ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
رسانه فکرت | سمیه محسنی، کارشناس و پژوهشگر تاریخ
واقعیت، تلختر از شکست بازی ایران و آمریکا، غصه و دردی بود که بعد از بازی از صدای هلهله و شادی و بوق و کرنای خیابان، به سراغم آمد. هر چند قطعاً میدانم که تعدا آن شادیکنان به نسبت مردم ایران بسیار اندک است. غصه از اینکه چقدر آدمها میتوانند غافل باشند که علیه وطن و ریشه خود این اقدام را انجام دهند. نمیدانم این شادی ریشه در رذالت داشت یا جهالت!؟ شاید هر دو، نمیدانم!
بعد که کمی فکر کردم یادم آمد نهتنها تاریخ ایران بلکه تاریخ جهان بارها شاهد این رفتارها بوده است! گاه از روی جهالت (خطای شناختی) و گاه از روی عناد و دشمنی، گاه بیریشگی، گاه منفعت طلبی و گاه خیانت.
مگر نه اینکه وقتی کودتای انگلیسی _ آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۳۲ دولت ملی و قانونی مصدق را سرنگون کرد، عدهای در داخل برایشان سوت و کف زدند!؟ مگر نه اینکه بسیاری از حرکتها و جنبشهای آزادیبخش با خیانت افراد به ظاهر خودی و دوست، شکست خوردند؟!
گاندی وقتی حرکت ضد استعماری خودش را آغاز کرد یکی از مشکلاتش همین گروه خائن و وطن فروش بود! همچنین نلسون ماندلا و تمام جنبشهای رهاییبخش تاریخ!
حال که دقت میکنم میبینم این خودباختگان بهقول جلال، هرهری مذهبِ التقاطیِ بیاصالت، پدیده جدیدی نیستند! گاه در موقعیت یک فرد معمولی بروز میکنند و گاه در جایگاه یک فرد به ظاهر فرهیخته و اندیشمند!
گاه در کسوت عوام و گاه در کسوت خواص، گاه در جامهی یک کارگر و گاه در لباس یک سلبریتی که با پشتوانه شهرت ضریب میگیرد و تصاعدی شیوع طاعون پیدا میکند. بصیرتمندی که طبقه و شغل و عوام و خواص نمیشناسد.
نمیدانم آیا برای این احمد کسرویها و تقیزادهها علاجی وجود دارد!؟ البته که به آگاهی و بیداری آن کارگر و آدم معمولی بیشتر میتوان امید داشت.
چند شب پیش شبکه نمایش فیلم سینمایی مالکوم ایکس را برای چندمین بار به نمایش درآورد؛ اما دیدنش خالی از لطف نبود.
دیالوگی که در میانهی فیلم بین مالکوم و یک فرد سیاه پوستِ (نماینده سفید پوستها) رد و بدل شد نقطه عطف فیلم محسوب میشد که گره از خیلی وقایع تاریخ باز میکند. وقتی فرد سیاه پوست از او میپرسد که چرا سیاهان را علیه نظام سفیدپوستان تهییج میکند، مالکوم در جواب میگوید: اگر این سؤال را یک سفیدپوست میپرسید، میگفتم نسبت او به ما مثل نسبت یک گرگ به بره است؛ اما این سؤال را یک سیاه پوست به ظاهر تحصیلکرده و تا حدی موجه در جامعه سفیدپوستان پرسیدهاست.
در پاسخ میگوید: «بردهها دو دسته بودند؛ بردههای مزرعه و بردههای خانه. بردههای مزرعه مورد بیگاری، استثمار و ظلم بودند و در اثر فشار زیاد از هر فرصتی برای رهایی و فرار استفاده میکردند؛ اما بردههای خانه در خانه اربابان در زیرزمین یا اتاق زیر شیروانی زندگی میکردند، لباسی برای پوشیدن داشتند و غذایی برای خوردن (تهمانده غذای اربابان رو میخوردند!) و از وضع زندگی خود راضی بودند. ارباب را بیشتر از خود ارباب دوست داشتند و خود را برای ارباب به آب و آتش میزدند. در صورت فوت او مطیع ارباب جدید بودند اگر کسی به آنها میگفت: تو بردهای و مورد ظلم واقع شدی بیا فرار کن تا آزاد شوی! با تعجب میگفت چرا فرار کنم؟ من زندگی خوبی دارم! در انتها مالکوم به آن سیاهپوست میگوید: «ما هنوز برده خانگی داریم...»
گمان میرود ما هنوز برده خانگی داریم که به نوکرمآبی و خود حقیر بینی خو کردهاند و رضایت دارند!
هریت تابمن، خانمی که سازمانی مخفی و زیر زمینی را برای نجات بردگان ایجاد کرده بود، میگوید: «سختترین مرحله کار، قانع کردن یک برده به این بود که تو برده نیستی و میتوانی آزاد باشی.»
تاریخ انتشار: 1401/09/13
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.