ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
سیاست شهید رئیسی و دولت شهید رئیسی را باید نحوی تعهد واقعیت به آرمان دانست. به چه معنی دارم این را عرض میکنم؟ به این معنی که خوب اگر بخواهیم واقعگرایانه به دولت شهید رئیسی نگاه بکنیم و از واقعگرایانه به ساختار و فرم سیاست ورزی در ایران نگاه بکنیم شاید نشود آنچنان به جریان سیاسی یا تشکیلات سیاسی امیدوار بود که دورخیزی با یک مراقبتی از صحنه که میخواهد به آن ورود پیدا بکند و با یک مشارکت فعالی در صحنه سیاست ایران به معنای مولدش خودش را آماده کرده که وارد صحنه حکمرانی و اداره کشور بشود.
خب ما کمتر یک چنین نگرشی را میبینیم و دلیلش این است که خب دولتهای ما یعنی دولت مدرن از آغاز در ایران شاید آنچنان که باید تکهای بر به یک اقتصاد سیاسی ملی به آن معنا نداشته است و اگر این بود خب طبعاً ماهیت دولت یا نحوه عملکرد دولت هم باید عوض میشد. در واقع میشود گفت که مبتنی بر آن شکل از بروکراسی و و دولت ما طبعاً زی که ما میتوانستیم اسمش را بگذاریم توسعه نمیتوانست توسعه ملی باشد.
توسعه درونزا و برونگرا باشد به همان تعبیری که مثلاً در سیاستهای اقتصاد مقاومتی آورده شده. بلکه در یک نوع از معادلات خاصی میتواند به موجودیت خودش ادامه بدهد و موقعیت خودش را حفظ کند. حالا دولتی آمده سرکار که این دولت بهرغم اینکه چنین آمادگی را از پیش به معنای تام و تمام کلمه نداشته. یعنی یک سازوکار و تشکیلاتی که بگوییم بهعنوان یک حزب یا تشکیلات سیاسی برای گوشه به گوشه و مسئله به مسئله حکمرانی کشور بهصورت پیشینی فکری کرده باشد یا فعالیتی از قبل داشته باشد.
اولاً دولت پذیرفته بود که یک واقعیت موجودی هست در این صحنه. مثلاً فرض کنید وقتی در آن لحظه که دولت سیزدهم میآید سرکار ما درگیر کرونا هستیم و باید واکسن تهیه بشود منابع کالاهای اساسیمان همه رو به پایان است یا بعضاً تمام شده رشد اقتصادی کشور صفر است و موارد دیگری از این دست. این واقعیت موجود در این صحنه است.
اینکه عرض میکنم واقعیتی است که متعهد به آرمان است یعنی اینکه دولت حتی اگر که به نظر من این مهمترین فاکتور است رای دولتی که میخواهد شخصیت دولت بودن خودش را به یک معنا احراز کند این است که ارادهای به تغییر داشته باشد. یعنی اراده بکند که من از این وضع باید بیایم بیرون.
اگر این اراده را و آموزههای اساسی که این اراده به آن اعتقاد دارد و میخواهد آنها را محقق بکند ولو اینکه صورت فیالجملهای داشته باشد و خیلی کلی باشد مثلاً اعم از اینکه من باید تولید را در این کشور زنده بکنم یا عدالت را برقرار بکنم یا مثلاً به محرومین برسم و در حوزه سیاست خارجی مناسبات تازهای را رقم بزنم اگر اینها را بهعنوان آموزههای کلی دولت سرمشق خودش قرار داده این اراده در دولت شهید رئیسی وجود داشته که این تغییرات را انجام بدهد ولو اینکه در برخی از آن موارد یا در بسیاری از آن موارد بهصورت پیشینی راهحلی روی میزش نبود اما میگشت و تلاشش را میکرد و این را شاید بیش از همه در خصلتها و خصوصیتهای خود رئیسجمهور میشد جستجو کرد.
بههرحال هنوز موانع بسیار زیادی برای تحقق اینها وجود دارد ما بهراحتی نمیتوانیم از بروکراسی کشور انتظار این را داشته باشیم که خودش را همراستا بکند با این. آنقدر که به وضعیت قبلی خودش عادت کرده بود. اما دولت دستکم در آن لایهای که در خود کابینه حضور داشت و الا مثلاً یک لایه رقیقتری مثلاً در بعضی مناصبی که بدنه بروکراسی بود تمام تلاشش را داشت میکرد که این بروکراسی را به دنبال آن ارادهای که میخواهد آن را محقق بکند بکشاند و به نظر من ازاینجهت اگر از همین زاویه کلی نگاه بکنیم دولت در مسیر درستی قرار داشت. چهبسا همان نکتهای هم که رهبر انقلاب فرمودند درباره دولت شهید رئیسی که اگر دولت شهید رئیسی ادامه پیدا میکرد بسیاری از معضلات کشور حل میشد با یک چنین زاویه دیدی بود. یعنی میدیدند که آن جهتگیری کلی درست است. ممکن است جاهایی شما سعی و خطا بکنی و اصلاً به بیراهه بروی ولی اگر آن سرمشقها را فراموش نکنی بهمحض اینکه احساس بکنی داری خطا میکنی. کما اینکه به نظر میآمد در مورد ارز چهار و دویستی که حذف شد شاید تمهید نشده بود جوانب بحث. اتفاقاتی که افتاد خود شهید رئیسی بعداً تلاش این را داشتند که این قضیه به نحوی ترمیم بشود. میخواهم بگویم که این تعهد واقعیت با آرمان ازاینجهت است که آن اراده از نقطه امر روزمره از نقطهای که در آن هستیم با همه معضلاتش مسئلههایی که هست تلاش میکرد که خودش را بیرون بکشد از این ورطه و به سمت آن جهتی که برگزیده است حرکت کند. حالا چقدر بروکراسی کشور همراهی میکرد!
من همین چند روز پیش بود که یک جلسهای را آقای دکتر بذرپاش داشتند صحبت میکردند در مورد نحوه پیگیریهای شهید رئیسی در مورد مسائل کشور. میگفتند که ایشان هفته یکبار یا دو بار با من تماس میگرفت و مدام یک مسائلی را پیگیری میکرد. گفت یکی از آنها بعد از جلسههای دوشنبهای بود که ایشان با آقا داشتند و هر بار که از آن جلسه یعنی فردای آن جلسه میآمدند بیرون اولین سؤالی که از من میپرسیدند این بود که گذرگاه ارس چه شد؟ یعنی معلوم بود که به ایشان از آنجا تأکید شده که این کار باید انجام بشود و البته نکته جالب هم این است که دقیقاً در همین مسیر هم به شهادت رسیدند. ببینید یعنی یک نکات کلیدی در دولت وجود داشت که تمام دولتهای پیشین به دلایل مختلف حالا یا عامدانه یا اینکه اساساً چشماندازشان یا آن دستگاه فکریشان اصلاً چنین نقاطی را نمیدید و در نقطه کور رادار اینها بودند. نمیدیدند که آقا مثلاً فرض کنید حالا در یک بعد آن دارم میگویم از یک زاویه که مثلاً راهآهن رشت آستارا باید ساخته بشود. راهآهن شلمچه بصره باید ساخته بشود. آن گذرگاه ارس باید ساخته بشود و یا کریدور شمال جنوب شرق غرب باید اتفاق بیفتد یا بنگاههای تولیدی باید احیا بشوند ولی آنچنان این ارثیه وضع پیشین امتداد پیدا کرده بود کسی اصلاً به اینها توجه نمیکرد. وقتی دوباره مطرح شده بود که ما قرار است راهآهن رشت آستارا را بسازیم آقای پوتین به ایشان گفته بودند و با تعجب پرسیده بودند که واقعاً میخواهید این کار را بکنید؟ چون ۸ سال آقای آخوندی این را نگهداشته بود و انجام نداد. حالا با قبلیها کار ندارم که به چه دلیل انجام نشده بود. ولی ایشان بهصورت آگاهانه این را انجام نمیداد. خب؟ در یک چنین وضعیتی اگر بخواهیم یک قضاوت کلی راجع به ولت شهید رئیسی داشته باشیم میشود همین را واقعاً گفت که خودش را متعهد میدانست که ایران از اینجایی که هست باید بیرون بیاید. اینکه چقدر پتانسیل وجود داشت و چقدر طرح علمی وجود داشت برای اینکه ما را خیلی جلوتر از این چیزی که در همین سه سال هم محقق شد پیش ببرد این سر جای خودش ولی میخواهم بگویم حرکت آغاز شده بود اگر ادامه پیدا میکرد چهبسا ما میتوانستیم روزهای بهتری را ببینیم. حالا فکر میکنم در این دور اول این توصیف از وضعیت دولت ایشان از نظر من به واقع نزدیکتر است. حالا دوستان هم حتماً نکاتی دارند.
