در میزگرد روزنامه فرهیختگان مطرح و بررسی شد؛

جامعه ایرانی در سال 1401 دیندارتر شده یا بی‌دین‌تر؟!

دکتر صبوریان گفت: ما دو سطح از اسلام و مسلمانی داریم، به‌لحاظ فقهی کسی که شهادتین می‌گوید مسلمان است و احکام مسلمان درمورد او جاری است. اما اگر به‌لحاظ اجتماعی نگاه کنیم، کسی که بگوید من شهادتین گفته‌ام ولی هیچ‌یک از اهم عقاید و مناسک مسلمین را قبول ندارم، نمی‌توان او را فردی مؤمن به اسلام درنظر گرفت.

به گزارش «فکرت»، روزنامه فرهیختگان اخیراً میزگردی داشته با دو تن از صاحب نظران و کارشناسان مسائل فرهنگی و اجتماعی و به بهانه پایان سال 1401 موضوع گرایش مردم و جوانان به دین به بهانه حوادث امسال را در میان گذاشته‌است.


در طلیعه گزارش این نشست به قلم محمدحسین نظری، خبرنگار این روزنامه آمده است: «یکی از جنبه‌هایی که در ماه‌های گذشته درباره حوادث 1401 در گفت‌وگوها کمتر به آن پرداخته‌شده، سویه‌های دینی این حوادث بوده است. سؤال این است که آیا پایگاه‌های دینی و دین به مثابه مرجع بیرونی نسبتی با این حوادث داشت و آیا از رفتارها، شعارها و مواضع لیدرها و کنشگران این حوادث می‌توان نکته‌ای در این باره استنتاج کرد؟ آیا حوادث اخیر به معنی گرایش عموم جامعه ایران به بی‌دینی است؟ برای پاسخ به این سؤالات سراغ محسن صبوریان، عضو هیات‌علمی دانشکده علوم اجتماعی تهران و جبار رحمانی، عضو هیئت‌علمی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم رفتیم».


جبار رحمانی با اشاره به اینکه برخلاف برخی تحلیل‌ها، داده‌های موجود نشان نمی‌دهد که در جامعه ایرانی دین امری خنثی باشد، ابراز می‌دارد: «یک سطح از تجلی دین را داریم که آدم‌های ما و گروه‌ها و اقشار مختلف آن را در زیست روزمره خود تجربه می‌کنند. مناسبت‌ها، باورها و عقاید خود را دارند و برحسب آنها شروع به معنابخشی به زندگی می‌کنند. این چیزی است که می‌شود به آن دین زیسته مردمی گفت، از طرفی دینی داریم که در نهادهای سنتی ما متجلی است و می‌توانیم نهاد روحانیت را مثالی از آن بزنیم. دینی که سازوکاری نهادی دارد و اقتصاد سیاسی خود را دارد و نقش و جایگاه خود را در جامعه دارد و می‌تواند تحولات جامعه را متأثر کند. دین سومی که می‌توان در جامعه درمورد آن بحث کرد، دین رسمی است. دینی که سازوکار ایدئولوژیک و روایتی از دین را ایجاد کرده است و با آن از سویی به قدرت سیاسی حاکم مشروعیت می‌دهد و از سوی دیگر الگوهایی را از دل آن برای کنترل جامعه و صورت‌بندی نظم اجتماعی تولید می‌کند».


وی البته ادامه می‌دهد: «در مواجهه معترضان در دل این جنبش با دو سطح دیگر دین (یعنی دین نهادی و دین رسمی) به نظر می‌رسد سویه‌های این جنبش عمیقاً وجهی الهیات و تئولوژیک هم داشت، از یک‌سو مبانی مشروعیت دینی که حکمرانی ادعایش را می‌کرد به مناقشه کشیده شد و از سوی دیگر در مساله اصلی یعنی حجاب، حداقل بخشی از گفتارهای نخبگانی این بود حجابی که در سیستم رسمی قرار دارد، مبنای دینی ندارد و این مطلب محل مناقشه است ولی این مناقشه، مناقشه‌ای دینی بود که شما طبق چه تفسیری از منابع دینی و احادیث و تاریخ اسلام چنین نوع حجابی را استخراج می‌کنید، چون طبق منابع دینی ما، اقلیت‌ها ملزم به حجاب نیستند و زنان از سنی به بالاتر ملزم به حجاب نیستند. این نوع حجاب رسمی که حتی مبنای توزیع امتیاز و مبنای قشربندی آدم‌ها و مبنای خودی و غیرخودی است از کجا می‌آید؟ اما از دل همین مناقشه با دین رسمی بر سر حجاب، دین سنتی هم مورد مناقشه قرار گرفت که مرجع تفسیر لزوماً علمای سنتی نیستند، بلکه مردم و آدم‌های متخصص و دارای دانش کافی هم می‌توانند تفسیر کنند. این به‌معنای آن است که لزوماً روحانیت مرجع تفسیر دین نیست.»


نکته بعدی این است که کل جنبش نماد کلیدی دو دستگاه دینی یعنی دستگاه رسمی و دستگاه سنتی را به مناقشه می‌کشد. می‌گوید بدن من مال خود من است و خودم می‌خواهم بدنم را کنترل کنم. شاید برای مردم این ادعای سوژگی و عاملیت در هویت بدنی‌شان یک امر فرهنگی باشد اما در نظم جاری و سنتی و ایدئولوژیک جامعه، بدن عرصه کلیدی قدرت سنتی و رسمی دین محسوب‌می‌شود. به همین دلیل خروج اختیار کنترل و هویت بدن از این نهادهای سنتی و رسمی دینی، به خود افراد و سبک‌های زندگی‌شان، پیامدها و ابعاد الهیات بسیاری دارد.»


صبوریان نیز با اشاره به اینکه اگر روی تعریفی از دین به توافق نرسیم امکان سنجش دینداری نداریم، اظهار می‌دارد: همه پیمایش‌هایی که سنجش دینداری انجام می‌دهند دین را تعریف می‌کنند. دین را به یک شاخص تبدیل می‌کنند و می‌سنجند و آن را عددی می‌کنند و با چیزهای دیگری بررسی می‌کنند. وقتی عددی می‌کنند پس ما کسی را داریم که دینش 100 است و کسی داریم که دینش 20 است و کسی که دینش 10 است. به این معنا ما کسی را نداریم که دینش صفر باشد. وقتی پیمایش‌ها را جمع بزنیم تقریباً همه این طرف طیف هستند و کسی که صفر مطلق باشد کم است. همه دست‌کم خدا را باور دارند و اگر خدا را باور ندارند همه را گزینه کمترین نمی‌زنند و صفر نمی‌دهند و حداقل یک می‌دهند. طبق پیمایش‌های رسمی در ایران زیر یک درصد می‌گویند ما به خدا اعتقاد نداریم. در سوئد یا برخی دیگر کشورهای شمال اروپا این‌طور نیست و وضعیت اولیات دینداری مانند اعتقاد به خدا ناگوار است. این یک بعد است. وقتی ما می‌خواهیم دینداری را بسنجیم باید چند بعد را بسنجیم. وقتی می‌خواهیم بگوییم دینداری جامعه کم یا زیاد شده، سه چهار بعد دیگر را هم باید بسنجیم. به عقیده من به‌عنوان یک ناظر لااقل تا یکی دو سال دیگر نمی‌توان در این مورد حرفی زد. باید نتایج پیمایش‌ها بیرون بیاید و اینها را با قبلی‌ها مقایسه کنیم. هرچند این روزها کارهایی انجام‌می‌شود ولی خیلی قابل‌اتکا نیست. پس به این معنی ما مجاز نیستیم که بگوییم اگر کسی خود را دیندار می‌داند ما او را در دین‌داران بگنجانیم. ما می‌خواهیم ببینیم چقدر دیندار است و به این منظور باید شاخص‌های دینداری‌اش را استخراج کنیم»


وی همچنین می‌افزاید: «ما انباشتی از شیوه‌های حکمرانی بد را داشته‌ایم. در جاهایی می‌دانیم در حال اتخاذ تصمیم بد هستیم، اما چون نمی‌خواهیم هزینه بدهیم این تصمیم بد را می‌گیریم. ممکن است به‌لحاظ سیاسی بدنام شویم یا مورد انتقاد مردم یا عوام‌فریبان قرار بگیریم. ما با انباشتی از این تصمیمات و راهکارهای بد مواجه بوده‌ایم. از طرفی برخی از این تصمیمات بد نتایج ناخواسته یک‌سری تصمیمات درست ما بوده است. مثلاً ما می‌خواهیم دموکراتیک باشیم و خود این موضوع انباشت نارضایتی به وجود می‌آید. ممکن است کسی در این فرآیند دموکراتیک بالا بیاید که در کل ضد توسعه و پیشرفت کشور عمل کند. ما می‌خواهیم از یک طرف اسلامی باشیم و از طرف دیگر دموکراتیک باشیم و با جهان گفت‌وگو کنیم و از این طرف استکبارستیز باشیم جمع اینها در جهان تک‌قطبی فعلی کار دشواری است. هنر ما به نسبت عراق و افغانستان و پاکستان این است که در عراق یک دموکراسی آمریکایی دارید که وقتی آمریکا بیرون رفت دیگر چیزی باقی نماند. یک دموکراسی عشیره‌ای است. لبنان و افغانستان و پاکستان در این مدل هستند. مدرن‌ترین دموکراسی منطقه ترکیه است که در دوره اردوغان نوعی دموکراسی مادام‌العمر شده‌است. انقلاب ما جمع بسیاری از چیزهای خوب بود که به‌دلیل برآورده کردن بد یا نامتوازن آنها در کل باعث شدیم به انقلاب بدبینی به وجود بیاید. ولی نباید از انصاف دور شد. بخش عمده‌ای از مسائل ما با تحریم پیوند دارد. هرچند تمایل داریم آن را نادیده بگیریم یا ماله‌کشی کنیم، ولی واقعیت این است. چرا مردم ناراضی هستند؟ چون نمی‌دانند اگر امروز ملک بخرند یا نخرند فردا چه می‌شود. شاید عده‌ای بگویند خود ما نخواستیم و باید به نظم نوین جهانی می‌پیوستیم و عده‌ای می‌گویند باید بایستیم و پای سختی‌هایش ایستاده‌ایم. بالاخره مردم تصمیم‌گیرنده هستند و اگر مردم این سختی‌ها را نخواهند شاید فقط یک یا دو دهه دیگر بتوانیم با این مدل ادامه بدهیم. یا باید مطابق قانون اساسی دموکراتیک بود و به خواست عموم تن داد، یا قانون اساسی را زیر پا گذاشت. اگر سختی از حدی بیشتر شود مردم می‌گویند نمی‌خواهیم و به نظم جهانی می‌پیوندیم و نرمال می‌شویم. ما از اول انقلاب به‌قول یکی از سیاسیون کشورهای خلیج فارس نخواسته‌ایم نرمال باشیم و استقلال خود را حفظ کرده‌ایم. لذا سختی هم داشته‌ایم. باید منصف باشیم. انباشت نارضایتی در جمهوری اسلامی از کجا به وجود می‌آید؟ دلایل فقط داخلی نیست. بله حکمرانی بد هست و تنگ‌نظری‌های ایدئولوژیک هست، به قدرت رسیدن افراد کوتاه‌قد و ناتوان هست، ما همه این مسائل را داریم ولی این مسائل خاص ایران نیست.


محسن صبوریان، دیگر کارشناس این نشست این گونه به‌بیان نظرات خویش پرداخت: «ما چندسال قبل نشستی داشتیم و دعوتی از آقای دکتر رحمانی شد تا درباره دینداری در ایران ایراد سخن کنند. در آنجا ایشان مطابق داده‌ها اشاره کردند که شواهد متقنی نداریم که دینداری جامعه ایرانی در 30 سال گذشته تغییری جدی کرده باشد. حداقل پیمایش‌های 3 دهه گذشته نشان‌می‌دهد که خیلی بالا و پایین نشده و برخی ابعاد ضعیف‌تر و برخی قوی‌تر شده‌است ولی به نظر می‌رسد میانگین دینداری خیلی دست نخورده است. حال باید ببینیم در ابعاد دینداری چگونه شده‌است؟ ولی بعد از این حوادث من در این دیدگاه تردید کردم. هنوز بعد از این حوادث، ما پژوهشی در این زمینه تولید نکرده‌ایم و پیمایشی و سنجشی جدی انجام نشده و اگر انجام شده هم با توجه به وضعیت افکار عمومی هنوز برای ما قابل‌استناد نیست. در بستر حادثه نمی‌توان پیمایشی انجام داد، چون داده‌ها به‌شدت قطبی شده و غیرقابل‌استناد است، لذا هنوز نمی‌توانیم زیاد در این مورد حرف بزنیم ولی به‌عنوان یک معلم و ناظر جامعه، حس من این است که جامعه ما سکولارتر شده‌است. براساس مدل‌ها و ابعاد مختلف سنجش دینداری این مساله در این جنبش مشهود بوده است. این جنبش گستردگی قابل‌توجهی داشته، دقیقاً به همین دلیل برخی را به‌خطا انداخته و ادعای انقلاب کرده‌اند. ما در ایران بعد از حوادث سال 88 از نظر دوام و بلندمدت بودن، حادثه‌ای به این وسعت نداشته‌ایم. اگر بخواهیم با آن حادثه مقایسه کنیم، به نظر من سویه‌های دینی کاملاً غایب بودند و با گزاره دکتر رحمانی چندان موافق نیستم که این جنبش سویه‌های دینی و سویه‌های الهیات داشته و جنگ خدایان بوده است»


وی در بخش دیگری از سخنان خود می‌گوید: «ما دو سطح از اسلام و مسلمانی داریم، به‌لحاظ فقهی کسی که شهادتین می‌گوید مسلمان است و احکام مسلمان درمورد او جاری است. اما اگر به‌لحاظ اجتماعی نگاه کنیم، کسی که بگوید من شهادتین گفته‌ام ولی هیچ‌یک از اهم عقاید و مناسک مسلمین را قبول ندارم، نمی‌توان او را فردی مؤمن به اسلام درنظر گرفت. در قرآن این تفکیک با اسلام و ایمان انجام شده ولی در جامعه‌شناسی دین ما با دین حداقلی شهادتینی کاری نداریم، بلکه مجموع ابعاد دینداری را می‌سنجیم. در جامعه ایرانی نمی‌توانیم به کسی که می‌گوید من قرآن را قبول ندارم، خدای مسلمان‌ها را قبول ندارم و مناسک را قبول ندارم ولی مسلمان هستم، بگوییم مؤمن به اسلام! سطوح دینداری یک فرد را باید با همان مبنایی درنظر گرفت که دین معرفی می‌کند. دورکیم این دغدغه را داشت که دین چیست و برای اینکه به ادیان ابراهیمی محدود نشود مخرج مشترکی گرفت و گفت دین چیزی است که عقیده و منسک دارد و عقایدش را بین چیزهای مقدس و نامقدس تفکیک می‌کند، برای اینکه بتواند همه‌چیز را وارد دین کند. این برای ساخت علم عام جامعه‌شناسی دین یا در جامعه‌ای سکولار کاربرد دارد، اما برای جامعه ما نه. ایده دورکیمی تعریف دین و دینداری مربوط به یک جامعه لاییک است که بیش از 100 سال پیش از دورکیم انقلابی ضد دینی را تجربه کرده است. هدف وی این است که در نبود دین الهی، با آموزش سکولار افراد را اخلاقی بار بیاورد ولی در جامعه ما که انقلاب دینی کرده و در عنوان حکومت جمهوری اسلامی است، این کفایت نمی‌کند که برای بررسی وضعیت دینی جامعه بگوییم آیا شما خودتان را دیندار می‌دانید یا نه؟ او هم بگوید بله و ما بگوییم این فرد جزء دین‌داران است. نمی‌توانیم چنین کاری بکنیم. درست است که به سنجش دین فقاهت ایراداتی وارد است و هیچ‌کسی در ساحت دین فقاهت نمی‌گنجد. اما نمی‌توانیم آن را رها کنیم، چون شاخص‌های دینداری ما از همان دین بیرون می‌آید. اگر اقدام به ساختن شاخص کنیم پیشاپیش استحاله را پذیرفته‌ایم.»


رحمانی نیز در ادامه بحث خود به نکته مهمی اشاره کرده و می‌گوید: «اگر بخواهیم سراغ پیمایش‌های دینداری برویم، آنها نشان می‌دهند جامعه ایرانی دیندار است. طبق همان قواعد و گویه‌هایی که از دل شریعت آمده است ما به‌عنوان اصحاب علوم اجتماعی آنچه را در جامعه به‌عنوان دین خوانده می‌شود، دین می‌گیریم. اینکه اصحاب الهیات آن را قبول دارد یا ندارند، این مناقشه الهیات است و آن را کنار می‌گذاریم.
نکته دوم این است که من همچنان مصر هستم که این جنبش در کنه خود دلالت‌هایی جدی برای دین داشت ولی نه برای دین زیسته مردمی، چون با آن کاری نداشتند. دین رسمی و دین نهادی که سمبل حمایت از دین رسمی تعریف می‌شود، مخاطب جدی اعتراضات و کنایه‌های مردم بود. یعنی آنچه که به نام نهاد روحانیت است. ما در این جنبش واکنشی به نهادهای تصوف نداشتیم و واکنشی به نهاد کلیسا و نهاد کنیسه نداشتیم. واکنش به نهاد روحانیت بود که به مثابه همزاد و جفت حامی قدرت رسمی خود را معرفی می‌کند. وقتی مردم به موضوعی واکنش نشان می‌دهند یعنی برای آنها مساله است.

 

تاریخ انتشار: ١٤٠١/١٢/٢٥

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.