علوم اجتماعی محاسباتی دگراندیشانه

دکتر محمدوحید سهیلی | دکتر احسان فرزانه

دکتر محمدوحید سهیلی :

مقاله در سال 2018 نوشته شده است و در واقع اسم نویسنده هم پیترتورنبرگ هست. عنوان مقاله‌اش در واقع در باب علوم اجتماعی محاسباتی دگراندیشانه است. این مقاله در واقع قصدش این است که با یک رویکرد انتقادی نسبت به علوم اجتماعی محاسباتی و در عین حال، نه به نحوه صرفاً سلبی بلکه به عنوان خدمت شما عرض کنم، یک طرح و برنامه‌ای که در عین اینکه نقد می‌کند، یک راه حل ایجابی هم برای اصلاح و قابل استفاده شدن علوم اجتماعی محاسباتی ارائه بدهد.

برای این منظور ما البته نقدهایی هم به مقاله داریم. یعنی صرفاً مقاله را ارائه نمی‌خواهیم بدهیم و می‌خواهیم از زوایایی نقاط ضعف و قوت این مقاله را مورد بررسی قرار دهیم. علوم اجتماعی محاسباتی را توجه دارید که بحث محاسبات کامپیوتری و حتی توجه به علوم اجتماعی محاسباتی در فضای امروز ایران یک مقدار پررنگ شده است و احساس می‌شود که یک نیازی انگار اینجا هست که از این طریق باید آن را برطرف نماییم.

به همین دلیل ما این رویکرد را انتخاب کردیم تا بگوییم چه نگاه‌های بدیلی در این حوزه وجود دارد و ما تک بعدی و کاریکاتوری به این مسئله نپردازیم. این مقاله ظرفیت خوبی را برای ما فراهم می‌کند تا این موضوع را مورد توجه قرار بدهیم. انتخاب این مقاله از این جهت بود و حالا آیا موفق بوده است و تا کجا موفق بوده است و چه خلأهایی دارد، کاری است که اینجا می‌خواهیم در موردش با هم فکر کنیم. نویسنده، آقای تورنبرگ در این مقاله ادعایش این است که علوم اجتماعی محاسباتی، صرفاً آمارگیری یا ریختن اطلاعات در یک برنامه محاسبه‌ای و آماری نیست.

فراتر از این است. در واقع تجزیه و تحلیل داده‌های مشاهداتی در مقیاس وب، آزمایش‌های آزمایشگاهی مجازی و مدل سازی محاسباتی است که یک پشتوانه معرفت شناختی و جهان شناختی ویژه دارد. و برای خودش با یک تفسیر خاصی از جهان و هستی همراه است. یعنی صرفاً فنی و تکنیکال نیست. در پس این راه کارها و در واقع فرم‌های محاسباتی و تکنیکالش، یک معرفت شناسی و جهان شناسی ویژه‌ای وجود دارد و آن هم نگاه طبیعت انگارانه، نگاه محاسباتی به جامعه و هستی است.

این نگاهی است که در پس این کار وجود دارد. این یک لایه قضیه است. یعنی علوم اجتماعی محاسباتی، پس یک بنیاد نگاه محاسباتی به هستی و در فضای علوم اجتماعی، نگاه تکنیکال و طبیعی انگارانه به جامعه است. هستی اجتماعی را، هستی تکنیکال می‌داند. زندگی انسانی را زندگی ماشینی می‌بیند و از این منظر دارد به فضا نگاه می‌کند. این یک وجه قضیه است.

 

علوم اجتماعی محاسباتی با منطق نئولیبرالیسم، مرتبط است.

 یک وجه دیگر قضیه این است که در واقع علوم اجتماعی محاسباتی با منطق نئولیبرالیسم مرتبط است و در هم تنیدگی دارد. علوم اجتماعی محاسباتی در واقع دانش متناظر با جامعه نئولیبرال است. ایده دیگری که دارد مطرح می‌کند این نکته است.

می‌گوید اگر اقتصاد کلاسیک برای جامعه سرمایه داری بود، علوم اجتماعی محاسباتی، علم ناظر به نظام سرمایه داری متأخر یا نئولیبرالیسم است. و دارد در واقع امکان هم چنین گونه زیستن را و این چنین جامعه‌ای را فراهم می‌کند. اگر این طوری است، پس ما در علوم اجتماعی محاسباتی وقتی که کسی دارد کار می‌کند و داده کاوی می‌کند، این داده‌ها، داده‌های تصادفی نیستند که داده‌ها را جمع آوری کند و خدمت شما عرض کنم که شروع به تحلیل نماید. بلکه دارد داده‌ها را به نحوی گزینش می‌کند. بلکه دارد داده‌ها را یک صورت بندی ویژه می‌کند. کدام صورت بندی؟ صورت بندی که در واقع متناسب با منافع گروه‌های قدرت، منافع گروه‌های حاکم در نظام سرمایه داری و در واقع نئولیبرالیسم است. پس یک دانشی هدایت گر است و نه صرفاً جمع آوری داده و داده کاوی. این تصور که اگر ما علوم اجتماعی محاسباتی را داده کاوی بدانیم، یعنی داریم به لایه‌های پنهان و سیاسی این پدیده که با ابعاد معرفتیش هم متناسب است و زندگی انسان را تکنیکال می‌بیند و داریم به اینها بی توجهی می‌کنیم. تمام تلاش نویسنده این است که بگوید داده، به معنای آن چیزی که ما در بستری خاص در تقاطع با کامپیوتر و سخت افزارها به دست می‌آوریم، یکسری امور خام و تصادفی در اختیار دانشمند قرار گرفته نیستند.

فراتر از این هستند. هدایتگری دارند. گزینش شده هستند و دارند به نفع یک طبقه و در واقع منافع یک گروهی عمل می‌کنند و منافع دیگری را دارند نادیده می‌گیرند و حذف می‌کنند. این تحلیلی است که نویسنده از علوم اجتماعی محاسباتی دارد. به نظرم نقطه اوج مقاله ‌هم همین تفسیر و تحلیلی است که دارد از چیستی و وضعیت علوم اجتماعی محاسباتی ارائه می‌دهد.

یعنی یک نگاه کلان‌تر، از بیرون‌تر و بنیادین‌تر به علوم اجتماعی محاسباتی است. به نظرم برای ما هم خیلی احتیاج است و نمی‌دانم چقدر واردش بشوم که چقدر این نوع نگاه برای ما مهم و اساسی است. یک اشاره‌ای می‌کنم. در فضای نئولیبرالیسم، یکی از اتفاق‌هایی که می افتد این است که جامعه سیاست زدایی از آن می‌شود و در واقع قرار است که همه چیز در یک وضعیت نرمال به معنای یک وضعیت تعریف شده قرار بگیرد.

وقتی ما منطق ذهنی انسان‌ها را منطق علوم اجتماعی محاسباتی می‌کنیم و آن را محاسباتیش می‌کنیم، این به معنای این است که داریم ناخودآگاه منطق فکری کنشگران و انسان‌ها را در یک جامعه، منطق تکنیکال، منطق درک ماشینی از زندگی قرار می‌دهیم و این باعث می‌شود که در جامعه سیاست زدایی رخ بدهد. نرمال سازی رقم بخورد و پیامدهای بعدی که ممکن است خیلی متناسب با جامعه ایران نباشد. کما اینکه من معتقدم در فرایندهای مربوط به انتخابات، ما شاید در ده
پانزده سال گذشته این را دیدیم.

بعد از سال 88 البته با هدف اقناع سازی افکار عمومی، ناظر به یک شبهه‌ای که یک گروه سیاسی مطرح کرد، شروع کردیم برجسته کردن آمارها و نظرسنجی‌ها و محاسباتی که در مورد رفتار انتخاباتی مردم دارد انجام می‌شود. منتهی این یواش یواش مزه کرد. یعنی اول هدف این بود که آن شبهه را برطرف کنیم.

کما اینکه وبر می‌گوید که در واقع جریان مسیح دنبال زهد بود و بعد شنل زهد را به دور انداخت و به دنبال مسیر دیگری رفت. هدف ابتداء اقناع جامعه نسبت به شبهه‌ای بود که یک جریان سیاسی و یک گروه سیاسی مطرح کرده بود و بعد یواش یواش این مزه کرد و اتفاقی که رخ داد این بود که یواش یواش منطق نگاه محاسباتی به کنش سیاسی که یک کنش خاصی آن هم در عرصه انتخابات است، و عمومیت دارد و یک مؤلفه‌های ویژه و یک هیجانی دارد این نگاه محاسباتی اول در ذهن آن افرادی که در سطح رجال سیاسی درگیر بودند و بعد در ذهن عموم مردم هم منتقل شد و یا گروهی از کنشگران عمومی هم منتقل شد و این باعث شد که کنشگری کنار بیافتد و افراد به جای اینکه درگیر این باشند که کنشگری سیاسی در عرصه انتخابات داشته باشند، به دنبال این باشند که ببینند چه کسی یک درصد بالا رفت و یا یک کسی یک درصد پایین آمد. یعنی دغدغه‌ها از تلاش برای دفاع و ترویج آن گزینه مورد نظر، تبدیل شد به آمارها را به دست آوردن و اینکه کجا چه آماری را منتشر کرده است و این آمارها را با هم سنجیدن و بررسی کردن. این به مرور اتفاقاً به ضد خودش تبدیل می‌شود. کنشگری سیاسی را می‌کشد و سیاست زدایی از جامعه می‌کند.

چیزی که ظاهراً و قاعدتاً جمهوری اسلامی نمی‌خواهد اما با دست خودش و سیاست‌های علمی که احتمالاً پایه گذاری می‌کند، ممکن است این اتفاق رخ دهد. حالا این علم اجتماعی محاسباتی که در واقع منطق سرمایه داری نئولیبرال هست، ما آن را چه کنیم و چه برخوردی با آن داشته باشیم. بعد از این توصیف، نویسنده یک راه حل ارائه می‌دهد. می‌گوید باید به دنبال رئالیسم انتقادی برویم.

این ایده بیشتر در فضای فلسفه انگلیسی زبانی رواج یافته است. و در واقع به تعبیر خود نویسنده تمرکزش بر محدودیت‌های طبیعت گرایی است. یعنی اولاً می‌خواهد توجه پیدا کند که طبیعت گرایی محدودیت‌هایی دارد و همه آن چیزی که هست را ارائه نمی‌دهد. بعد به شکاف رویکردهای کمی و کیفی در مطالعه توجه بکند. یعنی به خصوصیت‌های هرکدام از رویکردهای کمی و کیفی در مطالعات و نسبت اینها و تفاوت اینها و شکاف بین اینها و تاکید بر مکانیسم‌های علی که رئالیسم انتقادی سعی می‌کند تعریف جدیدی از علیت ارائه بدهد و معتقد است که در نگاه‌های پوزیتیویستی و نگاه‌های طبیعت گرایانه، علیت، علیت بسته است و معتقد است که ما باید طرحی از علیت را ارائه بدهیم که علیت باز است. لذا از اینجا پل می زند به سمت بحث تفسیر و توجه به معنا و سعی می‌کند این را هم دخیل بدهد و دخال بدهد تا آن مسئله علیت بسته منتفی بشود و یک درک جدیدی از علیت و نسبت‌ها شکل بگیرد. مفاهیم جدیدی ساخته بشوند و درک جدیدی هم از مفهوم پیچیدگی فراهم بشود.

یعنی درک پیچیدگی را درک کافی نمی‌داند. در پرانتز عرض می‌کنم که نظریه‌های پیچیدگی در عرصه علوم اجتماعی بعد از این بود که دیدند یکسری از تحلیل‌های کلاسیکی نمی‌تواند آن پویایی موجود در متن زندگی اجتماعی را توضیح بدهد، رفتند به سمت نظریه‌های سیستم‌ها و ارائه یک تعریف خاصی از پیچیدگی که با نظریه سیستم‌ها سازگار است. این‌ها می‌خواهند کمی از این فاصله بگیرند. معتقدند که در آن دیدگاه‌ها هرچند دارد به پیچیدگی‌ها توجه می‌شود و زیاده از حد زندگی اجتماعی ساده سازی نمی‌شود اما هم چنان لایه‌هایی از حیات اجتماعی و زیست اجتماعی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

لذا به تناظر تغییر در تعریف علیت، مفهوم پیچیدگی را هم تغییر داده‌اند. در ایران، رئالیسم انتقادی نامش بیشتر با مرحوم افروغ شناخته می‌شود که ایشان در عرصه علوم اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی، بحث رئالیسم انتقادی را پی گرفته‌اند و اتفاقاً همین نکات را در تکمیل و اصلاح علوم اجتماعی مدرن ارائه می‌دادند و بیان می‌کردند. فایده این اتفاق از منظر اینها این است که ما در علوم اجتماعی محاسباتی فقط به وجه محاسباتی نگاه نمی‌کنیم، بلکه آن داده‌ای که فراهم شده است یک تفسیری برای آن ارائه می‌دهیم و با تفسیری که از داده داریم، بعداً محاسبات را هم لحاظ می‌نماییم. یعنی ترکیبی از محاسبه و تفسیر و معناکاوی، هردو با هم در کنار هم باید قرار بگیرند تا آن خلأ علوم اجتماعی محاسباتی برطرف بشود و تبدیل به یک علم در خدمت به یک نظام سیاسی
اقتصادی خاص صرفاً قرار نگیرد. بلکه برخلاف علوم اجتماعی محاسباتی متعارف که در خدمت منافع قدرت است و در خدمت منافع ثروتمندان و در خدمت منطق زندگی نئولیبرالیسم است، این علم اجتماعی محاسباتی که دگراندیشانه دارد مورد توجه قرار می‌گیرد، رهایی بخش باشد و در خدمت آرمان‌های برابری و عدالت قرار بگیرد.

یعنی معتقد است که با اضافه کردن تفسیر و توجه به آن بنیان‌ها و پشتوانه‌های معنایی که داده را دارد شکل می‌دهد، ما به یک لایه عمیق‌تری از داده‌ها پی می‌بریم که برای ما آن زمان یک جهان بازی را فراهم می‌کند که می‌توانیم براساس آن رهایی بخشی و برابری و عدالت داشته باشیم. این طرحی است که نویسنده برای اصلاح و استفاده بهینه از این دانش ارائه می‌دهد. پس مقاله دو بخش دارد: یک بخش معظم دارد. تعریف علوم اجتماعی محاسباتی است.

یک بخش دارد، توجه به رئالیسم انتقادی و تأثیر رئالیسم انتقادی در دگراندیشانه شدن علوم اجتماعی محاسباتی و بعد سعی می‌کند در یک مثال خیلی کوچکی هم این مسئله را مورد توجه قرار دهد. مثلاً براساس یافته‌هایی از شبکه‌های اجتماعی این مسئله را مورد توجه قرار می‌دهد که اگر ما به یک بعد معنایی توجه نماییم، مسئله جنسیت زنان در همان داده‌هایی که از همان پلتفرم و سکو فراهم شده است، تفسیر دیگری می‌تواند پیدا کند.

اما به نظر می‌رسد که نقدهایی به این مقاله و طرحی که دارد ارائه می‌دهد وجود دارد و کار ناتمام است به نظرم. عرض کردم نقطه قوتش، تفسیری است که از علوم اجتماعی محاسباتی ارائه می‌دهد و ما به این تفسیر خیلی نیاز داریم و فی نفسه برای ما خیلی مهم است. اما خلأ کار چیست؟ اولاً اینکه تمام این توضیحات و رئالیسم انتقادی وارد کردن، منطق درونی محاسبه را تغییر نمی‌دهد. یعنی محاسبه با همان منطق درونی و نگاه محاسباتی که وجود دارد، منطقی که آن محاسبه را دارد ممکن می‌کند هنوز دارد اتفاق می افتد.

 

رویکرد تفسیری درک تکنیکال شما از واقعیت را، تغییر نمی دهد
 

تنها از بیرون اضافه کردن توجه به معنا و رویکرد تفسیری هم آن منطق را عوض نمی‌کند. لذا شما هرچه رویکرد تفسیری داشته باشید، تا زمانی که درک شما از واقعیت، وجه سخت واقعیت و وجه انضمامی واقعیت، محاسباتی و تکنیکالی باشد، عملاً نمی‌توانید اتفاق جدیدی را رقم بزنید.

رهایی بخشی حاصل نمی‌شود. آنچه در میدان رقم می‌خورد و تبدیل به سیاست گذاری می‌شود، آنی است که از آن جدول محاسباتی بیرون می‌آید. مهم این است که باید منطق محاسبه عوض بشود. رئالیسم انتقادی در نقدهایی که به رویکردهای طبیعت انگارانه، رویکردهای پوزیتیویستی و کمی انجام می‌دهد، اصولاً وارد منطق درونی محاسبه نمی‌شود. لذا خیلی وقت‌ها، توصیه‌هایش بیرونی است.

یعنی منطق درونی محاسبه به عنوان منطق علم دارد کار می‌کند، بعد منتهی ما یک توصیه بیرونی می‌کنیم که این امور اخلاقی را هم مورد توجه و یا مورد لحاظ قرار بده. این به نظرم چالشی است که رئالیسم انتقادی با آن درگیر است و هم چنان هم در این طرحی که برای علوم اجتماعی محاسباتی دارد ارائه می‌دهد، این درگیری هم چنان وجود دارد و مسئله حل و فصل نمی‌شود. دو. حالا اگر از این بگذریم و اگر بپذیریم و همراه بشویم که رویکردهای تبیینی
تفسیری محاسبه‌ای معنا کاو و داده کاو باید به هم نزدیک بشوند و تلفیق بشوند، مسئله این نیست که باید تلفیق بشوند.

شاید نزدیک به یک قرن است که همه به این نکته یک التفاتی پیدا کرده‌اند و شاید کمتر از یک قرن که به این نکته التفات یافته‌اند که بسیاری از جامعه شناسان معاصر بعد از کلاسیک‌ها برای این مسئله دارند تلاش می‌کنند. چرا این تلاش‌ها تمام نمی‌شوند؟ مسئله این است که نسبت تفسیر و تبیین باید مشخص بشود. کدام کجا می‌نشیند و چه سهمی از مسئله را به خودش اختصاص می‌دهد؟ یعنی به غیر از نقد اول، خود این که تفسیر حالا چه نسبتی با کار دارد؟ ما کجا نظریه علمی می‌دهیم؟ آن جایی که داریم تبیین می‌کنیم یا آن جایی که داریم تفسیر می‌کنیم؟ آن جایی که محاسبه کردیم، نظریه نظریه شد یا آن جایی که تفسیر کردیم و معنا کاوی کردیم نظریه، نظریه شد؟ یک تعبیر خوبی را برخی این طوری به کار می‌برند.

آقای مردی‌ها در این کتاب «فضیلت عدم قطعیت» می‌گوید که یک رویکرد ستون فقرات علم را محاسبه و تبیین کمی می‌داند. آن معنا کاوی و توجه به معنا را قرینه کناری این برای ارتقای این و یا تزیین این و یا کمک به این در نظر می‌گیرد. یک رویکردی، ستون فقرات دانش است. یعنی نظریه آن جایی که تبدیل به نظریه علمی می‌شود، معنا کاوی و تفسیر و تفهم می‌داند.

آن زمان، تمام این آمارها و محاسبه‌هایی که به دست می‌آیند، قرینه بیرونی و کمک کننده برای این می‌گیرد. رئالیسم انتقادی مشخص نمی‌کند، بالاخره نظریه کی نظریه می‌شود. یعنی بعد از اینکه من محاسبه کردم، محاسبه است که دارد نظریه را نظریه می‌کند و مهر را می زند؟ یا آن معنا است که مهر را دارد می زند و قوام بخش تحلیل من و نظریه من، توجه به آن معنا است؟ بلکه وقتی که می‌گوید علوم اجتماعی محاسباتی دگر اندیشانه، کأن دارد با یک رویکرد تهذیبی می‌گوید که منطق و آن جایی که نظریه، نظریه می‌شود در علوم اجتماعی محاسبه، آن جایی که منطق محاسبه دارد به کار برده می‌شود، بعد به نحوه تهذیبی به این جهت که کار ارتقاء یابد و یک اشکالات ضمنی از کار برطرف شود، به تفسیر و معنا هم توجه نماید.

به نظرم این خلأ در کار وجود دارد. حتی گاهی اوقات تعبیر از جمله در مثالی که بررسی می‌کند عملاً یک توصیه است. توصیه بیرون است. توصیه بیرون از منطق علم است. لذا به نظر می‌آید که در عین اینکه مقاله توصیه خیلی دقیقی دارد از علوم اجتماعی محاسباتی ارائه می‌دهد و لایه‌های پنهانش را مورد توجه قرار می‌دهد، اما آن لایه اصلی و مسئله اصلی علوم اجتماعی محاسباتی را حل نمی‌کند و ما را فقط دارد با بحران‌های این احتمالاً یک مقدار جلوتر می‌برد و راه حل عملیاتی به این معنا که به ما به لحاظ روشی یک مسئله‌ای را ارائه بدهد که این کمک نماید که تغییر بنیادین رخ بدهد، این رقم نخورده است در مقاله و ما باید اگر بخواهیم در مورد علوم اجتماعی محاسباتی و منطق محاسبه فکر کنیم، به جای دوی سخت دویدن به خود منطق محاسبه بیاندیشیم و چالش اصلی منطق محاسبه را حل و فصل نماییم. احتمالاً اهداف سیاسی را هم که به دنبال آن هستند، به نظرم با توجه به این خلأ محتوایی و روشی به آن اهداف سیاسی و اجتماعی که مورد نظرشان هست، نخواهند رسید. این کلیتی از مقاله و اینکه در این مقاله دارد چه اتفاقی می افتد. ایده مرکزیش، نقدش و نقدی که ما از منظر خودمان و زاویه خودمان به آن داشتیم، خدمت شما. حالا آقای دکتر فرزانه نکاتشان را بفرمایند و بعد هم از بیانات دوستان استفاده می‌کنیم

 

دکتر احسان فرزانه :

بسیاری از صحبت های بنده را دکتر سهیلی به درستی اشاره کردند. به همین جهت من می‌خواهم یک مقدار بحثم را بیارم در وضعیت تاریخی، یعنی از ساحت نقد این نظریه برسیم به ساحت نقد و بررسی فرامتن این نظریه اولاً که مقاله به نظرم مقاله مهم و خوبی است.

در شرایط موجود علوم انسانی در کشور ما بسیار می‌تواند راهگشا باشد. این روش شناختی و این چنین فاصله گرفتن از اسلوب‌های طبیعت انگارانه و کمی سازی شده نسبت به جهان و انسان، من به عنوان یک دانشجوی علوم انسانی، فکر می‌کنم که واقعاً نیاز تمام بخش مهمی از دانشجویان و اساتید ما است
. و ترجمه خیلی خوبی شده است توسط حضرتعالی که من واقعاً لذت بردم و با ایده مرکزی اثر من خیلی همدل هستم شخصاً. و آن ایده مرکزی می دانید چیست آقای دکتر! ایده‌ای که من الآن می‌خواهم از آن دفاع کنم و یک مقدار در تکمیلش اینجا حرف بزنم، نسبت بین صورت بندی‌های نظری با فرماسیون های تاریخی است. من فکر می‌کنم که بخش مهمی از کسانی که در فضای آکادمیک/ سیاست گذارانه ما در مورد مثلاً فضای مجازی صحبت می‌کنند، علوم ارتباطات را بررسی می‌کنند؛ اصلاً متوجه این ربط نیستند. اساساً نمی‌دانند که این یک نسبت ارگانیکی وجود دارد بین علم و بین رژیم‌های اجتماعی، بین نظم اجتماعی تاریخی. این دو تا نسبتشان خیلی تعیین کننده است که در این اثر به آن اشاره شده است. اما یک ایرادی دارد و یک ایراد که نه، چون بالاخره مقاله در قالب یک مقاله علمی پژوهشی عرضه شده است و به هر حال محدودیت‌های خاص خودش را دارد.

می دانید کجاست نقد من به آن؟ اینکه دقیقاً نشان نمی‌دهد آقای دکتر که نسبت بین این محاسباتی شدن علوم اجتماعی با این سرمایه داری دیجیتالی که از آن صحبت می‌کند و این نئولیبرالیسم کجاست؟

 

نئو لیبرالیسم به عنوان یک پروژه سیاسی شکل گرفته است

نئولیبرالیسمی که از آن صحبت می‌کنیم، خیلی بحث مفصلی است و واقعاً شاید در حد چند جمله نتوان بیان بسنده‌ای در مورد آن داشت. اما نئولیبرالیسم به شکل یک پروژه سیاسی در ابتدای دهه 1980 و در پی بحران رکود تورمی شکل گرفته است در این زمان که یک پدیده‌ای به وجود آمد و شکل گرفت که تا آن زمان در اقتصادهای غربی بی سابقه بود.

یعنی ما در سرمایه داری، پدیده رکود تورمی را نداشتیم. از یک جایی به بعد در ابتدای دهه 1970 برای اولین بار، اقتصادهای پیشرفته سرمایه داری در حقیقت با این مسئله روبرو شدند. این‌ها را که عرض می‌کنم برای سرنمونه هایی برای تداوم بحث توسط خودمان و کسانی که عرایضم را می‌شنوند به دست بدهم
.


چرا این پدیده ایجاد شده است؟ پدیده رکود تورمی حاصل انباشت سرمایه در شرایط سوسیال دموکراتیک است. در شرایط دولت رفاه است. قید و بندهایی که در برابر انباشت سرمایه، در برابر خود گستری سرمایه ایجاد می‌شود. چرا رکود و چرا تورم؟ حالا من خیلی فهرست وار عرض می‌کنم. ببینید تورم نتیجه چیست؟ نتیجه این است که در نتیجه بیست و چند سال اجرای سیاست‌های سوسیال دموکراتیک در جوامع غربی، متروپل های سرمایه داری، یک طبقه کارگر به شدت ارگانایز و به شدت سازمان یافته‌ای شکل گرفته است که این می‌تواند بیاید و هم کارفرمایان بخش خصوصی و هم دولت را برای افزایش مزد و حقوق و مزایای خودش تحت فشار قرار بدهد و این کار را می‌کند.

حالا واکنش دولت و واکنش بخش خصوصی در برابر این فشار سازمان یافته چیست؟ واکنش دولت این است که متوسل به فدرال رزرو و بانک مرکزی می‌شود و عرضه پول را افزایش می‌دهد. همان چیزی که ما عامیانه می گوییم چاپ پول می‌کند. از آن طرف بخش خصوصی که مجبور است در مناسبات دولت رفاه و این نیروی کار سازمان یافته به این در حقیقت افزایش مستمر حقوق و مزایای نیروی کار تن بدهد، افزایش هزینه‌های تولید خودش را از چه طریق جبران می‌کند؟ از طریق افزایش قیمت نهایی کالا و خدماتش. این هردو باعث تورم می‌شود.

هم افزایش عرضه پول و هم افزایش عرضه کالا و خدمات
. رکود یا بیکاری چطور گسترش پیدا می‌کند در آن لحظه تاریخی در جوامع غربی؟ ببینید رکود هم دوباره نتیجه انباشت سرمایه در شرایط دولت رفاهی است. در شرایط ایجاد وضع محدودیت‌های جدی بر گسترش سرمایه است. حالا اینها به بحث ما ربط دارد.

خواهش می‌کنم که دوستان حوصله کنند و می‌خواهم به این بحث مسئله سلطه و نسبتش با فضای مجازی به شکل اکنون تعین یافته‌اش دارم عرض می‌کنم و نه در ذات خودش مد نظر من نیست.
آن برای چه به وجود می‌آید؟ به این جهت که شرایطی هست که تقریباً، نه کاملاً بیکاری در متروپل های سرمایه داری، آنچه که به آن ارتش ذخیره بیکاران فروپاشیده است و همان قید و بندها باعث می‌شود که سرمایه گذاری در صنایع مولد در نظام تولید فوردی که به شدت صنعت گرایانه است، به مانند گذشته سودآور نباشد. حالا در شرایط اواخر دهه 1960 که ما صحبت می‌کنیم چه زمانی است؟ زمانی است که ژاپن و آلمان غربی هم در سالهای پس از جنگ احیاء شده‌اند و به عرصه رقابت جهانی وارد شده‌اند و سهم مثلاً کشورهایی مثل آمریکا و فرانسه را تهدید و محدود می‌کنند و علاوه بر آن، نظام مستعمراتی پیشین هم فروپاشیده است. این هردو باعث می‌شود که حالا در فرآیندهایی که باز محل بحثش اینجا نیست، سود سرمایه گذاری در صنایع مولد در بخش تولید، تحدید بشود و محدود بشود و کمتر و کمتر بشود. دولت‌های رفاه، در واقع نظام‌های سوسیال دموکراتیک پس از جنگ که تقریباً از سالهای بعد از جنگ جهانی دوم تا اوایل دهه 1970 تقریباً در تمام کشورهای پیشرفته سرمایه داری مستقر هستند.

هیچ واقعاً سازوکار کنزینی و سوسیال دموکراتیکی برای مواجهه با این بحران ندارند. و مثلاً الآن حزب کارگر در بریتانیا در ابتدای دهه 1970 در قدرت است اما عملاً شکست خورده است. ما از اینجا شاهد شکست عملی و یا به یک نوعی یک بار برای همیشه سوسیال دموکراتیک غرب و در متروپل هستیم. شکست سوسیال دموکراسی که به نوعی سه جانبه گرایی است. یک طور مصالحه طبقاتی است.

مبتنی بر مصالحه طبقاتی بین فرادستان و فرودستان است
. یعنی در سالهای پس از جنگ، فرادستان تصمیم می‌گیرند برای حفظ نظام سرمایه داری در پی آن بحران بزرگ اواخر دهه 1930 و جنگ جهانی و برآمدن فاشیسم و شکل گیری بلوک شوروی و اینها، از منافع بلافصل خودشان تا حدی صرف نظر کنند تا این سیستم حفظ بشود. این مصالحه طبقاتی از یک جایی به بعد نمی‌تواند تداوم یابد. اینکه می گویم سلطه، با این ربط پیدا می‌کند به این جهت است.نئولیبرالیسم در واقع شکلی از روابط سلطه است و فناوری‌های نئولیبرال که در این اثر به درستی به آن اشاره شده است، ربط وثیقی دارد و تاریخ را باید مستمراً قرائت کرد و به اعماقش رفت تا دید این دوستان در بحث خودشان چه می گویند. ربط خیلی ارگانیکی با تاریخ جوامع خودشان دارند و به نظرم با جوامع ما هم ربط دارد. شکست سوسیال دموکراسی و فروپاشی عملی مصالحه طبقاتی، راه را برای ارائه بدیل‌های رادیکال از دو طرف باز می‌کند. از دو طرف منظور چیست؟ از طرف چپ و راست. یعنی چپ افراطی و راست.

چپ افراطی که راهکارش همان راهکارهای انقلابی است. یعنی به نوعی خودگردانی کارگری، ملی سازی ابزارهای تولید است. بعد سالهایی هست که اینها در حال پیشروی هستند و بعد از می 1968 است. در جوامع اروپایی اینها تهدید بالفعل هستند. ژنرال دو گل داشت در پاریس در این می 1968 سقوط می‌کرد. و این به نوعی باعث در حقیقت یک خطر بالفعل برای الیت حاکم در این جوامع است.

همان‌هایی که به آنها یک درصدی و چهاردرصدی می گویند. همان الیت حاکم در این جوامع احساس خطر می‌کند از این. حالا نکته‌اش چیست؟ آن هم در شرایطی که اقتصاد دچار رکود است. یعنی چه می‌شود؟ خطر سیاسی هست و اقتصاد هم مثل قبل دیگر سود سرمایه گذاری‌ها در آن کم شده است و سودآوری ندارد و سهم این طبقه از در حقیقت کل اقتصاد دارد کوچک و کوچک‌تر می‌شود. حالا ببینید یک زمان کل کیک بزرگ است. کل کیک اقتصاد بزرگ است و کوچک شدن سهم یک گروه شاید نسبت به کل آن کیک بزرگ خیلی اهمیتی نداشته باشد و اصطلاحاً به چشم نیاید. اما سهم کوچک از کیک کوچک خیلی می‌تواند آزار دهنده باشد.

من فقط یک آماری بدهم که این آمار را توماس فیکتی در کتاب سرمایه در قرن بیست و یکمش آورده است
. سهم یک درصدی‌ها در ایالات متحده آمریکا از 16 درصد درآمد ملی در سال 1945 یعنی خاتمه جنگ جهانی دوم، به 8 درصد در ابتدای دهه 1970 می‌رسد. یعنی این بیست و پنج سال برنامه سوسیال دموکراسی و تهدید سرمایه داری، سهم اینها را نصف می‌کند از درآمد ملی. حالا اقتصاد هم در سطح بین المللی هم اوپک ظاهر شده است. مسئله نفت هست. مسئله فروپاشی نظام برتاموت و بحث‌های مختلفی که وجود دارد.

علوم محاسباتی باعث بدیهی سازی رژیم نئولیبرالی در گستره جهانی می شود.

و حالا ببینید برگردیم به مسئله خودمان. بحثی که شما به درستی به آن اشاره کردید. این علم محاسباتی حالا چه نقشی بازی می‌کند در بدیهی سازی این رژیم نئولیبرالی در گستره جهانی. کمی سازی به نظر من خودش یک شکلی از بدیهی سازی است. به این دلیل که شما عرصه را از عنصر ارزش خالی می‌کنید. انسان را به مثابه یک موجود کیفی و جهان را به مثابه یک مجموعه‌ای از روابط کیفی، تبدیل به یکسری عدد می‌کنید و به این یک منطق کارشناسانه می‌بخشید. کارشناسی شدن یعنی چه؟ یعنی اینکه در حقیقت روابط قدرت را بلاموضوع کردن. یعنی شما در واقع با عدد و رقم ثابت می‌کنید که این مناسبات در حقیقت مناسبات مبتنی بر علم و اقتصاد است.

مبتنی بر همان چیزی است که در واقع
در نسبت قدرت و دانش توضیح می‌دهند. حالا من بحثم را کوتاه کنم و خیلی صحبت کردم. می‌خواهم بگویم که در حقیقت برای مایی که حالا به عنوان افرادی که چنین دغدغه‌هایی دارند- در مورد شخص خودم عرض نمی‌کنم، بلکه در مورد دوستانی که صدای من را می‌شنوند عرض می‌کنم- کسانی که دغدغه‌اش را دارند و صلاحیتش را دارند، این در واقع خط و ربط را با الهام از این متن و متن‌های دیگر اگر در ایران دهه 1390 و اگر در ایران دهه 1400 و نسبت بین این فناوری‌ها با ربط قدرت و با مناسبات اجتماعی و نیروهای اجتماعی، اگر بتوانند این را تبدیل به موضوع تحقیق و مطالعه کنند، به نظر من از این بحث‌های عامیانه و متعارفی که در مورد فناوری در کشور ما هست جلوتر می‌رویم که آن را به مثابه امر مهندسی فهمیدن است. نکته‌ای که در این مقاله مهم است این است که این فناوری‌ها و نظام علمی شکل گیری متناسب با آنها مهندسی نیستند.

تاریخ انتشار: 1403/08/14

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.