ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
رسانه فکرت | سعید احمدی، نویسنده و پژوهشگر
افراد و شخصیتهای علمی و اجتماعی قرنهای نخستین اسلامی هر اسمی که داشتند، ابن یکچیزی بودند؛ مثل ابن کثیر، ابن ابیالحدید، ابن خراط، ابن حاجب، ابن خلدون، ابن جوزی، ابن خلکان و ابن جریر. این جمعیت ابنِ هر چیز و هر کسها کم نبودند و کم کسی هم نبودهاند. گویا بهتبع جو حاکم فرهنگ عربی در آن روزگار، رسم بر این بود که افراد را به چیزی با عنوان «کُنیه» صدا میکردند. بسیاری از این ابنها دانشمند، ادیب و روایتگر حدیث و تاریخاند. امروز که اسم شهادت امام موسی بن جعفر، علیهالسلام را با خود دارد، سری زدم به گفتارهایی از همین «ابنها» که به وصی هفتم رسول خدا خطوربط دارد. ابنها دو دستهاند: برخی «درباره ایشان» سخن گفتهاند و برخی «از ایشان» سخن آوردهاند. چند سخن از آنان میآورم:
ابن حجر هیتمی (شاگرد ابن حجر عسقلانی) در الحقائق من الصواعق آورده است که «موسای کاظم وارث علوم و دانشهای پدر بود و فضل و کمال او را داشت. او در پرتو گذشت و بردباری شگرف، کاظم لقب گرفت. هیچکس در معارف الهی و دانش و بخشش، همپا و پایه او نبود».
ابن ساعی بغدادی (ادیب و تاریخنگار) در مختصر اخبار الخلفاء نوشت: «او را مقامی است بسیار ارجمند و افتخاری بزرگ. پر عبادت، کوشا در رسیدن به حقایق، دارای کرامتهای آشکار، مشهور به عبادات و مواظب بر طاعات. شب را به سجده و نماز میگذرانید و روز را با صدقه و روزهداری به سر میبرد. به سبب حلم فراوان و گذشت از کسانی که بر او ستم روا داشتند، به کاظم شهرت یافت... هر کس او را بهسوی خدا، وسیله قرار میدهد، به نتیجه میرسد. به بابالحوائج معروف است. عقلها از کرامتهای او حیران است و چنین حکم میکنند که او در پیشگاه خدا مقامی والا و استوار دارد».
ابن معیة دیباجی (نقیب و تاریخنگار) نیز گفت: «امام موسی کاظم، ملقب به ابوالحسن و ابوابراهیم، مادرش امولد است. پرفضیلت و والامقام بوده است. هادی عباسی او را زندانی کرد و بعد به سبب خوابی که دیده بود او را آزاد کرد؛ سپس هارونالرشید او را به زندان افکند و در همان زندان به شهادت رسید».
ابنخلکان به نقل از تاریخ بغداد روایتی دراینباره دارد که گزیده آن چنین است: «هارون (خلیفه عباسی) به زیارت قبر رسول خدا(ص) رفت. بسیاری از مردم قریش و قبائل دیگر از جمله موسی بن جعفر نیز آنجا بودند. هارون برای بیان خویشاوندی با پیامبر و فخرفروشی بین مردم، رو به قبر پیامبر گفت: سلام بر پیامبر خدا! درود بر پسرعمو! موسی بن جعفر با صدای بلند گفت: سلام بر پیامبر خدا! سلام بر تو ای پدر! هارون در غم عمیقی فرورفت؛ ولی به رو نیاورد؛ اما بعد موسی بن جعفر را دستگیر و زندانی کرد. ابن مالک خزاعی (رئیس شرطه و نگهبان خانه هارون) چنین گفت: خدمتگزار هارون ناگهان پیش من آمد و حتی نگذاشت لباسهایم را عوض کنم. مرا با خود به قصر هارون برد. دیدم هارون در رختخواب خود نشسته است. سلام کردم. سکوت هارون بر وحشت و نگرانی من افزود. هارون به سخن آمد. پرسید عبدالله! میدانی چرا تو را فراخواندهام؟ گفتم: نه، به خدا! ای امیرالمؤمنین! گفت: اکنون خواب دیدم که غلامی سیاه با نیزهای در دست به من گفت: اگر الآن موسی بن جعفر را آزاد نکنی با این نیزه تو را میکشم. برو و او را آزاد کن و سیهزار درهم نیز به او بده و به او بگو که اگر میخواهی همینجا بمان هرچه بخواهی برایت فراهم میکنم. اگر هم میخواهی به مدینه بازگردی، وسایل سفر را آماده میکنم. با ناباوری سه بار از هارون پرسیدم: موسی بن جعفر را آزاد کنم؟ هر مرتبه سخن خود را تکرار و بر آن تأکید کرد. به زندان رفتم. موسی بن جعفر مرا که دید گمان کرد که برای شکنجه و اذیت او آمدهام. گفتم: آرام باشید! من دستور دارم شما را آزاد کنم و سیهزار دینار به شما بدهم. ایشان به من چنین گفت: اکنون جدم رسول خدا را در خواب دیدم که فرمود: ای موسی! تو با ستم زندانی شدهای. این دعا را بخوان که همین امشب آزاد خواهی شد. عرض کردم پدر و مادرم به فدایت! چه بگویم؟ فرمود: بگو! یا سامع کل صوت...».
ابن سَمعون که در قرن چهارم هجری میزیست، در زهد و عرفان اسمورسمی ویژه داشت. درباره پایان زندگانی امام موسی بن جعفر از او پرسیدند. او پاسخ داد: «و توفی موسی الکاظم فی رجب سنة ثلاث و قیل سنة سبعوثمانینومأة ببغداد مسموماً. و قیل انه توفی فی الحبس». جمعوجور و خلاصه حرفش این است که به امام کاظم در رجب سال صدوهفتادوسه یا صدوهفتادوهشت هجری در زندان بغداد سم خوراندند و ایشان را کشتند.
علی بن عیسی عن ایوب بن یحیی بن الجندل عن ابیالحسن الأول قال (بحارالأنوار): «رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ یَدْعُو اَلنَّاسَ إِلَی اَلْحَقِّ یَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ کَزُبَرِ اَلْحَدِیدِ لاَتُزِلُّهُمُ اَلرِّیَاحُ اَلْعَوَاصِفُ وَ لاَیَمَلُّونَ مِنَ اَلْحَرَبِ وَ لاَیَجْبُنُونَ وَ عَلَی اَللَّهِ یَتَوَکَّلُونَ وَ اَلْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»؛ مردی از اهل قم مردم را بهسوی حق دعوت میکند. همراه او قومی هستند به صلابت پارههای فولاد. تندبادها آنان را به لرزه درنمیآورد. از جنگ نیز خسته نمیشوند. ترسو نیستند و بر خدا توکل میکنند. سرانجام، پیروزی برای انسانهای تقواپیشه است.
تاریخ انتشار: 1402/11/17
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.