درباره بحث توسعه در دولت سیزدهم، باید در واقع در رویکردی که شهید رئیسی دنبال می‌کردند، من فکر می‌کنم من اول یک زمینه‌ای می‌گویم، بعد آن چیزی را که می‌خواهم بگویم بعد از آن عرض می‌کنم. وقتی که دولت سیزدهم تشکیل شد، ما در یک بن‌بست کامل به لحاظ سیاسی و تا حدی اقتصادی بودیم. بن‌بست سیاسی این بود که شما هشت سال کشور روی ایده برجام، یعنی سال‌ها رفته بود مذاکره و آخرش به برجام رسیده بود، بعد در سال 97، برجام پاره شد به عبارتی توسط آمریکایی‌ها و دولت وقت باافتخار می‌گفت که ما این مسیر را ادامه می‌دهیم. یک مزاحم کم شد و ما به‌خوبی ان‌شاءالله ادامه می‌دهیم و این‌ها.

 

 همه آن کوهی که آن‌همه اعضای دولت و تمام درواقع اعضا داشتند از آن حرف می‌زدند. یعنی حتی نتوانست یک تراکُنش موفق داشته باشد و عملاً درواقع با همه این اتفاقات، درواقع چه کشورهای اروپایی، چه آمریکا، حتی در دوره بعد از ترامپ، دوره اول ترامپ، همه مسیرها بسته بود و دولت هم نمی‌خواست مسیر جدیدی باز بکند. یعنی اساساً دولت به سمت یک ایده تازه‌ای در مناسبات درواقع بین‌المللی، حالا چه با روسیه، چه با چین، چه با منطقه، یعنی ما مسیر منطقه‌ای‌مان مسدود بود به‌واسطه آن چیزی که با عربستان داشتیم، درواقع منطقه مسدود بود. خودمان رابطه‌مان را با روسیه و چین عامدانه به حداقل رسانده بودیم. آمریکا رابطه قطع بود کامل و به‌صورت خصمانه بسیار شدیدی طی می‌شد. اروپا هیچ کاری نکرده بود. یعنی تقریباً ایران در یک وضعیت بُن‌بست کامل بود به‌لحاظ سیاسی جهانی و اقتصادی ایضاً.

 

 یعنی ما کشور گرفتار یک وام چندمیلیون‌دلاری بود که قرار بود بانک جهانی بدهد به‌خاطر کرونا؟  مثلاً باافتخار می‌گفتند ما می‌خواهیم یک وام مثلاً بانک جهانی را برای کرونا بگیریم که آن هم نمی‌دادند. آن هم آخرش دولت آقای رئیسی وصول شد همان وامی که می‌خواستند درواقع انجام بدهند و نمی‌دادند.

 

 یعنی کشور در یک وضع این‌طوری، داخل رشد صفر و منفی. چند سال قبلش، و وضعیت کارخانه‌های مهم کشور یعنی مثل هپکو، مثل آذرآب، مثل هفت‌تپه، مثل این‌ها همه دانه‌دانه درحال ورشکستگی و یک بی‌اعتمادی کامل که حالا ناشی از اتفاق سال 98 بود. یعنی این کشور در یک هم‌چین وضعیتی به آقای رئیسی رسید و تقریباً من یادم هست آن موقع همه می‌گفتند آقا، حماقت است الان دولت را گرفتن، یعنی این دولت اصلاً نمی‌تواند بلند شود، همان اول می‌خورد زمین و شما تمام درواقع وضع موجود را شما باید وضعی را که به شما رسیده، باید شما جواب بدهید نه آن‌هایی که به شما تحویل دادند.

 

در یک هم‌چین وضعیتی درواقع می‌خواهم بگویم دولت سیزدهم شروع شد و درواقع می‌خواهم بگویم این زمینه‌اش بود. من فکر می‌کنم دولت سیزدهم و شخص شهید رئیسی، یک ویژگی داشتند که آن ویژگی بسیار مهم بود در مورد توسعه و هیچ توسعه‌ای بدون آن رخ نمی‌دهد و آن این‌که به‌دنبال پیگیری مجدانه توسعه بودند با حداقل تنش در داخل.

 

 یعنی ما خب تجربه دولت آقای احمدی‌نژاد داریم خب. تجربه دولت‌ آقای احمدی‌نژاد را داریم. دولت آقای احمدی‌نژاد هم واقعاً در برخی از شاخص‌های توسعه واقعاً موفق بود و فعالیت‌های عمرانی گسترده‌ای در کشور می‌بینیم، حالا آن موقع البته دوره وفور درآمد نفتی هم بود البته، این هم مزید بر علت بود، ولی به‌هرحال می‌خواهم بگویم ما فعالیت عمرانی در دولت آقای احمدی‌نژاد زیاد داشت، اما دولت‌ آقای احمدی‌نژاد به‌واسطه درواقع تنش‌های داخلی و به‌واسطه برخی از درواقع شاید صبر نکردن‌های سیاسی‌ای که در داخل نیاز بود، عملاً تبدیل شد به یک تنازع شدیدی که مبدل آن را به توسعه نمی‌کرد.

 

پایندی به اصل جمهوری اسلامی

 

  مهم‌تر آنکه معتقد هستم اصل ماجرا این است، یعنی آن، فرع بر این است و این است که یکی از معدود دولت‌هایی بود آقای رئیسی، دولت شهید رئیسی که اصل جمهوری اسلامی را به رسمیت می‌شناخت.

 

 ما یک وضعی داریم. دولت آقای روحانی خیلی این در آن بیّن بود. در دولت آقای خاتمی هم این بیّن بود. در دولت آقای احمدی‌نژاد می‌گویم ماجرا  یک‌کم متمایز بود، ولی در دولت آقای هاشمی. انگار درواقع آن اصل نزاع جمهوری اسلامی با  نظم سلطه غربی را می‌خواستند ایگنور کنند، انگار می‌خواستند غفلت کنند، نمی‌خواستند به رسمیت بشناسند. می‌خواستند انگار شبیه کاری که روشن‌فکرها با اصل انقلاب اسلامی می‌کنند. یعنی روشنفکرها یک کاری می‌کنند انگار انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده. یعنی وقتی می‌خواهند ایران را روایت کنند اصلاً غالباً این را انگار حذف می‌کنند از تاریخ ایران و معنایش را و زمینه‌اش را و نتایجش را.

 

ایده انگار این بود که ما نهایتاً قرار است با همان غربی‌هایی که مثلاً شصت سال قبل از جمهوری اسلامی با آن‌ها بسته بودیم و باهاشان رفته بودیم جلو، قرار است با همان‌ها برویم بلکه شصت سال که نه، باید بگوییم دویست سال. یعنی دوره قاجار را هم باید اضافه کنیم.

 

 خب یک درواقع یک وضع که ما در ذیل تعادل‌های درواقع نظم غربی و نظم جهانی غربی که حالا آمریکایی باشد در وضعیت فعلی، باید خودمان را قرار بدهیم و در همان‌جا درواقع طرح توسعه‌مان را تعریف کنیم.

 

دولت سیزدهم و نظم جهانی

 

 یک ویژگی که دولت آقای رئیسی داشت و این واقعاً بسیار مهم بود و ما این را در دولت آقای احمدی‌نژاد هم نمی‌دیدیم، یعنی این دولت احمدی‌نژاد هم نبود که آقا، من اگر دارم نظم، دارم از مبارزه با نظم جهانی صحبت می‌کنم، این اقتضاء دارد. این یک‌طور ایده در سخنرانی نیست. این یک واقعیتی در صحنه لازم دارد. مثلاً تبدیل می‌شود به یک ایده‌ای مثل مثلاً هاب گازی که با روسیه بسته شد. حالا الان نمی‌دانم به کجا برسد در این دولت، ظاهراً دارند تبدیلش می‌کنند به یک خسارت بزرگ به یک شکل دیگر، حالا این را الان فرصتش الآن نیست. شاید در محل بعد بگوییم. یا مثلاً فرض کنید این ایده کریدور شمال جنوب، یا کریدورهای مرزی که اتفاق می‌افتاد، یا چیزهایی شبیه به این، یا اتصال رفتن جزو بریکس یا شانگهای، یا اتحادیه اوراسیا، این‌ها همه‌اش عینیت‌هایی است که متناسب با آن ایده است.

 

 یعنی ما اول انگار، اولین بار آن ایده جمهوری اسلامی و ایده انقلاب اسلامی را به رسمیت شناختیم در دولت، در دولت جمهوری اسلامی، بعدش گفتیم خب حالا اگر در این وضعیت واقعی که ما می‌خواهیم قرار بگیریم، بخواهیم توسعه پیدا کنیم، باید چه شکلی از درواقع هم‌پیمانی‌ها را تأسیس کنیم و هم‌پیمانی‌هایی تأسیس شد.

 

 یعنی ما در این دوره می‌توانستیم از یک سه‌گانه صحبت کنیم که دائماً مثلاً حالا گفته می‌شد ایران روسیه چین. این ایران روسیه چین قبلاً نبود. همه می‌گفتند علی‌القاعده این باید شکل بگیرد، ولی دولت عملاً ، خود دولت مهم‌ترین مخالف این بود. همان‌طوری که آقای بلیغ گفتند خود وزیر، خود رئیس‌جمهور، خود این‌ها مخالف بودند. یعنی اجازه توسعه نمی‌دادند. بعد، نه‌تنها اجازه توسعه نمی‌دادند، بعضی وقت‌ها تضعیف می‌کردند.

 

اتفاقاتی که در دوره برجام افتاد، یک غفلتی از عینیت ژئوپلیتیک ایران و عینیت جمهوری اسلامی ایران به‌منزله یک واقعیت سیاسی در صحنه جهانی، غفلت عامدانه رخ می‌داد و این غفلت عامدانه فقط تعارض تولید می‌کرد و این تعارض عملاً راهی برای توسعه نمی‌گذاشت.

 

 یعنی شما همواره آویزان دولت‌هایی بودید، آویزان شرکت‌هایی بودید، آویزان طرح‌های توسعه‌ای بودید در سطح جهانی، که آن طرح نمی‌خواست تو را به رسمیت بشناسد، می‌خواست تو را دست‌به‌سر کند و دائماً تبدیل می‌شدیم به گفت‌وگوهای سیاسی.

 

 یعنی یادم است دولت آقای هاشمی و دولت آقای خاتمی، جفتش، ما گفتیم گفتگوهای انتقادی ایران و اروپا. الان دوباره جدیداً هم یک شکل دیگری شده که برای گفت‌وگوهای سیاسی باهم، یعنی چی گفتگوهای سیاسی. مگر ما الان در وضعیتی هستیم که با شما درمورد اصل ایده‌مان گفتگو کنیم؟ مگر شما مثلاً الان همین چیزی که امروز آقا گفتند، گفتند به شما چه ربطی دارد که راجع‌به این صحبت کنید. ما می‌توانیم با شما در مورد منافع مشترک، درمورد برنامه‌های مشترک اقتصادی، اجتماعی، حتی سیاسی، در ضمن طرح خودمان، نه این‌که با شما بنشینیم گفتگو ‌کنیم.

 

 این یک درواقع، یک نوعی از این‌که من فکر می‌کنم حالا طولانی هم شد، نمی‌خواهم بیشتر از این‌که طولش بدهم. من فکر می‌کنم ما یک خطایی را بعد از قطعنامه 598 اتفاق افتاد در ایران، که فکر کردیم حالا که ما قطعنامه را پذیرفتیم، می‌توانیم یک طور دیگری، حالا در یک فرم تازه‌ای، در یک نظم سابقی که قبلاً در آن بودیم، دوباره جای خودمان را پیدا کنیم. خب تا یک حدی هم رخ داد. یعنی تا وقتی‌که درواقع، عمل ما این را نمی‌پذیرفت. ولی خب با آن فعالیت‌هایی که ما در منطقه می‌کردیم، با فعالیت‌هایی که شهید سلیمانی می‌کردند، با آن فعالیت‌هایی که گفتمانی که ما دنبال می‌کردیم و از سوی رهبر انقلاب دنبال می‌شد، این تنش واقعی بود دیگر، این تنش را باید هضم کرد، باید درک کرد، باید جذب کرد و این تنش را باید تبدیل کرد به فرصتی برای حرکت. همان‌طوری که این فرصت شد.

 

 یعنی دیگران دیگر روی ما حساب می‌توانستند بکنند. کسانی می‌توانستند روی ایران حساب کنند که ایران دارد جهتی را می‌رود بالاخره. بعد از شاید سال‌ها که معلوم نیست چه جهتی دارد می‌رود. یک دانه به این‌طرف می‌زند، یک دانه به آن‌طرف می‌زند. انگار در یک نقطه‌ای یک ثباتی اتفاق افتاد در رویکرد و جدی گرفتن و واقع را به رسمیت شناختن واقعیت سیاسی جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختن و نزدیک کردن آرمان و واقعیت به هم و این آن نقطه‌ای بود که امکانی است برای توسعه. من فکر می‌کنم تمام آن توفیقاتی که درواقع شهید رئیسی از ماجرای واکسن اولش بگیر تا این ماجرای گذرگاه ارس ک با آن درواقع زمینه شهادت ایشان بود به دست آوردند، از این جدیتی بود که دیگران در جمهوری اسلامی تازه حس می‌کردند.

 

 یعنی تازه اولین‌بار به‌نظر می‌رسید جمهوری اسلامی دارد یک حرف دارد می‌زند و حرفش معلوم است چی است. می‌شود از آن، می‌شود با آن تعامل کرد و کسانی که به شما نزدیک بودند تازه می‌توانستند به شما امید ببندند.

 

 من فکر می‌کنم آن کاری که در واقع شد این است و حالا این نتایجش که چه نتایجی داشت، چه در داخل و چه در خارج را باید بعداً اشاره بفرمایید.

 

من در تکمیل فرمایشات دوستان یک چیزی را اضافه ‌کنم و آن، این‌که ما یک تجربه‌ای در یعنی من واقعاً این‌که  آقا می‌گویند که من امید داشتم که با آقای رئیسی مشکلات کشور حل بشود، من فکر نمی‌کنم این امید، یک امید درواقع به شخص بود.

 

تجربه دهه60

 

ما یک تجربه‌ای را در دهه 60 داشتیم. درواقع در سال 60 که کشور از یک وضعیت درواقع کشمکش شدید سیاسی که در دو سال قبلش، یعنی در سال از اواخر 58 شروع می‌شود، دیگر 59 به اوج می‌رسد تا نیمه 60 که درواقع همه اتفاقات هم می‌افتد.

 

 یک عقلانیت نخبگان جمهوری اسلامی و عقلانیت مردم. نخبگان، منظورم یک طبقه نیست. آن موقع ما چیزی به نام طبقه نخبگان جامعه اسلامی نداریم ولی، یک طبقه متوسطی که جمهوری اسلامی را دارد درواقع پی می‌گیرد و پیش می‌برد. به یک جمع‌بندی برسد که آقا، ما یک نیاز به یک دولت باثبات داریم. یعنی وجود دولت آقای خامنه‌ای و حالا با نخست‌وزیری موسوی، یک که درواقع دولت حزب جمهوری اسلامی است، مخصوصاً در سال 60، دقیقاً دولت حزب جمهوری اسلامی است. حالا 64 یک مقداری شکلش یک خورده تغییر می‌کند. این‌که ما حزب جمهوری اسلامی باید یک دولت تشکیل بدهد و این دولت  درواقع ثبات قدمش بر طرح جمهوری اسلامی و پایداری‌اش بر امامت امام، زبانزد و غیرقابل کتمان باشد و آن نقطه درواقع تازه امکان حضور مردم را فراهم کرد.

 

یعنی ما تا قبلش هم مردم می‌رفتند بالاخره جنگ. ما از نیمه‌ 59 درگیر جنگ هستیم که اوج درواقع جلو آمدن‌های عراق هم، مال همان دوره هست. ولی خب جوشش مردمی نداریم. یعنی جوشش مردمی مال وقتی است که دقیقاً از مهر سال 60، شما اولین جوشش‌های حضور مردمی را می‌توانید ببینید و شکستن حصر آبادان، بعد به‌تدریج شما حرکت‌ها را می‌بینید که آخرش مثلاً یک ظهور خیلی قاطعش در همین حالا نزدیک سالگردش هم هست،  عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر و  قبلش فتح‌المبین.

