ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
وقتی از شاهنامه یاد میشود، عموماً داستانهای پهلوانی، نبردهای رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، هفتخوان رستم، داستان فریدون و ضحاک و امثال آن به ذهن متبادر میشود. حال آنکه بخش بزرگی در شاهنامه وجود دارد که اغلب از آن بیخبریم و با آنکه بیشتر حجم شاهنامه را نیز در بر میگیرد، معفول مانده و در جامعه ما جایگاهی ندارد. قسمت روایت نشده شاهنامه از آنجایی است که رستم با نیرنگ برادر کشته میشود؛ پرونده جنگهای ایران و توران بسته و جنگهای ایران و غرب به صورت جدی آغاز میشود.
برای روایت این بخش، باید به داستانی محوری در آغاز شاهنامه بازگردیم؛ داستان پسران فریدون. فریدون جهان را میان سه پسر خود تقسیم میکند: سرزمینهای شرقی را به پسر دومش، تور، میسپارد؛ سرزمین میانه را به ایرج میدهد که از آن پس، نام ایران به خود میگیرد؛ و سرزمینهای غربی یعنی روم را به پسر بزرگ خود، «سَلم» میبخشد. در داستان تقسیم سرزمینها، فریدون نام پسر بزرگش را سلم میگذارد، زیرا او فرزندی محتاط و اهل سیاست است که با عقل و احتیاط عمل میکند. سرزمینهای شرقی به تور داده میشود که نماینده تهور و شجاعتی فاقد دوراندیشی است؛ همان ویژگیای که بعدها در داستانهای تورانیان شاهد آنیم. سرزمین میانه به ایرج که نماد تعادل میان عقل و شجاعت، خرد و معنویت و قدرت و اخلاق است اعطا می¬شود. تور و سلم، به موقعیت ایرج حسادت میکنند و او را میکشند. کشته شدن ایرج به دست شاه سرزمینهای شرق و فرمانروای سرزمینهای غربی، در واقع ترسیم «دیگری» و «رقیب» تمدن ایرانی است. از نگاه این اسطوره بنیادین ایران به عنوان سرزمین میانه با دو تمدن و دو نوع نگاه به جهان و انسان، درگیر خواهد بود.
تورانیان عمدتاً چادرنشین و کوچنشینانی جنگجو و فاقد تمدنِ پایدارند؛ سرزمینی مملو از قهرمانان جنگی. طبیعی است که جنگهای ایران و توران، که در بخش پهلوانی شاهنامه جای داده شده، با تصویرسازی دراماتیک نبردهای پهلوانی، جذابیت بسیاری دارد. قهرمان این بخش، رستم است: جهانپهلوان و نماد پهلوان کامل. هنگامی که دربار توران توصیف میشود، افراسیاب را با انبوهی از پهلوانان میبینیم که همواره آماده نبردند و بر طبل جنگ میکوبند. در مقابل، پس از پایان این بخش، نبردهای ایران و روم جدی میشود. به دلیل سرشت مردمان روم که محتاط و عقلمحورند، نبردها در اینجا دیگر حالت پهلوانی ندارد و به جنگهای سیاسی و راهبردی تبدیل میشود.
شاهنامهخوانی به روایت سیاست
بخش عمده شاهنامه به بیان رقابت و جنگ ایران و روم اختصاص دارد که در بخش تاریخی شاهنامه روایت میشود. شخصیتهای این بخش عمدتاً چهرههای شناختهشده تاریخیاند و داستانها بیشتر مربوط به دوره شاهنشاهی ساسانی است. با حمله اسکندر که از غرب (روم) به سوی ایران میآید، روایت داستان جنگ¬های بی¬پایان ایران و غرب آغاز میشود. پس از پایان داستان طولانی اسکندر و دوره کوتاه اشکانیان (که تنها چند صفحه از شاهنامه را شامل شده)، روایتهای عصر ساسانیان و نبردهای جدی ایران و روم آغاز میگردد. در این بخش، قهرمان ایران در کارزار با غربیان، بیشتر «وزیر» است تا پهلوان؛ چرا که اینجا، میدان سیاست است. در این بخش به جای پهلوانیهای رستم با تدبیرهای شگرف «بزرگمهر» روبرو میشویم و به جای داستان¬های پر از فراز و فرود حماسی، داستان پیچیده جهان سیاست را مرور میکنیم. دربار روم نیز با پادشاهانی توصیف میشود که در کنارشان فیلسوفان و وزیران بسیاری حضور دارند و پهلوانان نقش چندانی در نبردها ایفا نمیکنند. اما چرا این بخش عظیم و ارزشمند شاهنامه روایت نمیشود؟ اهمیت این پرسش زمانی روشن میشود که بدانیم برخی از شکوهمندترین برگهای تاریخ ایران همچون شکست امپراتوری روم و زانو زدن امپراتور مغرور روم در برابر شاه ایران در این قسمت روایت شدهاست. رخدادی که هم¬چون یک زلزله سیاسی، سرتاسر غرب را در نوردید و تا سالها در خاطره آنها باقی ماند.
