ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
اشاره: مردم در نبرد سنگین رسانهای بر سر یکدو راهی تاریخی ایستادهاند و میتوانند تنها از دشواریها و ناکامیها بگویند یا آنکه ضمن توجه به دستاوردها و پیشرفتهای کشور با واقع بینی به حل مشکلات و نواقص کمک کنند.
متأسفانه نسل جدید نسبت به بخشهای مهمی از پیشرفتهای علمی کشور بیاطلاع یا کماطلاع است، حال آنکه بیان جذاب و هنرمندانه دستاوردها سبب امید آفرینی و انگیزه جهت عبور از بحرانها و رسیدن به اهداف خواهد شد؛ در همین زمینه تحریریه فکرت گفتوگویی با دکتر جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه داشته است که تقدیم خوانندگان میشود.
* شاید این مسأله را بارها شنیدهایم که قبل از انقلاب، وضع اقتصادی مردم بهتر بود؛ آیا واقعاً با انقلاب اسلامی، روند پیشرفت کشور متوقف شدهاست؟
میخواهیم مسأله پیشرفت را در درون انقلاب قرار دهیم و از دریچه انقلابی به این مسأله نگاه کنیم؛ بنده در این فرصت تلاش میکنم چند نکته که شاید یک نظم نسبی و یک سامانهی منطقی داشتهباشد را عرض کنم و در نهایت یک تصویر کلی و راهبردی از این نسبت ارائه دهم.
نکته اول این است که انقلاب در دورهای واقع شد که ما در متن یک مسیر تاریخی رو به انحطاط بودیم، یعنی تمدن اسلامی افول کرده بوده (چندین قرن از افول این تمدن میگذشت) و این تمدن فقط معطوف به ایران نبوده، بلکه گفتنیست که جهان اسلام رو به سراشیبی و روز بهروز در حال افول و سقوط بود. البته دههها قبل از انقلاب اسلامی، یک حالت بیداری اسلامی به وجود آمدهبود (پیشگامان وجود داشتند) اما به نظر میرسد که عالیترین نقطه عطف که در آن پیچ تاریخی رخ داد، خودِ انقلاب اسلامی بود.
انقلاب اسلامی یک نقطه عطف نسبت به سیر تاریخی گذشته محسوبمیشود. انقلاب، مسیرِ سیرِ تاریخی گذشته را تغییر داد و آن را برگرداند. انقلاب، گذشته را (دوره افول تمدنی) را بهکل کنار نهاد و به گذشته مبتنی بر اعتلا و ارتقای تمدنی بازگشت.
یعنی ما بعد از صدر اسلام، دوره شکلبندی و صورتیابی تمدن اسلامی را داریم و این دوره پنج قرن ادامه مییابد و بعد از آن، دوره افول به میدان میآید که شاید 100 یا 150 سال قبل از زمانی که اکنون در آن قرار داریم، باشد، سپس موج بیداری اسلامی، تنبیه و خودآگاهی شکل میگیرد و بعد از او در اثر انقلاب اسلامی آن نقطه عطف به وقوع میپیوندد.
بنده در این برداشت نخستین میخواهم بگویم آنچه اتفاق افتاد، بازگشت از یک مسیر تاریخی رو به انحطاط است، مسأله انقلاب چنین بوده است؛ یعنی حرکتِ مبتنی بر پیشرفت در میان نبوده است و این اُفت، افول و فرسودگی ملی هم نبوده است؛ بلکه تمدنی واقع شدهاست. یک اتفاق تاریخی تلخ در ابعاد تمدنی بوده است و انقلاب آمده جهت حرکت تاریخ را بهکل تغییر داده است.
لذا این نقطه عطف بسیار مهم و برجسته و کلان است. باید ضِد را شناخت، نقیض را دید و بر اساس نقیض و آن اتفاقی که نسبت به او انقلاب شکل گرفته است، باید آن را دید.
* علیرغم آمارهای جهانی مبنی بر وضعیت مردم در دوران پهلوی، برخی تحلیلگران، فقر و عقبماندگی کشور و فساد رژیم طاغوت را دلیل کافی برای انقلاب اسلامی نمیدانند؛ به نظر حضرتعالی، انقلاب اسلامی در پاسخ به چه مسائل تاریخی بوده است؟
اگر مسأله پیشرفت نسبت به قبل انقلاب عظیم بوده، پاسخ نیز عظیم خواهد شد، لذا باید این پاسخ را در نسبت با آن مسأله دید و یافت، ما معمولاً پاسخها را که بررسی میکنیم، بیتاریخ است؛ یعنی توجه و تنبه نداریم که مسأله چه بوده است و این پاسخ در بستر چه مسئلهای شکل گرفته است و از دل چه مسئلهای روییده و جوشیدهاست؛ بنابراین انقلاب اسلامی، نقطهی آغازِ صورتبندی یک تاریخ تمدنی متفاوت از انحطاط به ارتقا، از افول به تعالی بوده است.
