ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت، متن این یادداشت از این قرار است؛
سیاست در ایران نهتنها بهسمت باز احیای امر سیاسی نمیرود بلکه در یک منطق مصرف کالایی مستحیل شدهاست، با این تفاوت که هیچ ارزشی خلق نمیشود و تنها آنچه در گذشته تاریخی یا خارج از ساختار قدرت خلق شده به مصرف دستگاه سیاست میرسد. بارزترین نمود این وضعیت را میتوانیم امروز در گفتارهای نامزدهای انتخاباتی و نمایش کارشناسی صداوسیما مشاهده کرد. کاندیداها بدون گفتار سیاسیِ انسجامبخش و عاری از ایدهای سیاسی در بهترین حالت حاصل جمع برنامهها هستند؛ در این میان صداوسیما با جهت دهی مناظرات و گفتوگوها بهسمت سؤالات امتحانی اقتصاد کلان از زبان افراد بهاصطلاح کارشناس، در حال سیاستزدایی رادیکال از عرصه سیاست و جایگزینی گفتار کارشناسی بهجای ایده سیاسی است.
یک فضای سیاسی مسائلی ایجاد میکند که پاسخهایش نیز از پیش آماده است؛ این پاسخها در جیب کارشناسان وجود دارد، پاسخهایی مشابه با لهجههایی متفاوت. پرسش این است که وقتی جایگاه رئیسجمهور در مقام حلالمسائل است، اساساً چه نیازی به او وجود دارد؟ آیا کارشناسان بسیار بهتر از او عمل نمیکنند؟ و اساساً چه تفاوتی میان کاندیداها وجود دارد وقتی پاسخها برای مسائل یکسان است؛ پاسخ همه مسائل همان لیست چکهایی است که کاهنان معبد سرمایه بهعنوان علم اقتصاد عرضه میکنند. آیا بهتر نیست بهجای رئیسجمهور مجموعهای از کارشناسان را به کرسی ریاست بنشانیم؟ ما را چه شده که شأن سیاست در سرزمینی که در کمتر از صد سال دو انقلاب بزرگ را پشتسر گذاشته است چنین حقیر شده؟
ما در وضعیت به خاکسپاری امر سیاسی و یکهتازی سیاست و حکمرانی به سر میبریم. سیاست ساحتی از کنشورزی نهادی است که معطوف به قدرت، حفظ و تداوم آن است. سیاست، سازوکار حکمرانی یا دستورالعملهایی است که جامعه را نظم میدهد و مدیریت میکند. در مقابل امر سیاسی لحظه رخداد حقیقت است؛ لحظهای که حقیقت بیناسوژهای رقم میخورد و جامعه با خودش در موقعیت اینهمان قرار میگیرد و تضادها، نابرابریها و تکثرهای زبانی خود را در گرامری واحد ظاهر میسازند. آنچه این گرامر واحد را بر میسازد ارزشها و آمالهای محض و همه شمول هستند که با تأکید بر بنیانیترین وجوه انسانی توانایی رفع تعارضات و نابرابریها را امید میدهند. زبان امر سیاسی یک زبان حقوقی و قضائی برای رفع تضادها نیست بلکه امر سیاسی با برملا کردن توجیهات تئودیسی سیاست، الاهیات متفاوتی از عدالت و رستگاری عرضه میکند.
امر سیاسی ساختنی نیست بلکه در درون فضاهایی که امکان شکلگیری امر مردمی وجود دارد ظهور مییابد؛ پس لازمه وجود و ظهور امر سیاسی «مردم» است. مردم چیست؟ سیاست سعی دارد «مردم» را به «جمعیت» تفسیر کند. جمعیت بیان کمّی مردم است، افرادی با شمارگان ریاضی و بدون نسبت وجودی با یکدیگر که تنها، تحت یک قرارداد موجودیت مییابند. با تفسیر مردم به جمعیت، دولت میتواند برای جمعیت نقشآفرینی داشتهباشد یعنی جایگاه هر کدام در کل شمارشپذیر اجزا را تعیین کند. جمعیت از این منظر تنها بهشکل عددی اهمیت دارد مثلاً رقم کمّی شرکتکنندگان در انتخابات فارغ از اینکه این جمعیت چگونه میتوانند بهعنوان یک کل معرفی شوند....
ادبیات انتقادی نشان داده است که ساختارها در جهان مدرن برخلاف تصور مدرنیته کلاسیک، ارمغان آزادی نیستند بلکه به انقیاد کشیدن انسان و سلب آزادی از اوست. ساختارها بهعنوان تکنولوژیهای قدرتی عمل میکنند که انقیاد انسانی را در پی دارند. در لحظه رخداد انقلابی شاهد فرو ریزش تندیس بُتو ارگیهایی هستیم که آزادی اراده را مختل کردهاند؛ در این چنین وضعیتهایی است که جامعه میتواند بدون دخالت نیروی خارجی، خود را در قالب فرمها و نهادهای مردمی در کنش همیارانه و تعاونی محور بر مبنای فداکاری و ایثار متعین سازد. اگرچه جامعه میتواند بر مبنای آنچه شکل گرفته و موجودیت جدید اتخاذ کرده است، تداوم یابد اما گفتارها و کردارهای از پیش موجود همواره مهمترین رقیب امر انقلابی هستند.
جامعه بدون همبستگی ممکن نیست؛ اما شکل همبستگی میتواند متفاوت باشد، نوعدوستی و ارزشهای محض و جهانی پیوندهایی مستحکم میان ابنا بشر را ممکن میکند و به همین خاطر امکان فراروی گفتار انقلابی از مرزهای ملی را مهیا میکند اما پیوند بر مبنای منافع اساساً پیوند نیست بلکه صلح موقت است به همین دلیل همبستگی عام از میان میرود و معنایی از مردم که در انقلاب خلق شده بود به فراموشی سپرده میشود و همبستگیهای خاصگرایانه بر اساس هویتگرایی شکل میگیرد. این هویتگراییها میتواند بر مبنای ایدههای قومی، فرهنگی، زبانی یا هر چیز دیگری باشد.
دولت ابتدا با تمرکز یابی و انحلال نهادهای انقلابی خود را تنها مسیر سرنوشت معرفی کرد؛ سپس با حذف نهادهای میانجی، امکانی برای طرح مطالبات مردمی باقی نگذاشت. پیامد چنین وضعیتی تضاد میان افراد با دولت است که یگانه تصمیمگیر سیاسی است، دولت یگانه مجرای سرنوشت است. تضاد دوم، تضاد سازمان کار است، تضاد کارگر و کارفرما و تضادهای طبقاتی و تضاد سوم هولناکترین وجه است، تضادهایی که دوستی و دشمنی را از خارج از مرزها به درون مرز میکشاند، تضادهایی که گروههای عظیم جامعه را در مقابل یک دیگر قرار میدهد. سیاستهای هویتی نتیجه وضعیت پیشین است، سیاستهای هویتی پیش از آنکه یک تصمیم سیاسی باشد تحمیل وضعیتی است که دو واقعه پیشین بر ساختند. همبستگی های خاصگرایانه میتوانند بدون مرزگذاری های رادیکال دوست و دشمن تداوم داشتهباشند اما در ایران چه رخ داد که باعث شد مرز گذاره ای رادیکال شکل بگیرد؟!
تبدیل شدن مسئلهای همچون حجاب به دال مرکزی حاکمیت و تعریف دوست و دشمن بر مبنای آن نه یک امر طبیعی و تداوم منطقی ارزشهای انقلابی بلکه نتیجه یک وضعیت بود. انقلاب موجودیت اجتماعی جدیدی رقم زد اما تداوم نهادی رژیم پیشین در حکومت جدید، تداوم موجودیت اجتماعی را از کار انداخت. آنچه بهشکل بیرونی بر انقلاب و موجودیت اجتماعی وارد شد، همان مولفههایی بود که در دشمن انقلاب حضور داشت، یعنی دیگری یا شیطان بزرگ؛ اما رفته رفته با پذیرش منطق دولت هابز و سرمایهداری، ساختار سیاسی و جامعه، بیشتر شبیه به «دیگری» شد، حال چه تمایزی برای مشروعیتیابی امر انقلابی باقی میماند؟ پاسخ تنها در درون قلمرو فرهنگ یافت شد؛ آن هم در مسئله حجاب. گویا تنها گزینه موجود بود که امکان تمایز یابی را ممکن میساخت. اما مردمی که ۴۰ سال پیش آزادی خود را با حجاب یافتند چه شد که پس از ۴۰ سال آزادی را دگرگون فهم کردند؟ این مسئله نیز دقیقاً به فهم همان مسئله پیش گفته باز میگردد؛ سرمایهداری به مثابه یک الاهیات، انسانهایی با ارزشها و احوالات مختلف خلق میکند. پس بخشی از جامعه که موضع خلاف حجاب اتخاذ کردند پیش از آنکه بهعنوان شر یا دشمن تلقی شوند باید بهعنوان قربانی در نظر گرفته شوند. قربانی چه چیزی؟ قربانی ساختارها و تصمیماتی که احوالات جمعی مردم را از روح ایثارگرایانه و فداکارانه به آزادیهای فردی تغییر دادند.
حضور عام و بی میانجی مردم در تصمیم سیاسی و پیشبرد اداره جمعی کشور از پیش توسط تکنولوژیهای مورد بحث ملغی شده بود اما همچنان گفتارهای سیاسی میتوانستند در موقعیتهایی بسیج عمومی را شکل دهند و جهت واحدی را ترسیم کنند. اما در وضعیتی حضور داریم که همبستگی عام وجود خارجی ندارد و صرفاً متوجه همبستگی های گروهی، منافع محور یا ایدئولوژیک هستیم. متناسب با چنین همبستگی هایی گفتارهای ظهور یافته نیز محلی و با مخاطب اقلیت هستند که تنها بخش کوچکی از جامعه را نمایندگی میکنند. در جامعهای متشکل از گروههای اقلیت، گفتارسیاسی که بر مبنای ارزشهای محض امکان ظهور و بروز داشتهباشد وجود ندارد. در جنبش «مهسا» نیز شاهد تکثر نیروها و عدم گفتار واحد بودیم؛ حتی اگر گفتار واحدی بتوانیم برای جنبش مهسا در نظر بگیریم، آن گفتار توانایی بسیج عمومی و در مجموعه آوردن تمامی نیروها را نداشت. اساساً یکی از مهمترین دلایل افزایش خشونت در جنبش مهسا، فقدان ارزشی بود که توانایی لازم برای بدنمندی واحد تمامی آبدان را نداشت و صرف ائتلاف سلبی نمیتوانست امیدی برای رستگاری جمعی بیافریند.
در وضعیتی که مردم بهعنوان یک کل متشکل حضور ندارند و اگر هم وجود داشتند ابزارهای لازم برای ارادهورزی را در اختیار نداشتند تنها در لحظات و رخدادهایی خاص، ارادهورزی عمومی برای ستایش مردانی که خارج از بوروکراسی رسمی اراده آزاد ملت را متعین میسازند، شکل میگیرد. در این شرایط چه امکانهایی برای سیاست ایران وجود دارد؟ بازیابی مردم و امر سیاسی یگانه امکان سیاست در ایران است هر نوع گفتار کارشناسانه در غیاب امر سیاسی توان بسیج و جهتدهی عمومی نخواهد داشت و تنها با شکلی نامنسجم از برنامهها بدون چشمانداز روشن و گاهاً متناقض رو به رو خواهیم بود. مردم و امر سیاسی تحت شرایطی ظهور مییابند و شکوفا میشوند و این معنا از مردم قطعاً در مقابل ایده مرد میسازی بهمعنای نهادسازی یا جاگذاری افرادی در جایی شمارشپذیر بهعنوان مردم است. بازیابی امر مردمی تنها بهواسطه مانعزدایی از کنش مردمی و ایجاد فضا برای آنها ممکن است؛ این مسئله نیازمند درگیری با گفتارها و کردارهای مستحکمی است که بدان اشاره کردیم؛ اما این کار از پس چه نیرویی بر میآید؟ آیا نیرویی مردمی یا نیرو و گفتاری در عرصه سیاست میشناسیم که توان بازیابی امر مردمی را داشتهباشد؟
پاسخ به این مسئله روشن است؛ از سویی پراکندگی و تضادهای مختلف در جامعه حضور دارد که امکان پر کردن این تضادها با گفتارهای کارشناسی نیست؛ از سویی همین احکام کارشناسان باعث شکلگیری اتمهایی رقابتجو شدهاند. باز احیای امر سیاسی نیازمند گفتاری الاهیاتی از عدالت، برابری و رستگاری جمعی است و این مسئله با باز احضار وضعیت انقلابی ممکن میشود با قدمی فراتر گذاشتن از حرفه سیاست به پیامبری و دقیقاً فقدان همین مسئله، بنبست مسیر را آشکار میکند. سیاستهای هویتی، جامعه رقابتی و دولتی که در مقام سرنوشت قرار گرفته است امکان ظهور مردم را نمیدهند.
تنها یک امید است و آن فلسطین است. فلسطین وضعیتی را خلق کرده است که در آن بسیطبودگی امر اخلاقی حاضر است، فلسطین موقعیت ناب دادخواهی و فراخوان عدالت در جهان را رقم زده است تا وجدانها را از امور روزمره و هیچ و پوچ به خود جلب کند. فلسطین دعوتی بهسوی ما داشت برای آزاد کردن ایران از دست بروکراتها، شوراهای عالی و مدیران ملول. فلسطین در آستانه عادیسازیها قیام کرد و منطق روابط جهانی و معادلات را دگرگون کرد. این دعوت صرفاً بهواسطه خون محقق شد اما آیا ما دعوت فلسطین را دریافتیم؟ فلسطین دعوتی است بهسوی ارزشهای عام انسانی و به پرسش کشیدن تمامی ساختارها وگفتارهای ریاکارانه. پذیرش دعوت فلسطین بهمعنای تغییر در رویههای حکمرانی، کردارها و گفتارهای سیاستی است. فلسطین گفتاری عام در اختیار ما میگذارد، ارزشی عام و جهان شمول که امکان بازاحیای مردم و امر سیاسی را ممکن میکند.
اگر انتخابات در ایران میخواهد معنا دار شود و امر سیاسی را به نمایش بگذارد باید آنچه را که فلسطین به ظهور رسانده است دریابد و در گفتار و کردار خویش به نمایش بگذارد. عدم دریافت دعوت فلسطین، لاجرم ما را در وضعیت انفعال سیاسی و اقتصادی قرار میدهد، وضعیتی که همه تلاشها معطوف به احیای اقتصاد نفتی برای کاهش ناکارآمدی دولت میشود. دولت همچنان در موقعیت سرنوشت میایستد و تنها تلاشش در جهت مدیریت روزمره بحران قرار میگیرد و چون بسیج عمومی شکل نگرفته و اراده عمومی بهسمت تولید امر ملی هدایت نشده است برای حل بحرانهای روزمره نیز لاجرم باید در مسیرهای موجود اقتصادی و سیاسی قرار بگیرد حال این مسیرها در غرب باشد یا شرق تفاوتی ندارد؛ ما ارادهای برای محقق کردن خود نخواهیم داشت.
تاریخ انتشار: 1403/04/09
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.