ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
رسانه فکرت | مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
در مناظرهای که پنجم بهمنماه در برنامه جریان با آقای مصطفی مهرآیین داشتم، بهجای ارائه مستقلِ مطالبی که آماده کردهبودم، از همان آغاز، به سراغ «نقادی» و «جراحیِ» منطقیِ نظرات ایشان رفتم و کوشیدم مفاهیم و گزارههای ایشان را «واسازی» و «راستیآزمایی» کنم. در این میان، بهترین راه عبارت بود از اینکه در برابر گفتههای ایشان، «پرسشهای شالودهشکنانه» بنشانم و به این واسطه، «تناقضهای درونیِ عقلانیّتِ تجدد مآبانه» ایشان را برای مخاطب، آشکار سازم. اما از لحظهای که برای ایشان آشکار شد که من عامدانه و متمرکز، در پی «آشکارسازیِ تناقضها» هستم، بیتاب شدند و پیدرپی، جملات مرا قطع کردند، اما با این حال، مجموعهای از چالشهای زیرساختی و نقادیهای تطبیقی را بیان کردم که عبارت بودند از:
۱. ایشان گفتند: نظام سیاسی، صدای مخالفان را نمیشنود و من در پی آن هستم که «اندکی اختلال» ایجاد کنم. پرسیدم: مسأله، «اختلالِ اندک» است، یا واقعیّت این است که جریان فکریِ شما در طول دهههای گذشته، هم بخش عمدهای از «دانشگاهها» را در اختیار داشته و هم در «قدرت سیاسی»، حضور داشته است؟! و اگر اینطور است، آیا باید از «اختلالِ نهادینِ رسمی» بهواسطه حیات و حضور اندیشههای جریان شما سخن گفت یا شنیدهنشدن و مهجوریّت؟! آیا ایدئولوژی لیبرالیستی در اثر واگراییهای دهه هفتاد به این سوء، چه در عرصه عمومی و غیررسمی و چه در قدرت رسمی، یکی از «بازیگران اصلی» نبوده است؟!
۲. ایشان گفتند: میان «حکومت» و «بخش زیادی از مردم»، شکاف افتاده و از این جهت، مردم در ماجرای سال گذشته گفتند که حکومت، دچار دیکتاتوری شدهاست. پرسیدم: آیا اغتشاشهای سال گذشته که در آن، حدود «دویستهزار نفر» شرکت داشتند، به معنی «بخش زیادی از مردم» است؟! و آیا برخلاف تحلیل شما، این تعداد اندک از معارضان و مخالفان سیاسی، نشان نمیدهد که نظام در وضع «تحکیم اجتماعی» قرار دارد؟! و آیا وجود این کمّیّت از مخالفان سیاسی در تمام جوامع و حکومتها، طبیعی نیست؟!
۳. ایشان گفتند نظام، همواره خودش را فقط مشتمل بر مجموعهای فضایل و خدمات میداند و به هیچ خطایی اعتراف نمیکند. پرسیدم: رهبر انقلاب به چه دلیل مسأله «تحوّل» را مطرح کردهاند؟! آیا خودِ ایشان تصریح نکردند که به علّت آنکه دچار «بیماریهای مزمن» شدهایم و برخی «عقبماندگیهای جدّی» داریم، باید بهدنبال تحوّل باشیم؟! این سخنان که در «سال هزاروچهارصد» مطرح شده و پیش از اغتشاشهای سال گذشتهاست، نشان نمیدهد که تنبّه به تحوّل، هم برآمده از درک وجودِ مشکلات بنیادی است و هم ناشی از خودآگاهیِ منتقدانه و غیراضطراریِ حاکمیّت؟! حال آیا سرچشمه خود اصلاحی حاکمیّت، فشار اجتماعی است یا پویاییِ درونیِ حاکمیّت؟!
