آنچه در ادامه ملاحظه می‌کنید سخنان دکتر جبار شجاعی در دومین پنل از سلسله برنامه‌های هفتصد روز پس از هفت اکتبر با عنوان"ایران و نظم پسا طوفان‌الاقصی" است؛

 

گفتمان‌پریشی نخبگان ایرانی

در مورد طوفان الاقصی، به تعبیر من، نخبگان جهان اسلام دچار گفتمان‌پریشی هستند. سرریز این گفتمان‌پریشی را به‌طور ویژه در بین نخبگان و باورمندان به انقلاب اسلامی شاهد هستیم. جالب آنکه خاستگاه این گفتمان‌پریشی در بین نخبگان ایرانی است؛ یعنی نخبگان ایرانیِ باورمند به انقلاب اسلامی.اگر همین حالا ده نفر از افرادی را که به نوعی خودشان را در همین دایره کلان گفتمان انقلاب اسلامی تعریف می‌کنند و معتقدند مروج خرده‌گفتمان مقاومت هستند، جمع کنید و بگویید «طوفان الاقصی چیست؟»، ما با یک اتفاق ویژه روبرو خواهیم بود. اینکه طوفان الاقصی، نه پدیده‌ای در حال شدن، بلکه «خطایی در غیرِ موضع صحیح» بوده است. علت این امر چیست؟ به نظر من، جمهوری اسلامی ایران در چهل و اندی سال و ما نیز بخشی از این مجموعه هستیم نمی‌خواهد نسبت خود را با انقلاب اسلامی از نظر گفتمانی تبیین کند.

 

معتقدم این خلأ، خاستگاه آن گفتمان‌پریشی است. نتیجه آن چه شد؟ نتیجه این است که این شکاف، روزبه‌روز دارد خودش را بیشتر نشان می‌دهد. برخی خودشان را مدافع و باورمند به انقلاب اسلامی می‌دانند، اما می‌گویند من مدافع و باورمند به نظام جمهوری اسلامی ایران نیستم. احتمالاً شما هم تتبعی در خارج از مرزها، حداقل در جغرافیای فرهنگی جهان اسلام، داشته‌اید. دنباله‌های این مسئله نیز آنجا هست. برای مثال، در حوزه رسانه‌ای، به میز مطالعات ایران شبکه الجزیره (مرکز مطالعات الجزیره) مراجعه بفرمایید؛ به تغییر رویکرد اخوانی‌های شمال آفریقا مراجعه کنید؛ یا آخرین نوشته‌های افراد امثال راشد الغنوشی چیست؟ من کاری به اظهارات رسانه‌ای ندارم. چرا تأکید می‌کنم ما باید این مسئله را روشن کنیم؟ چون برداشت من این است که نخبگان ایرانی، گاهی اوقات خیلی از روندهای بین‌المللی فاصله دارند. علتش شاید درگیرودار چفت‌وبست زندگی روزمره باشد. ممکن است هم بگویید اساساً نظام دانش در تجربه جمهوری اسلامی ایران، دچار نوعی «خودفروکاستن از مواضع دانشی حاکم بر فلسفه جهانی» شده است.

 

پیوند بحران هویت تمدنی و «پرسش‌های بزرگ»

پس علت اساسی را این می‌دانم که ما خودمان را بخشی از نظم نمی‌دانیم. راه علاج را هم عرض می‌کنم. معتقدم در یک ساحت و رویکرد دیگر، طوفان الاقصی را باید در نسبت با تحولات ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۴ در جهان اسلام ببینیم. این دوره، شکافی است که تجلی خودش را در بحران هویت یا احساس بحران هویت در جهان اسلام نشان داد؛ یعنی دوره سقوط امپراتوری عثمانی. یکی از بزرگ‌ترین پرسش‌هایی که می‌توانست افق جهان اسلام را ترسیم کند و با یک طراحی جدید در جغرافیای جهان اسلام روبرو شویم، پرسشی بود که از همان سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۸ نخبگان جهان اسلام را مشغول کرد. پرسشی بسیط با مفهومی عمیق: اساساً علت سقوط امپراتوری ۶۰۰ ساله اسلامی چه بوده است؟ به تعبیر یکی از پژوهشگران حوزه عربی: «ما را چه شده است؟»

 

به نظر من، اگر آن پرسش ناظر به تجویز بومی می‌بود، شما درگیر مقوله پذیرش استعمار نمی‌شدید؛ یعنی موضوع خِردورزی و اندیشه‌ورزی دیگران نمی‌شدید. آنجا چه خلأیی شکل گرفت؟ معتقدم آنجا یک رشحه و شمه‌ای از فاصله‌گیری نخبگان از ظرفیت‌های تاریخی، تمدنی و جامعه‌شناختی جوامعشان بود؛ به علاوه عدم فهم جایگاه امپراتوری در حال سقوط در نظام بین‌الملل. ما همین چالش را اکنون در بین نخبگان جامعه ایرانی هم می‌بینیم. نمی‌خواهم بِروم به سمت اینکه هشدار بدهم ما دچار فروپاشی گفتمانی می‌شویم، نه؛ اما من احساس می‌کنم یک آتشفشان خاموش به تعبیر حسن هیکل در جامعه ایرانی دارد خودش را نشان می‌دهد. این آتشفشان خاموش به خاطر نداشتن پرسش بزرگ و نداشتن پاسخ بزرگ است. جوامع در طول تاریخ، آنجایی که پرسش‌های بومی نداشتند، دچار میرایی شدند. خانم احلام مستغانمی، نویسنده الجزایری و یکی از رهبران مبارزه با استعمار، در کتاب «ذاکرت الجسد» تعبیر جالبی دارد. می‌گوید بیدار کردن جوامع، امری فرایندی، تاریخی و تدریجی است.

 

نقد رویکرد «ابن‌الوقتی» و ضرورت «تمدنی» اندیشیدن

ملاحظه دوم این است که در یک سویه درونی، طوفان الاقصی ادامه پاسخ به آن کلان‌پرسش است؛ به‌ویژه آنکه طرح پرسش‌ها و پاسخ‌هایی که تحت عنوان «راه علاج و راه درمان» تا قبل از ۱۹۷۹ در جهان اسلام داده می‌شد، عموماً جنسی تقلیل‌گرایانه داشت، عموماً تطوری بود و عموماً رویکردها و سویه‌هایش غیرتمدنی بود.

 

محمد مختار الشنقیطی در کتاب «العزم الدستوری فی الاسلام» می‌گوید مشکل تمدن و رویکردهای تمدنی در جهان اسلام این است که شما ضوابط قانونی برای اندیشیدن و تمدن اسلامی نداشته‌اید. منظورش چیست؟ می‌گوید نظام دانشی شما به‌گونه‌ای نبوده و نیست که تمدنی بیندیشید و تمدنی پاسخ بدهید. یک مثال عینی بزنم که در مورد طوفان الاقصی به‌شدت قابل تأمل است: یکی از بزرگ‌ترین پاسخ‌ها به چالش‌های معرفت‌شناختی جهان اسلام در سال ۱۹۲۸ ظهور و بروز پیدا کرد و اکنون در بیش از ۸۱-۸۲ کشور همین پاسخ را القا می‌کند. این پاسخ، عموماً در جوامع مختلف «ابن‌الوقت» و لحظه‌ای عمل می‌کند؛ آن هم پاسخ اخوانی به آن پرسش. مشکل این نگاه چیست؟ این نگاه پدیده‌ها را توقیتی می‌بیند. لذا هم تولید پدیده‌ها و هم پاسخی که به آن داده می‌شود، کاملاً توقیتی است. نتیجه این می‌شود که انسان‌ها در این منشور تربیتی در لحظه زندگی خواهند کرد. از این نظام تربیتی چه درآمد؟ به نظر من این درآمد که شما پرسش بزرگ برای زندگی نداری. و چون این نظام تربیتی ابن‌الوقتی، لحظه‌ای و توقیتی است، نمی‌توانی پاسخ بزرگ هم به آن بدهی. نتیجه‌اش این می‌شود که در سال ۲۰۲۳ جهان اسلام به مرحله‌ای می‌رسد که حتی سنتی‌ترین جوامعش مانند جامعه عراقی هم «موش آزمایشگاهی تمرین و تجربه جهانی شدن» می‌شود. اما واکنش چیست؟ واکنش این است که ما در حال شدن هستیم و چون تئوری و ایده‌ای نداریم، باید به تجربه زیسته مقبول و موفق همراهی کنیم. شما مرور کنید تینک‌تانک‌هایی (مراکز فکری) را که بعد از ۲۰۰۱ در جهان اسلام شکل گرفته‌اند؛ آن‌ها که تأسیسشان پسا ۲۰۰۱ است، عموماً «مراکز فکر و اندیشه برای سینه‌زدن روی میتی هستند که امید دارند یک روز زنده شود»، نه بیشتر. من یک‌جا تعبیر کردم «تینک‌تنک‌های مرده‌شور» و نه بیشتر. اینها درگیرودار چه هستند؟ ۱. حل مسئله‌های روزمره، ۲. پاسخ به مصائب و مسائلی که برای شما شکل داده‌اند، ۳. دامن زدن به اینکه شما باید احساس بحران هویت بکنید، چون با بحران هویت روبرو شدید اما به این درک نرسیده‌اید.

 

تلقی من این است که جامعه ایرانی هم بیش از آنکه از جنس انقلاب اسلامی به پدیده‌ها نگاه کند، دارد هم‌رنگ خاورمیانه‌ای بودن و شدن به پدیده‌ها نگاه می‌کند. نمودهایش را هم در مواجهه با پدیده طوفان الاقصی به معنای این دو سال می‌بینیم. به‌عنوان یک مثال، شما اجتماعات انسانی که در جامعه ایرانی طی این دو سال رخ داد را مرور کنید؛ عموماً دستوری و پسینی است. چه شده است که نخبه و توده ایرانی حاضر نیست بین خودش با این واقعه نسبتی برقرار کند؟ یعنی زیست این انسان چگونه رقم خورده که نمی‌خواهد یک «سِنس» (احساس) اینجا از خودش نشان بدهد؟

 

خطر «خودخفن‌پنداری» و لزوم آسیب‌شناسی فراسرزمینی

این جنس بحث‌ها برای ما واقعاً نیاز است، هرچند خود این بحث‌ها می‌تواند تخدیرکننده هم باشد و نوعی احساس ارضای تحلیل استراتژیک را هم به ما و هم به دیگران بدهد. گاهی اوقات مسئولان ما هم با همین جنس بحث‌ها خودشان را به جمع‌بندی تخدیرکننده‌ای می‌رسانند که موجب عدم واکنش به‌موقع و هدفمند می‌شود. حقیقت امر این است که «مایِ اکنون» (نه «مایِ آرمانی») نمی‌توانیم خودمان را بی‌ارتباط با تحولات جهان اسلام بدانیم و بدون تلقی این ارتباط، نقش‌آفرینی بکنیم و دنبال اثرگذاری باشیم. گاهی اوقات، ندیدن هندسه فرهنگی و متعلقات آن در حوزه جهان اسلام، باعث «تشویه تصویر» ما در جهان اسلام شد. اگر اکنون مثلاً یک چیزی تحت عنوان «محور مقاومت» می‌گوییم، فکر می‌کنم اگر بنشینیم صحبت کنیم، صد تا اِن‌قُلت (اشکال) به این محور مقاومت وارد می‌کنیم: دولت بودن، جنبش بودن، میزان واگرایی و همگرایی‌اش با رویکرد ما، نسبتش با انقلاب اسلامی. این مشکل یک علتش (که اکنون محل بحث نیست) نداشتن یک نگاه واقع‌بینانه و نگاه پسینی به پدیده‌های جهان اسلام و نگاه ستادی به پدیده‌های جهان اسلام است که نتیجه‌ا تحدیدنگرانه است. مضاف بر این، گاهی اوقات هم معضل «خودخفن‌پنداری» باعث می‌شود که ما فاصله فکری وفرهنگی‌مان با آنچه موسوم به جهان اسلام است، آن‌قدر زیاد شود که نهایتاً بیشتر دنبال شمع و گل و پروانه هستیم از جهان اسلام. ما هنوز هم می‌گوییم بایستی همگان دور این شمع بچرخند و شاید از نظر گفتمانی ما داریم اصیل صحبت می‌کنیم، اما از نظر روزآمد نیاز به بازنگری در ادبیاتمان داریم. من نمی‌گویم تقلیل‌گرایانه نگاه کردن به گفتمان انقلاب اسلامی، اما واقعاً باید وارد یک «کِیم‌ورسِیشِن» (Conversation) شویم؛ یعنی جنس بحث را باید عوض کنیم.

 

من فکر می‌کنم برای اینکه در این نظم بتوانیم نقش‌آفرینی کنیم، نیاز به الزامات ساختاری و کارگزاری داریم. پیشینه تحقق این الزامات، پذیرش شناخت آسیب و گفت‌وگو برای رفتن به سمت حل آن آسیب‌هاست. معتقدم آنچه موسوم به مخالفین و دشمنان ما هستند (که گاهی اوقات نخبگانمان هم به خاطر عدم فهم، خیلی حداقلی می‌بینند) در حال انجام این کار به نحو اَحسَن هستند. درحالی‌که شما وارد یک منازعه تمدنی شده‌اید. رقیبان تمدنی ما آنجایی که آسیب را دیدند، مثل پزشک جامعه‌شناسانه به آن نگاه می‌کنند، مثل پزشک جراح؛ اما ما و شما نمی‌خواهیم این کار را بکنیم. چون نمی‌خواهیم آسیب‌شناسی کنیم، قاعدتاً آسیب‌ها شناخته نمی‌شوند. علت هم این است که همه چیز را برای خودمان قدسی کرده‌ایم.این آسیب‌شناسی اصلاً انجام نمی‌شود که بخواهیم بگوییم درست انجام شود یا غلط. تا کی بخواهیم راهبردها و سیاست‌ها را در حوزه فرهنگ داخلی یک بازنگری بکنیم؟ تا کی دیگر نمی‌خواهیم حضور منطقه‌ای‌مان را یک‌بار آسیب‌شناسی کنیم؟ من معتقدم اگر ما سقوط سوریه را با نگاه آسیب‌شناسانه می‌دیدیم، یکی پس از دیگری ضربات این‌چنینی نمی‌خوردیم. البته من هم‌افق هستم که معتقدم جمهوری اسلامی ایران چرخه جنگ در خاورمیانه را اساساً دارد در همان سطح گفتمان انقلاب اسلامی تغییر می‌دهد؛ اصلاً دارد یک شجاعت و جرئتی به مردم خاورمیانه می‌دهد که من اسمش را می‌گذارم «شجاعت تمدنی». اتفاقی که در طوفان الاقصی رخ داد، ولو قرار گرفتن حداقلی در سویه درست تمدن اسلامی است. کاری که جمهوری اسلامی ایران کرده، باعث یک شکلی از بیداری اسلامی در جهان اسلام دارد می‌شود. معتقدم دومین یا سومین بیداری اسلامی در جهان اسلام دارد رقم می‌خورد، اما ما منفعلانه با آن روبرو می‌شویم. یک خلأ شبهه‌هویتی در جهان اسلام شکل گرفته، که ماِ انقلاب اسلامی، ماِ جمهوری اسلامی ایران، نمی‌دانم چرا نمی‌خواهیم بین خودمان و آن یک نسبتی برقرار کنیم که منجر به «اَکت» (عمل) و اقدام شود! تأکید من روی ضرورت آسیب‌شناسی است. این آسیب‌شناسی قاعدتاً چون در دلش درمان هست، بایستی این تجویز جای خودش را نشان بدهد و یک تغییر حداقلی دیده شود.

من آسیب‌شناسی که الآن دارم ازش حرف می‌زنم و معتقدم در همین شرایط هم می‌شود انجام داد، بیشتر در حوزه حضور فراسرزمینی و اثرگذاری فراسرزمینی ماست. داخلی به نظرم مقوله دیگری است و نیاز به تأمل و گفت‌وگوی متفاوتی دارد.

تاریخ انتشار: 1404/07/30

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil