به گزارش فکرت، اندیشه‌های آیت الله مصباح یزدی(ره) به عنوان یکی از برجسته‌ترین مجتهدان و فیلسوفان فقه سیاسی معاصر، در طول عمر با برکت ایشان مورد تهمت‌ها و هجمه‌های رسانه‌ای شدیدی از سوی برخی جریانات فکری و سیاسی قرار گرفته است. از مهم‌ترین این هجمه‌ها، معرفی ایشان به عنوان «تئوریسین خشونت» و نافی حقوق شهروندان و آزادی‌های مدنی مردم است. نقدی که برخواسته از عدم‌آگاهی دقیق با اندیشه‌ها و سیره عملی ایشان است. این اتهامات و نقدها حتی بعد از رحلت ایشان نیز ادامه داشته است: «مرحوم آیه الله مصباح یزدی (ره) در پاره‌ای از دیدگاه‌ها و نظرات خود که حتما احتمال خطا در آنها راه داشته و نمی‌توانسته به عنوان معرفت و اسلام ناب قلمداد شود آن چنان راسخ و صاحب حق می‌کرد که به خود اجازه می‌داد بعضا مخالفان خود را به جهل و کفر و فسق و خیانت و ارتداد و...متهم کند و چهره‌ای خشن و مهاجم از خویش در طیفی از افکار عمومی و نخبگان ترسیم کند.» (یادداشت مهدی نصیری در پی رحلت آیه الله مصباح یزدی رحمه الله علیه)

 

اما واقعیت مواضع فرهنگی آیه الله مصباح (ره) در ورای این هجمه‌های رسانه‌ای چه بود؟ و ایشان از چه اندیشه‌ای دفاع می‌کرد؟ آیا ایشان خود را در دوگانه «آزادی» و «خشونت» قرار داده و مدافع خشونت بود یا از راه سومی در این میان سخن می‌گفت که با مبانی لیبرالیستی و مبتنی بر غرب‌گرایی خیلی‌ها سر ناسازگاری داشته و این موجب اتهام «رادیکالیسم» به ایشان شده است؟ اندیشه ایشان در مورد «آزادی» و حقوق مردم، «تساهل و تسامح»، «دموکراسی» چیست؟ که این همه مورد توجه نقادانه غیرمنصفانه همراه با تقطیعات فراوان قرار گرفته است؟ آیا ایشان نظر شاذ و نادری را طرح کردند که در اندیشه شیعی سابقه نداشته است؟ یا در ادامه همان مبانی اندیشه‌ای امام خمینی (ره) قدم بر داشته‌اند؟ مجموعه اندیشه آیه الله مصباح در زمینه تساهل و تسامح و آزادی و بحث مهم جایگاه مردم و دموکراسی را در دو بخش طور خلاصه می‌توان بازگو کرد:

 

دین اسلام و تساهل و تسامح


مجموع ابحاث ایشان در این بحث را به صورت اجمالی در سه بخش ارائه می‌کنیم:


1. شناسایی هدف از تفسیرهای لیبرالیستی از آزادی و ضرورت مقابله با این تفسیرها


ایشان در این زمینه، به اهداف این گروه‌ها از ترویج ارزشمندی آزادی به نحو مطلق و ضد ارزش بودن خشونت اشاره می‌کنند: «هدف از اینکه، بخصوص طی چند سال اخیر، مسأله خشونت را به عنوان ضدّ ارزش مطلق مطرح می‌کنند و در مقابل، تسامح، تساهل، مدارا و نرمش را به عنوان ارزش مطلق مطرح می‌کنند و چنان این تبلیغات گسترده و حساب‌شده در رسانه‌ها، مطبوعات و مجلاّت انجام می‌گیرد که حتّی برخی از خواص فریب خوردند و به دام توطئه‌های فرهنگی دشمن افتادند، چیزی جز گرفتن غیرت و تعصّب دینی از مردم مسلمان نیست، تا در موقع لازم به دفاع از اسلام و انقلاب برنخیزند. شاهد آن، حوادثی بود که اخیراً رُخ داد و هنوز حقایق زیادی فاش نگشته است که تدریجاً آشکار خواهد شد. اینجا بود که بنده، بر حسب تشخیص خودم، احساس کردم که خطر فرهنگی عظیمی که مقدمه توطئه نظامی و براندازی نظام است، ما را تهدید می‌کند و به صحنه آمدم و تصمیم گرفتم که به شبهات و القائات دشمنان پاسخ گویم و نقشه‌های فرهنگی آنان را بر ملا سازم و مردم را هشیار سازم و عافیت‌طلبان و کسانی را که در اثر تبلیغات دشمن به خواب غفلت رفته‌اند، بیدار گردانم و لااقل با ایجاد تردید و شک در باورها و اندیشه‌های کاذبی که تحت تأثیر تبلیغات فرهنگی غرب کسب کرده‌اند، آنها را متوجه خطر عظیمی بکنم که کیان فرهنگ و دین آنها را تهدید می‌کند و با ایراد شوک به جامعه و طرح پرسش‌هایی باعث گردم که کمتر آنان تحت تأثیر آن تبلیغات دشمنان قرار گیرند.» (نظریه سیاسی اسلام، ج 2، ص 231)


«از جمله ابزارهای فرهنگی که در دو دهه پس از انقلاب بخصوص در دو، سه سال اخیر از آن استفاده می‌کنند، مفاهیمی از قبیل تساهل و تسامح و مداراست و آنها را به عنوان ارزش مطلق مطرح می‌کنند و در مقابل، قاطعیّت و خشونت را مطلقاً محکوم می‌کنند. دلیل این رویکرد این است که آنان دریافته‌اند که آنچه ضامن بقای نظام اسلامی است عشق و علاقه مردم و بخصوص جوانان و بسیجیان به اسلام و رهبری است؛ تا آنجا که حاضرند برای دفاع از این ارزش‌ها که به قیمت خون صدها هزار شهید به دست آمده، جان خود را به خطر افکنند. آنان با تبلیغات و استفاده از ابزارهای فرهنگی تلاش می‌کنند که شجاعت، ایثار، شهامت و نیروی معنوی غیرت و تعصّب دینی را از مردم بگیرند. از این رو، انواع خشونت‌های منفی و غیر انسانی و ظالمانه‌ای را که در دنیا انجام گرفته است و نتایج شوم و دردناکی به بار آورده، به رُخ مردم ما می‌کشند، تا به آنها چنین القاء کنند که خشونت چنین آثار بد و زشتی را دارد؛ پس خشونت مطلقاً محکوم و مذموم است. یعنی حتّی اگر کسی به تندی حرف بزند، شعار مرگ بر امریکا سر دهد و یا اگر لازم شد در برابر آشوبگران بایستد و آنان را سر جای خود بنشاند، رفتارش خشونت است و محکوم و مذموم می‌باشد.» (محمد تقی مصباح یزدی، نظریه سیاسی اسلام، ج 1 ص 228)


«تأسف و تأثر بالاتر این است که عده‌ای چنین مطالب و طرز تفکری را به نام دین ترویج می‌کنند و می‌گویند اصلا اینها متن اسلام و صریح خود قرآن و روایات اسلامی است. آنان در این رابطه به آیات و روایاتی از قبیل: لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ، مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج، لاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً، إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِر استناد می‌کنند. اینان «حریّت» را در این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام که: لاَ تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرا، به معنای همین آزادی ولنگاری و بی‌بندوباری و پای‌بند نبودن به ارزش‌ها تفسیر می‌کنند.» (محمد تقی مصباح یزدی، نظریه حقوقی اسلام،ج 1، ص 322)


«فرهنگ اصیل اسلامی این است که مسلمان در قبال تضعیف ارزش‌ها و توهین به مقدسات دینی و رواج منکرات «تکلیف» دارد امر به معروف کند و «وظیفه» دارد نهی از منکر نماید و ساکت ننشیند. مروّجان فرهنگ تساهل و تسامح می‌گویند اولا در عصر پست مدرنیسم دیگر سخن از تکلیف و وظیفه گفتن غلط است، و ثانیاً اصولا انسان نباید نسبت به مسایلی که پیرامون او رخ می‌دهد زیاد سخت بگیرد، متعصبانه برخورد کند. رویه درست این است که انسان کوتاه بیاید و با روحیه‌ای بزرگوارانه با همه چیز و همه کس و هر فکر و رفتاری روبرو شود. بالاخره در یک جامعه همه که مثل شما فکر نمی‌کنند. هر کس برای خودش عقیده و روش و مَنِشی دارد. اگر بخواهیم زندگی خوب و راحتی داشته باشیم باید یکدیگر را «تحمّل» کنیم و «تولرانس» داشته باشیم. اگر کسی نعوذ بالله خواست به خدا و پیامبر هم فحش و ناسزا بگوید مهم نیست؛ او به پیامبر ناسزا می‌گوید، شما هم برای پیامبر صلوات بفرستید! یک عده می‌خواهند کاباره و مراکز فساد و فحشا داشته باشند، مهم نیست؛ شما هم بروید مسجد درست کنید و جلسه دعای کمیل و زیارت عاشورا ترتیب دهید.» (نظریه حقوقی اسلام ج 1 ص 324)


«عدّه‌ای در پرتو نفی مطلق خشونت، هر حرکتی را که در دفاع از اسلام و ارزش‌های اسلامی انجام می‌گیرد، خشونت‌آمیز و نامطلوب قلمداد می‌کنند و آن را محکوم می‌کنند. عدّه‌ای اصل جهاد را زیر سؤال بردند و آن را خشونت‌آمیز معرّفی کردند و یکی از آنها در سخنرانی خود در دانشگاه تهران و در دهه عاشورا گفت: کشته شدن سیدالشهداء علیه السلام عکس‌العمل خشونتی بود که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در جنگ بدر انجام داد! یعنی آن شخص، جهاد اسلامی و جنگ‌ها و غزوات پیامبر اکرم را محکوم می‌کند و می‌گوید وقتی پیامبر مشرکان را می‌کشد، فرزندان آنان نیز می‌آیند و فرزندان پیامبر را می‌کشند. اگر پیامبر آنها را نکشته بود، فرزندانشان فرزندان پیامبر را نمی‌کشتند! بواقع، او یزیدیان را تبرئه و اسلام و پیامبر را محکوم می‌کند. آن وقت نه تنها کسی دم بر نمی‌آورد که آن سخن توهین به پیامبر اکرم و تحریف شخصیت امام حسین و جریان کربلا و انکار ضروریّات دین است، بلکه برخی در روزنامه‌های خود سخنرانی او را چاپ می‌کنند و با تیتر بزرگ از آن تبلیغ می‌کنند! متأسّفانه، مسؤولین در برابر این رسوایی‌ها حسّاسیّتی نشان نمی‌دهند.» (نظریه سیاسی اسلام، ج 2، ص 231)

 

2. معرفی دیدگاه اسلام در زمینه آزادی و خشونت و نقدِ دیدگاه مطلق بودنِ ارزشمندی آزادی


ایشان در این زمینه، مواردی که در دین دستور به برخورد محترمانه و ضرورت شنیدن حرف گروه‌های مختلف شده است و از طرفی مواردی که در آن دستورهای مبتنی بر برخورد و خشونت شده است را معرفی می‌کنند. به تعبیر دیگر در دین اسلام بین عرصه‌ها و شرایط مختلف تفکیک شده است و در برخی موارد حکم به ضرورت احترام و گفتگو شده و در برخی موارد حکم به برخورد و خشونت است: «اگر کسی قصد توطئه و ضربه زدن نداشت حتی اگر نسبت به اصل دین و ضروریّات و احکام اسلام شبهه و سؤال دارد، می‌تواند مطرح کند و باید با کمال احترام و رعایت حیثیت و شخصیت او به سخنانش گوش داد و با استدلال و منطق به او پاسخ گفت. چرا که اسلام دین منطق و متّکی بر استدلال و برهان است و در هر شرایطی از مسلمانان و علماء می‌خواهد که با کمال متانت، بردباری، سعه صدر و با استفاده از منطق قوی و با تکیه بر براهین عقلی و الهی به شبهات و سؤالات پاسخ گویند و حقانیّت اسلام را به اثبات برسانند.

 

از این رو، قرآن فرمان می‌دهد که حتّی اگر در هنگامه نبرد، فردی از میان سپاه دشمن پرچمی سفید برافراشت و نزد مسلمانان آمد تا در حقانیّت اسلام تحقیق کند و پرسش خویش را مطرح سازد، باید مسلمانان او را در حفاظت و اسکورت خویش قرار دهند که کسی به او صدمه نزند و با رأفت و مهربانی سخنانش را گوش کنند و با ارائه دلیل و حجّت و برهان، حق را به او بشناسانند؛ پس از آن باز با اسکورت او را به جای اول خویش هرچند در میان سپاه دشمن باشد باز گردانند. (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْلَمُونَ [و اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بیندیشد)؛ سپس او را به محل امنش برسان، زیرا آنها گروهی ناآگاه‌اند.]) قرآن می‌فرماید حتّی اگر کسی که برای تحقیق و پرسش آمده، اسلام را نپذیرفت و مسلمان نشد، باز با اسکورت او را به محل امن خود باز گردانید و نباید کسی متعرض او شود.

 

اگر کسی از روی عناد و توطئه برای براندازی نظام اسلامی شبهه‌افکنی کند و در عقاید، اصول و ارزش‌هایی که مردم مسلمان سخت بدان پایبند هستند، تشکیک ایجاد کند، باید با او برخورد شود و حساب او با کسی که سؤال و شبهه دارد و صادقانه می‌خواهد شبهه و سؤال خود را مطرح کند و پاسخ دریافت کند، متفاوت است. اسلام برای طرح سؤال و بحث علمی، گرچه در مورد ضروری‌ترین اصول و معارف اساسی اسلام باشد، جایگاه و ارزشی خاص قائل است. اسلام هیچ‌گاه جلوی سؤال کردن را نمی‌گیرد و مانع آن نمی‌شود. نه تنها مانع پرسش نمی‌شود، که برای پاسخ به سؤال و رفع شبهه تا آن حد اهمیت قایل شده که حتی اگر کسی از دشمنان اسلام در میان معرکه جنگ و آتش و خون گفت، من در مورد حقانیت و حقیقت دین شما سؤال دارم، اسلام دستور داده شرایطی برای او فراهم آورید که بتواند بیاید و پاسخش را بگیرد.


اما نکته‌ای که باید در این رابطه به آن توجه داشت این است که «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد». سؤال و پرسش محترم است؛ اما باید در چارچوب همان نظام ارزشی کلی اسلام قرار گیرد؛ یعنی نحوه و شرایط طرح سؤال به گونه‌ای نباشد که موجب ضرر به دیگران و بازداشتن آنان از کمال نهایی و انحراف از مسیر کمال باشد. سؤال و شبهه علمیِ دینی باید در محل خودش طرح شود، نه اینکه مثلا در جمع بچه‌های مدرسه یا هر جمع دیگری که با مبانی اسلام و بحث‌های فلسفی و کلامی آشنا نیستند طرح شبهه شود. اگر کسی سؤال دارد، سؤالش را در محافل علمی و در جمع متخصصان مربوط، در حوزه علمیه و مجامع علمی نظیر آن طرح کند و هیچ مشکلی هم ندارد.

 

طرح سؤال، درست نظیر ترتیب دادن مسابقه کشتی بین دو پهلوان است. مسابقه کشتی و زورآزمایی بدنی اشکال ندارد اما به شرط اینکه در شرایط مساوی باشد. اگر یک نوجوان سبک وزن را که تازه پا به عرصه کشتی گذاشته با پهلوان و قهرمان اول کشتی در سنگین وزن رودرروی هم قرار دهند نتیجه کشتی از قبل معلوم است! کشتی و مبارزه علمی و دست و پنجه نرم کردن در مباحث دینی نیز هیچ اشکالی ندارد، اما به شرط اینکه با رعایت شرایط و ضوابط خاص خودش باشد؛ اگر این‌گونه شد، نه تنها ضرر ندارد که زمینه رشد و استحکام مبانی و معارف دینی را نیز فراهم می‌کند.

 

اگر کسی شرایط و ضوابط را رعایت نکرد و پرسش را به‌گونه‌ای طرح نمود که موجب فساد عقیده و گمراهی دیگران می‌شود، باید جلوی او را گرفت؛ همان‌گونه که جلوی توزیع هر کالای مضر دیگری گرفته می‌شود. آیا در مسایل پزشکی به بهانه این‌که آزادی است، می‌شود هر میکروبی را در سطح کوچه و خیابان پخش کرد؟! در حالی که آوردن همین میکروب در آزمایشگاه و نزد متخصصان، برای مطالعه و تحقیق روی آن هیچ مشکل و محذوری ندارد. نه تنها مشکلی ندارد، که بسیار هم مفید است.» (نظریه حقوقی اسلام، ج 1، ص 352)


اما در مورد مواردی که در اسلام دستور به مقابله و خشونت شده است که در موارد ضرورت است و این موارد در فقه و اندیشه اسلامی مشخص است و در حقیقت برای جلوگیری از خشونت‌های بعدی است، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:


«یک مورد جهاد ابتدایی است که مخصوص به دوران معصومین است و الان ما موردی نداریم بخواهیم در جامعه‌مان جهاد ابتدایی را مطرح کنیم. خب، خود این جهاد ابتدایی هم اول باید با ارشاد و هدایت و نصیحت باشد. اینجور نیست که در جهاد ابتدایی اول لشکرکشی کنند و بگویند که یا مسلمان بشو یا تو را می‌کشیم؛ آن‌طور که غربی‌ها در بعضی از تواریخ‌شان یا شعارهایشان مطرح می‌کنند.


مورد دوم جنگ دفاعی و جهاد دفاعی است که اگر دشمنی به کشور اسلامی حمله کند، حمله فیزیکی به مرزهای جغرافیایی اسلام، و اموال و نفوس مسلمان‌ها به خطر بیفتد، برای دفاع، مسلمان‌ها واجب است که دسته‌جمعی جهاد کنند. البته در همه این جنگ‌ها، باز ارزش‌های خاصی در جنگ در قوانین اسلام مطرح شده است. مثلاً آب را مسموم نکنند، درخت‌ها را نبرند، مزارعشان را نسوزانند، به پیرمردها و پیرزن‌ها و کسانی که بی‌طرف هستند در جنگ لطمه نزنند و ویرانی به بار نیاورند. این‌ها ارزش‌های اخلاقی است که از نظر اسلام مطرح شده ولی به هر حال جنگ، جنگ است. در جنگ نان و حلوا پخش نمی‌کنند، آدم کشتن است و شمشیر و نیزه، یا امروز موشک و بمب و این چیزها.


قسم سوم نوع دیگری از جهاد هست که در اصطلاح فقهی به آن «قتال اهل بغی» می‌گویند، یعنی، جنگی که جنگ داخلی است. وقتی یک حکومت حق اسلامی تشکیل می‌شود و کسانی سر به شورش بردارند، باید با آن‌ها جنگید و سرکوب کرد. فرض این است که حکومت حقی وجود دارد که کسانی در داخل می‌خواهند این حکومت را سرنگون کنند. نمونه‌اش هم جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان است که امیرالمومنین سلام‌الله‌علیه در مقابل مارقین و ناکثین و قاسطین انجام دادند.


موارد دیگری هست که جنگ رسمی نیست ولی نوعی دفاع است. یکی دفاع از شخص است، دفاع شخصی. من مثال زدم و گفتم که شب آدم در خانه‌اش خوابیده، یک وقت بلند می‌شود می‌بیند یک کسی با کلت بالای سرش ایستاده است. این چه کار کند؟ اگر خودش سلاح داشته باشد و بتواند مبارزه کند، باید مبارزه کند ولو طرف را بکشد. اگر دفاع خودش جز به این میسر نباشد، می‌تواند طرف را بکشد. اینجا نه دسترسی به دادگاه هست، نه دسترسی به پلیس هست، نه دسترسی به قانون دیگری هست. اسلام تجویز می‌کند که از خودت دفاع کن.» (مصاحبه با روزنامه «کیهان» - ۱۴ شهریور ۱۳۷۸)


«از جمله مواردی که خشونت حتّی از ناحیه مردم تجویز شده است، آنجاست که مردم احساس کنند که کیان اسلامی در خطر است و توطئه‌ای علیه نظام اسلامی شکل گرفته است و دولت اسلامی به تنهایی قادر به دفاع از نظام اسلامی نیست. چون وقتی دولت اسلامی پی برد که توطئه‌ای علیه نظام شکل گرفته، وظیفه دارد که خود اقدام کند، حال اگر اقدام دولت کافی نبود، مردم موظّف‌اند که به کمک دولت اسلامی بشتابند و از کیان اسلام و نظام دفاع کنند. معنای سخن ما این نیست که در همه جا باید دست به خشونت زد. بنده تئوریسین خشونت نیستم، بلکه معتقدم که رحمت و مهربانی اصل است و تنها به هنگام ضرورت و اضطرار باید دست به خشونت زد. سخن من این است که وقتی دولت اسلامی وجود دارد، باید بر طبق رأی دادگاه و مقامات ذی‌صلاح دولت اسلامی عمل شود؛ اما اگر کار از دست دولت اسلامی خارج شد و برای حفظ اسلام و نظام راهی جز قیام خشونت‌آمیز مردمی نبود، خشونت واجب است.» (نظریه سیاسی اسلام، ج 2، ص 255)


«دفاع از مقدسات دین در صورتی که تشکیل دادگاه ممکن نباشد از موارد دیگر جواز اعمال خشونت از طرف مردم است که قید مهم اطاعت از حکومت در این مورد خیلی مهم است. کسی که اهانت به مقدسات اسلام کرده، مهدور الدم است. سلمان رشدی را در هیچ دادگاهی هم محاکمه‌اش نکردند. فتواست و برای کسی که ثابت شد او علیه مقدسات اسلامی توهین کرده، خونش هدر است. این فتوای بنده نیست. فقط فتوای علمای این زمان هم نیست. همه فقهای اسلام از شیعه و سنی، بر این فتوا اتفاق دارند. اختلاف بین شیعه و سنی در این است که فقط توهین به شخص پیغمبر اسلام، این مجازات را دارد یا نسبت به سایر مقدسات و ائمه اطهار هم این حکم ثابت است؟ شیعه می‌گوید که توهین به ائمه اطهار (ع)، مثل توهین به پیغمبر اکرم (ص) است و آنها فقط در مورد پیامبر اکرم (ص) می‌گویند پس این فتوای من نیست. اتفاق شیعه و سنی است.

 

البته اگر ولی فقیه، نهی کند و بگوید به تشخیص خودتان عمل نکنید، یعنی مصلحت نمی‌داند هرکس به تشخیص خودش عمل کند، از باب اطاعت ولی فقیه، نباید هر کسی به تشخیص خودش عمل کند اما فتوای کلی، همان است. همینطور که در سایر مسائل هر کسی باید مصداق تشخیص بدهد اینجا هم باید تشخیص بدهد و البته خودش را هم آماده کند که اگر نتوانست فردا در دادگاه ثابت کند، گردنش را در حکومت اسلامی بجرم قتل می‌زنند. اما وقتی ولی فقیه می‌گوید که بدون حکم دادگاه، این کار را نکنید، اطاعت ولی فقیه، مقدم بر آن است. مثل اینکه در همه احکام، اطاعت ولی فقیه، حاکم بر احکام اولیه است یعنی در این شرائط، دیگر جائز نیست هر کس طبق تشخیص خودش کسی را مهدور الدم دانست، مجازات کند بلکه باید بدست حکومت اسلامی انجام شود.» محمدتقی مصباح یزدی، خشونت و تساهل، کتاب نقد ،1379 شماره 14 و 15)


با توجه به این نکات است که تأکید می‌کنیم آزادی به طور مطلق ممدوح نیست، چنان که خشونت هم به طور مطلق مذموم نیست.

 

3. طرح چند پرسش و پاسخ به آنها

 

اصل در اسلام رحمت است یا غضب؟


«جواب این است که خداوند هم دارای صفت رحمت است و هم دارای صفت غضب. هم «ارحم الرّاحمین» است و هم «اشدّ المعاقبین»؛ و از 114 سوره قرآن، 113 سوره با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آغاز می‌گیرد که در آن دو عنوان از صفت رحمت خدا؛ یعنی، «رحمان» و «رحیم» آمده است. تنها یک سوره از قرآن با «بسم الله» آغاز نشده است امّا در سوره نمل دو بار عنوان «بسم الله» آمده است و علاوه بر طلیعه سوره، در میانه سوره نیز تکرار شده است؛ آنجا که ملکه سبا نامه حضرت سلیمان به خود را که با «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» آغاز شده است، بر قوم خود می‌خواند. به هر حال، در قرآن 114 مرتبه عنوان «بسم اللّه الرحمن الرّحیم» تکرار شده که در آن دو صفت از رحمت الهی ذکر گردیده است. اما در کنار معرّفی رحمت بی‌کران الهی، آیاتی نیز ویژگی خشم و غضب خدا را معرفی می‌کنند؛ خدایی که ما به آن معتقدیم فقط اهل خشم و غضب نیست. بلکه هم دارای رحمت است و هم دارای غضب، و بی‌تردید رحمت او بر غضب و خشم او برتری و چیرگی دارد. البته رحمت خدا غضب او را نفی نمی‌کند، بلکه بر آن سبقت دارد و تا آنجا که حکمت و لطف و فضل الهی ایجاب کند، بندگان مشمول رأفت و رحمت حضرت حق خواهند بود و خشم و غضب الهی ظاهر نمی‌گردد؛ مگر در هنگامی که ضرورت باشد خداوند عده‌ای را گرفتار خشم و غضب خود گرداند.

 

ااز این روست که می‌نگریم خداوند بر اقوامی چون قوم عاد، ثمود و لوط که داستانشان در قران نیز آمده است غضب کرد و با فرود آوردن عذاب خویش بر آنها، نابودشان ساخت. چرا که آنان با آنکه پیامبران الهی مکرّر آنان را دعوت به هدایت کردند و برای اینکه مسیر هدایت در برابرشان آشکار و هویدا شود، معجزات و نشانه‌های الهی را نیز ارائه دادند. بنابراین، خدایی که در قرآن معرفی شده است، عبوس نیست، بلکه خدای رحمت و مهربانی است و تنها به هنگام ضرورت و جایی که حکمتش ایجاب کند، خشم و غضب خویش را بروز می‌دهد. پس در برابر این سؤال که آیا اسلام مبتنی بر رحمت و مهربانی است و یا مبتنی بر سخت‌گیری و خشونت است؛ می‌گوییم: در اسلام اصل، رحمت است و بنابراین است که رحمت و رأفت حاکم گردد، اما در موارد خاصّی که قرآن نیز به آنها اشاره دارد، نباید رحمت و رأفت نشان داد و آنجا باید سخت‌گیری، شدّت عمل و خشونت نشان داد. خداوند نیز هم دارای صفت رحمت است و هم دارای خشم، غضب و انتقام.» (نظریه سیاسی اسلام، ج 2 ص 302)

 

آیا این تفسیر از شریعت تحمیل سلیقه به دیگران نیست؟


اصلا مگر دین هم امری سلیقه‌ای است و حدّ و حدود آن و تفسیر آن با سلیقه افراد مشخص می‌شود؟ سلیقه مربوط به شیوه‌ها و روش‌هایی است که انسان‌ها در زندگی عادی خود دارند؛ مثل سلیقه‌ای که افراد در انتخاب جنس و رنگ لباس دارند، در اینجا کسی نباید سلیقه خود را بر دیگران تحمیل کند، شعار مطلق نکردن رأی و نظر فقط در ارتباط با مسائل فرعی و ظنّی دین صحیح است. در آنجا نیز نظر کسانی پذیرفته است که با پشتوانه و اندوخته فراوان علمی و آشنایی با دین و اجتهاد در مسائل دینی و فقهی و با اتخاذ روش صحیح اجتهادی و متد قابل قبول به استنباط می‌پردازند و فتوا و رأی خود را استخراج و بیان می‌کنند اما در اعتقادات، اصول و قطعیّات اسلام نباید انسان سلیقه و نظر خود را اعمال کند. در اینجا تنها همان چیزی صحیح است که 1400 سال پیش پیامبر و سپس ائمه اطهار، صلوات الله علیهم اجمعین، فرموده‌اند و همه علما و فقها نیز بر آن اتفاق داشته‌اند و در باب قطعیّات اسلام هر قرائتی جز قرائت پیامبر و ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین باطل است، و به هیچ‌وجه پذیرفتنی نیست که کسی بگوید من قرائت جدیدی از دین دارم.» (نظریه سیاسی اسلام، ج 2 ص 303.)

 

آیا این تفسیر از شریعت با آیه لا اکراه فی الدین سازگار است؟


«در مسأله‌ی لا اکراه فی الدین دو احتمال فرض می‌کنیم اول اینکه دین اکراه بردار نیست چون قوام دین به اعتقاد قلبی است اعتقاد به خدا و قیامت و رفتاری متناسب با آنها و طبق دستور خدا؛ تا کسی اعتقاد نداشته باشد، دین ندارد. اعتقاد هم با اکراه پیدا نمی‌شود؛ پس دین اصلاً اکراه بردار نیست دوم اینکه کسی را نباید به پذیرش دین وادار کرد. حال سؤال می‌کنیم که آیا ابتدائا کسی را نمی‌توان به دین وا داشت یا نه در هیچ شرایطی ما در دین هیچ الزام و اکراه‌ی نمیتوانیم داشته باشیم اگر بگویید که تا ابد، هیچ کس درهیچ موردی حق ندارد به عنوان دین کسی را به کاری ملزم کند، پس مسأله‌ی جهاد و قتال چیست. این جزء دین است یا نه همان قرآنی که لا اکراه فی الدین گفته است، این را هم گفته است این همان قرآنی است که می‌گوید: قاتلوهم حتی لا تکون فتنه. چه طور به آن جمله‌ی قرآن می‌شود استناد کرد، به این نمی‌شود؟

 

پس معنای آیه‌ی لا اکراه فی الدین این نیست که در دین هیچ نوع اکراهی نیست زیرا سراسر قرآن شهادت می‌دهد که الزام‌هایی هست یعنی در عمل می‌شود کسانی را وادار به انجام کاری کرده اگر انجام ندادند تعقیبش کنند(السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما.) آیا این اکراه نیست با بریدن دست کسی که دزدی کرده است وادارش می‌کنید که دزدی را ترک کند. اکراه یعنی با تهدید کسی را وادار کنند که از اراده‌ی خود دست بردارد؛ مثلا، تهدید کردن دزد و زناکار به بریدن دست و صد تازیانه اینها در دین هست با کسانی که گستاخ هستند و می‌گویند اینها ربطی به دین ندارد، بلکه چیزهایی عادی بوده که در آن زمان گفته شده است و دین فقط همان رابطه‌ی انسان با خداست باید از در دیگری وارد بحث شد. به هر حال آن قرآنی که می‌گوید: لا اکراه فی الدین احکام الزامی که به یک معنا توأم با اکراه است هم دارد. اینها خود دلیل است بر اینکه، معنای اول مطلوب است نه معنای دوم به هر حال اگر با آیات قرآن نتوانیم استناد کنیم سنت و روایات متواتر بسیاری در زمینه‌های مختلف داریم پس این آیه دلالتی بر معنی دوم ندارد و اگر توّهم شود که چنین دلالتی دارد، آیات دیگر و یا سنت قطعیه و سیره‌ی پیغمبر (ص) و ائمه‌ی اطهار (علیهم الاسلام) اثبات می‌کند که احتمال اول مورد نظر است.» (دین و آزادی صص 24-26)


حال قضاوت را با خواننده محترم وا می‌نهیم که آیا تفاوت نهادن میان آزادی تفکر و ارزش نهادن برای آن و نفی توطئه‌ها و ضد ارزش تلقی کردن آنها تئوری خشونت و ترویج رادیکالیسم است یا احترام قائل شدن برای کرامت انسان‌ها و ارزش تفکر آنها؟ ما معتقدیم میان آزادی تفکر و آزادی عقیده تفاوت است. اگر اعتقادی بر مبنای تفکر باشد، عقیده‌ای داشته باشیم که ریشه آن تفکر است، اسلام چنین عقیده‌ای را می‌پذیرد، غیر از این عقیده را اساسا قبول ندارد. آزادی این عقیده آزادی فکر است. اما عقایدی که بر مبناهای وراثتی و تقلیدی و از روی جهالت، به خاطر فکر نکردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضد فکر در انسان پیدا شده است، اینها را هرگز اسلام به نام آزادی عقیده نمی‌پذیرد. قرآن اسم آن چیزی را که اروپایی می‌گوید بشر را باید در آن آزاد گذاشت، زنجیر می‌گذارد؛ می‌گوید شکر این را بکنید که خدا به وسیله این پیغمبر این بارهای گران یعنی خرافه‌ها را از دوش شما برداشت، این زنجیرهایی را که خودتان به دست و پای خودتان بسته بودید برداشت.


آیا آزادی فکر که می‌گوییم بشر فکرش باید آزاد باشد شامل عقیده به این معنا می‌شود؟ مغالطه‌ای که در دنیای امروز وجود دارد در همین جاست. از یک طرف می‌گویند فکر و عقل بشر باید آزاد باشد، و از طرف دیگر می‌گویند عقیده هم باید آزاد باشد؛ بت‌پرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد، گاوپرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد، اژدهاپرست هم باید در عقیده خودش آزاد باشد؛ هر کسی هر چه را که می‌پرستد، هر چیزی را به عنوان عقیده برای خودش انتخاب کرده باید آزاد باشد، و حال آنکه این گونه عقاید ضد آزادی فکر است. همین عقاید است که دست و پای فکر را می‌بندد. آنوقت می‌آیند تعریف می‌کنند که بله انگلستان یک کشور صد در صد آزاد است، تمام ملل در آنجا آزادی دارند، بت‌پرست بخواهد بت‌پرستی کند دولت به او آزادی می‌دهد، گاوپرست هم بخواهد گاوپرستی کند چون آنجا مرکز آزادی است به او آزادی می‌دهند، حتی وسیله برایش فراهم می‌کنند، معابد و معبودهای آنها را محترم می‌شمارند و می‌گویند بله، بشر عقیده‌ای دارد باید آزاد باشد! خود اعلامیه حقوق بشر همین اشتباه را کرده است. اساس فکر را این قرار داده است که حیثیت انسانی محترم است، بشر از آن جهت که بشر است محترم است ما هم قبول داریم و چون بشر محترم است، پس هرچه را خودش برای خودش انتخاب کرده، هر عقیده‌ای که خودش برای خودش انتخاب کرده محترم است!


عجبا! ممکن است بشر خودش برای خودش زنجیر انتخاب کند و به دست و پای خود ببندد، ما چون بشر را محترم می‌شماریم و او را در این کار آزاد بگذاریم؟! لازمه محترم شمردن بشر چیست؟ آیا این است که ما بشر را در راه ترقی و تکامل هدایت کنیم؟ یا این است که به او بگوییم چون تو بشر و انسان هستی و هر انسانی احترام دارد، تو اختیار داری، هرچه را که خودت برای خودت بپسندی من هم برای تو می‌پسندم و برایش احترام قائلم ولو آن را قبول ندارم و می‌دانم که دروغ و خرافه است و هزار عوارض بد دارد، اما چون تو خودت برای خودت انتخاب کرده‌ای من آن را قبول دارم؟! آن چیزی که خودش برای خودش انتخاب کرده زنجیر است. او برای دست و پای فکر خودش زنجیر انتخاب کرده، تو چطور این زنجیر را محترم می‌شماری؟! این محترم شمردن تو این زنجیر را، بی‌احترامی به استعداد انسانی و حیثیت انسانی اوست که فکر کردن باشد. تو بیا این زنجیر را از دست و پایش باز کن تا فکرش آزاد باشد.

 

دین اسلام و دموکراسی و جایگاه رأی مردم و انتخابات


آیت‌الله مصباح یزدی (ره) در باب نقش مردم در حکومت اسلامی، در کتب مختلف خویش مبانی و ادله و شبهات مربوط با آن را طرح کرده‌اند. این بیانات موجی از تخریب‌ها و اتهامات را به ایشان وارد ساخته که ایشان در ادامه تئوریسین خشونت، هیچ نقشی برای مردم قائل نبوده و از این منظر، مخالف امام خمینی (ره) مشی نموده‌اند. در ادامه خلاصه بیانات و مهم‌ترین محورهای فرمایش ایشان را بدون پیش داوری مورد ملاحظه قرار می‌دهیم تا به دیدگاه صحیح ایشان دست پیدا کنیم تا انشالله بی‌مایگی این اتهامات نشان داده شود. بیانات ایشان را در دو محور ارائه می‌کنیم:


نقش مردم در حکومت اسلامی


در باب نقش مردم در حکومت اسلامی در زمان غیبت و نظام ولایت فقیه سه نظر وجود دارد:


1. نظری که معتقد است اصل تشریع حکومت و حاکمیت فقیه از طرف خدا و امام زمان (علیه السلام) است؛ تعیین شخص و مصداق آن هم باید به نوعی به امام زمان (علیه السلام) انتساب پیدا کند، امّا تحقّق عینی و استقرار حکومتش بستگی به قبول و پذیرش مردم دارد.
2. نظری که معتقد است اصل مشروعیت حکومت و حاکمیت فقیه در زمان غیبت به نصب عام از طرف خدا و امام زمان (علیه السلام) است اما تعیین شخص آن و همچنین تحقّق و استقرار حکومتش بسته به رأی و انتخاب مردم است.
3. نظری که بصورت یک احتمال مطرح شده که بگوییم در زمان غیبت امام زمان (علیه السلام) حتی اصل مشروعیت فقیه و حکومتش نیز منوط به پذیرش و قبول مردم است.


به اعتقاد آیت‌الله مصباح یزدی (ره) نظر صحیح از میان سه رأی مطرح شده در این زمینه، همان نظر اول است که معتقد است اصل تشریع حکومت و حاکمیت فقیه از طرف خداوند و امام زمان (علیه السلام) است و همچنین تعیین شخص آن هم باید به نوعی به امام معصوم و اجازه آن حضرت، انتساب پیدا کند امّا تحقّق و استقرار حاکمیت و حکومتش بستگی به قبول و پذیرش مردم دارد. دلیل ایشان  بر این مدّعا این است که ما بر اساس بینش اسلامی معتقدیم که علّت ایجاد همه هستی و جهان و از جمله انسان‌ها، خداوند است. اوست که لباس وجود را بر اندام همه موجودات پوشانده و به آنها هستی بخشیده است و هر آن‌چه که در آسمان‌ها و زمین است همه از آن خداوند است و او مالک حقیقی همه آنهاست. (فَاِنَّ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الْاَرْض) بر اساس تفکّر اسلامی، همه انسان‌ها عبد و مملوک خدا هستند؛ آن هم نه ملک اعتباری و قراردادی که بر اساس جعل و اعتبار بوجود آمده باشد بلکه ملک حقیقی؛ یعنی حقیقتاً هیچ جزء از وجود ما از آن خودمان نیست و هستی ما تماماً از اوست و هیچ چیز حتی یک سلّول هم که متعلّق به خودمان باشد و ما آن را بوجود آورده باشیم نداریم.


از طرف دیگر، عقل هر انسانی درک می‌کند که تصّرف در ملک دیگران بدون اجازه آنان مجاز نیست و کاری ناپسند و نارواست و شاهدش هم این است که اگر کسی در آن‌چه که متعلّق به ماست (مثل خانه و ماشین و کفش و لباس و...) بدون اجازه و رضایت ما تصّرف کند ناراحت می‌شویم و فریادمان بلند می‌شود و معتقدیم در حق ما ستم شده است. این قضاوت بر اساس همان قاعده عقلی است که هر کسی می‌فهمد که تصّرف در ملک دیگران ناروا و ناپسند است.


بنابراین، اگر از طرفی همه عالم و از جمله همه انسان‌ها ملک حقیقی خداوند هستند و تمام هستی و ذرّات وجود آنها متعلّق به خداوند است و از خود چیزی ندارند، و از طرف دیگر هم عقل تصدیق می‌کند که تصرف در ملک دیگران کاری ناروا و ناپسند و ظالمانه است، بنابراین هیچ انسانی حق تصرف، نه در خود و نه در دیگران را، بی‌اذن و اجازه خداوند ندارد. و بدیهی است که لازمه حکومت، گرفتن و بستن و زندان کردن و جریمه کردن و مالیات گرفتن و کشتن و اعدام و خلاصه انواع تصرف‌ها و ایجاد محدودیت‌های مختلف در رفتارها و زندگی افراد و مردم جامعه است؛ بنابراین حاکم باید برای این تصرفات، از مالک حقیقی انسان‌ها که کسی غیر از خداوند نیست اجازه داشته باشد و گرنه تمامی تصرفات او بر اساس حکم عقل، ناروا و ظالمانه و غاصبانه خواهد بود. بر اساس ادلّه‌ای که در دست داریم خداوند این اجازه و حق را به پیامبر اسلام و امامان معصوم بعد از ایشان داده است. (اَلنَّبِیُّ اَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ اَنْفُسِهِم)، (اَطِیعُوا اللَّهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلِی الاَمْرِ مِنْکُم)


 همچنین بر اساس ادله اثبات ولایت فقیه، در زمان غیبت چنین حقّی به فقیه جامع‌الشرایط داده شده و از جانب خدا و امام زمان (علیه السلام) برای حکومت نصب شده است. امّا دلیلی در دست نداریم که این حق به دیگران و از جمله، به آحاد مردم و افراد یک جامعه و مسلمانان هم داده شده باشد. البته این نصب، نصب عام است؛ یعنی فرد خاصّی را معیّن نکرده‌اند بلکه صفاتی بیان شده که در هر فردی یافت شود او برای این کار صلاحیت دارد.


امّا چون روشن است که یک حکومت با چند حاکم مستقل سازگار نیست و در صورت وجود چند حاکم مستقل، دیگر «یک» حکومت نخواهیم داشت ناچار باید یک نفر از میان آنان انتخاب شود. امّا این انتخاب در واقع نظیر دیدن هلال ماه است که اول ماه را ثابت می‌کند و نظیر تعیین مرجع تقلید است.


توضیح این‌که: ما به عنوان مسلمان مکلّفیم که ماه رمضان را روزه بگیریم. امّا برای این‌که بدانیم ماه رمضان شده یا نه، باید رؤیت هلال کنیم و ببینیم آیا هلال شب اول ماه در آسمان دیده می‌شود. اگر هلال ماه رؤیت شد آن گاه کشف می‌کنیم که ماه رمضان شده و باید روزه بگیریم. در این‌جا این گونه نیست که ما به ماه رمضان مشروعیت بدهیم؛ یعنی ماه رمضان را ماه رمضان کنیم بلکه در خارج یا هلال شب اول ماه واقعاً وجود دارد یا واقعاً وجود ندارد، اگر هلال ماه وجود داشته باشد ماه رمضان هست و اگر نباشد ماه رمضان نیست. آنچه ما در این میان انجام می‌دهیم و به عهده ما گذاشته شده تنها کشف این مسأله است که آیا هلال ماه وجود دارد یا نه؟ و یا در مسأله تقلید، ما معتقدیم هر مسلمانی که خودش متخصّص در استنباط و شناسایی احکام دین نیست باید از کسی که چنین تخصّصی را دارد، که همان مجتهد است، تقلید کند. ما با تحقیق فقط می‌خواهیم کشف کنیم که آیا چنین صلاحیتی در او وجود دارد یا ندارد. بنابراین، کار ما «خلق و ایجاد» آن صلاحیت نیست بلکه «کشف و شناسایی» آن است.


در مورد ولیّ فقیه هم مسأله به همین ترتیب است. یعنی با نصب عام از ناحیه خداوند و امام زمان (علیه السلام) فقیه حق حاکمیت پیدا کرده و مشروعیت دارد و ما فقط کارمان این است که این حق حاکمیت را که واقعاً و در خارج و قبل از تحقیق ما وجود دارد کشف و شناسایی نماییم. با این بیان معلوم می‌شود که تعیین نمایندگان مجلس خبرگان رهبری از جانب مردم و بعد هم تعیین رهبر بوسیله این نمایندگان، حقیقت و ماهیتش چیزی غیر از آن‌چه گفتیم، یعنی کشف و شناسایی فردی که واجد صلاحیت و مشروعیت برای منصب ولایت فقیه و رهبری است نخواهد بود. این مسأله نظیر کشف و شناسایی مرجع تقلید است که در آن مورد هم شخص خاصّی برای تقلید معیّن نشده بلکه یک سری ویژگی‌های عام بیان شده و هر کس دارای چنین ویژگی‌هایی باشد مرجعیت او مورد قبول و رضای خدا و امام زمان (علیه السلام) خواهد بود.


تا این‌جا معلوم شد که تحقّق و استقرار حکومت و حاکمیت فقیه در زمان غیبت امام معصوم تماماً به پذیرش جامعه و مقبولیت مردمی بستگی دارد. یعنی این مردم و مسلمانان هستند که باید زمینه تحقّق و استقرار این حاکمیت را فراهم کنند و تا مردم نخواهند نظام اسلامی محقّق نخواهد شد و فقیه در اصل تأسیس حکومت خود هیچ گاه متوسّل به زور و جبر نمی‌شود بلکه نظیر همه پیامبران و امامان، تنها در صورتی که خود مردم به حکومت وی تمایل نشان دهند دست به تشکیل حکومت خواهد زد. در این مورد هم نظیر همه احکام و دستورات الهی، مردم می‌توانند به اختیار خودشان آن را بپذیرند واطاعت کنند و می‌توانند هم نافرمانی کرده سرپیچی نمایند. البته مردم در طول تاریخ ملزم و مکلّف بوده‌اند که به حاکمیت الهی و حکومت پیامبران و امامان تن دهند و حق حاکمیت آنان را به رسمیت شناخته بپذیرند و اگر نپذیرفته‌اند در پیشگاه خداوند گناه کار و معاقب خواهند بود.» (نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، ص 69)

 

شبهات نقش مردم در مشروعیت


در ادامه برخی شبهات مهم در مورد نظر ایشان را طرح کرده و به پاسخ ایشان خواهیم پرداخت.


آیا این نظریه، مخالف بیان امام خمینی (ره) است که «میزان رای ملت است»؟!


حضرت آیه الله مصباح یزدی (ره) در این زمینه با بیان خاطره لطیفی به جواب این سوال می‌پردازند: «پیش از پیروزی انقلاب، یک سال به مناسبت ماه مبارک رمضان در مسجد سید اصفهان سخنرانی داشتم. شخصی همراه با چند نفر از کسانی که بعدها در جمهوری اسلامی به وزرات رسیدند، برای پاسخ به پرسش‌های خود وقت خواستند. او می‌گفت: پرسش‌های من را فقط باید از قرآن پاسخ بدهی و آن‌ها را برای من اثبات کنی! به وی گفتم: پیش از این‌که شما سؤال کنید، من سؤالی را از قرآن مطرح می‌کنم. اگر آن را جواب دادی، همه آن‌چه را که بپرسی از قرآن برایت اثبات می‌کنم. گفتم: در اسلام گوشت سگ حلال است یا حرام؟ گفت: این‌که معلوم است، گوشت سگ حرام است. گفتم: از قرآن اثبات کن. ما آیه‌ای که گوشت سگ را حرام دانسته باشد، نداریم! پس از اندکی تأمل گفت: این را همه می‌دانند. به او گفتم: همه می‌دانند معنا ندارد. قرار بر این شد که شما از قرآن برای من اثبات کنید. مگر نه این‌که همه چیز را باید از قرآن اثبات کرد؟! سپس به او گفتم: من از قرآن اثبات می‌کنم که گوشت سگ حلال است. وی با تعجب پرسید: از چه راهی اثبات می‌کنید؟ گفتم در قرآن آمده است: قُل لاَّ أَجِدُ فِی مَا أُوْحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَی طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَمًا مَّسْفُوحًا أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقًا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ؛ قرآن به صراحت می‌گوید: بیش از چهار چیز را حرام نمی‌شناسد. گوشت خوک، گوشت مردار، خون و چیزهایی که برای غیر از خدا ذبح شده باشد. پس، نه تنها هیچ‌جا نگفته است که گوشت سگ حرام است؛ بلکه گفته است غیر از این چهار مورد، چیزی حرام نیست: لاَّ أَجِدُ فِی مَا أُوْحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّمًا عَلَی طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ. بنابراین من از قرآن اثبات کردم که گوشت سگ حلال است. حال آیا شما گوشت سگ می‌خورید؟! بعد به او گفتم: عزیز من! قرآن تفسیری و بیانی دارد. قرآن می‌فرماید که تفسیرش به عهده پیغمبر است. قرآن، متشابهات، محکمات، ناسخ و منسوخی دارد. هر کسی که نمی‌تواند همه چیز را از قرآن دریافت کند. در قرآن هم محکمات داریم و هم متشابهات. این‌گونه نیست که هر کسی هر حرفی زد، بدون درنظر گرفتن جوانب دیگر به آن استناد کنیم. باید ببینیم در کجا این حرف را زده است. این‌که امام می‌فرمود: میزان رأی ملت است، یعنی حتی اگر برخلاف قرآن باشد!؟ آیا امام چنین چیزی گفت؟! ما برای استنادهای خود، برای شناخت اسلام و وظایف‌مان منابعی داریم. محکمات قرآن، سنت و یا روایاتی که دلیل متواتر دارد، برای شیعه و سنّی حجت است.


 اما گاهی جمع آیه‌ای با آیه دیگر ابهام‌هایی را به همراه دارد. این‌جاست که باید به متخصص مراجعه کرد. همه عالَم هم همین کار را می‌کنند. در دنیا مرسوم است که اگر ابهامی در قانون پدید آید به مفسرش مراجعه می‌شود. در قانون پیش‌بینی شده است که هرجا ابهامی وجود دارد، کسی که نظرش معتبر است نظر دهد. قوانین عادی را باید مجلس شورای اسلامی و قانون اساسی را باید شورای نگهبان تفسیر کند. قرآن می‌فرماید «مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ ام الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ»؛ آن‌هایی که به دنبال فتنه می‌گردند، به متشابهات استناد می‌کنند. باید از اهل خبره پرسید.


باید ببینیم امام کجا فرمود میزان رأی ملت است. آن‌جا که کسی بخواهد برای مردم تعیین وظیفه کند. شرکت مردم در انتخابات و رأی اکثریت آن‌ها مورد تأیید امام است، اما کسانی نباید بگویند باید کسی را که ما می‌گوییم تعیین کنید، این‌جا میزان رأی مردم است. حال آن‌که، میزان رأی مردم است برای این نیست که نماز بخوانید یا نخوانید، اسلام را بپذیرید یا نپذیرید. این‌جا میزان رأی مردم نیست؛ بلکه «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» آن‌جا که خدا و پیغمبر چیزی را تعیین کردند، هیچ‌کس حق دخالت ندارد. در عالم بالاتر از شخص پیغمبر اسلام وجود ندارد. خداوند به ایشان می‌فرماید: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ» پیغمبر هم حق ندارد در کار خدا دخالت کند. اینک آیا میزان رأی مردم است؛ یعنی می‌توان بر خلاف پیغمبر عمل کرد؟! بله در آن‌جایی که چارچوبش معلوم است، می‌توان گفت این‌جا میزان رأی مردم است.»


شاهد مهم این برداشت از فرمایشات امام، منظومه بیانات امام خمینی ره است. «در بحث مشروعیت اعمال ولایت توسط ولی‌فقیه، جا دارد این جمله را که همه شما خوانده‌اید و در صحیفه نور هست را یادآور شوم که امام فرمودند: اگر رئیس‌جمهور به نصب ولی‌فقیه نباشد، غیرمشروع است، وقتی غیرمشروع شد، طاغوت است، اطاعت او اطاعت طاغوت است؛ معنای این جمله چیست؟ برای این کلام چه توجیهی می‌توان کرد؟ فرض این است که مردم، با روش صحیحی از طریق انتخابات صحیح کسی را به عنوان رییس‌جمهور انتخاب کرده‌اند، در این فرض است که می‌فرماید: اگر ولی فقیه او را نصب نکند، طاغوت است و نه تنها وجوب اطاعت ندارد، که اطاعتش حرام است. ولایت باید از طرف خدا باشد: طاغوت وقتی از بین می‌رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود؛ خداوند نیز ولایت را به پیغمبر (ص) داده، پیغمبر از طرف خدا، ائمه معصومین (ع) را نصب فرموده، ائمه معصومین با ولایتی که از طرف خداوند داشتند فرمودند: فقد جعلته حاکماً، الرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله؛ اکنون این فرضی را که امام فرمودند، رئیس‌جمهوری را که مردم از طریق انتخاب صحیح، انتخابش کنند چرا باید طاغوت باشد؟ چرا نفرمودند اگر فاسق است، طاغوت است، بلکه فرمودند اگر ولی‌فقیه نصب نکند، طاغوت است؟ این کلام قابل هیچ توجیه دیگری نیست؛ یعنی از محکمات است و هرچه دیگر که خلاف این باشد، باید در سایه این کلام تفسیر شود. حدیثی را هم که خواندم، الردّ علیه کالردّ علینا و هو علی حدّ الشرک بالله برای این است که، مگر مردم با خلفای بنی‌امیه و یا بنی‌عباس بیعت نکردند؟ آنها چه کم داشتند؟ البته بعضی‌هایشان به زور بود، ولی بسیاری هم به زور نبود. اگر فقط صرف انتخاب مردم و رأی آنان کافی بود، حکومت‌های آنان باید حکومت‌های صالحی بود. آیا ما باید در صحیح بودن یا خطا بودن رفتار معصومین شک کنیم؟


متأسفانه در کشور ما اگر به بعضی از مقامات توجه کنیم، کتاب‌هایشان را بخوانیم، سخنرانی‌هایشان را گوش کنیم، و مقالات‌شان را نگاه کنیم، می‌بینیم که در همین سیاق است. کسی که منتحل به شیعه هم هست می‌گوید مشروعیت حکومت به رأی مردم است، پس چون مردم به خلفا رأی دادند حکومت آنها معتبر است. بنابراین، شکی نیست که آنچه عنصر اصلی برای اعتبار ولایت فقیه است، حکم خدا و پیغمبر است» (پایگاه اطلاع‌رسانی آثار حضرت آیت‌الله مصباح یزدی، در نشست دفتر پژوهش‌های فرهنگی، مشهد مقدس، 17/9/1384)


در واقع نظر امام بر آن است که رأی مردم هیچ تلازمی با مشروعیت ندارد. امام خمینی در روز تنفیذ حکم ریاست‌جمهوری شهید رجایی به صراحت می‌گوید که رأی مردم، نه به کسی مشروعیت می‌دهد و نه مشروعیت را از کسی می‌گیرد: «چون مشروعیت آن باید با نصب فقیه ولی امر باشد، این جانب رأی ملت شریف را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب نمودم و... اگر خدای ناخواسته برخلاف آن عمل نمایند، مشروعیت آن را خواهم گرفت». (صحیفه امام خمینی (ره)، ج‌15، ص 67)


آیا این نظریه، جایگاه و نقش جمهوریت و مردم را زیر سوال می‌برد؟


«جواب این است که برخی گمان کرده‌اند که تنها راه ارج نهادن به مردم و تأمین حقوق و آزادی‌های واقعی آنان این است که آنان را در «مشروعیت» و «حقانیت» حکومت اسلامی سهیم کنیم! درحالی که برای ارج نهادن به مردم لازم نیست آنان را در جایگاه خداوند قرار داده و منزلت ربوبیت به آنان عطا کرده و حق تشریع و تقنین و نهی و امر و منع و زجر را به آنان واگذار سازیم. حقانیت یک حکومت و حق اعمال ولایت حاکم، ربطی به مردم یا اکثریت آنان ندارد، نمی‌توان از مردم انتظار داشت چیزی را به کسی اعطا کنند که خود ذاتاً و اساساً فاقد آن هستند. اما در سایر مسائل حکومتی مانند کارآمدی نظام، گزینش مسئولان و نظارت مستمر بر کارهای آنان و مهم‌تر از همه اینها در اصل تحقق حکومت اسلامی مردم جایگاه منحصر به فردی دارند.


بدون تردید، همدلی و همراهی مردم در عینیت بخشیدن به حکومت پیامبر اکرم (ص) نقش بسیار اساسی داشت... در نظام جمهوری اسلامی نیز اولاً مردم در عینیت بخشیدن به ولایت فقهای جامع الشرائط نقشی کلیدی و بی بدیل دارند، زیرا هر چند ولایت فقیه جامع الشرائط از ناحیه خداوند و به واسطه نصب عام از سوی امام معصوم است، اما تحقق و عینیت ولایت او وابستگی به خواست و اراده مردم دارد... در نظام اسلامی نه تنها «حق» نظارت بر عملکرد مسئولان به مردم واگذار شده است بلکه بر اساس تعالیم اسلام و با توجه به فریضه بزرگ امر به معروف و نهی از منکر همه مردم «مکلف هستند» که با رعایت موازین، نظارت دائمی و مستمر بر عملکرد مسئولان داشته باشند و اجازه تخطی از موازین قانونی و شرعی را به آنان ندهند. امر به معروف و نهی از منکر درحقیقت نوعی ولایت است که همه مردم نسبت به یکدیگر و مسئولان و کارگزاران نسبت به مردم و مردم نسبت به کارگزاران دارا هستند. و روشن است که چنین ولایت و نظارتی در هیچ یک از نظام‌های دموکراتیک وجود ندارد. افزون بر همه اینها کسانی که دغدغه مردم و توجه به مردم را دارند اگر اندکی نیک بنگرند خواهند دید که تنها راه برای ارزش واقعی قائل شدن به مردم، بازگشت به تعالیم واحکام اسلامی و تلاش در جهت تحقّق آن‌ها است. در حکومت اسلامی و در سایه تعالیم اسلامی است که اگر به حقوق و اموال یک زن غیر مسلمان هم تجاوز شود, رهبر آن جامعه می‌گوید اگر کسی از غصه دق کند، جا دارد. به راستی در کدامیک از نظام‌هایی که مشروعیت خود را وابسته به رأی اکثریت می‌دانند، چنین چیزی را می‌توان دید؟ آیا در دموکراسی‌های غربی, که مشروعیت خود را وابسته به خواست و رأی اکثریت می‌دانند، مردم از چنین جایگاهی برخوردارند؟ چرا آنچه خودداریم از بیگانه تمنا کنیم؟»(جمهوری اسلامی ومجلس خبرگان، احمدحسین شریفی کاظم قاضی زاده حکومت اسلامی 1385 شماره 40)

 

این نظریه، مخالف اصل پنجاه وششم قانون اساسی در باب حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش است؟


اصل پنجاه‌وششم قانون اساسی می‌گوید: «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم‌او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است‌. هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد می‌آید، اعمال می‌کند». براساس این قاعده، عده‌ای بر آن‌اند که نتیجه بگیرند در هر حوزه‌ای، هرچه مردم بخواهند، باید تحقق یابد و خواست مردم باید تأمین شود؛ زیرا مقتضای «حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش»، چیزی جز این نیست. آیت‌الله مصباح (ره) در پاسخ به این شبهه بیان می‌کند: «حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش، یک بعد خارجی و یک بعد داخلی دارد. از بعد خارجی و بین‌المللی، مقتضای این اصل، آن است که هیچ ملت و دولتی حق حاکمیت بر مردم کشوری دیگر و دخالت در تعیین سرنوشت آنان را ندارد و هر ملتی خود باید دربارة سرنوشت خویش تصمیم‌گیری کند. بنابراین، هیچ ابرقدرت و دولتی حق ندارد برای ملت ایران تصمیم بگیرد. همچنین از بعد داخلی، مقتضای این اصل آن است که در داخل جامعة اسلامی ایران، کسی از پیش خود، حق حکومت و حاکمیت بر دیگری را ندارد.

 

اما سؤال این است: اگر خداوند متعال برای کسی حق حاکمیت قرار دهد، چطور؟ آیا آن را نیز نفی می‌کنیم؟ آیا قانون اساسی ما می‌گوید که مردم حق دارند حتی حاکمیت خدا را نفی کنند؟ آیا اسلامیت این نظام چنین تفسیری را برمی‌تابد؟ در اصل دوم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تصریح شده است: «جمهوری اسلامی‌، نظامی است بر پایة ایمان به‌: خدای یکتا (لا اله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم دربرابر امر او...». این بخش، این اصل را نشان می‌دهد که مردم حق ندارند احکام خدا را نسخ کنند یا بگویند که ما نظام اسلامی نمی‌خواهیم یا گمان کنند معنای جمهوری اسلامی این است که براساس جمهوریت می‌توانند از اسلامیت نظام دست بردارند، بلکه اساس جمهوری اسلامی بر این است که حق تشریع و قانون‌گذاری مخصوص خدا باشد. بنابراین، تردیدی نیست که روح کلی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، حاکمیت خداو اسلام است. ازاین‌رو اسلامی‌بودن، شاخصة جدایی‌ناپذیر و قطعی نظام ماست. در این زمینه، همان‌گونه که در اصل چهارم قانون اساسی آمده است، در بُعد قانون و قانون‌گذاری، تمام قوانین باید منطبق بر احکام و شریعت مقدس اسلام باشد. تشخیص اسلامی‌بودن قوانین نیز طبق قانون اساسی بر عهدة فقهای شورای نگهبان است. البته اعضای شورای نگهبان دوازده نفر، مرکب از شش فقیه و شش حقوق‌دان هستند؛ اما دربارة انطباق یا عدم انطباق قوانین مصوب با قوانین اسلامی، فقط شش عضو فقیه این شورا نظر می‌دهند. اگر ما از قانون اساسی حمایت می‌کنیم، به‌دلیل همین اصل و دیگر اصول مشابه آن است که بر اجرای اسلام و احکام اسلامی تأکید کرده‌اند و می‌گویند هرچه برخلاف موازین اسلامی باشد، اعتباری ندارد.» (حکیمانه ترین حکومت)

 

وکالت فقیه یا ولایت فقیه؟


گاهی گفته می‌شود بر اساس این قاعده فقهی که «اَلنَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَی اَمْوَالِهِم» مردم بر دارایی‌های خودشان سلطه دارند مردم بر جان و مال خودشان مسلّط هستند و نسبت به آنها حق دارند و می‌توانند این حق را به دیگری واگذار کنند و یا در مورد آن به دیگری وکالت بدهند. بر این اساس در زمان غیبت، مردم خودشان باید بروند و حاکم تعیین کنند، و برگزاری انتخابات عمومی هم در واقع به همین معناست که مردم آن حقّی را که در تصّرف جان و مال خودشان دارند به دیگری واگذار می‌کنند. آیت‌الله مصباح (ره) در پاسخ به این مسأله می‌فرمایند: «سؤال ما این است که چه کسی گفته است که نظر اسلام این است و مردم چنین حقّی را دارند؟ بلکه بر عکس، همه مسلمان‌ها می‌دانند که انسان حق ندارد هرگونه که دلش می‌خواهد رفتار کند و در خودش تصرف نماید؛ ما حق نداریم چشم خود را کور کنیم؛ حق نداریم دست خودمان را قطع کنیم؛ حق نداریم اعضا و جوارح بدن خودمان را بسوزانیم و فاسد کنیم. در مورد اموال و دارایی‌های خودمان نیز حق هر گونه تصرفی نداریم. مثلا نمی‌توانیم بگوییم چون این ماشین یا خانه مال خودم است دلم می‌خواهد آن را آتش بزنم و بسوزانم. چرا خودکشی در اسلام حرام است؟ این بر اساس همان مبناست که انسان‌ها حق ندارند هر طور که دلشان می‌خواهد در وجود خودشان تصرف کنند. از نظر تفکّر و بینش اسلامی، همان طور که پیش‌تر نیز گفتیم، همه ما عبد و مملوک خداوند هستیم و وقتی همه هستی ما از او باشد بدون اجازه او حق هیچ گونه تصرفی حتی در خودمان را نیز نداریم. پس ما که حتی حق تصرف در خودمان را نیز نداریم چگونه می‌توانیم به دیگران این حق را تفویض کنیم که بتوانند در جان و مال آحاد جامعه و امور مربوط به آن دخالت و تصرف نمایند؟ ما چگونه می‌توانیم حق وضع و اجرای قانون در مورد خودمان و سایر افراد را، که لازمه هر حکومتی است، به دیگران واگذار کنیم در حالی که اصولا صدور احکام و قوانین از جانب خداوند و بیان آنها در شریعت به این معناست که ما برای تعیین قوانین مربوط به شخص خودمان هم باید تابع مالک حقیقی خویش بوده و مطابق خواست و اراده او رفتار کنیم.


این ولایتی که به فقیه نسبت می‌دهیم آن چیزی است که خداوند برای فقیه تعیین کرده و امام زمان (علیه السلام) بیان فرموده است نه این‌که مردم به او ولایت داده باشند. اگر بر اساس "اَلنَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَی اَمْوَالِهِمْ وَاَنْفُسِهِمْ" مردم حق داشته باشند به هر کسی خودشان مایلند حق ولایت و حاکمیت داده و به او مشروعیت ببخشند سؤال می‌کنیم که اگر روزی مردم اصلا ولایت و حکومت فقیه را نخواستند و رأی دادند که یک فرد غیر فقیه، مثلا یک دکتر یا یک مهندس، در رأس حکومت باشد آیا حکومت او از نظر خدا و رسول مشروع است؟ اگر حقیقتاً رأی مردم مشروعیت‌آور است فرض می‌کنیم مردم به حکومت یزید و هارون الرشید و رضاخان پهلوی و امثال آنان رأی بدهند، آیا در این صورت حکومت آنها از نظر خدا و رسول مشروع و بر حق می‌شود؟ ما از کسانی که معتقدند رأی مردم مشروعیت‌آور است سؤال می‌کنیم اگر مردم فردا رأی بدهند که ما قانون اساسی فعلی را که با محوریت ولایت فقیه تدوین شده نمی‌خواهیم موضع شما چه خواهد بود؟ آیا خواهید گفت نظر اسلام همین است؟ آیا آنان که با ادّعای پیروی از خط امام، نفهمیده و نسنجیده و یا احیاناً از روی عمد و عناد از این سخن حضرت امام خمینی (قدس سره) سوء استفاده می‌کنند که «میزان رأی ملّت است» معتقدند که اگر مردم رأی دادند ما نظام ولایت فقیه را نمی‌خواهیم و اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی قبول نداریم، باید بگوییم میزان رأی ملّت است و نظر اسلام همان است که مردم رأی داده‌اند؟ یا آن‌چه که از سراسر فرمایشات حضرت امام استنباط می‌شود این است که ولایت فقیه یک اصل خدشه‌ناپذیر است و به همین دلیل هم هست که در قانون اساسی از آن به عنوان «اصل غیر قابل تغییر» یاد شده است.»

 

آیا بیعت در زمان صدر اسلام، نشان دهنده نقش مردم در مشروعیت نیست؟


برخی خواسته‌اند با تمسّک به مسأله بیعت که در صدر اسلام بسیار معمول و متداول بوده است چنین نتیجه‌گیری کنند که مشروعیت حاکم اسلامی از رأی و انتخاب مردم ناشی می‌شود و مثلا می‌گویند رسول خدا (ص) در غدیر خم از مردم خواست تا با حضرت علی (علیه السلام) بیعت کنند؛ اگر مشروعیت یافتن حکومت حضرت علی (ع) واقعاً هیچ ارتباطی به رأی مردم نداشت پس اصرار پیامبر بر بیعت مردم با آن حضرت برای چه بود؟ آیت الله مصباح در پاسخ به این شبهه افراد می‌فرماید: «با اندکی تحقیق و تدبر در مورد جایگاه بیعت در تاریخ صدر اسلام و اعراب آن زمان و همچنین فرمایشات پیامبر اکرم (ص) و نیز آیه شریفه (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...) که در روز غدیر خم نازل شده بخوبی روشن می‌گردد که بیعت در واقع عهدی بوده که شخص بیعت کننده برای اطاعت و فرمان برداری از شخص بیعت شونده با او می‌بسته است؛ یعنی اعلام آمادگی شخص بیعت کننده برای همکاری و همراهی با یک فرمانده یا حاکم بوده است. و این مسأله غیر از مشروعیت‌بخشی و دادن حق حاکمیت به یک فرد است. حقیقت امر در بیعت، سپردن التزام به اطاعت از حاکم مشروع و بر حق بوده است نه آنکه مشروعیت نیز با بیعت ایجاد گردد.


بنابراین خلاصه و نتیجه مجموع آن‌چه در این قسمت گفتیم این است که بر اساس مبنای صحیح اسلامی، مشروعیت ولی فقیه به نصب عام از طرف امام معصوم (علیه السلام) است و مردم در تحقّق و استقرار و عینیّت بخشیدن به حکومت و حاکمیت فقیه، نقش صد در صد دارند. و این دقیقاً شبیه آن چیزی است که در مورد مشروعیت حکومت پیامبر و امامان معصوم (علیهم السلام) و نقش مردم در حکومت آنان بیان کردیم.

 

 

تاریخ انتشار: 1402/10/02

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil