ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
حجت الاسلام والمسلمین دکتر محسن انبیایی در نشستی با عنوان “در میانهی دو چشمانداز” که توسط رسانه فکرت برگزار شد، به بررسی انتقادی طرح وحدت حوزه و دانشگاه پرداخت و بیان کرد: بحث وحدت حوزه و دانشگاه، همانطور که در سؤال اولیه اشاره شد، به اینجا برمیگردد که مشکل ما فقط در عدم دانستن کارهایی که باید انجام دهیم نیست؛ کاش تنها مشکل ما همین بود. بلکه مسئله این است که نمیدانیم دقیقاً روی چه مواردی باید کار کنیم. به عبارت دیگر، ما تصوری از آنچه این وحدت باید باشد نداریم و پیش از آنکه به چگونگی دستیابی به این وحدت بیندیشیم، باید ابتدا این تصویر را بسازیم.
اجازه دهید با خاطرهای شروع کنم. چند سال پیش، پزشکی به من گفت که وحدت حوزه و دانشگاه که مطرح میشود غیرممکن به نظر میرسد. او توضیح داد که برای رشته خودش باید ۱۳-۱۴ سال درس بخواند و نمیتواند انتظار داشته باشد که رشتههای حوزوی را هم با همین مدت زمان مطالعه کند. این انتظاری عقلاً محال است. در ابتدا تصور کردم او درکی نادرست از مفهوم وحدت دارد، اما بعداً متوجه شدم که حتی برخی صاحبنظران نیز تصوری مشابه دارند. چندی پیش صدای یکی از اساتید را شنیدم که میگفت باید به دورانی بازگردیم که بوعلی سینا نماد کمال فلسفه و علم بود. ظاهراً چنین تصوری از وحدت هنوز وجود دارد.
اما وحدت حوزه و دانشگاه چیست و ما چقدر در رسیدن به آن موفق بودهایم؟ تلاش میکنم از دیدگاه معماران انقلاب و بیانات مقام معظم رهبری به این موضوع بپردازم. در نظرات ایشان، وحدت حوزه و دانشگاه بهعنوان یک موضوع تدریجی و تکاملی مطرح میشود، نه بهصورت رسیدن به یک نقطه ایدهآل خاص که فاصله ما با آن بسیار زیاد است. نگاه ایشان، با وجود پذیرش این فاصله، خوشبینانه است. برای رسیدن به آن مرحله نهایی که «وحدت عمیق» نامیده میشود، چند مرحله دیگر بهعنوان مثالهای وحدت ذکر شدهاند. این مراحل هرچند ممکن است به وحدت عمیق و عملی منجر نشوند، اما گامهای ضروری در این مسیر هستند.
برخی اقدامات مانند ترکیب مکانی حوزه و دانشگاه یا تغییر کامل روش تحقیق بهعنوان وحدت تلقی نمیشوند. بلکه مراحل اول عبارتند از: کنار هم نشستن و یکدیگر را شناختن. شناخت نظام طلبگی برای دانشگاهیان و آگاهی از نظام آموزشی دانشگاه برای مدرسان حوزه، بدون شک آموزنده و الهامبخش خواهد بود. این نکات نیز در چارچوب وحدت حوزه و دانشگاه مطرح میشوند.
رابطه متقابل در وحدت حوزه و دانشگاه
نکته بسیار مهم در دیدگاه حضرت آقا این است که ایشان به هیچ وجه نگاه یکطرفه ندارند که فقط دانشگاه باید بیاید و از حوزه بیاموزد. بلکه بارها تصریح میکنند که این رابطه باید متقابل باشد و هر دو طرف باید از یکدیگر بهرهمند شوند.
مرحله سوم، آگاهی متقابل از دستاوردهای علمی یکدیگر است. تلاش میکنم تا حد امکان به کلمات خود ایشان وفادار بمانم. باید بدانیم که آنها در حوزههای مختلف به چه نتایجی دست یافتهاند و آنها نیز باید از تحولات حوزه در زمینههای مختلف مطلع شوند. در مرحله بعد، باید از نقاط قوت یکدیگر استفاده کنیم که این نیز بر پایه شناخت متقابل استوار است.
ایشان همچنین بر مواردی همچون اخلاص، صفا، ایثار، معنویت، زهد و احترام به سنتهای اصیل و ارزشمند به عنوان مواردی که دانشگاه میتواند از حوزه بیاموزد، تأکید میکنند. در مقابل، توجه به واقعیات، دید باز و گسترده، وسعت بینش، نوگرایی مفید، نگرش سازنده و پویا، و استفاده از روشهای جدید و کارآمد نیز مواردی هستند که حوزه میتواند از دانشگاه یاد بگیرد.
در مرحله بعد، در سال ۱۳۶۴، ایشان بر نزدیکی دو نهاد از نظر اخلاق حاکم، سیستم و سازماندهی، و برخی محتواها تأکید میکنند که در ادامه به آن میپردازیم.
سطح دیگر، حل مشکلات یکدیگر است. برای مثال، نهاد علم در دانشگاه احساس نیاز به برخی دروس معارف میکند و حوزویان میتوانند در آنجا تدریس کنند. این مثالی است که ایشان بارها بر آن تأکید کرده و آن را کاری مبارک میدانند، اما نه به عنوان هدف نهایی، بلکه به عنوان گامی اولیه. در مقابل، حوزویان نیز به برخی ابزارهای پژوهشی که با آنها آشنا نیستند، نیاز دارند و میتوانند از دانشگاهیان بیاموزند.
مرحله بعدی، همکاری برای تحقق اهداف مشترک است. اکنون کمکم به نقطه مطلوب نزدیک میشویم. یک سطح از این همکاری، پرداختن به دغدغههای اجتماعی مانند انتخابات، سازندگی، فقر، مشکلات نوجوانان، و مسائل مربوط به زنان و خانواده است.
تأسیس مؤسسه علم و دین
دغدغه دیگر، همکاری برای پیشبرد دانش است. در نهایت، نقطه کلیدی و اصل کلام ایشان برای وحدت حوزه و دانشگاه، تأسیس مؤسسه علم و دین است. تا زمانی که رابطه علم و دین برای ما مشخص نشود، وحدت حوزه و دانشگاه در بهترین حالت یک ترکیب انضمامی خواهد بود، نه یک ترکیب اتحادی. در اینجا قصد ندارم از اصطلاحات فلسفی پیچیده استفاده کنم. ترکیب انضمامی یعنی اینکه ما کنار هم مینشینیم، صحبت میکنیم و با هم خوب هستیم، اما این ترکیب، یک ترکیب اتحادی نیست. منظور ما این است که این دو نهاد به زور در کنار هم قرار نگرفتهاند، بلکه واقعاً با هم متحد شدهاند.
تأسیس مؤسسه یا مدرسه علم و دین میتواند اشکال مختلفی داشته باشد. برای تعیین دقیق آن، باید به بحث رابطه علم و دین بپردازیم که حدود یک قرن است به صورت جدی مطرح شده است. الگوهای مختلفی برای این رابطه وجود دارد. آیا رابطه، رابطه استقلال است؟
نکتهای که مطرح کردیم این است که چرا گاهی اوقات خروجی برخی دانشگاهها و مدارس مذهبی ما، یک فرد سکولار است که شبها نمازش را در مسجد میخواند؟ دلیل آن این است که از الگوی استقلال استفاده میکنیم. یعنی من معنویت تو را میسازم و رابطه تو با خدا را تنظیم میکنم، اما دانش، رابطه تو با طبیعت را مشخص میکند. جمله گالیله که میگوید کتاب مقدس نیامده تا راههای آسمان را نشان دهد، بلکه آمده تا ما را به آسمان ببرد، دقیقاً بیانگر همین مدل استقلال است. یعنی من به تو کمک میکنم وارد بهشت شوی، اما در حوزه دانش تأثیری ندارم. این میشود مدل استقلال
دو نهاد مستقل از هم میتوانند روابط بسیار دوستانه و صمیمانهای داشته باشند. آنها میتوانند در جلسات مشترکی برای حل معضلاتی چون اعتیاد شرکت کنند؛ اما هر کدام باید مسیر خود را با روشها و ابزارهای خود پیش ببرند. این نوع همکاری، اتحاد نیست، بلکه صرفاً انضمام و کنار هم قرار گرفتن است.
اگر میخواهیم به نقطهای برسیم که مدنظر ماست، باید رابطه این دو نهاد را به خوبی حل کنیم. برای این کار، باید از الگوهای مختلفی که تا کنون مطرح شده پرهیز کنیم؛ زیرا بسیاری از این الگوها در نهایت به ضرر دین تمام میشود. در بین هشت الگوی مطرحشده در غرب، هفت الگو دین را به نوعی به حاشیه میبرند و تنها یک الگو که دین را در کنار علم قرار میدهد، ممکن است امیدبخش باشد. اما ما باید از الگوی سنتی خودمان استفاده کنیم.
اگر به حکیم بزرگ مشرقزمین، جناب ملاصدرا، برگردیم، میتوان گفت کار بزرگ ایشان صرفاً این نبود که استدلالهای فلسفی را یک مرحله جلوتر ببرد، بلکه هنر بزرگ او ایجاد انسجام بین چندین جریان فکری مختلف در شرق بود. ملاصدرا توانست دعواهایی که پیش از او بین وجدان، برهان و قرآن وجود داشت را با هم ترکیب کند. گروهی از قرآن، سنت و نقل استفاده میکردند، گروهی دیگر به وجدان و شهود توجه داشتند و گروه سوم بر برهان و استدلال تکیه کردند. ملاصدرا این سه را در یک مسیر قرار داد و نشان داد که این سه میتوانند دست به دست هم دهند و به یک نتیجه واحد برسند، مگر اینکه مشکل در برداشتها یا استفاده از عقل باشد.
اگر امروز قرار باشد مأموریت ملاصدرا تکمیل شود، این است که باید رابطه این سه حوزه را با علم تجربی مشخص کنیم. در زمان ملاصدرا، انتظار نمیرفت که او رابطه حوزههای مختلف را با دانش تجربی مشخص کند؛ زیرا علم در دسترنج آن زمان به شکلی محدود وجود داشت. اما اکنون که علم پیشرفت کرده و در همه حوزههای بشری نفوذ کرده، ما نیاز جدی به تعیین رابطه علم با این سه حوزه داریم.
اگر این رابطه مشخص شود، نیازی به انضمام صرف نیست. به عنوان مثال، در دانشگاه ما یک دانشکده روانشناسی داریم که با ابزار و روشهای خود به حل مسائلی چون اضطراب و ترس اجتماعی میپردازد، و در عین حال در حوزه اخلاق نیز باید با استفاده از ابزارهای خود، مسائل را بررسی کنیم. اگر بتوانیم این دو حوزه را به یکدیگر مرتبط کنیم، این امکان فراهم میشود که هر دو طرف به یکدیگر نگاه کنند و از نظرات و یافتههای یکدیگر بهرهبرداری کنند.
به همین ترتیب، عالمی که در دانشگاه به بررسی و حل مشکلات اجتماعی میپردازد، باید به همان اندازه به آموزهها و تجربیات گذشتهگان نیز توجه کند. اینگونه است که ما میتوانیم به یک رابطه دوطرفه مؤثر برسیم، همانطور که حضرت آقا نیز بر آن تأکید دارند.
من در تلاش هستم که بر اساس روایتها و آموزهها، معضلات را حل کنم. اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که ما نباید صرفاً به نص محدود باشیم و فکر کنیم که همه مشکلات به سادگی از قرآن و روایت قابل استنباط است. یعنی «علینا القاء الاصول و علیکم تفریع الفروع» فقط مختص فقه نیست، بلکه در تمام حوزههای دانش باید مد نظر قرار گیرد.
اگر این رابطه به درستی شکل بگیرد، باید توجه کنیم که این کار آسان نیست. در ایران عزیز ما، الگوهای مختلفی درباره علم دینی ارائه شده و به مسئله علم دینی میرسیم. مشکل ما این نیست که نمیدانیم درباره علم دینی چه کنیم، بلکه نمیدانیم چه چیزهایی را باید چگونه مدیریت کنیم. به عنوان مثال، الگویی که استاد بزرگوار جناب آقای دکتر مهدی گلشنی ارائه میکنند، با الگویی که جناب آقای خسرو باقری مطرح کردهاند، متفاوت است و این دو نیز با الگویی که مرحوم آیتالله مصباح معرفی کردهاند فرق دارد. در واقع، این الگوها باید در یک جریان مشترک بررسی شوند تا به نتیجهای واحد برسیم و بتوانیم روششناسی خاص خود را مشخص کنیم.
الگوی ترکیبی که مطرح میشود، بیشتر بر تغییر نهاد علم تجربی تأکید خواهد داشت تا بر تغییر نهادهای عقل، نقل و وجدان. به عنوان یک نکته، بسیاری از اساتید اشاره کردهاند که طبقهبندی علم و تعیین مسائلی که باید به آنها پرداخته شود، خود محل بحث است. در حال حاضر، حدود ۸۰۰ رشته تحصیلی مصوب داریم؛ سؤال اینجاست که چه کسی تعیین میکند که کدام رشته تصویب شود یا نشود. این مسأله میتواند به تغییر غایت دانش منجر شود.
اگر این ترکیب نهادها صورت بگیرد، باید توجه کنیم که علم باید به سمت خاصی حرکت کند. به عنوان مثال، تجربه و دانش به هم مرتبط هستند و باید به تأثیرات تاریخی و فرهنگی نیز پرداخته شود. حضرت آقا هم در این زمینه به سمت و سویی که علم میگیرد، اشاره میکنند و بیاعتباری این نگرشها را در مواردی اصطلاحاتی چون «تغییر» به کار میبرند.
ایشان تأکید دارند که برای تأسیس مؤسسهای برای علم و دین، بیش از هر چیز باید شناخت دقیقی از علم تجربی به دست بیاوریم. علم با انگیزههای خاصی شکل میگیرد و این انگیزهها میتواند اقتصادی، اجتماعی یا حتی قدرت باشد. قدرت به عنوان یکی از پیشرانهای موجود در علم و تفکر، تأثیرات عمیقی بر نتایج و یافتههای علمی میگذارد. به عبارت دیگر، واقعیتها هرگز بیتأثیر نیستند و همواره دربردارندهی پیشفرضها و جهانبینیهای خاص خود هستند.
در نهایت، برای شکلگیری وحدت بین علم و دین، نیاز داریم که دانش را از دیدگاههای مختلف، از جمله انگیزههای شخصی و اجتماعی، بررسی کنیم. به همین خاطر، باید دانش را به گونهای بررسی و تحلیل کنیم که پیشفرضهای ناشی از قدرت و انگیزهها را در نظر بگیرد و در عین حال به منابع دینی نیز توجه کند. در این روند ممکن است برداشتهای ما از برخی مفاهیم دستخوش تغییرات شوند، چرا که دانش و واقعیتهای علمی در حال تحول و گسترش هستند.
تاریخ انتشار: 1403/10/04
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.