 

 یعنی شما انگار حضور مردم یک متغیر مستقل نیست. خود آن ربطی دارد به یک چیزی به‌نام دولت که پایدار باشد در آن و پایدار بودن منظورم محافظه‌کار نیست.  پایدار، یعنی بر آن صراطی که در جمهوری اسلامی قرار شده مستقیم، استقامت داشته باشد، بر آن صراط بماند و این نقطه درواقع راهی برای حضور مردم است.

 

واقعاً می‌شد تشخیص داد که بعضی از گفتارها این را نزدیک نمی‌کند. ما هم همان موقعش هم مثلاً بعضی از طرح‌های می‌دادیم، یا پیشنهادهایی که آقا، این تغییر گفتار یا تغییر مثلاً چی، ولی من معتقد هستم شاید اصلی‌تر از همه این‌ها واقعاً وجود یک دولت بود یعنی و البته این دولتمندی، فرقش با سال 1360، 1400 فرقش با 1360  این بود که برخلاف آن دوره، یعنی آن‌جا واقعاً تمام ارکان نظام و کسانی که بودن، همه جمع‌بندی رسیدند که باید از این حمایت کنیم و از قضا در دولت آقا رئیسی این‌طوری نبود و اتفاقاً خیلی تلاش‌هایی می‌شد که یک طورهایی این رخ ندهد.

 

دعوت مردم به تولید

 

 حالا بالاخره اقتضائات اتفاقات سال 98 هم واقعاً پررنگ است. یعنی ما اگر 98 نداشتیم و 1400 حاج‌آقا سرکار می‌آمد و 98 داشتیم، به‌نظر من خیلی متفاوت بود. یعنی 98، ما امکان حضور جدی آن طبقه‌ای که اصولاً خیلی طبیعتاً گُرده آن‌ها است بار جمهوری اسلامی را به دوش می‌کشد. امام می‌گفت طبقه کوخ‌نشین، نمی‌دانم این، این چیزی که درواقع اصل جمهوری اسلامی بر پایه آن‌ها بنا شده. ما 98این را تا حد قابل‌توجهی از دست دادیم. حالا غیر از 88 که آن درواقع من را علاوه می‌کنم بر آن نکته که آقای شفا گفتند.

 

 ولی می‌خواهم بگویم وجود دولت برای آن هدف این‌که مردم بیایند ضروری بود و پایداری دولت، اگر رخ می‌داد و این‌که پایداری دولت حتماً صرفاً به این نبود که اتفاقی برای رئیس‌جمهور نیفتد. همان کم‌کم درگیرکردن نیروهای مولّد جامعه، همین رشد به نظر من رشد 5 درصدی که در دولت حاج‌آقا رخ داد، یک این ثباتی که در نرخ ارز بود، این چیزی که درواقع می‌شود از آن صحبت کرد اجمالاً، این به‌واسطه این بود که به نظر می‌رسید همان ثبات ایده، به نظر می‌رسید کسانی که می‌خواستند کار کنند می‌گفتند این‌ها جدّی هستند. این‌ها در چیزی که می‌خواهند جدیّت وجود دارد. دیگر یک عقب و جلو رفتن، یکی به میخ و یکی به نعل زدن دیگر در کار نیست.

 

من فکر می‌کنم باید راجع به این فکر کرد که چطور می‌توانست یک دولت باثبات به وجود بیاید که خود آن دولت باثبات بتواند زمینه‌ای برای حضور جدّی و مولّد مردم.

 

شاید خود همین این هم یک پرسش است. در آن طرفش که می‌توانیم پرسش کنیم که چطور می‌توانند مردم بیایند و جامعه تشکیل شود که دولت بخواهد باثبات باشد، از آن طرفش هم باید به این فکر کنیم که چطور می‌توانست دولت باثباتی باشد که بتواند زمینه را برای ائتلافی یا هم‌پیمانی بین مردم با دولت اتفاق بیفتد.

تاریخ انتشار: 1404/03/19

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil