ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
من اگر اجازه بدهید در واقع میخواهم در ورود به مسئله وارد نوعی نقد بشوم نسبت به دولت آقای رئیسی. خب همانطور که دوستان گفتند دولت آقای رئیسی در واقع یک فرصتی بود که با همه توصیفاتی که دوستان کردند، میتوانست خیلی چیزها را برای ملت ما رقم بزند و یک رویا و آرزو هم نبود و داشت اتفاق میافتاد و امروز صدمهای که حس میکنیم در آن روزی که آن اتفاق افتاد و سلسله اتفاقات شروع شد، حس میکنیم که چقدر میتوانست همه چیز تغییر کند؛ نهتنها در ایران، بلکه در سطح جهان.
شاید اگر آقای رئیسی در واقع آن اتفاق در آن واقعه نمیافتاد و در نقطه ریاست جمهوری خودشان حاضر بودند، شاید وضعیت جغرافیایی منطقه ما وضع دیگری پیدا میکرد. بعد از ماجرای ۷ اکتبر جای خالی آقای رئیسی خیلی محسوس بود و در وقایع قطعاً میتوانست پتانسیل دست کم تفاوتهای مهم و ماهوی داشته باشد.
غالباً پیش میآید که ما وقتی به چهره ایشان در تصاویری که در خیابان نصب شده نگاه میکنیم دلگیر میشویم و غبطه میخوریم. مخصوصاً بعد از شهادت چهرههای مهمی که بخشی از ملت ما بودند؛ چه آنهایی که ایرانی بودند و چه آنهایی که ایرانی نبودند و بخشی از ملت ما بودند و به نوعی لنگرگاه ملت ایران بودند. اما معمولا کمتر با خودمان من ندیدم که با خودمان تأمل کنیم که چطور شد یک حادثه اینقدر تعیین کننده شد.
تغییر مسیر تاریخی ما
تاریخ ما از کجا این همه سست شده است؟ مسیر تاریخی ما از کجا این همه شکننده شده که با یک واقعه همه سرنوشت ما تحت الشعاع قرار میگیرد؟
این را من ندیدم موقعهایی که حسرت میخوریم یا غبطه میخوریم به نبودن آقای رئیسی که تاملی راجع به آن بشود. گمان خودم این است که این ناشی از یک اشتباه بسیار عمیقی است که در بین ما وجود داشته و وجود دارد؛ هم در سطح حاکمیت و هم در سطح ملی.
یادم میآید در زمانی که دولت آقای رئیسی برقرار بود هم بعضی از دوستان دائماً در این درباره تذکر میدادند چون امید داشتند. چون در دولت آقای مثلاً روحانی که امیدی به چیزی نمیشد داشت، ولی در دولت آقای رئیسی توقعی وجود داشت و دائماً در این باره هشدار داده میشد. من نوشتههایی که در این باره نوشته شد را به یاد دارم نوشتههایی که خوانده شده را به یاد دارم و آن عبارت بود از اینکه و در واقع این سوال سوال محوری است که در چه صورت یک مسیر سیاسی میتواند یک مسیر تاریخی باشد؟
به نظر میرسد شرط اینکه مسیر سیاسی ما تبدیل بشود به یک مسیر تاریخی این است که آن مسیر سیاسی، جامعه داشته باشد. ما اگرچه در دوران آقای رئیسی آقای رئیسی محبوبیت داشت دست کم بین بخش خوبی از مردم محبوبیت داشت. چهره ایشان چهرهای دلنشین بود. چهره آقای رئیسی دلنشین بود. و اگرچه که اقدامات سیاسی که در دولت آقای رئیسی چه به وسیله شخص ایشان چه وسیله یاران ایشان در کابینه انجام میشد بسیار سرنوشت ساز بودند. بعضی از آنها بسیار سرنوشت ساز بودند. حالا اشاره کردند به انتقال گاز روسیه به ایران که این تغییر جغرافیای جهانی است و صرفاً ربطی به ایران ندارد.
یعنی همانطور که انتقال گاز از روسیه به برلین با نورد استریم ۱ و ۲ تشکیل محور جغرافیایی اوراسیایی است که صدها سال روسها در حسرتش بودند و نتیجهاش شد جنگ اوکراین که در واقع جزای تاسیس یک چنین محوری است پس این بازی سطحش سطح تغییر جغرافیاهای جهانی است و تغییر موازنه قدرت بری و بحری در جهان است تشکیل محور بری جهان است در برابر قدرت بحری که عمدتاً به وسیله محور انگلیسی زبان در جهان دنبال شده و سنت داشته انتقال آن حجم از گاز از شمال به جنوب با سیاست لوله.
خود اقدامات یک مسیر سیاسی بسیار پررنگی را ایجاد میکردند اما این اقدامات مبتنی بر آرایش سیاسی خاصی بود در سیاست داخلی ایران که در آن مسیر در آن روش چندان نیازی نبود که مردم ایران به صحنه سیاست دعوت بشوند و اگه بخواهم این را خیلی صریح بگویم یعنی خیلی جوری که واضح بشود بگویم شما میدیدید که هر اندازه آقای رئیسی خدمتگزار مردم بودم از جهت چهره خدمتگزاری به مردم محبوبیت داشتند چندان شخصیت رهبری نداشتند یعنی با اینکه محبوبیت داشتند اما رهبری سیاسی نداشتند.
رهبری سیاسی کابینه خودشان را داشتند اما رهبری سیاسی اجتماعی در ایشان تجسد کافی پیدا نکرده بود. این به نظر من اشتباهی است که ما در واقع بعد از سال ۸۸ دیدیم میشود توضیحات اجتماعی اش را داد که در در سال ۸۸ به دلیل ضرباتی که ساختار سیاست داخلی ما خورد و ارتباطش با جامعه، وضعیتی که برای طبقه متوسط در ایران به وجود بعد از سال ۸۸ و حالا چون بحثش مفصل است الان وارد زمینههایش نمیشوم اما چون نتیجه آن حوادث پیدا کردن راههای جایگزین، مسیرهای جایگزین به جای دعوت به جای تشکیل و نگهداشت جامعه برای جمهوری اسلامی بود و نیروهای سیاسی در داخل جمهوری اسلامی دیگر چندان تمایلی به به این نداشتند که بهعنوان یک نیروی اجتماعی مردمانی داشته باشند که آن مردمان را دعوت کنند.
ما چه در دولت آقای رئیسی که قطعاً یکی از مردمیترین دولتهای جمهوری اسلامی بود اما مردمی بودن دولت آقای رئیسی برای این نبود که مردم را برای انجام ماموریت تاریخی دعوت کند و آنها را بدهکار کند. بلکه آنها را صاحب حق میدانست نسبت به حاکمیت و گفتار خدمتگزاری در واقع این آرایش سیاسی را برای ایشان ایجاد میکرد. ایشان اینطور تقریر میفرمودند که ما باید به مردم خدمت کنیم.
بسیج مردم برای آینده خودشان
این سنتی بود که پیش از سال ۸۸ در جمهوری اسلامی اتفاقاً قدرتمند بود پایدار بود و نیروهای سیاسی مختلف و رهبران سیاسی اجتماعی مختلف در ایران ظهور کرده بودند که هر کدام در مسیر خودشان این را به کار میانداختند. ما از یک زمانی به بعد احساس کردیم که ممکن است هزینه این از فایدهاش بیشتر باشد. الان به نظر من با شدت زیادی میتوان دید که هزینه این چنین راههایی جایگزین چه چیزی است. یعنی ایجاد آرایشهای سیاسی که تا حد زیادی فارغ از دینامیکهای اجتماعی باشند اولاً راههای خوبیرا که ما میخواهیم برویم با حوادث همبستگی زیادی برایش ایجاد میکند یعنی شکننده میشود یعنی شهادت یک نفر میتواند معادل سقوط کل آن راه سیاسی بشود. یا فروپاشی کل آن راه سیاسی بشود.
درحالیکه وقتی این تبدیل به یک جنبش اجتماعی بشود یعنی یک نسل سیاسی تبدیل به یک جنبش اجتماعی بشود آن جنبش اجتماعی احتمالاً قدرت ترمیم بیشتری برای خودش خواهد داشت میتواند از نو حاضر بشود در صحنه با گفتار خودش حاضر بشود علاوه بر چهرههای خودش علاوه بر رهبران با گفتار خودش حاضر بشود رهبران تازهای را معرفی کند و ما این را به مقدار زیادی از دست دادیم. من یادم میآید در دولت آقای رئیسی دوستانی بودند که بسیار این را فریاد میکردند. این یک خطر است. من گمان میکنم که هنوز که هنوز است ما متوجه نیستیم که آقای رئیسی را چطور از دست دادیم.
ما راه سیاسی که آقای رئیسی تصمیم گرفته بود به نفع ملت ایران در آن گام بردارد را نهتنها با یک سقوط هلیکوپتر بلکه با نگهداری نکردن از ساختارهای اجتماعی راه سیاسی که باید برویم از دست دادیم. و مادامی که جامعه در ایران بازتولید نشود در راه ملت ایران ما خدایی نکرده ممکنه هر اندازه هم کوشش کنیم در تلاشهای سیاسی بسیار متمرکز که نیروهای در واقع مخرب صحنه را در سیاست عقب برانیم باز هم سرنوشت راه سیاسی ما با حوادث همبسته خواهد بود. پایداری کافی را نخواهد داشت.
من گمان میکنم این اشتباه اشتباهی است که در ایران نهادینه شده و پایدار شده و در سیاست آموخته شده و سیاست ما با آن آشنا شده. این را نهتنها پذیرفته بلکه در واقع وابستگی زیستی پیدا کرده به برپا نساختن جامعه. این تقریباً در تمام نیروهای سیاسی جامعه ایران مشهود است. من فکر میکنم بسیاری از مسائلی که امروزه ما درباره همبستگی اجتماعی و راهحلهای واقعاً از نادانی که ارائه میشود که ما تصور میکنیم شکافهای اجتماعی با جلسات آشتیکنان و ریشسفیدی و مثلاً با یک دولتی که ۱۰ درصد با هر گروه و سلیقهای تعامل داشته باشد این همبستگی اجتماعی نمیشود. همبستگی اجتماعی حاصل اراده اجتماعی است. جامعهای که فقط با هم توافق دارند که اراده ندارند.
آنجایی که اراده به وجود میآید اتفاقاً اختلافات به وجود میآید و این اختلافات چیزهای مهمی هستند و اصلاً نباید فکر کرد که چرا در جامعه اختلاف وجود دارد. جایی که جامعه زنده است در آن اختلاف وجود دارد چون عدم تقارن ایجاد میکند. اصلاً اراده عدم تقارن ایجاد میکند حرکت ایجاد نیرو ایجاد میکند و من فکر میکنم بازیابی این برای ما حیاتی است چون ما میخواهیم پاس بداریم و به یاد بیاوریم زخمی را که بر پیکره جامعه ایران از فقدان شهدای خدمت نشست بر پیکره ما.
اگر ما میخواهیم این را به یاد بیاوریم به نظر من ما باید این را به خاطر بیاوریم که این زخم اگر بر ما تا اندازهای کاری افتاد از خود آن حادثه نبود، از این بود که ما به آن حادثه وابسته بودیم و بهواسطه فقدان جامعه، پایداری کافی را به لحاظ سیاسی نداشتیم.
اگر شما برگردید یادتان میآید که مرد سیاسی یک مدیر نیست بلکه یک رهبر اجتماعی است و ائتلاف این افرادی که شأنیت رهبری جامعه را داشتند هم پیمانی آنها و ایجاد اراده مشترکشان هم دولت را ایجاد کرد هم مردمانی را که رهبری میکردند به آن دولت دعوت کرد و میتوانست آنها را خطاب قرار دهد.
به نظر من آنچه که امروز ما بهشدت فاقد آن هستیم و سالهاست فاقد آن هستیم فاجعهای که برای ما رخ داده است برای فقدان شهید رئیسی از سر این ماجرا آن صحنه شکننده شده این است که ما نهتنها در پی جستجوی شخصیتهای سیاسی نیستیم یا شخصیتهای سیاسی توان ظهور ندارند یا توان ائتلاف ندارند بلکه فکر میکنیم تا حدی اینها شر و تا حدی اینها دردسر ظهور شخصیتهایی است که اینها در ساختارهای رسمی حاکمیت حاضر نیستند. مخصوصاً اگر آنها توان رهبری اجتماعی کوچک و بزرگ را داشته باشند ممکن است ما اینها را بهشدت دردسرساز تلقی بکنیم. به نظر من بعضی دستگاهها در جمهوری اسلامی این را دردسرساز تلقی میکنند و کوشش میکنیم به نحوی مردم در واقع یعنی ما فکر میکنیم امروز که امنیت جمهوری اسلامی ایران در گرو این است که مردم سرشان به کار خودشان گرم باشد و تا اندازه زیادی اینجا افتاده. یعنی احساس رضایت مردم از زندگی فردی.
من میخواهم بگویم حتی ما در لحظهای که نام مردم را به مقدسترین شکلی و با صادقانهترین شکلی به کار بردیم و گفتیم آقا ما میخواهیم به مردم خدمت کنیم نهایتاً این تبدیل میشد به اینکه مردم احساس رفاهی در لحظه فردیت خودشان داشته باشند. نه اینکه دعوت بشوند و از آنها طلب بشود برای یک ارادهای که بدهکار تاریخ ایران باشند مردم و بدهکار ملیت خودشان باشند و بدهکار اراده خودشان باشند و صاحب اراده بشوند. و این لحظه درست لحظهای است که ما همه کوشش خودمان را با تکنیکهای اجتماعی، با تکنیکهای رسانهای، با تکنیکهای مهندسی اجتماعی به کار میبریم برای اینکه مردمان و رهبران، رهبران بالقوه، اینها اتصالاتشان سستتر باشد. در مورد خود نیروهای اجتماعی که قوای بالقوه؛ میتوانند رهبری اجتماعی داشته باشند، درباره آنها سختگیریهایی داریم، انسدادهایی داریم.
حادثه و تجربه در سپهر سیاسی اجتماعی
ببینید هر حادثهای تبدیل به تجربه نمیشود. اصطلاحاً آدمها به جهنم هم عادت میکنند و بدترین شرایط را میتوانند تجربه نکنند. ما قبل از اینکه آقای رئیسی رئیسجمهور بشوند ماجرای کرونا را یادتان میآید؟ ببینید اگر بشود واقعاً گفت که ایران در دهها سال اخیر چه دوران سیاهی داشته میشود به دو سال پایانی دولت آقای روحانی اشاره کرد. واقعاً انسان احساس نکبت میکرد احساس تحقیر میکرد. انسان ایرانی هیچوقت اینقدر شرفش پامال نشده بود که ما دستهدسته میمردیم و کوچکترین توانی برای نجات خودمان نداشتیم. کوچکترین کوششی ممکن نبود برای اینکه خودمان را نجات بدهیم. انسان به جهنم هم عادت میکند.
بدترین اتفاقات نیازی نیست که جذب بشوند. بدترین تجارب میتوانند جذب نشوند. میتوانند حوادث باشند و تجربه. جوامع چطور تجربه میکنند؟ لحظهای که جوامع تجربه میکنند لحظهای است که افرادی آنها را از سر تأمل در وضعشان خطاب قرار میدهند.
شما اگر میخواهید نمونه خیلی بارز این قضیه را ببینید لحظهای را ببینید که امام خمینی مردم را خطاب قرار میدهند درباره وضعشان. اتفاقاً چیزی که خیلی جذاب است این است که بسیاری از تجاربی که ما در این سالها داشتیم بسیار تلختر از تجاربی بوده که در آن لحظه تاریخی وجود داشته. اما چون آن لحظه آن حوادث با حضور فردی مثل امام خمینی امکان اینکه تبدیل به تجربه بشوند و مورد تخاطب قرار بگیرند با مردم را پیدا میکردند در کلام امام تبدیل به دعوت میشدند و تبدیل به اراده میشدند. این فرایندی است که رهبران اجتماعی ظاهر میشوند.
به گمان من، به گمان حقیر خواص جامعه در واقع لحظه نجات بخشی ما هستند به سمت آن نقطه و هیچ الگوریتمی هم وجود ندارد. اصلاً رهبری چیزی نیست که شما بگویید من با یک الگوریتمی میخواهم رهبرانی را الان به وجود بیاورم. الگوریتم ندارد. رهبر ظاهر میشود بهعنوان یک انسان بهعنوان امر نامنتظره ظاهر میشود اما میدانیم که وقتی جوامع ضعیف میشوند و وقتی دوران انحطاط اتفاق میافتد در جامعهها تعداد این شخصیتها رو به افول میگذارد. تعدادشان کم میشود.
من گمان میکنم مخصوصاً این وظیفه مردمانی است که طاقت فکر کردن دارند، طاقت جذب تلخی جهان را دارند، طاقت تلخی وضع انسان را دارند. اینها باید چشمانشان تیز بگردد در پی کسانی که سخنی دارند برای گفتن و تخاطبی دارند و ببینند آیا میتوانند به آن گوش بسپارند و این صوت را با پاسخ مناسبی تقویت کنند به سمت آن حرکت کنند. من گمان میکنم دعوتی که امروز باید اتفاق بیفتد دعوتی است که افرادی که اراده و استقامت دارند اراده و استقامت تفکر و عمل دارند اینها باید به سمت هم حرکت کنند. من نمیدانم آیا این اتفاق میافتد یا نه.
شخصیت و زمانهها
من فکر میکنم رابطهای میان شخصیتها و زمانه وجود دارد. یعنی گاهی تصور میشود که زمانه زمانه است و مسیر خودش را دارد. گاهی چنین تصوری میشود. گاهی تصور میشود که شخصیتها تعیین کنندهاند. انسانها تعیین کنندهاند و زمانه هرچه میخواهد باشد. اما حقیقت این است که زمانه شرایط ظهور انسان است. همانطور که در هزاران سال پیش از این در ۱۰ هزار سال پیش از این امکان ظهور شخصیت وجود داشته امکان ظهور انسان وجود داشته دوران ما هم وجود دارد. ما گاهی گمان میکنیم دوران ما به نحو استثنایی حاوی نوعی انسان زدایی است. گاهی چنین تصوری داریم. تصور میکنیم جهان ما دیگر جهان گفتارها نیست. گاهی گمان میکنیم جهان ما دیگر حوصله این را ندارد که آدمها بنشینند با هم راجع به حقایقی با هم حرف بزنند. بلکه جهان جهان غوغاست.
حالا چنانچه از نیچه این جمله مشهور است که زمانی حقیقت خدا بود سپس انسان شد و اکنون به غوغا بدل میشود. بسیاری ممکن است بگویند آقا مادر به عصر غوغا زندگی میکنیم. در عصری که هیچکس حوصله خواندن هزار کلمه روی کاغذ را ندارد بلکه از یک ۱۵۰ کلمه روی یک پیام منتقل میشود روی یک ۱۵۰ کلمه دیگر در پیام دیگر. تازه اگر مکتوب بخواهد بخواند.
البته این حرفها درستاند اما ما نمیدانیم چون تأمل نکردیم چون مطالعه نمیکنیم نمیدانیم که مثلاً در زمانی که پیامبر اسلام مثلاً ظهور کردند یا حضرت مسیح مثلاً ظهور کردند.. حالا من اشاره به رهبران بزرگ جامعه میکنم. یا در زمانی که مثلاً سقراط ظاهر شده. حالا شاید سقراط نمونه خوبی بشود که راحت بتوان درباره آن صحبت کرد. حالا چون آنجا پیامبراناند دشوارتر میشود درباره آنها صحبت کرد. در زمانی که سقراط ظهور کرده دقیقاً همین حس وجود دارد.
شما نگاه کنید افلاطون میگوید که ما در دوران نقره زندگی میکنیم. دوران طلایی سپری شده. چرا این را میگوید؟ اصلاً این حس از کجا میآید؟ از آن جایی میآید که جامعه یونانی یونان باستان در آن زمان و در آن عصری که به نام عصر تراژیک یونان خوانده میشود دقیقاً دارد تطور پیدا میکند از جامعه اسطورهای از آگاهی اسطورهای به آگاهی تراژیک و بعد از آن به آگاهی فلسفی. این حرکت کاملاً مقارن با نوعی افول حقیقت بود. حقیقت در جهان اسطوره بسیار گرمای بیشتری دارد.
انسان همواره در جهان احساس میکرده که دارد دچار غربت میشود. نوعی درک داشته از اینکه تنها است و این تنهایی دارد بیشتر میشود. کموبیش. کمابیش چنین درکی در سراسر تاریخ وجود داشته و خود این درک، درست جوهره آن تخاطبی است که عرض میکنم رهبران اجتماعی بهعنوان تاریخ یک جامعه با مردمانشان در میان میگذارند. یعنی وقتی موفق میشوند به مردمانشان بگویند دارید فاصله میگیرید. انسان را خطاب قرار بدهند در آن فاصلهای که دارد ایجاد میشود. در آنجا انسانها صاحب اراده میشوند و ملتفت وضعشان میشوند. من ناامید نیستم.
هر اندازه هم که گفته بشود یا پیش چشم ما باشد که این فاصلهگیری دارد با سرعت بالایی اتفاق میافتد من اصلاً ناامید نیستم از اینکه شخصیتها در چنین شرایطی باید به همان رسم قدیم موفق بشوند در صحنه ظاهر بشوند.
تاریخ انتشار: 1404/03/11
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.