می‌یافت. (آل‌عمران،۳۷) غوغایی در مسجد برپا شد. همه با تعجب می‌گفتند: این دختر که خواب بود از کجا فهمید؟ گفتم: از خودش می‌پرسیم. گفت: من در این مدت همه احادیث و ترجمه آیات روی دیوارها را خواندم و چیزی نبود که به این سؤال مربوط باشد؛ پس با خودم گفتم حتماً این آیه، جواب سؤال است. بعد از اعلام جواب روی این آیه بحث شد و رعایت حجاب را جزئی از عفاف بیان کردیم و به این نتیجه رسیدیم که هر کس عفاف و پاک‌دامنی پیشه کند از روزی خداوند بهره‌مند می‌شود و مسئله حجاب و عفاف به‌خوبی تبیین شد. در این جلسه صحبت‌هایم خیلی مؤثر بود و طرفدار پیدا کرد؛ چون به‌صورت جمعی و پرسش و پاسخ همگانی بود. در آخرِ هر جلسه به مدت ربع ساعت جمع‌بندی و نتیجه‌گیری می‌کردم. در طول این سه شبانه‌روز بحث‌های انگیزشی و کنشی زیادی را مطرح می‌کردم. ساعات آخر همه می‌گفتند امسال با سال‌های قبل خیلی تفاوت داشت، حرف‌های جدیدی شنیدیم. عده زیادی شماره‌ام را گرفتند و شماره خودشان را هم به من دادند و قرار شد چند «حلقه میانی» تشکیل بدهیم. بعد از انجام‌دادن اعمال امِّ‌داوود و نماز جماعت، با وداع‌های جان‌سوزی مسجد را ترک کردیم و به خانه‌هایمان برگشتیم. مسئول اصلی اعتکاف، صبح فردای اعتکاف با من تماس گرفت و ضمن تشکر، گفت: «می‌خواهم به من راه و چاه جلب و جذب مخاطب را یاد بدهی و با مبانی فکری که داری؛ من سی سال است که مجلس‌های مختلف برگزار می‌کنم نه خودم نه اهل مسجد به خوبی حرف‌های شما نشنیده بودیم». با هم قول و قرارهایی گذاشتیم. حالا که فکرش را می‌کنم پرثمرترین اعتکاف عمرم، همین بود.

تاریخ انتشار: ١٤٠٢/١١/١٤

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.