weblog_showcase

به مناسب سالروز بزرگداشت سعدی و روز شعر؛ 

شعر پارسی در سپهر اندیشه سعدی

گاه در جامعه مطرح می‌شود که سعدی و بزرگان فقط به عشق پرداخته‌اند. نه خیر! حتی مسائل سیاست‌مداری و حکومت‌داری را هم سعدی به آنها  می‌پردازد. به عنوان نمونه سعدی می‌گوید: سه چیز به سه چیز ماند. یعنی ماندگار شود. مال به تجارت، علم به بحث و ملک به سیاست. این سیاست، سیاست شیطانی که نیست بلکه مراد سعدی سیاست الهی است. 

به گزارش فکرت، دکتر حسین محمدی مبارز، مدرس دانشگاه و منتقد ادبی در نشستی که به همت رسانه فکرت برگزار شد به موضوع شعر پارسی در سپهر اندیشه سعدی پرداخت؛ آنچه در ذیل تقدیم شما فرهیختگان گرامی می‌شوم مشروح این نشست است.

 

درباره‌ سعدی سخن گفتن بی‌آنکه از دیباچه او آغاز کنیم کاری است ناروا. «منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش، مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود، ممد حیات است و چون برمی‌آید، مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. از دست و زبان که برآید کز عهده‌ شکرش به درآید.» 

 
بی‌مقدمه عرض می‌کنم. سعدی فقط لفظ و واژه را در کنار هم نیاورده است بلکه همان‌گونه که مستحضر هستید اگر کسی بخواهد شکر خدا را به جای بیاورد چاره‌ای ندارد که شکر را به شکر بیرونی ادا نماید. به تعبیری، اگر یک نفر از بیرون به او بنگرد و فرد شکرگزاری را بخواهد ببیند، باید جلوه شکر بیرونی را مشاهد نماید؛ دستی را باید بالا ببرد و زبانی باید تکان بخورد. دقیقاً همین تصویر را سعدی دارد. 


از دست و زبان که برآید | کاز عهده شکرش به درآید؟ 
بنده همان به که ز تقصیر خویش | عذر به درگاه خدای آورد 
ورنه سزاوار خداوندیش | کس نتواند که به جای آورد

 

در واقع کلیدواژه‌ معنی این دیباچه یعنی خدای ناخواسته انسان تکبر بر او غلبه نکند که من شکر خدای را به جای آوردم! نه چنین چیزی نیست. 


روزی داوود نبی (که اتفاقاً سعدی هم بلافاصله بعد از او آیه را می‌آورد که «اِعمَلُوا آلَ داوودَ شکراً وَ قَلیلاً مِن عِبادیَ الشَکُور» چرا این را می‌گوید و چرا از حضرت داوود سخن می‌راند؟ چون در داستان‌های عرفانی این چنین هست که روزی داوود نبی) به فرازی رفت تا شکر خدا کند. ندا آمد که داوود! سنگی را از قعر دریا آورده‌ایم. شکافتند. کرمی درون سنگ بود. گفته شد: صدای این کرم را در درون این سنگ، در قعر دریا خدا می‌شنود. زبان خودش را دارد. 


ممکن است کسی بگوید مگر کرم هم سخن می‌گوید؟! ما اگر در حوزه معنوی، چیزی غیر از قرآن و معارف نبوی بگوییم خطا کرده‌ایم. چرا که رسول خدا (ص) فرمود: «بعد از من هرآنچه شنیدی ابتداء به قرآن سپس به ما ارجاع بدهید و اگر مورد پذیرش بود بگویید.» نکته این است که در آیات این مضمون پنج بار تکرار شده است. آیه نخست سوره حج این چنین است که: «سَبَّح لِلّه ما فِی السَموات وَ ما فِی الأرضِ وَ هُوَ العزیزُ الحَکیمُ» هرچه در آسمان و زمین است ذکر خدا می‌گوید. هرچه یعنی بحث موجودی که تحرّک دارد؟ حتی جمادات؟ چرا؟ چون باز در جای دیگری هست که هیچ چیزی نیست «وَ إن مِن شَیءٍ» هیچ چیزی نیست که «اِلّا» مگر اینکه تسبیح خدا می‌گوید. بلافاصله خداوند متعال می‌فرماید: «وَلکِن لا تَفقَهُونَ تَسبیحَهُم» یعنی شما فقاهت این تسبیح و این ذکر را ندارید. 


مسأله بعدی این است که سعدی را به مسأله عشق معرفی کرده‌اند. لذا سؤال پیش می‌آید که آیا عشق هم مراحل و مراتبی دارد؟ بارها شنیده شده است. عشق مجازی. عشق حقیقی. عشق زمینی. عشق آسمانی. بزرگان در حوزه عشق تقسیماتی دارند؛ عشق اصغر، عشق اوسط و عشق اکبر. عشق اصغر را به عشق‌های زمینی که به هر حال تجلی عشق حقیقی است تقسیم می‌کنند تا به عشق اکبر که عشق اصلی است. و جالب اینجا است که در حوزه عشق آسمانی و عشق زمینی، هر دو مباحث را هم سعدی دارد. این نیست که سعدی برای اینها برنامه‌ای نداشته باشد. 


در جلد دو اصول کافی و جلد هفت میزان الحکمة این روایت نقل شده است؛ رسول خدا می‌فرماید: «افضل الناس من عَشِقَ العبادة فعانقها» برترین مردم کسانی هستند که به عبادت عشق بورزند. سپس عبادت را به آغوش بکشند. چه تعبیر زیبایی! چقدر زیبا! به خودم عرض می‌کنم، آیا گوینده این حرف، شده است که عبادت را به آغوش بکشد؟! این جای فکر دارد. 


ما بر پایه‌ عشق حقیقی و معرفتی یعنی آسمانی، پیش از اینکه بیت گران‌سنگ سعدی را بخوانم، به صد سال پس از سعدی، سفر می‌کنم و به زبان حافظ و با زبان حافظ این بیت را پیش‌کش می‌کنم: 


طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری | ارادتی بنما تا سعادتی ببری


می‌دانیم که طفیل چیزی بودن معمولاً فی نفسه ارزش آن چیز را ندارد، مگر اینکه طفیل یک شخص بزرگی باشی. حالا سؤال اینجا است؟ حافظ اینجا چه کسی را مد نظر دارد؟ چه کسانی طفیل هستی عشق چه وجودی و چه ذی وجودی هستند؟ بعد می‌فرماید آدمی و پری. یعنی جن و انس طفیل هستی عشق هستند.


نکته اینجا است که اگر این ارادت را داشته باشند چه اتفاقی می‌افتد؟ هستی‌شان رنگ عشق می‌گیرد. فعلاً به‌طور کلی در بیت حافظ می‌بینیم؛ اما برای اینکه این مسأله را باز کنیم که طفیل و هستی و عشق، این کلیدواژه‌ها را چگونه باز کنیم؛ به دویست سال قبل از حافظ، در زمان حکیم نظامی می‌رویم.


در هفت پیکر نظامی یک بیت شگفت‌انگیز دارد. همه هستی طفیل و او مقصود است. دقت بفرمایید! طفیل دارد باز می‌شود. همه هستی طفیل و او مقصود است. او محمدُ رسالتش محمود؛  پس اینجا نظامی، طفیل هستی را باز می‌کند و مطرح می‌نماید که محمد مصطفی، طفیل هستی است. اما با یک بیت، عشق آسمانی را سعدی که در قصیده‌اش شنیده‌ایم به‌درستی باز کرده است. 

 

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی | عشق محمد بس است و آل محمد


یعنی به‌صراحت و روشنی باز کرد. ما در این سه شاعر بزرگ، حافظ و نظامی و سعدی، این مسأله طفیل بودن را بررسی کردیم و دانستیم که سعدی آن هم در آن عصر و در آن جایگاه‌هایی که زمان ایلخانان و مغول هست و هر اندیشه‌ای را نمی‌شود باز کرد، از این مطلب سخن گفته است. اندیشه‌های معنوی و آن هم اندیشه‌های علوی و نبوی را اگر بخواهی باز کنی، کار سنگینی است و به‌هر روی این با زبان شیرین سعدی می‌تواند مؤثر باشد. 

 

آیا ما به عشق‌های زمینی یعنی عشق‌های پاک هم در سعدی برمی‌خوریم؟ بله. بی‌تردید باب برای او دارد و فتح بابی برای عشق کرده است. پس از عشق آسمانی که سعدی در واقع اندیشه خودش را به‌روشنی بیان کرده است  به عشق‌های زمینی که در راستای رسیدن به حقیقت توحیدی هم هست می‌رسیم. 


ابتدا در این بخش باید گفت که اگرگفته می‌شود سعدی، درس زندگی است و عمومیت در ابیاتش دارد، مطلبی حقیقی است و بی‌تردید عمومیت شعر سعدی، در این بیت اثبات می‌شود. 

 

زن و مرد با هم چنان دوست‌اند | که گویی دو مغز و یکی پوست‌اند


در واقع برای همسران، یک نسخه معرفتی در حوزه عشق‌ورزی به‌هم دیگر پیچیده است که دوستی بین اینها محکم شود. اگر زن و مرد این گونه دوستی را رقم بزنند، آیا خدای ناخواسته جدایی‌هایی که در جامعه ما می‌بینیم رخ می‌دهد؟ آیا سعدی فقط در حوزه شعر و موسیقی است؟ یا درس زندگی نیز هست؟ زن و مرد باید آنچنان باهم دوست باشند که گویی دو مغز و یکی پوست‌ هستند.

 
می‌گوید دو مغز یعنی باید واژه همسری را توجه کرد. همسری یعنی چه؟ یعنی سر و اندیشه یکی باشد. همسر یعنی هم اندیشه شده‌اند. حالا به نظر بنده سعدی شاهکار کرده است. چرا سهل و ممتنع است؟ واژه همسر را استفاده نکرده است. مجاز حال و محل است. در واقع سر ظرف است و مظروف، مغز است. سعدی به مغز اشاره کرده است. یعنی مرکز اندیشه و فکر. 


اگر زن و شوهر هم‌فکر باشند، آیا از هم جدا می‌شوند؟ هرگز! چنین نیست. به هر حال کدورت باید کنار برود. این کدوت با کلیدواژه عشق باید کنار برود. اما چه‌کار کنیم که این جدایی‌ها رخ ندهد؟  علامه اقبال به یک روایت حضرت رسول اشاره می‌نماید که:

 

گفتمش بگذر از آیین طلاق | ابغض الاشیاء عندی الطلاق

 

در واقع اقبال می‌گوید که بغض انگیزترین مسأله در نظر من جدایی است. باید چه کار کرد؟ از خود رسول باید مدارا را یاد بگیریم. ببینید مدارا را سعدی در حوزه زن و شوهری البته نه به یک تیر و دو نشان، بلکه چندین نشان را در این بیت می‌بینیم. 


سعدی در باب دوم (باب احسان) بوستان، داستانی خیلی شنیدنی آورده است. مدارای با همسر را بیان می‌کند. داستان از این قرار است که زن به شویش می‌گوید: از این دکان و از این مغازه سر کوچه چیزی نخرد. برویم به فروشگاه‌های بزرگ و بازارها. سعدی نه تنها مدارا را می‌خواهد در این داستان به ما بیاموزد بلکه می‌خواهد بگوید که هوای فقرا و ضعفا را هم باید داشت. اما بعد در انتهای داستان چیزی را می‌گوید که ولایت باطنی خودش را هم نشان می‌دهد. بزارید وقتی زنی پیش شوی (گریه و زاری می‌کرد)

 

بزارید وقتی زنی پیش شوی | که دیگر مخر نان ز بقال کوی
به باز گندم‌فروشان گرای | که این جو فروش است گندم‌نمای


اینجا البته جو فروش گندم‌نمای گرچه به کنابیه متقلب است اما سعدی نمی‌خواهد بگوید که آن مغازه‌دار متقلب است. زن برای بهانه می‌گوید که او متقلب است. اما منظور این است که اجناسش درست نیست و یا تنوع و گونه‌گونی ندارد. که این جو فروش است گندم نمای. می‌گوید مغازه‌ این فرد شلوغ نیست. البته چرا! چرا! راستی شلوغ است اما از ازدحام مگس. باز دارد تحقیر می‌کند. 

 

نه از مشتری کز زحام مگس | به یک هفته رویش ندیده است کس


به‌دلداری آن مرد صاحب نیاز...  ببینید! به دلداری یعنی می‌خواست دلش را به دست بیاورد. تحکم نکرد. زبان آرام. 

 

به‌دلداری آن مرد صاحب نیاز | به زن گفت: کای روشنایی بساز!
 

حالا چرا می‌گوید روشنایی؟ عرب می‌گوید قرة العین! یعنی روشنی چشم من! الفاظ را ببینید! چه اشکالی دارد که انسان به محبوب و معشوقش و به مادر فرزندانش عشق‌ورزی کند؟! محبت برای او پیش‌کش نکند به چه چیزی محبت داشته باشد؟ به چه چیزی خرج کند؟ حضرت امیر می‌فرماید که مبادا خیانت در محبت باشد. آن‌جایی است که کسی را دوست داری و ابراز نداری. 

 

به‌دلداری آن مرد صاحب نیاز | به زن گفت: کای روشنایی بساز 
او به امید ما کلبه اینجا گرفت | نه مردی بود نفع از او وا گرفت 


دقت بفرمایید! مسأله مردی را دارد کم کم باز می‌کند. یعنی این مسأله خردین از غیر این محل را جوان‌مردی نمی‌بیند. حالا دارد سعدی به طور کلی به همه [می‌گوید] ببینید جریان را تغییر داد. 

 

ره نیک مردان آزاده گیر | چو استاده‌ای دست افتاده گیر


دقت بفرمایید! سعدی توقع ندارد از کسی که افتاده است دست افتاده‌ای را بگیرد. می‌گوید که اگر توان داری زکاتی است. خودش زکاتی است. دست افتاده گیر! 


ببخشای که آنان که مرد حق‌اند |  خریدار دکان بی‌رونق‌اند


اینجا دکان می‌تواند استعاره از هر چیزی باشد؛ دل به دست آوردن کسی که گوشه‌گیر شده است. نه فقط مغازه و تجارت. حالا هوشمندی سعدی را دقت بفرمایید! به درستی باید گفت سپهر اندیشه‌های سعدی. بلافاصله سعدی می‌داند که افراد با خودشان تساوی ایجاد می‌کنند و می‌گویند که ما هم رفته‌ایم و از یک جایی که بی‌رونق بوده است خریدی کرده‌ایم. از دست‌فروشی و ما هم مثل او هستیم. اما سعدی نظرش الگوی دیگری است. می‌خواهد بگوید که من می‌خواهم الگوی جوانمردی را کس دیگری معرفی کنم. و این کارها از بزرگ دیگری بر می‌آید. 


این مردی که در این داستان به صورت مجهول حضور دارد، سعدی می‌خواهد بگوید که این مرد، الگو گرفته است از مولایش علی (ع)! ولایت باطنی خودش را دارد اثبات می‌کند. 

 

ببخشای که آنان که مرد حق‌اند | خریدار دکان بی‌رونق‌اند
جوانمردی گر راست خواهی علی است | کرم پیشه شاه مردان علی است


خب با این دیباچه معرفتی و مدارا و عشق‌ورزی و مهرورزی آسمانی و زمینی، می‌خواهم طرح مسأله‌ دیگری را از سعدی داشته باشم که مبادا سعدی را فقط به مسأله عشق معرفی کنیم. نه! آن هم تازه ما چه عشقی را مد نظر داشتیم؟ گفتیم عشقی که پاک است. 


ما در عشق گفتیم که هر دو عشق پاک را هم در آسمان و هم در زمین در سعدی می‌یابیم. خب، شایسته نیست که من این مباحث را باز کنم. گاه شنیده می‌شود که سعدی در حوزه عشق‌های زمینی نکاتی را مطرح کرده است و شاید نظرات دیگری دارد. نه خیر! سعدی با یک بیت بساط هر آنچه که اتهام در تاریخ ممکن بوده است بر او باشد، برچیده است؛


معمولاً عشق را به دو بخش در حوزه مستی و حوزه عقلی تقسیم می‌کنند. سعدی، در باب‌هایی می‌گوید عشق و مستی اما این مستی از دیدگاه او این مستی دنیایی نیست. و با یک بیت می‌گوید و در واقع با این یک بیت، پاسخ می‌دهد به جریان اتهام‌هایی که می‌دانسته است و حتی ممکن است که در زمان خودش مطرح بوده است. 


هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای؛ می‌گوید با کوته نظر حرفی ندارم و با بلند نظر سخن می‌گویم. 

 

هرچه کوته نظرانند بر ایشان پیمای | که حریفان ز مل و  من ز تأمل مستم 

 

که حریف‌هایی که می‌خواهند من را متهم کنند از شراب انگوری مست هستند ولی من از جام فکر و جام اندیشه و تأمل و تدبر و تعقل و تفکر. 


با این مقدمه در حوزه تدبیرها، وارد بحث دیگری می‌شویم. گاه در جامعه مطرح می‌شود که سعدی و بزرگان فقط به عشق پرداخته‌اند. نه خیر! حتی مسائل سیاست‌مداری و حکومت‌داری را هم سعدی به آنها  می‌پردازد. به عنوان مقدمه عرض می‌کنم که سعدی می‌گوید: سه چیز به سه چیز ماند. یعنی ماندگار شود. مال به تجارت. چقدر این ارزشمند است. مال را به تجارت باید برد نه اینکه افراد پول‌ها و ارزهای خارجی را برای نوساناتی می‌خرند. این تجارت نیست! مال نمی‌ماند مگر به تجارت. مال به تجارت. علم به بحث و ملک به سیاست. این سیاست، سیاست پناه بر خدا شیطانی است؟ نظر او شیطانی است؟! سیاست او الهی است. 


با این مقدمه باید عرض کنم که گاه در حوزه تدبیر و دوراندیشی، داستان‌ها  و شاهد مثال‌هایی برای حکومت‌داری می‌آورد. به خصوص برای کشور عزیز خودش، ایران. کشوری که در طول تاریخ دشمن داشته است و فی‌الحال دارد و در آینده خواهد داشت. چرا که منابع که فقط منابع زیرزمینی و نفتی نیست. منابع انسانی هم هست. آیا چشم به منابع انسانی و فکرهای انسانی ندوخته‌اند؟! سعدی می‌گوید که به دشمنان نباید هم چون رفقایی اعتماد نمود، با دیدگاه دوستی نباید باشد. 

 

به تدبیر جنگ بداندیش کوش | مصالح بیاندیش و نیت بپوش


منه راز خود با دیگران با کسی؛ مسأله حفظ اطلاعات را مطرح می‌کند. نمی‌توان گفت که اینها از کجا آمده‌اند؟! اندیشه‌های حکومت‌ورزی را دارد بیان می‌کند. باید حفاظت اطلاعات یک مملکت را داشت و نباید به‌راحتی این اطلاعات را داد. چه اطلاعات شخصی و خانوادگی باشد. دوستی باشد. زن و شوهری باشد. یا میهن. 


منه راز خود در میان با کسی | که جاسوس هم کاسه همواره دیدم بسی


بعد شاهد مثال می‌آورد. 

 

سکندر که با شرقیان حرب داشت| در خیمه گویند در غرب داشت

 

یعنی راه را برای شرق بسته بود. چون می‌خواست با آنها  به مبارزه بپردازد. مگر اسکندر به داریوش سوم در زمان هخامنشیان حمله نکرد و بر ایران چیره نشد؟! این شرق و غرب و در خیمه، اینها اصطلاح است. یعنی باید برای کسی که در مقابلش صف‌آرایی می‌کنند و یا آنها  صف‌آرایی می‌کنند؛ درها نباید باز باشند. اعتماد نباید بشود.


باز مثال می‌آورد. 


چو بهمن به زاول‌ستان خواست شد | چپ آوازه افکند و از راست شد

 

می‌گوید که بهمن خواست به زابل برود. گفت برید و بگویید که ما از چپ می‌خواهیم حمله کنیم اما از راست حمله کرد. میمنه و مسیره‌های سپاه که به آن مسائل اشاره می‌کند. 


اما یک دفعه نگاه مهرورزی هم دارد. یعنی می‌گوید که میهن جنگ‌طلب نیست. پیش از این می‌گوید: 

 

اگر جز تو داند که عزم تو چیست | بر آن رأی و دانش بباید گریست
کرم کن نه پرخاش و کینه آوری | که عالم به زیر نگین آوری

 

در همین شعر می‌گوید که (باب یک بوستان است در عدل و تدبیر و رأی است) بهتر است که کینه‌ورزی نشود و تا آن جایی که امکان دارد که عالم به زیر نگین آوری. چه بیتی است! 


چو کاری برآید به لطف و خوشی | چه حاجت به تندی و گردن‌کشی

نخواهی که باشد دلت دردمند | دل دردمندان برآور ز بند


یعنی هوای فقرا و هوای کسانی را داشته باش که در بند مشکلات و غم‌ها هستند حواستان به آنها  باشد تا پایه‌های میهنی حفظ بشوند. 


بعد بلافاصله می‌گوید: 

 

به بازو توانا نباشد سپاه | برو همت از ناتوانان بخواه

 

یعنی توانستن افضل است بر اینکه صف‌آرایی کنی. با همت. بخواهیم که مسأله‌ای را با همت انجام دهیم. بر این پایه موضوعات تکمیلی در این حوزه را می‌آورد. در همان راستا باز می‌سراید: 

 

نگویم ز جنگ بد اندیش ترس | در آوازه صلح از او بیش ترس

 

می‌گوید که من نمی‌گویم که از جنگ با بد اندیش‌ها بترس. حتی بالاتر از این می‌خواهم بگویم. می‌خواهم بگویم که اگر دشمن آمد و گفت که می‌خواهیم با شما صلح کنیم، می‌گوید که از این هم احتیاط کن! مگر اینکه آن صلح‌ خواه، هم‌میهن خودت باشد. نه جنگاوری کن و نه با صلحی که ممکن است عَلَم بشود و در واقع توجهی بشود. یعنی احتیاط باید کرد. احتیاط باید کرد! 

 

بسی کس به روز رایت صلح خواند | چو شب شد سپه بر سر خفته راند

 

می‌گوید: کسانی که روز می‌گفتند که ما با شما صلح هستیم؛ یک دفعه چو شب شد سپه بر سر خفته رانده‌اند.

 

زره پوش خسبند مرد اوژنان | که بستر بود خوابگاه زنان

 

می‌گوید که نیروهای نظامی یک میهن با زره می‌خوابند. کنایه و در واقع نشانه آمادگی کامل، در برابر تهدیدها هست؛ 

 

بباید نهان جنگ را ساختن | که دشمن نهان آورد تاختن 

 

آنچنان که دشمن به نهان یعنی پنهانی، حمله‌ور می‌شود باید نهان هم جنگ را ساخت. 


خب! ببینید! این همان سعدی عشق و دوستی است. متأسفانه نوع نگاه به سعدی، نگاهی است که برداشت مبشرا و نذیرا از سعدی است. برداشت‌های «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» دارد. برای اشداء علی الکفار باید نُقل و نَبات پیش‌کش کرد؟! [اگر این گونه نکرد] مملکت به باد می‌رود. مگر در زمان ایلخنان و مغول نکشتند؟! رقم‌هایی را می‌گویند از سه میلیون جمعیت، دو میلیون کشته شدند. فقط در نیشابور و خراسان بزرگ فقط تا ششصد هزار نفر آمار قتل عام داده شد. مگر غیر از این بوده است؟! یا اینکه بگوییم که در یک دوره چنین بوده است؟ دوره‌های بعد از او در اواخر قاجار، زمان احمدشاه فکر می‌کنم در سال 1917 تا 1919 میلادی، مصادف 1296 تا 1298 شمسی. قحطی که ایجاد شده است. حالا مسأله اینکه نسبت می‌دهند به بریتانیا و اینها، خوب مباحث تحقیقی خودش را می‌طلبد. به هر روی وقتی کمپانی هند شرقی، در فاصله دو ساله 1296 تا 1298 شمسی بسته شد؛ نه و نیم میلیون جمعیت ایران به قحطی کشته شدند. آیا این امکان ندارد که خدای ناخواسته به واسطه منابعی که ما از حوزه‌های منابع زیرزمینی داریم، چشمی به میهن عزیز داشته باشند؟! چرا ندارند! 


هم میهن، بر سر جای دارد با هر تفکر و اندیشه‌ای که دارد. باید آنها را جذب کرد. باید سفره دوستی را پهن کرد. عشق ورزی را برای هم میهن گذاشت. و با کسانی که با ما نیز دوست هستند، باید دوست باشیم، در جای جای جهان. اما مسأله اعتماد را عرض می‌کنم که حافظ می‌سراید:

 

اعتمادی نیست بر کار جهان | بلکه بر گردون گردان نیز هم


بلا تشبیه، همسایه را در نظر بگیرد. آیا شما سر سفره و خوان مادر بنشینید، ده شب نه، صد شب نه، هزار شب نه، هزاران شب. مادر به شما می‌گوید کافی است؟! دیگر فردا شب بر سر خوان و سفره ما ننشین! اما اگر به خانه همسایه بروی. دو شب. سه شب. پنج شب. به اعتراض برنمی‌خیزند؟! هرچند همسایه‌ خوبی باشند. 

 

حالا میهن یک خانه است. اگر بخواهیم قیاس کنیم، یک خانه بزرگ است. واقعاً همین است. باید در این خانه نسبت به هم میهن، مهرورزی داشت و جذب کرد. اگر خطا هست. اندیشه‌های ناراستی در حوزه‌های معنوی و در حوزه‌های اجتماعی هست، اینها را باید با گفت‌وگو حل کرد. متفکران جمع بشوند و اینها حل بشوند و اجازه داده بشود مخالف سخن بگوید. ولی پاسخ هم بشنود. نه اینکه نقدی بکند. البته منظورمان از نقد ناسره‌ها و نادرستی‌ها را گفتن است وگرنه که نقد یعنی درستی و نادرستی را گفتن و اینها را ممیز کنیم و درستی را برجسته کنیم و نادرستی را حذف کنیم. 


ما بحثمان این است که نقدی مؤثر [باشد] که در نتیجه به پیشرفت منتهی بشود. در هر بخشی و نه فقط بخش‌های علوم انسانی و شامل حتی بخش‌های صنعتی هم می‌شود، هر بخشی که هست؛ برای ارتقای یک دانش یا بهتر شدن یک دارو می‌توان و باید نقد کرد. چگونه فرد نظر مخالف و موافق را در صنعت و به مانند آن می‌شنود، ان‌شاءالله در همه امور این بستر باز بشود و گفت‌وگوها بیش از پیش متجلی بشود. 


بعد سعدی در باب دیگری از بوستان نتیجه‌گیری می‌کند. در باب احسان. باب دو که می‌خواهد بگوید که من دلیل دارم که همه سزاوار محبت نیستند، برخی سزاوار محبت هستند. 

 

نه هرکس سزاوار باشد به مال | یکی مال خواهد یکی گوشمال


بعد دلیل می‌آورد: 


چو گربه نوازی کبوتر برد | چو فربه کنی گرگ یوسف درد

 

غیر از این است؟! هر کسی سزاوار نوازش و مهرورزی نیست. مهرورزی جایگاه دارد. می‌خواهد بگوید که جایگاه دارد. اما گفتیم میهن به مانند یک خانه بزرگ است. آیا سعدی فقط نگاه میهنی دارد؟ بله به‌طور خاص نگاه میهنی دارد. اما به صورت عام، سعدی برای جهان است. 

 

بنی آدم اعضای یکدیگرند | که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی | نشاید که نامت نهند آدمی


یعنی هوای ستمدیده را در سرتاسر جهان هم باید داشت. آیا غیر از این است؟! آیا در این بیت ما رد پایی از این می‌بینیم که فقط گفته است ایران؟ گرچه ما به‌طور خاص از فردوسی و نظامی داریم که ایران را به صراحت می‌آورد. اما اینجا نگاه عام است. نگاه کلی به جهان است. نگاه انسانی است. یعنی دوست دارد هیچ جا دردی نباشد که اگر باشد گویی پیکره‌ای است که به هم متصل‌اند و به هرجا لطمه و زخمی بخورد، گویی همه جای بدن درد می‌گیرد. به دست لطمه بخورد، سر خبر می‌دهد که دستت دارد درد می‌کند. چقدر خوب است که روز به روز این معرفت افزوده بشود و ما تا می‌توانیم مهرورزی کنیم نسبت به همدیگر. 


اما در حوزه اندرزی کلام را به پایان ببرم و نکته‌ای را عرض کنم برای اینکه سعدی هست و ادبیات تعلیمی و اندرزی و نصیحت. آنقدر نکات ارزشمند دارد که ای‌کاش می‌شد مثلاً فقط در یک داستان بنشینیم و صحبت کنیم و باز کنیم و زیبایی‌های آرایه‌های ادبی، مجاز، تشبیه، استعاره، بدیع، علوم بیانی و بلاغت و فصاحت همه را باز کنیم و بعد بگوییم معانی چیست و نتیجه را بیان کنیم. 


در قناعت، باب شش بوستان را عرض خواهم کرد. حالا چرا بوستان؟ شما گلی را در نظر بگیرید! «اِستان» پسوند جایگاه است. «گلستان» جایگاه گل‌ها است و اما بوستان، بوی آن گل‌ها است. ثمره آن گلستان در بوستان هست. 


می‌گوید قناعت پیشه کنیم. حالا چرا به زبان حیوانات و زبان دیگری می‌آورد؟ در کلیله و دمنه هست و در مرزبان‌نامه هست. به این جهت که این فرامتن است. عرض می‌کنم. عزیزان! دوستان! «کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم» یعنی چه؟ به صورت مستقیم، فرزندتان، زیر دستتان، دوستتان، همسایه‌یتان را به صورت مستقیم نصیحت نکنید! تأثیر آن چنانی ندارد. چون تخریب شخصیت می‌شود. به صورت غیرمستقمیم باید نصیحت کرد. به همین جهت حکما از داستان استفاده کرده‌اند و می‌خواهد اینجا از قناعت کردن بگوید و اصلاً در این قصه، گربه مطرح نیست که می‌گوید یکی گربه‌ای در خانه زال بود. حالا می‌شنویم. چقدر زیبا! 

 

یکی گربه در خانه زال (پیرزنی) بود | که برگشته ایام و بدحال بود


به هر دو برمی‌گردد. هم به گربه برمی‌گردد و هم به آن زال یعنی پیرزن چیزی در خانه نداشت. با خودش گفت که در خانه این پیرزن خسته شدیم و به یک عمارتی برویم و حسابی آنجا خوراک‌های گوناگون هست. 

 

یکی گربه در خانه زال بود | که برگشته ایام و بد حال بود
دوان شد به مهمان‌سرای امیر | غلامان سلطان زدندش به تیر

 

نگذاشتند وارد آن محوطه بشود. به تیر زدند به گربه بخت برگشته!

 

چکان خونش از استخوان می‌دوید | همی گفت و از هول جان می‌دوید
اگر جستم از دست این تیر زن | من و موش و ویرانه‌ پیرزن

 

با خودش می‌گوید که خدایا اگر بشود من از دست کسی که تیر و کمان به دست گرفته است و می‌خواهد من را بزند، سالم به در بروم ...؛ حالا دارد نتیجه می‌گیرد. می‌خواهد بگوید که من می‌خواهم این نتیجه را بگیرم. سعدی نمی‌خواهد داستان‌سرایی کند. می‌گوید: 

 

نیارزد عسل جان من زخم نیش | قناعت نکوتر به دوشاب خویش


نمی‌ارزد که شما مدتی کامت به هر دلیل، حالا با یکسری معاملات یا رفاقت با کسی که متمول است یا به طریقی، پول به‌دست بیاوری و شیرین بشود زندگیت. اما ممکن است تلخی بیاید. تلخی که تا ابدیت با تو باشد. خودت بروی و شیره انگور بگیری بهتر از این است که عسل مصفای گران قیمت [بگیری] اینجا نه شیره انگور مدنظر است و نه عسل، می‌خواهد بگوید زندگی شیرین‌تر و اعلی، نمی‌ارزد که در پس اندوه‌ها و غم‌ها و قرض‌ها و ورشستگی ها [باشد.] نه اینکه بگوییم کسی به دنبال تولید و اینها نرود بلکه بحث این است که اگر در توانت نیست و بلند پروازی‌ها اتفاق نیافتد. اما با یک بیت، خدای من این شاهکار است این بیت! این شاهکار است این بیت! 

 

خداوند از آن بنده خرسند نیست | که راضی به قسم خداوند نیست 

 

امید دارم از گلستان و بوستان سعدی و اندیشه‌های سعدی معارفی را در زندگی جاری کنیم که بی‌تردید زندگی خوب و خوشی برای خودمان رقم خواهد خورد و البته سعدی اگر اهل عمل نبود، هرگز این سخنان مؤثر واقع نمی‌شد و نام او بلند نمی‌شد. چون خودش آورده‌است که؛

 

عالم بی‌عمل به چه ماند؟ | گفت به زنبور بی عسل
زنبور درشت بی‌مروت را گوی | باری چو عسل نمی‌دهی نیش مزن

 
هرآنچه که در سعدی یافت می‌شود چه در گلستانش و چه در بوستانش عسلی است که زندگی‌ها را شیرین می‌کند. امید که بهره ببریم.


* کامل و به‌جا بود. از جمله اینکه ابعاد مختلف سعدی، از عشقی که سخن می‌گوید تا نگاه به سیاستی که به ارمغان می‌آورد. اما اولین سؤال این است: سعدی در زمانه‌ای زیست می‌کرده است که جامعه در واقع، در فضا و اتمسفری خاصی بوده است. فضای سختی در جامعه ایرانی بوده است. یک حس ناامیدی و فروپاشی اجتماعی، در زمانه‌ی سعدی بوده است و او آن را درک کرده است. شاید سعدی در این گلستان و بوستان و در کنارش حافظ، تلاش داشتند به بازسازی این جامعه بپردازند و ساخت جامعه را رقم بزنند. در واقع سازوکاری که سعدی به دنبال آن بوده است که این همدلی و این مروت و افزایش انگیزه و امید اجتماعی را زنده بکند. از نگاه شما چه مؤلفه‌هایی بوده است و چه چیزهایی را دنبال می‌کرده است؟ 


درباره‌ اینکه سعدی بزرگوار چرا باید در بوستان و گلستان بیشتر به مسائل ادبیات تعلیمی بپردازد و آن عشق را به جامعه‌ای هدیه کند که در آن جامعه و آن زمان مسائل ایلخنان و مغول [وجود داشته است؟] من دعوت می‌کنم دوستان حتماً، بوستان و گلستان و در واقع غزلیات و قصاید را بخوانند. سعدی می‌خواهد فریاد بزند! من پرچمدار امید هستم. جامعه به یک وضعیتی رفته در زمان سعدی که هر روز خبر کشتاری، خبر تاخت و تازی شنیده می‌شود و این باعث می‌شود که ترس و هراس جامعه را فرا بگیرد. اما سعدی می‌خواهد بگوید که زندگی باید کرد! در هر شرایطی باید زندگی کرد و امید داشت.


سعدی و حافظ، نه تنها در یک شهر هستند بلکه در یک آرمان شهر، در یک آرمان شهر این دو هستند. آرمان شهری را خودشان درست کرده‌اند. اگر این نبود بی‌تردید ماندگار و مانا نمی‌شدند. چنان‌چه که حافظ دارد که؛

 

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه | چون ندیدند حقیقت راه افسانه زدند


یعنی اینکه حقیقت یک چیز بیش نیست. سعدی می‌خواهد حقیقت توحیدی را از طریق حالا چه حکمت که از قرآن و معارف نبوی است پیش‌کش کند. در دیباچه اگر دقت بفرمایید، در دیباچه گلستان کاملاً به این اشاره می‌کند. دقیقاً به وجود ذی‌وجود حضرت رسول و بهره‌گیری اخلاقی از او اشاره می‌کند. کسی که رحمتی است بر همه‌ آنچه که نه فقط عالمیان و حتی کرات، بلکه هر آنچه که تصور می‌کنید! فکر کنید در درون سیب یک عالمی است. می‌گویند حضرت رسول ابتدا سیب را خوب می‌نگریست و می‌بویید و بعد آرام می‌خورد. یعنی رحمتی بر عالم وجودی سیب داشت. چه برسد به حیوان و چه برسد به جاندار! 


شاید با این داستان عرفانی که البته نمی‌شود در داستان عرفانی صحت و سقم را یافت و از نگاه رجالی صحت و سقم آن را بررسی کرد. این نیست. داستان‌های عرفانی بهانه‌هایی برای درک بهتر از روابط اجتماعی است.


من با این داستان به پایان می‌برم که سعدی می‌خواهد بگوید: انسان باید نسبت به‌هم نوع خودش مهرورزی کند. در داستانی عرفانی آمده است که می‌گویند: خدای متعال به موسی کلیم که بی‌واسطه فرشته هم کلام با او بود، به او فرمود: موسی! از خود بدتر را بیاب! 


حضرت موسی به شهر رفت. به هر که می‌نگریست می‌گفت شاید از من بهتر باشد. تا اینکه به شخصی رسید که شرب خمر می‌کرد و عیاشی می‌کرد. خواست به میقات برود و بگوید که از او بهترم. ایستاد و گفت موسی! تا دیروز می‌دانستی شرب خمر می‌کند. شاید شب را به توبه گذرانده است. امروزش را به فساد ندیدی. از شهر بیرون شد. سگی را دید. با خود گفت. از این موجود که بهترم. به میقات رفت. گفت خدایا! من بنده گناهکار تو هستم. شاید سعدی به این اشاره دارد که با این ابیات شگفت انگیز، ره این است سعدی. می‌گوید راه درست این است:

 

ره این است سعدی که مردان راه | به‌عزت نکردند در خود نگاه


مگر در عصر سعدی و پسا سعدی این نگاه‌های عزت‌مندانه «انا ربکم الاعلی» و خداوندان زمین، مغولان نسبت به رعایا را نمی‌دیدند؟! شاید به‌گونه‌ای تنبیه شاهان آن روزگار است. 


ره این است که مردان راه | به عزت نکردند در خود نگاه

از آن بر ملائکه شرف داشتند | که خود را بِه از سگ نپنداشتند


یعنی خودشان را از آن موجود بالاتر نمی‌دانستند. بی‌تردید مگر می‌شود گفت که انسان برتر از حیوان نیست؟! اشرف نیست؟! اما من نباید در موضع تکبر بروم و خودم را از همه موجودات بالاتر ببینم. نکته این است. و سعدی قصه‌اش این نیست که بخواهد بگوید که انسان پایین‌تر از حیوان است. بلکه می‌خواهد بگوید که فروتنی باید کرد یعنی نباید به حیوانات آزار رساند و نه اینکه خود را برتر از دیگران بدانیم. با این وضعیت آیا در جامعه ظلمی می‌شد؟! کسی که اراده نکند که به حیوانی ظلمی کند، آیا به انسان ظلم می‌کند؟! سعدی به‌هر حال نماینده عشق و معرفت است در عین حالی که جامعه را به امید و مهرورزی هم دعوت می‌کند. 


* در فرمایشات‌تان به این نکته اشاره کردید که سازوکاری که سعدی سخن‌دان از آن استفاده می‌کند، در قالب یک نثر فارسی، اهداف خودش را پیاده می‌کند و سخن خودش را بیان می‌نماید و آن، بحث اندرزگویی است. در مورد این سازوکار اندرزگویی توضیح بیشتری بدهید. اندرزگویی که در زمانه ما از جهاتی به آن احتیاج بیشتری است و باید در فرم نثر فارسی بیان شود و شاید بیشتر احساس نیاز می‌شود. یک توضیحی راجع به این سازوکار نثر اندرزگویی و اینکه در زمانه فعلی و ادبیات معاصر ما این چه جایگاهی دارد و چه کسانی دنباله روی این هستند؟ 


درباره‌ ادبیات اندرزی سعدی، خوب من سؤال می‌کنم که آیا کسی هست که سعدی را دوست نداشته باشد؟ اگر کسی مختار هست و خداوند هم اراده نکرده است که اختیار را از موجودی بگیرد که برپایه‌ اختیارش می‌خواهد عذاب و عقاب و پاداشش را بدهد. ما هم اختیار افراد را نمی‌خواهیم خدشه‌دار کنیم. اما به معنای واقعی، از نظر عقلانی، کسی دشمنی با خورشید نمی‌کند. دشمنی با چشمه نمی‌کند. مگر سعدی را دوست نداریم؟ چرا سعدی ماندگار شده است؟ سعدی به اندرز و نصیحت مشهور است. 

 

به قول حافظ: 


نصیحتی کنمت و بشنو و بهانه نگیر | هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر


نصیحت پذیر باشیم و از نصیحت و اندرز بدمان نیاید. جا دارد که صاحبان قلم و نویسندگان امروز، دست به قلم شوند و به پیروی از گلستان سعدی بنویسند. مگر جامی «بهارستان» را به پیروی ننوشت؟! چرا امروز نگاشته نمی‌شود؟! این ضرورت هست دیگر!


چرا داستانک‌ها یا مجموعه‌های کمتری نوشته می‌شوند. حالا چون عصر تکنولوژی است و شاید برخی حوصله نداشته باشند و حوصله‌ها به واسطه تکنولوژی امروز کمتر شده باشد. به واسطه [عصر امروز] که ویژگیش این است که یک ابزار وقتی سرعتی ایجاد می‌کند مثل خودرو یا پیام‌رسان، به‌همان اندازه حوصله را هم کم می‌کند. این می‌تواند یکی از عوامل روان کاوی باشد که حوصله‌ها کم شده است و این به دلیل عادتی است که کرده‌ایم و می‌خواهیم سریع به چیزی برسیم. 


اما دوستان! عزیزان! موفقیت هرگز در هیچ زمانی شتاب پذیر نیست! آرام‌آرام! آرام، آرام باید به یک موفقیت رسید. موفقیت مالی. موفقیت علمی. هرآنچه که فکر کنید. مادی و معنوی. آرام‌آرام، این در هیچ دوره‌ای با شتاب سازگاری ندارد. در هیچ دوره‌ای سازگاری ندارد! حتماً باید حوصله کرد. 

 

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست | خام بدم پخته شدم سوختم 


انسان باید نصیحت پذیر باشد. اگر کسی نصیحتی می‌کند دوست‌دار توست. البته به کسانی هم که اندرز می‌کنند، بر پایه گفتار امام صادق (ع) من عرض می‌کنم، امام صادق (ع) می‌فرماید: «نصیحت را در خفا برای افراد داشته باشید که زینت است اما در جلاء شر است.»


پس نصیحت‌گو هم در خفا باید نصیحت نماید و عیبی که هست را به فرد بگوید تا او هم آن عیب را رفع کند. و آن ناراستی که هست را برطرف نماید. اما کسانی که صاحب قلم و صاحب اندیشه هستند، دست به قلم شوند و شعر تعلیمی و داستان تعلیمی برای امروز و مناسبت‌های امروز داشته باشند و برای جامعه امروز با زبان امروز، با شعرهای امروز، با داستان‌های امروز یعنی سبک‌های نو یعنی با قلمرو زبانی و ادبی که امروز می‌پذیرند که حالا اصطلاحاً تخصصی می‌شود و مثل سبک شناسی می‌شود که با سبک نیمایی اصطلاحاً بنویسند. 


جا دارد این کار انجام بشود و این کمترین کار در این عصر تکنولوژی است که از نظر دانش فیزیکی و شیمی و علوم کاربردی از نظر بنیادین بسیار پیشرفته شده است. اما در حوزه علوم انسانی و واقعاً هم چه نام قشنگی است! موسسه فکرت که باید فکر و اندیشه روز به روز گُل کند. یعنی این اتفاق با زمان خودمان، با جوانان عزیزی که بر سر من جای دارند اما گاه بی‌حوصلگی می‌کنند، اما خدا می‌داند خلوتی دارند و در آن خلوت پذیرا هستند. از نصیحت کسی شانه خالی نکند! 


حالا این واژه شاید در جایگاه‌هایی برای عده‌ای خوش ننشسته است. اما خدا می‌داند این طور نیست. مثلاً می‌گویند امر به معروف و نهی از منکر که درست هم هست. آیت الله جوادی آملی می‌فرمایند: «امر به معروف تعلیم جاهل نیست و مسأله امر است و تعلیم نیست» یعنی فرد می‌دانسته و به او امر می‌کنند که چنین نکن! اما خوب به نفعش نبوده است؟! 


من به کسانی که ممکن است امر به معروف و نهی از منکری کنند، به آنها  می‌گویم. اگر دشنام و ناسزایی شنیدید، ناراحت نشوید. انسان‌ها  خلوتی دارند و شبانگاهی دارند و به حرف‌های شما فکر خواهند کرد. ناامید و خسته نشوید!. نصیحتتان را با زبان نرم ادامه بدهید و عزیزانم اگر خطایی دارند نصیحت‌های مشفقان را بپذیرند. امید دارد که روز به روز ما با اندیشه‌های بالنده و پویا به پیش برویم و از بزرگان‌مان بهره‌های بیشتری ببریم. 

 

گزارشگر: محمد رحمانی
 

تاریخ انتشار: ١٤٠٣/٠٢/٠١

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.