نکته دومی که باید به آن اشاره کنم، برمیگردد به اینکه ما در دوره به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی، شاهدِ غلبه جهانیِ یک تاریخ دیگر هستیم. یعنی اینطور نیست که تنوع و تکثری در میان باشد و هیچ سلطه و چیرگی بر عالم وجود نداشتهباشد و این تاریخِ جدید انقلاب که میخواهد واقع شود، اینطور باشد که دیگریِ معارضِ برجستهِ سرآمدی در میان نیست. خیر اتفاقاً؛ بلکه «دیگری» ای به نام عالم تجدد غربی وجود دارد که هیچ امری غیر از خودش را بر نمیتابد و همه را نفی میکند و میخواهد در خودش هضم مستهیل کند.
اتفاقاً یکی از دلایل انقلاب به تعبیر استاد مطهری این بود که انقلاب ما در حقیقت شوریدن علیه غربزدگی بود. برنتابیدن عالم تجدد بود. یعنی چنین نبود که بازگشتِ به هر اسلامی و حتی اسلام سازگار با عالم تجدد؛ خیر اتفاقاً، بلکه اسلام تجددی یا روایت تجددی از اسلام را بر نمیتافت و در برابر او بود.
لذا این برابرها و تضادها و تقابلها را حذف کردن از صحنه، یک روایت خنثی، بیخاصیت و عقیم از انقلاب ارائه میدهد که انسان در نهایت احساس میکند این انقلاب با هیچچیزی سر ناسازگاری ندارد و اصلاً دیگری و ضدی ندارد و با هر چیزی قابل جمع است.
وقتی که تاریخ را بزداییم، وقتی که حالت مسئلهوار را کنار بنهیم، وقتی که صدها، کمشکشها، تقابلها و تضادها را ندیده بگیریم؛ چنین روایت عقیمی از انقلاب شکل میگیرد.
اما تاریخ تجددی که عرض شد، مبتنی بر 3 نظریه بود: 1- نظریه ترقی، 2- نظریه توسعه، 3- نظریه جهانی شدن. در نظریه ترقی، همه «بَربَر» بودند و عالم تجدد، عالم «برترها» بود. چنانچه میبینیم اکنون نیز همین اعتقادِ کلاسیک را هنوز حفظ کردند و میگویند دنیا جنگل است و اینجا باغ است. بهتعبیری نوعی خود مرکزبینی که از خودبرتربینی برخواسته است.
دومین نظریه، نظریه توسعه است. در این نظریه، تجدد و گذار از سنت به تجدد بهحالت نظامیافته، ساختاری و رسمی اتفاق میافتد که حالتی نیمهخشن نسبت بهحالت نظریه ترقی دارد. نظریه سوم، نظریه جهانی شدن است که مبتنی بر یکسانسازی است.
میگویند خانواده جهانی؛ لکن این خانواده بهشدت تکقطبی است و حتی باید گفت واقعاً تکقطبی است. یعنی جهانی شدن مبتنی بر مداخلهی همهی جوامع نیست و عالم از یک نقطهی واحدی صورتبندی میشود و یک جریان خاص فکری و فرهنگی است که همهچیز را طراحی میکند و همه مطیع و تابع او هستند.
انقلاب اسلامی در برابر این نظریات سر برآورد و معترض بود. در زمانهای که اصلاً امکان چون و چرا وجود نداشت و جز بدیهیات بود و روشن است که باید متجدد شویم و از سنت عبور نماییم و برنامه توسعه را انتخاب کنیم. یعنی ما با یک سلسلهای از مشهورات و معقولاتِ جهانی روبهرو بودیم.
انقلاب بر پیشانی همهی این بدیهیات علامت سؤال گذاشت. یعنی یک تاریخی را انکار کرد. برخی از نظریهپردازان عالم تجدد گفتهاند کاری که آیتالله خمینی (ره) انجام داد، این بود که تمام کاشتهها، داشتهها و اندوختههای 300 سالهی ما را متزلزل و دچار تَرَک کرد و شالودهی آنها را شکافت.
لذا این اَبرنگاههای مسلط توسط انقلاب و برچیدن آنها به این معنی بود که اینها را تا اطلاع ثانوی کنار بنهد؛ چرا که انقلاب نظریهی تفصیلی بومی و اینجایی که نداشت و نمیتوانست جامعه را در خلأ اداره کند؛ از اینرو اولین روایتی که شکل گرفت همین دخل و تصرفات موردی و ترمیمی و تنگدامنه بود. یعنی تصور میشد که تا اطلاع ثانوی میشود یک سلسله تعدیلهایی را اعمال کرد و این مسیر را پیش برد.
فکر میکنم اولین و برجستهترین فردی که در این راستا موضعگیری کرد، شهید آوینی بود. ایشان در سلسله مقالاتی که در ماهنامه «جهاد» سالهای 63 و 64 نگاشت، بر این موضوع موضعگیری کرد. شهید آوینی دریافت که نمیشود با نظریه توسعه انقلاب را پیشبرد.
البته با نظریه توسعه میتوان انقلاب را پس برد و به گذشته باز گرداند و ارتجاع را رقم زد، اما قطعاً نمیشود به پیش برد. شهید آوینی متوجه شد که پای یک ضرورت تاریخی در میان نیست و اینگونه نیست که ما فقط باید از نظریه توسعه استفاده کنیم و هیچ راه بدیلی وجود ندارد؛ بلکه کاری که ایشان انجام داد، این بود که پرسشی را مشروع و ممکن کرد و تردید افکنی را روا دانست.
او توانست تردید را حداقل در بخشی از بدنهی فکری انقلاب، تثبیت کند که اینگونه نیست حتماً ضرورت تاریخی اقتضا میکند و حتماً باید در این مسیر قرار بگیریم. البته شهید آوینی یک دریچهها و زاویهها و پنجرههایی را نیز به نظرم در مقابل انقلاب باز کرد؛ امکانهای متفاوتی برای پیشرفت.
شهید آوینی در واقع کنشگر خط مقدمِ تقابل فرهنگی با تجدد است. او آدمی است که بیاعتنا به همه مشهورات و بدیهیات غلط اما رایج و شایع به خودش جرئت و شهامت متفاوت اندیشیدن میدهد. این شاید اکنون برای ما چندان فضیلتی شمرده نشود؛ منتهی در اوایل دهه 1360 قطعاًی ک فضیلت محسوب میشدهاست. بنابراین شهید آوینی، امکان بازاندیشی تاریخی را برای ما فراهم کرد. یعنی به ما جرئت داد که مقابل عقلانیت تجددی در حوزهی توسعه بیایستیم و بگوییم نباید از نظریه توسعه استفاده کنیم.
اما نکته سوم این است که امکانهای تاریخی ما اندک بودند. ما دچار بضاعت ناچیز بودیم. اولاً نظریه در اختیارمان نبود که بالإجمال به آن اشاره شد؛ یعنی چنین نبود که دستگاههای مفهومی از پیش آماده و مبتنی بر کتاب و سنت داشته باشیم و یا اگر هم داشتیم به عالم عین و سیاستگذاری و تدبیر و تصمیم ساختاری و رسمی آنچنان نزدیک نبودند و دچار فاصله بودند.
ثانیاً توافق جمعی در باب اینکه نظریه توسعه نمیتواند آرمانهای انقلابی را بهدوش بکشد، بلکه آنها را پس میزند و به حاشیه میراند؛ این توافق جمعی وجود نداشت. تصور میشد با یک سلسله اصلاحات و تعدیلات موردی، بخشی، سطحی و پوستی، حاجات انقلاب برآورده میشود و میتوان همین نظریه توسعه را استفاده کنیم.
* برخی از کسانی که در دولت گذشته سالها مسئولیت داشتهاند؛ بیتوجه به عملکردهای خویش، هنوز هم معتقدند با نظریات غربی توسعه میتوان پیشرفت کرد؛ به نظر حضرتعالی آیا مشکل مبنایی است بهمعنای افزایش بیعدالتی و تورم یا در کشور ما قابلاجرا نیست و با این زیرساختها نتیجه مطلوب را نخواهد داشت؟
اشکالات ما به نظریه توسعه عمیق و بنیادی نیست و از تهذیب و اصلاحات موردی میتوانیم غایات انقلابی را بر نظریه توسعه حمل کنیم. بنابراین توسعه دینی هم داریم. این توسعه یک لفظ متناقض و غیرقابل جمع نیست. شهید آوینی برای توسعه، ماهیتی را قائل بود و معتقد بود غایات انقلاب را این ماهیتِ تجددی بر نمیتابند و آن بار را به سرمنزل مقصود نخواهد رسانید.
حال اگر ما در حالت انقلابی دیروز و امروز، یک سلسله دوگانگیها، تضادها، کشمکشها و دوپارگیها میبینیم؛ به نظرم همه برآمده از کاربست نظریه توسعه است. این نظریه نمیتواند غایات دینی را محقق کند؛ لذا جامعه دو تکه و دوپاره میشود. یعنی سرگردان میان سنت تجدد است.
بهتعبیری تابلو دینی است و غایات قدسی است؛ اما نرمافزارها دینی نیست. نظریه توسعهی تجددی، کاربستش حداقل ما را به این رهنمون میکند. بنابراین این تضادهایی را که میبینیم، در واقع پردهبرداری میکند از آن تضادهای پنهان که مبتنی بر خاماندیشی بخشی از نیروهای انقلابی بود.
* با توجه به تجربهها و سابقه فراز و نشیب عمل به نسخههای غربی توسعه؛ آیا نسخههای بومی برای پیشرفت کشور پاسخگو خواهند بود؛ راهکار شما در این زمینه چیست؟
نکته پایانی که در باب نسبت انقلاب و پیشرفت باید بدان اشاره کرد، این است که در نیمهی دوم دهه 1380، رهبر معظم انقلاب احساس کردند که این توافق و اجماع نسبی برای گذار از توسعه حاصل شدهاست. ایشان بر این اساس در آنجا، الگوی اسلامی - ایرانی پیشرفت را مطرح کردند و دو انتقاد اساسی را نیز بیان فرمودند.
یکی از انتقادات ایشان به نظریه توسعه این بود که فقط ساحات و شئون مادی را در بر میگیرد و اصلاً اعتنایی به معنویت ندارد و آن را امری اعتباری، سلیقهای و شخصی میانگارد و به حاشیه زندگی شخصی و خصوصی ارجاع میدهد. یعنی حاکمیت هیچ تکلیفی نسبت به امور معنوی ندارد و فقط مسئول امنیت، رفاه و آزادی است.
انتقاد دوم ایشان این بود که عدالت در این نظریه به حاشیه برده میشود. بر همین اساس ایشان فرمودند که بنده لفظ توسعه را نیز به کار نمیبرم؛ بلکه میگوییم پیشرفت. پیشرفت از اینجای تاریخ انقلاب شکل گرفت. دغدغهی ایشان البته همزمان با خود انقلاب متولد شد و حداقل در ذهن بخشی از نیروهای اصیل انقلابی نمایان بود.
به نظر بنده، رهبر انقلاب احساس کردند که بعد از این تجربههای منفی و سیاستهای ناروا، بیرونزدگیها، کجرویها و... اکنونِ تاریخ مستعد است برای مطرح کردنِ این فکر. فکرِ الگوی اسلامی _ ایرانی پیشرفت یعنی کنار نهادن تجدد و یک راه تاریخی متفاوتی بهسمت او و برای او باز کردن.
البته با این حال مشاهده میکنیم که فریادهای اعتراضی تجدد بلند است؛ چرا که رخنه کرده و تهنشستهای تجددی در دل ساختارها رسوخ کرده است، اجازهی جایگزینی نمیدهد. مجال نمیدهد. دست و پا میزند. مقاومت میکند و نظریه پیشرفت را به رسمیت نمیشناسند. چرا که این نظریه «دیگری» برای او محسوب می-شود. لذا اگر پیشرفت بیاید، دیگر توسعه تجددی معنا ندارد.
ما اکنون در این لحظه قرار داریم، لحظهای که در او میخواهیم نظریهی توسعه را بهصورت کلی کنار بنهیم و بدانیم که قطار انقلاب با نظریه تجدد به آرمانشهرِ پیامبرگونه و دینی نمیرسد. بهتعبیری ما با قطار جان-لاک و آداماسمیت قطعاً به مدینه فاضله انقلاب اسلامی نخواهیم رسید.
این قطارها به منازل دیگری میروند و حاصل آن تناقضها و تعددها و کشمکشها میشود. ما یک عزم راسخ و تصمیم جدی و یک اراده شالودهشکنانه نیاز داریم که این قطعه از تاریخ را کنار بنهیم و نظریه پیشرفت را تثبیت کنیم.
البته لازم نیست که همه پیشرفت از لحاظ نظری محقق شود؛ بلکه بخشی از او را باید به عمل واگذار کنیم و بخشی از آن حین عمل خواهد بود. این یک شِمه و برش محدودی بود از آنچه که در باب نظریه پیشرفت در بستر تفکر انقلابی به ذهن بنده میرسید.
تاریخ انتشار: 1401/12/01
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.