۴. ایشان گفتند ریشه اصلیِ وضعِ کنونی، دوپارگی و نوسان ما میان سنّت و مدرنیته است و ازاینرو، هم متفکّران انقلاب، گرفتار دوگانگی در قالبِ مدرنیسم اسلامی هستند و هم قانون اساسی و هم جریانهای سیاسی و هم مردم؛ چنانکه آقای [امام] خمینی هم از دین سخن میگفت و هم از مردم، یا مطهری هم دینپژوه بود و در پی نقد مارکسیسم، اما در عین حال، این وضعیّت، طبیعی است. پرسیدم اوّلاً، آیا بهلحاظ منطقی و ماهوی، اسلام بهعنوان یک «دینِ توحیدی و جامعهپرداز»، با تجدّد بهعنوان یک «عالَمِ تاریخیِ طاغوتی و سکولار»، قابلجمع است یا حاصل این جمع، فرسودهشدن اسلام و تبدیل آن به «دینِ سکولار» است؟! ثانیاً، آیا مردم و تکیه سیاسی بر مردم، برآمده از تجدّد است و در سنّت اسلامی، سخن از «بیعت» و «شورا» و «عماد دین بودنِ مردم» به میان نیامده و حکومت دینی پیامبر و حضرت امیر، بیگانه با اعتماد و اتکای بر مردم بوده است؟! و آیا چون الگوی ساختاریِ جمهوریّت در اسلام مطرح نشده، میتوان گفت اسلام برای مردم، نقشی در نظر نگرفته و مردماندیشی و مردمگرایی، رهآورد تجدّد است، یا مسأله این است که «ساختارهای اجتماعی» - و نه ارزشها و غایات - ساختنی و اقتضائی و نوبهنوشونده هستند؟! ثالثاً، آیا میتوان از یکسو، دوپارگیِ هویّتی را «علّتالعلل مشکلات» دانست و از سوی دیگر، این امر را «طبیعی» انگاشت؟! مگر جز این است که امر طبیعی در جهان انسانی، فاقد جنبه مَرَضی است و نمیتواند مولّد مشکل باشد؟! مگر تجدّد، در امتداد تاریخیِ طبیعیِ ما قرار دارد و با منطق درونیِ جامعه ما هماهنگ و همسو است که بتوان امتزاج و ادغام با آن را «ممکن» و «طبیعی» انگاشت؟! آیا تعرّضِ «استعمار» و «نظم سلطه»، امر طبیعی است که بتوان این استحاله تحمیلی را طبیعی قلمداد کرد؟!
۵. ایشان گفتند نظام بهدلیل دوپارگی هویّتیاش، از یک سو ناچار است جانب ایدئولوژی خودش را بگیرد و در پی هدفهای جهانی و آرمانهای منطقهای و فراملّی باشد؛ و از سوی دیگر، به زندگی و معیشت مردم بپردازد، اما این وضع، نارضایتی اجتماعی در پی داشته است. پرسیدم: اوّلاً، چرا «ایدئولوژیِ انقلابی» را در «فتوحات جهانی»، منحصر میکنید و از آرمانهای انقلابی در درون «مرزهای ملّی»، غفلت میورزید؟! مگر جز این است که انقلاب میخواست و میخواهد که در درجه نخست، زمینه ساختاری و رسمی را برای استکمال معنوی و رونق مادّیِ ایرانیان فراهم کند و یک «دولت- ملّتِ نمونه» پدید آورد؟! مگر جز این است که ساخت «تمدّن اسلامی»، در مرحله پنجم و پس از مراحل «انقلاب» و «نظام» و «دولت» و «جامعه» قرار دارد و این مراحل چهارگانه، جملگی آرمانهای ملّی و ایرانی قلمداد میشوند؟! چگونه مردم، قربانیانِ ایدئولوژیِ انقلابی هستند در حالی همین خطّ تاریخی، توانسته میان پیشرفت مادّی و معنوی، جمع برقرار نماید و در شرایط انقباضی و چالشی، «فتوحات فنآورانه حیرتانگیز»ی را در پی داشتهباشد؟! ثانیاً، تحریمهایی که اکنون بر ما تحمیل میشود، بهدلیل «آرمانهای فراملّی» ماست یا بهدلیل پیشرفت در «صنعت هستهای» که ماهیّت اقتصادی (نه ایدئولوژیک) و ملّی (نه جهانی) دارد؟! ثانیاً، آیا نباید حضور عظیم مردم را در تشییع «حاجقاسم»، نماد عینی و جلوه بیرونیِ همراهی مردم با تفکّر مقاومت و آرمان بیداری اسلامی و مقاومت در منطقه قلمداد کرد؟! رابعاً، آیا دوگانههای «دنیا / آخرت»، «مادّه / معنا»، «مردم / خدا»، «لذّت / سعادت»، «سود / کمال» و... همگی برآمده از «الهیّات مسیحی» نیستند که نهضت روشنگری در برابر آنها شکل گرفت و در نهایت نیز به اینجهانیگری (سکولاریسم) انجامید؟! آیا اگر چنین شکافی در الهیّات مسیحی وجود داشته، ما میتوانیم آن را به «الهیّات اسلامی» تعمیم بدهیم و ذیل این ترجمه، مسأله وارداتی و معضله تصنّعی برای خویش ببافیم و بسازیم؟!
۶. ایشان گفتند نظام، مردم را ملامت و تحقیر میکند و آنها را فتنهگر و اضافی و زائد میشمارد و میخواهد مردم را از معادله سیاسی، حذف کند. پرسیدم: اوًلاً، اگر اینگونه است چرا نظام، نظریه «مردمسالاریِ دینی» را مطرح کرده و دستکم در زبان، اینقدر مردم را ستایش میکند و اراده و خواست آنها را مؤثر و مولّد میانگارد و دستِ نیاز بهسوی آنها دراز میکند؟! چرا نظام، «توجیهِ وجودیِ» خویش را به حضور و فاعلیّت مردم، گره زده است و مشارکت سیاسیِ مردم را میطلبد و از «مشارکت حداکثری» سخن میگوید؟! آیا نظامی که اعتنا و اهتمامی به مردم ندارد، مشارکتِ حداکثریِ مردم را میطلبد و اعتبار و استحکام خویش را به همراهی و هواداری مردم گره میزند؟! ثانیاً، اگر مردم به حاشیه رفتهاند و بیتأثیر هستند، اینهمه تلاش جریانها و نیروهای سیاسی در آستانه انتخابات برای جذب بدنه اجتماعی به چه دلیل است؟! «مردمِ محذوف»، به چه کار میآیند؟! ثالثاً، اگر مردم از قدرت برکنارند و هیچکاره و نظارهگر شدهاند، پس چرا قدرت سیاسی در ایران، این اندازه «نوسان» و «تلاطم» دارد و از پی هر دولت، دولت دیگری برمیآید که با آن تفاوت دارد؟! رابعاً، چرا برخی از «نیروهای سیاسی و روشنفکری»، حکم و وصف و حال خویش را به توده مردم نسبت میدهند و اگر غیرخودی و معارض و تکرارکننده صدای دشمن انگاشته میشوند، وانمود میکنند که مقصود از این تعابیر، «مردم» هستند؟!
۷. ایشان گفتند سنّت ما، ناعقل است و تجدّد، عقل؛ به این معنی که سنّت ما بهدلیل خدا بنیانی، یا استدلال عقلی را برنمیتابد و یا ضد عقلی است. پرسیدم: اوّلاً اینکه مگر وجود «خدا»، امر فراعقلی یا فروعقلی است که اگر یک سنّت فکری بر آن استوار باشد، ناعقل انگاشته شود؟! مگر نمیتوان خدا را با «دلایل خالصِ عقلی» اثبات کرد؟! اینکه سنّت فکریِ ما معطوف به خداست، به این معنی است که عقل در آن، قلمرو محدود دارد و پیشفرضهای نامعقول بر عقل، تحمیل میشوند، یا به این معنی است که قدرت استدلالِ عقلی، به خدمت غایات و مقاصد دینی گمارده شدهاست؟! عقلِ دینی، ناعقل است یا عقلِ خادمِ الهیّات و در عین حال، مستقل و مستدل؟! ثانیاً، بر فرض هم که بتوان در کلام اسلامی چنین گفت، آیا فلسفه اسلامی، چنین حکمی دارد و برهانهای فلسفی، مبتنی بر پیشانگارههای اثباتنشده یا ناموجّه هستند یا از «بدیهیّات» برمیخیزند؟! سنگبنا در فلسفه اسلامی، «اصول متعارفه عقلی» است یا این گزاره که «خدا وجود دارد»؟!
۸. ایشان گفتند نظام جمهوری اسلامی، عناصری از تمامیّتخواهی را دارد و آنگاه نیز تعداد زیادی از مؤلفههای دولت توتالیتر را بر نظام، منطبق کردند. پرسیدم: آیا معتقد به اصالت «نظریه اجتماعی» هستید و یا اصالت «واقعیّت اجتماعی»؟! اگر نظریه باید حاکی از واقعیّت باشد و بهاندازه واقعنماییاش نیز معتبر است، چرا نظریه دولت توتالیتر را بهعنوان «پیشفرض تحلیلی» انتخاب کردهاید و میکوشید با جرحوتعدیلِ غیرعلمی و واقعیّتسازی، این قالب پیشینی را بر جمهوری اسلامی تطبیق بدهید؟! چرا آنچه را که نیست، میسازید و چرا آنچه را که هست اما موردی و اندک است را بزرگنمایی میکنید و روایت پهندامنه از آن ارائه میدهید؟! چرا شواهد نقیضِ نظریه دولت توتالیتر را نمیبینید؟! و چرا از سخن آغازین خود که نظام جمهوری اسلامی را مصداقِ دولت توتالیتر معرفی کردید، بازگشتید و اینک مدعی هستید که فقط عناصری از توتالیتاریسم را میتوان به این نظام، نسبت داد؟! چگونه از آن تعمیم مطلق به این انطباق جزئی رسیدید؟! مگر تجربه زیسته شخصیِ شما و جریان فکریِ شما، امر عام و اجتماعی است که بتوانید از آن، نتیجه کلّی بگیرید و درباره منطق حاکمیّت، داوری کنید؟! آیا جز این است که آنچه که بر شما رفتهاست - حتی اگر روایتی که از آن عرضه کردید، درست باشد - امر شخصی است و نه امر اجتماعی، درحالیکه برای قضاوت درباره دولت، باید نسبت آن را به امر اجتماعی، فهم کرد؟!
۹. ایشان گفتند نظام در پی متفاوتستیزی است و تکثّرها را برنمیتابد. پرسیدم: مگر نظام بهطور رسمی اعلام نکرده که در جامعه اجتماعی، لایههای مختلف و متنوّع حضور دارند اما همگی در تعلّقخاطر به دین، مشترک و متّحد هستند؟! مگر گفته نشده است که دیانت، «مراتب» و «درجات» دارد و همگان، یکسان نیستند و نباید از همه، توقع واحد داشت؟! مگر نظام به «عرصه خصوصی» وارد شده و به تجسّس رو آوردهاست؟! و مگر جز این است که در عرصه عمومی، «معیارهای فرهنگیِ حداقلی» را در نظر گرفته و توقعی بیش از این، از کسی نداشتهاست؟! آیا اگر چادر، صورت مطلوبِ پوشش برای نظام است، آن را به همه زنان تحمیل کرده است و پوششهای دیگر را برنتابیده است؟! جز این است که نظام در عرصه عمومی، «منطق پیوستاری» و «رویکرد رنگینکمانی» داشته و برای دینداری، «حداقلها»یی را لحاظ کرده و توقع فزوتر نداشتهاست؟! آیا سیاست نظام در امر حجاب، همان نگاه حداکثریِ دین بوده که حدود سختی را معرفی کرده یا حتی این حدود را نیز نادیده گرفته و متناسب با عرف، قدری «تنازل» هم کرده است؟! در این میان، باید با کسانی که حتی به همین «حداقلها» نیز تن در نمیدهند چه باید کرد؟! کشف حجاب و برهنگی، عبور از حداقلها نیست؟! با آنان که از مرزهای هویّتیِ ما بیرون میروند و ارزشهای فرهنگیِ جامعه را با چالش و تزلزل مواجهه میسازند، چه باید کرد؟! آیا نباید برای تفاوت و تکثّر، حداقلهای دینی را بهعنوان چهارچوب لحاظ کرد و آنها را از جامعه طلبید؟! اینکه «انحراف» و «آسیب» و «ساختارشکنیِ» فرهنگی را «تفاوت» و «تکثّر» و «تنوّعِ» فرهنگی بخوانیم، ریشه در نسبیّت فرهنگی ندارد؟!
۱۰. ایشان گفتند مدیریت جامعه بهدست نیروهای امنیتی افتاده و ازاینرو، امکان گفتگو از دست رفتهاست. پرسیدم: پس اینهمه «مخالفتهای آشکارِ جریان دگراندیش» در عرصه عمومی چیست؟! چگونه است که در رسانهها، اینهمه به نظام و سیاستهای کلّی، نقد میشود و صدها مسأله و اشکال بیان میگردد؟! اگر باب گفتگو مسدود شده، پس این کرسیها و نشستها و میزگردها در دانشگاهها و رسانهها و... که اغلب نیز جهتگیری انتقادی و چالشی دارند، چگونه شکلگرفتهاند؟! مگر جز این است که نقادیها و انکارها و ابطالهای نیروهای دگراندیش از سطح دولتها و نهادهای دیگر، به لایه «سیاستهای کلّیِ نظام» و «شخص ولیّفقیه» نیز رسیده است؟! جریان دگراندیش، در پی چه وضعی بیش از این است؟! آیا اگر دستکم برخی از دگراندیشان، قانون را زیر پا نهادند و مرتکب جُرم شدند، نباید با آنها برخورد کرد؟! آیا اگر نهادهای امنیتی، پرده از برخی ارتباطهای خاصِ اینان با بیگانگان برداشتند، نباید حساس شد؟! آیا وقتی دشمن از فرهنگ و رسانه، استفاده امنیتی و سیاسی میکند، نهادهای امنیتی ما نباید در این عرصه حضور داشتهباشد؟! گفتگو بدون ادب و اخلاق گفتگو و توأم با ساختارشکنی و معارضه، امری است که بتوان انتظار داشت نظام سیاسی در برابرش، ساکت و بیموضع باشد و از خود دفاع نکند؟!
تاریخ انتشار: 1402/11/10
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.