ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
رسانه فکرت | علیرضا ملااحمدی، دانشجوی دکتری فلسفه تطبیقی
نمیتوان انکار کرد که شهادت «حاجقاسم سلیمانی» یک پدیده معمولی نبود؛ خون او در قلب مردم به غلیان افتاد و جانها را مدهوش عظمت خودش کرد! اما چگونه چنین شد؟ چرا حاج قاسم آنقدر شکوه یافت و چرا شهادتش تبدیل شد به یک پدیده که گذشت زمان هیچ از تازگیاش نمیکاهد؟
اگر بخواهیم بارزترین و مهمترین ویژگی آن مرد را بیان کنیم، میتوان آن را با تعبیر «جریانافتنِ باورِ ذهنی (عقیده) به واقعیّت بیرونی» توصیف کرد؛ اگر نه همه، اکثر حقایق ملکوتیای که او به آنها باور داشت، با آنچه که ما باور داریم مشترک است؛ اما او چنان ارادهای داشت که توانست آنها را به منصه ظهور برساند.
آن لحظهای که «عقیده» تبدیل به «واقعه» میشود، همان لحظهی سرنوشتسازی است که حکایت عرفانی شکل میگیرد؛ این لحظه زمانی به وقوع میپیوندد که انسان به «قلّهی کوهِ قاف» رسیده باشد، اما رسیدن به این قلّه کار هرکسی نیست؛ حماسهای را میطلبد و مردی را بتواند چنین حماسهای را خلق کند؛ نبردهایی لازم است برای رسیدن به آن قلّه؛ «فتوّت» یا همان «جوانمردی» آیین این رزم است.
پیکارِ اهل فتوّت از مغرب آغاز میشود و به سمت مشرق در حرکت است؛ اما نه غرب و شرقِ جغرافیایی؛ مغرب هستی دورترین نقطه از مبدأ اشراقِ نور الهی است. ما شرق جغرافیایی را مکانی میدانیم که نور خورشید از آنجا طلوع میکند، مشرق وجودی نیز مبدأ نور هستی است که «اللهُ نورُ السّماواتِ و الأرض».
مغرب هستی هم طبعاً دورترین نقطه از این مبدأ است؛ یعنی عالَم دنیا. پیکار اهل فتوّت برای رسیدن به شرقیترین نقطه وجود است. یعنی «مقام عبودیّت» که همان «مقام خلیفةاللهی» است. این پیکار در مصاف با همه مظاهر «ظلمت» است.
نخستین و مهمترینِ این مظاهر «نفس» است. پس این رزم بیش و پیش از آنکه نبردی با نیروهای بیرونی باشد، مبارزهای با دشمنانِ درونی است که فرمود «دشمنترین دشمنِ تو، نفسِ تو است که درون خود توست» این پیکار، امکان «سلوکِ انفُسی به سوی الله» را فراهم میکند. پهلوانِ این نبرد، هر اندازه که در این سلوک پیش میرود، به سمت مشرق در حرکت است و هرچه به غایتِ مشرقی نزدیکتر میشود، نفسِ خود را بهمثابه «تجلّیگاهِ روحِ الهی» بهتر میشناسد و از این طریق «عرفان به ربّ» او بیشتر میشود. (اشاره به حدیث شریف نبوی «مَن عرَفَ نفسَه فقد عرَفَ ربَّه»)
این سلوک، نه در عرضِ جغرافیایی، بلکه در اقلیمی متفاوت محقّق میشود که شیخ شهابالدین سهروردی (ره) از آن تعبیر به «ناکجا آباد» میکند! «نا کجا» است چون با مختصّات جغرافیایی نمیتوان نشانش داد امّا «آباد» است چون حقیقتِ حیات در آن اقلیم است که جریان دارد و تشعشعات نور الهی در آنجاست که تجلّی میابد. جهانی است در حدّوسط میانِ عالَم دنیا و عالَم جبروت که «عالَم ملکوت» نام میگیرد. این عالَم در حقیقت «عالَم نفس» است که نفس انسانی در چهره الهیاش امکان ظهور پیدا میکند. (به آن، عالَم مثال هم میگویند)
پهلوان در این سلوک، پیوسته در حال مبارزه است، گاه زخم میخورد و بیشتر زخم میزند؛ (رستم و اسفندیار نمادهای این مبارزهاند در زبان فردوسی) حماسهی پهلوانی در این ساحت تداوم مییابد و اگر پهلوان دارای همّت عالی باشد و «مردِ این میدان» باشد، این رزم به حماسه عرفانی ختم میشود. حماسه عرفانی همان لحظهای است که «عقیده» تبدیل به «واقعه» میشود. چهبسیار مردان بزرگی که نتوانستند این تبدّل جوهری را به وقوع برسانند و حماسه پهلوانی را به ساحت حماسه عرفانی برسانند.
این امر زمانی محقّق میشود که رزم به بلوغ رسیده باشد و از مرتبه نفس فراتر رفته باشد و به مرتبه مبارزه با مظاهر ظلمت در «آفاق عالَم» رسیده باشد. رزمِ أنفُسیِ پهلوان در این جنگ، بیش از همه معطوف به «اخلاص» است. جمع میان رزمِ هنرمندانه، پیروزمندانه و آفاقی از یکسو و اخلاصِ آن رزم از دیگرسو، همان نبرد درونی است که هر پهلوانی را یارای آن نیست.
مثلاً در میدان رزمِ آفاقی، تمام جبهه استکبار -که قدرتمندترین چهره جبهه تاریخیِ باطل است- را به زانو درآورده باشی و هفت تریلیون دلار او را نابود کرده باشی، اما همه اینها را «هیچ» نبینی که توصیه اوّل از وصیّتِ چهارنکتهای را اینطور بیان میکند: «اخلاص، اخلاص، اخلاص. یعنی گفتن، انجام دادن و ندادن برای خدا». این راه را تا پایان طی کرده و اکسیر اخلاص را بهخوبی چشیده و اهمّیتش را دریافته است یا آنجا که میگوید «باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم؛ آنکس که باید ببیند، میبیند...» به خوبی بیان میکند که نیل به مقام اخلاص چه مردافکن است.
نقطه اوج این اخلاص و لله بودن، همان نقطهای است که حماسه عرفانی خلق میشود. شیخ شهید سهروردی (ره) شرط تحقّق این حماسه را «موت أصغر» میداند؛ مرگِ قبل از مرگ؛ یعنی رهاشدن از همه تعلّقات و قیود زندگیِ مادّی و فرارَوی از نیروهای درونیِ ظلمت و عروج به عالَم مثال؛ سر در ملکوت داشتن و پای بر فرش کوبیدن؛ تجلّیگاهِ نورِ الهی شدن و پیوستگیِ این تجلّی؛ نقطه سرنوشتسازِ این حماسه (نقطه تبدیلِ عقیده به واقعه) همان لحظه رهایی از بدن است.
«خلع از بدن» توسّط پهلوان، حاصل اشتیاق مجنونواری است که او نسبت به ملکوت دارد. موطن اصلی خودش را یافته و زندگی در این «جهانِ غربت» برایش ملالآور شده و بیقرارِ سفر به «کوه طور» است. دستنوشتهای که در ساعاتی از پهلوانِ این میدان از او بهجا میماند، غلَیان این جنون به قلم است. آنجا که میگوید «خداوندا مرا بپذیر. خداوندا عاشق دیدارتم، همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفسکشیدن نمود. خداوندا مرا پاکیزه بپذیر.»
تاریخ انتشار: 1401/10/14
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.