جریانهای فکری مختلف، هر یک به دلیلی، تمایلی به بازگویی این بخش حجیم شاهنامه ندارند. در ادامه به بررسی مهمترین دلایل این تجاهل عمدی از سوی جریانات مختلف فکری ایران میپردازیم.
جریان روشنفکری متأثر از روشنگری و سانسور نبرد ایران و غرب
جریان روشنفکری به دو دلیل عمده علاقهای به بازگوکردن این مواجهه ندارد. دلیل اول و اصلی آن است که در این بخش از شاهنامه، دشمن ایران، «غرب» تصویر شده است. این قسمت به روشنی نشان میدهد که نبرد بین ایران و غرب، رویارویی هویتی و تمدنی است و ژئوپلیتیک این دو قدرت، اجازه شکلگیری آشتی پایدار را نمیدهد. ممکن است دو طرف به حدی از قدرت و بازدارندگی برسند که موقتاً از جنگ دست بکشند و به رقابت سنگین سیاسی و اقتصادی و فرهنگی بسنده کنند، اما این هرگز به صلحی پایدار تبدیل نخواهد شد.
جریان روشنفکری، که قبلهآمال و آرمانشهر خود را در غرب میجوید، برای توجیه موجودیت خود در ایران، نیازمند این تلقی است که سعادت، تنها با سازش و قرارگرفتن در ذیل نظام غرب و پذیرش چارچوبهای تعیینشده از سوی آن میسر میشود. فهم کلیدی این جریان که خود را توسعهگرا میداند آن است که ما به توسعه و سعادت نمیرسیم، مگر آنکه در کنار غرب و به نوعی در ذیل آن قرار گیریم. بنابراین، هر عنصری از هویت و سنت ایرانی که ما را در مواجهه با غرب قرار دهد، مورد هجمه و تقابل آنان قرار میگیرد. از آن¬جا که موقعیت سترگ و بیمانند فردوسی و شاهنامه جاویدانش در میان ایرانیان اجازه تقابل آشکار را به آنان نمیدهد، رویکرد جریان روشنفکری، سانسور و تجاهل نسبت به آن است.
شاهنامه شاخصههای این نبرد هویتی و تمدنی را چگونه ترسیم میکند؟ با بازگشت به همان داستان محوری، ایران سرزمین «میانه» است؛ سرزمینی که در عین داشتن شجاعت، از عقلانیت و تدبیر نیز برخوردار است. در عین شجاعت، شرافت دارد و در کنار عمل خردمندانه و عقلانی، از احساس، عاطفه و معنویت بهره میبرد. در مقابل، غرب دارای عقل محض و فاقد معنویت است؛ عقل سیاسی سرد و سلطهگر دارد؛ قدرت و زور در آن موجود، اما اخلاق و انسانیت در آن کمرنگ است. این چیزی است که شاهنامه به ما نشان میدهد و این تقابل، هم به هویت باطنی این دو تمدن بازمیگردد و هم به مسائل ژئوپلیتیک که در قرون اخیر بسیار جدیتر شده است.
در دوران اولیه استعمار، ایران دروازه استعمار هند برای انگلستان بود. روسیه نیازمند بود ایران کنترل شود تا دسترسی انگلستان به هند از طریق ایران به سهولت صورت نپذیرد. پس از کشف نفت و منابع نفتی، خود ایران به سوژه مستقیم استعمار و غارت تبدیل شد. غرب به دنبال تجزیۀ ایران رفت و تا به امروز، این دشمنی و مسئله با ایران ادامه دارد. جریان روشنفکری اما القا میکند که ما باید با غرب سازش کرده تا مانند ژاپن، آلمان یا مالزی به توسعه برسیم. حال آنکه اگر با این داستان تاریخی و اسطورهای مواجه شویم، درمییابیم که غربیان هرگز چنین نگاهی به ایران ندارند. آنان، ایران را چنان بزرگ میبینند که تمایل ندارند این کشور را به عنوان ساختاری مستقل بپذیرند و احترام بگذارند؛ بلکه ترجیح میدهند تضعیف شود تا سلطۀ آنان بر جهان تکمیل گردد. به همین دلیل، جریان روشنفکری با این روایت از شاهنامه زاویه دارند.
جریان غربگرا و خودآگاه جامعه ایرانی
آنچه به جریان روشنفکری کمک میکند تا این نبرد تمدنی را پنهان کند، رفتن این مبارزه از سطح آشکار نظامی به سطح استعمار پنهان است. حایل شدن امپراتوری عثمانی میان ایران و غرب، نقشی جدی در این غفلت تاریخی دارد. غفلتی که باید با شنیدن صدای توپهای جنگی روسیه و حضور کشتیهای جنگی انگلیس، از بین میرفت اما جریان روشنفکری متأثر از روشنگری که میتوانیم آن را جریان غربگرا بدانیم، همواره با لطایفالحیل اجازه ندادهاست این نبرد به سطح خودآگاه جامعه ایرانی برسد. البته کار این جریان پس از حمله سراسری غرب با عاملیت اسرائیل به ایران، در ادامه این تجاهل بسیار مشکل است و امید است جامعه ایرانی این بار، نبرد تمدنی خود را جدی بگیرد.
مشکل بزرگ دیگر جریان روشنفکری با این بخش از شاهنامه، آن است که حکومت ساسانیان، حکومتی دینی بوده است. جریان روشنفکری، متأثر از روشنگری (که میتوان آنان را جریان منورالفکری خواند)، ارزشهای لیبرال را تبلیغ و از سرمایهداری جهانی تأثیر میپذیرد. این جریان از آنجا که خواهان غربی شدن ایران است، سنتهای ایرانی، از جمله پیوند مردم با دین، را سد راه خود میبیند و با آن مبارزه میکند. بنابراین، یادآوری این خاطره که ایران روزی حکومتی دینی داشته و یکی از قدرتهای جهان بوده، برایش مطلوب نیست و این امر انگیزه دیگری برای روایت نکردن دوران شاهنشاهی ساسانیان است.
جریان روشنفکری چپ در ایران و تقابل با شاهنامه
از طرف دیگر، روشنفکری متأثر از جریانهای چپ نیز با شاهنامه به طور کلی و با ساسانیان به طور خاص سر ستیز دارد. شاهنامه روایتگر قدرت سخت متمرکز است و بنابر طبع جهان قدیم، جز در داستان کاوه آهنگر کمتر به توده مردم به عنوان قهرمان داستان نگاه می¬کند. سخنرانی مشهور احمد شاملو در حمله به شاهنامه و تطهیر ضحاک به عنوان یک قهرمان سوسیالیست یکی از آشکارترین تقابل¬های این جریان به حساب می¬آید. این مشکل با ساسانیان به خاطر نظام سخت طبقاتی که برقرار کردند، دوچندان است. همچنین ساسانیان، نخستین سلسله¬ای بودند که «ایرانشهر» را به کمک آیین زرتشت به صورت یک واحد سیاسی و «فرهنگی» و تمدنی یکپارچه درآوردند. قدرت متمرکز و یکپارچه ایرانشهر ساسانی به هیچ عنوان مقبول طبع جریان چپ نیست.
این جریان با اشکانیان کمتر زاویه دارند، زیرا به نظر آنان در این دوران نوعی فدرالیسم در ایران حاکم بوده است. جریانهای چپ در بسیاری از مناطق جهان، طرفدار فدرالیسم و استقلال اقوام هستند. در ایران نیز جریان چپ کردستان یا جریان چپ آذربایجان، نقشههایی برای فدرالی کردن و ایجاد حکومتهای مستقل قومی دنبال کردهاند. به همین خاطر، با ساسانیان به عنوان حکومتی متمرکز و یکپارچه که نظام طبقاتی سختی داشته، مشکل دارند.
جریان روشنفکری چپ همگام با جریان روشنفکری متأثر از سرمایهداری، با دینی بودن حکومت ساسانیان نیز مشکل دارد. مجموع این دلایل باعث شده است که این جریان، نوعاً به صورت آشکار با بخش تاریخی شاهنامه بستیزد.
شاهنامه و بیمهری جریان اسلامگرا
شاهنامه از سوی دیگر جریان مهم سپهر اندیشه و سیاست ایران یعنی جریان اسلامگرا نیز مورد بیمهری واقع شد؛ چراکه میپنداشتند اگر ایران پیش از اسلام به عنوان ایرانی با فضیلت روایت شود، از قدر و منزلت اسلام کاسته میشود و گویی رقیبی برای اسلام پدید میآید. این نگاه، عمدتاً حاصل تمرکز دوران پهلوی بر ایران باستان و ایدئولوژیسازی از آن بود که موجب شد پس از انقلاب، نفی و طرد دوران پهلوی، به نفی و طرد ایران باستان نیز بینجامد. پیش از دوران پهلوی، شاهد چنین ستیزی با شاهنامه از سوی علمای دین و یا تودههای مردم مسلمان نیستیم؛ همچنان که برخی از نفیسترین شاهنامهها در دوران صفویه و قاجار به نگارش و تذهیب درآمد و نقالی شاهنامه در کنار نقالی حادثه عاشورا و قیام مختار نُقل محافل مردمی بود.
یکی از شعارهای جریان اسلامگرا و معتقد به انقلاب اسلامی، پایان حکومت ۲۵۰۰ سالۀ شاهنشاهی بود. گویی کل تاریخ ایران، از آغاز تا آن زمان، مسیری نادرست بوده و ملت ایران با انقلاب میخواهد از سراسر آن عبور کند و موجودیتی کاملاً تازه را بنیان نهد. افرادی مانند شریعتی نیز که متأثر از ایدههای چپ بودند، بر درون جریان اسلامگرایی تأثیر گذاشته و این امر باعث شد که جریان اسلامگرا، کل ایران باستان را مطرود دانسته و به تبع آن از شاهنامه نیز روی بگرداند و به آن توجهی نکند. جریان اسلامگرا به طور خاص با دوران ساسانیان تقابل پیدا کرد. برخی جریانهای این گفتمان، از آن رو که اسلام هنگام ظهور با شاهنشاهی ساسانی روبرو شد، چنین پنداشتند که جانبداری از اسلام، مستلزم طرد ساسانیان است. بنابراین، این برهه از تاریخ ایران را به طور مضاعف طرد کردند. البته در این میان، نگاه¬های معتدلی نیز ظهور پیدا کرد. شهید مطهری با نگارش خدمات متقابل اسلام و ایران، به جای دشمنی با ایران باستان، اسلام را ناجی فضیلتهای مردم ایران در دوران باستان معرفی نمود و تلاش کرد نشان دهد، اسلام به ایرانیان کمک کرد تا فضیلتهای خود را در سطح بالاتری ادامه دهند و از همین رو آنان نیز به اسلام خدمات شایانی کردند. نگاه آیتالله خامنهای به عنوان رهبر ایران نیز نگاهی بسیار مثبت و همراه با ستایش و تعظیم در برابر شاهنامه بوده است. برخی از دیگر علمای بزرگ دینی همچون آیتالله جوادی آملی، روح حکیمانه و حماسی شاهنامه را ستوده و بر احیای حماسه و حکمت و نیاز ایران به آن تأکید کردهاند.
باستانگرایی واپسگرا و نیمه دوم شاهنامه
حتی باستانگرایان و جریانهای ملیگرایی که محور کار خود را بر برجسته کردن خدمات هخامنشیان قرار داده و مورد حمایت دوره پهلوی بودند، به دلیل اختلافات تاریخی ساسانیان با هخامنشیان، تمرکز خود را از ساسانیان برداشتند و اگرچه در برخی موارد به بیان جنبههایی از امتیازات ساسانیان پرداخته، اما عمدتاً به آنان کمتوجهی کردند؛ چرا که ساسانیان را در جایگاه رقیب هخامنشیان میدیدند. این جریان هرچند شعار شاهنامه را فریاد میزدند اما قهرمان اصلی آنان «کوروش» و شاهنشاهی هخامنشی بود. قهرمانی که جایی در شاهنامه نداشت و تلاشهای این جریان برای مطابق سازی برخی از اسطورههای شاهنامه با کوروش همچون فریدون و کیخسرو فاقد مقبولیت و اعتبار لازم است.
این شد که این بخش بسیار مهم و اساسی شاهنامه، که برای درگیری امروز ما با غرب و ریشهیابی تاریخی و هویتی این دشمنی میتوانست فراخوانده شود، به نوعی از ما گرفته شد. ما امروز نیاز داریم که این بخش از شاهنامه بازروایت شود. رویداد شب ایران و نصب مجسمه زانو زدن امپراتور روم در برابر شاه ایران، شاید نشانگر آغازِ پایانِ این غفلت تاریخی باشد. در واقع، ما امروز درگیر مبارزه با غرب هستیم و به پیشینۀ هویتی نیاز داریم. این بخش از شاهنامه این توانایی را دارد که فراخوانده شود تا به یاری ما آمده و عناصر لازم را برای هویتبخشی به این مبارزه در اختیارمان قرار دهد.
تاریخ انتشار: 1404/08/27
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.