یکی از حضار یک نکتهای را میخواهم در ادامه بحث آقای دکتر شفا عرض بکنم در مورد اینکه چرا به یکباره چنین حادثهای میتواند اینچنین ما را از مسیری که فکر میکردیم میتواند آغاز بشود دوباره دور بکند ببینید یک واقعیتی وجود دارد در مورد جمهوری اسلامی و در مورد انقلاب اسلامی و آن هم این است که اگر نگویم تنهاترین ولی دستکم اصلیترین سرمایهای که جمهوری اسلامی را تأسیس کرده و زمینه بقای جمهوری اسلامی بوده ارادهای بوده که بهصورت جمعی پشت سرش ایستاده. و هر آن چیز دیگری که به دست آورده از قبل این اراده به دست آورده. اگر این اراده را بتواند به نحوی که در نقاط اساسی کار خودش به آن نیاز دارد سازماندهی کند چون بههرحال ما نمیتوانیم با مردم بهمثابه یک توده بیشکل مواجه بشویم بسیاری از سیاستمداران ما معضلشان در به کار بردن نام مردم و یا توجه به مردم این بود که مردم را در خدمت سوداها یا مطامع سیاسی خودشان خرج و مصرف میکردند. یعنی حتی اگر سو استفاده نبود مسئله اصلی این بود که نمیدانستند چطور باید با مردم مواجه بشوند. یعنی حتی آنهایی که مردمیترین رویکردها را داشتند در واقع نمیدانستند که با مردم چه کار کنند.
اصلاً باید کاری با مردم داشته باشند؟ ببینید وقتی یک دولتی ستونهایش بینید دولت مدرن در ایران ستونهایش اگر آن مرحله اولیهاش را که یک مقداری با یک استبداد و یک دیکتاتوری نظامی همراه است کنار بگذاریم که در دولت پهلوی اول است در بخشی از پهلوی اول و در امتداد آن در تمام دوره پهلوی دوم تکیه دولت به درآمدهای خام فروشی است. اساساً به فعالیت مولد نیازی ندارد. وقتی به فعالیت مولد نیاز ندارد یعنی به مردم نیازی ندارد. یعنی ببینید مسئله تولید و مسئله کار در ایران پیش از اینکه یک شاخصه اقتصادی باشد یا به همان میزان که یک شاخصه اقتصادی است، یک شاخصه سیاسی است و یک شاخصه اجتماعی است. اگر در ایران تولید وجود نداشته باشد یعنی چیزی از سیاست ایران کم است نه اینکه چیزی حالا مثلاً فرض کنید از GDP ما کم شده. کما اینکه من عرض کردم که با دوستان یک بررسی ای میکردیم به طرز عجیبی و در کمال تعجب و در غفلتی که رسانهها بعضاً بهصورت آگاهانهای انجام میدهند و حتی در جهت عکسش تخریبش میکنند دهه ۶۰ با وجود جنگ در ایران بالاترین شاخص GDP در طول تاریخ ایران از پهلوی تا الان مال دوره دهه ۶۰ است یعنی دورهای که ما درگیر جنگ هستیم و قاعدتاً باید بیشترین فشارها از بیرون به ما باشد و قاعدتاً مردم باید التهابهای بیشتری را از بیرون در درون خودشان احساس بکنند و احساس انفعال بیشتری ممکن است به سراغشان بیاید ولی شما میبینید که انگار ارادهها مستحکمتر است. چرا؟ به خاطر اینکه به عبارتی میشود گفت که مسئولین را یا دولت را یا حاکمیت را در نسبت با خودشان در یک همپیمانی میبینند. باید خودمان زیر پروبال جمهوری اسلامی را بگیریم تا بلند شود. و در واقع آنی که آنجا بهعنوان مسئول یا رهبر رئیسجمهور یا هر سمت دیگری نشسته گویی که یک تعینی از آن اراده جمعی خود مردم است که مردم دارند از یک آینهای به او نگاه میکنند. خوب ما آخرین نمونههای اینها رو شاید مثلاً فرض کنید در حاج قاسم سلیمانی دیدیم در خود آقای رئیسی تا حدی دیدیم. میخواهم بگویم که اگر تو به آن سرمایه به آن نیرویی که تو را اساساً که میدارد و پیش میبرد بیاعتنایی بکنی و نتوانی استعدادهایش را به نفع آن آرمانها به نفع آن اهدافی که برای آینده خودت در نظر گرفتی سازمان بدهی نهتنها که پیش نمیروی بلکه آن نیروها به چیزی علیه تو تبدیل میشوند.
از سال ۷۸ بگیرید که اتفاقات در درون دولت اصلاحات رخ داد و حتی از سال ۶۸ که بعد از رحلت امام یک اتفاقاتی افتاد که دولتی گاردی را گرفت برای اینکه به یک سمت دیگری حرکت بکند؛ از آن زمان بگیرید، از ۶۸، ۷۸، ۸۸ که به نظرم مهمترینش بود، تا آبان ۹۸ ما بخشهای مختلفی از سرمایه اجتماعی خودمان را در بین مثلاً فرض کنید طبقه متوسط حالا مثلاً فرض کن یک مقدار حتی مثلاً غربگرا که البته پذیرفته بودند که در تعامل با جمهوری اسلامی قرار بگیرند، در برهه سال ۸۸ از دست دادیم. در آبان ۹۸ طبقه مستضعف را هم از دست دادیم. بخشی از آن را. یعنی آنهایی که فکر میکردیم آقا واقعاً جمهوری اسلامی وظیفهاش این است که به آنها خدمت بکند. و احساس شد که انگار آن هم دارد از آن غفلت میشود و نادیده گرفته میشود. در وقایع مربوط به از سال گذشته تا الان به نظر میآید که حتی تو داری بخشی از نیروهای انقلابی خودت که آقا میگفتی اگر هر که برود اینها میایستند اگر هم نگویم نرفتند دچار تردیدند. دارند به این فکر میکنند که آقا واقعاً جمهوری اسلامی دارد چه کار میکند. ببینید ما بعد از سقوط هلیکوپتر آقای رئیسی همه بعد از تشییع انتظار این را داشتند که ۱۰۰ هرکسی که خودش را در چهارچوب رئیسی معرفی بکند رئیسجمهور بعدی است. ولی چرا این اتفاق نیفتاد در نهایتاً؟ البته شاید یک شبیهسازیهایی هم شد ولی نکته اصلی به نظر من همین است. ببینید آن ساختیافتگی که باید به وجود میآمد که علیرغم اینکه حتی یک کسی در آن رأس هرم جامعه ما جامعه سیاسی که از آن صحبت شد ممکن است از دست برود مسیر منحرف نشود و آدم دیگری بتواند بهراحتی یا حداقل با دشواری کمتری از اینکه تجربه کردیم.دوباره در آن نقطه بایستد الان شما نگاه میکنید نه در خود شخصیتهای دولت آقای رئیسی و نه در کاندیداهایی که در انتخابات ریاست جمهوری حالا آقای جلیلی که ایستاد بهعنوان نماینده جبهه انقلاب شما الان چه تحرکی میبینید برای سازماندهی اجتماعی؟ واقعاً چه تحرکی وجود دارد؟ یعنی آیا ما فقط باید منتظر باشیم که در لحظه انتخابات وارد بشویم و یک سری برنامهها را بگذاریم روی میز حالا درست یا غلطش را اصلاً کار ندارم و فقط در آن لحظه مشارکت مردم را بطلبیم؟ بیایید اینجا بایستید به من کمک بکنید؟ آیا خود رئیسجمهور وقتی که میخواهد در دولت شروع بکند کار کردن به نیروی مردم نیازی ندارد؟ آیا دولت همانطور که به آن اشاره میکنند ماشینی است که ما میرویم داخل آن مینشینیم دکمهاش را میزنیم و روشن میشود؟ به همین راحتی است؟ شما هیچ نیازی ندارید الان برنامهای برای سازماندهی و به عبارتی حرکت به سمت آینده در بین نیروهای طرفدار خودتان داشته باشید؟ الان البته نمیخواهم بگویم چون دارم این را نقد میکنم بقیه وضع متفاوتی دارند. بقیه که وضع اسفناکی دارند. کیلومترها عقبترند. اصلاً روی کار آمدن دولت جدید خودش نمودی است از اینکه دیگر هیچ چیزی وجود ندارد برای اینکه شما بخواهید بهعنوان یک اراده به آن تکیه بکنی و بخواهی برنامه و طرحی را در کشور پیش ببری. میشود یک نفر را از بین اینها انتخاب کرد و آورد و حالا یک جورهایی مثلاً چند تا اهرام بزنی این طرف آن طرف تا بایستد که بعد در پشتصحنه یک سری طرحهایی را پیش ببری. به نظر من این خیلی مهم است که اگر قرار است بهعنوان یک چشماندازی برای آینده به اتفاقی که افتاده برای شهید رئیسی و همراهانشان نگاه بکنیم باید الان به این فکر بکنیم که برای آینده جمهوری اسلامی نیازمند ساختیافتگی و ایجاد یک تشکیلات سیاسی و یک جامعه برای پیمودن این مسیر هستیم و الا شاید مجبور باشیم در تعادلهایی که به ما تحمیل میشود یک جورهایی خودمان را جا بکنیم تا مگر از همین چیزی که الان هستیم حداقل عقب نیفتیم و بقای همین وضعیت فعلیمان را تضمین بکنیم.
به نظر میآید که برخلاف روایتی که دارد در علم در مورد تجربه میشود حداقل علمی که ما الان به آن سروکار داریم عمدتاً بهعنوان تجربه علم را میسازد چیزی نیست که دائماً تکرار میشود و بهواسطه تکرارش و تعدد تکرارش ما میتوانیم یقین پیدا بکنیم که به چیزی علم داریم. بلکه تأمل و درنگ در آن چیزی که بهعنوان تجربه در مقام یک امر منحصربهفرد دارد اتفاق میافتد است که به ما فرصت این را میدهد که زمان و مکان را و تاریخ و جغرافیا را بهعنوان اموری که زمینه و زمانه فهم ما هستند و فهم ما را ممکن میکنند را حاضر بکنیم در تأمل آن تجربه. آن چیزی که الان ما میبینیم بهواسطهاش این اتفاق نمیافتد. یعنی میبینیم که به جهنم هم میشود عادت کرد این است که کسانی مثل خمینی احتمالاً کم هستند که تأمل و درنگی در تجربههای منحصربهفردی داشته باشند که شاید بقیه بیاعتنا از کنارش رد بشوند و به همین معناست که آقا نباید یعنی این شأن را نباید از او فرو بکاهیم که او صرفاً یک عالم دینی به معنای مثلاً فقیه متعارف بود یا مثلاً یک سیاستمدار بود. او پیش از اینها و بالاتر از اینها یک متفکر بود. در وضع زمان خودش تفکر میکرد به آن وقت در آن تأمل و تفکر خودش میدانست که چه رابطهای بین او علم او و سیاست وجود دارد و میتوانست راهی به ما نشان بدهد میتوانست خطابی با ما داشته باشد.
تاریخ انتشار: 1404/03/19
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.