در نشستی با حضور علیرضا سمیعی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه مطرح شد-بخش اول

پیروان جریان ایرانشهری با جلال آل احمد، مشکل سیاسی دارند

به گزارش فکرت، در امتداد پرونده بازخوانی روشنفکری معاصر، نشستی تخصصی با علیرضا سمیعی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه با محوریت بازخوانی اندیشه جلال آل احمد در نقد وضعیت تفکر ایران معاصر در رسانه فکرت برگزار شد که چکیده ای از مهم ترین صحبت های مطرح شده در این نشست در دو بخش مجزا، تقدیم مخاطبان فرهیخته می گردد.

 

 

من از بیست و پنج سال پیش در فضای فرهنگی هستم. طبعاً هرکس که در این دوره، در این فضا باشد، یک جایی همان اول‌ها پرش به جلال گیر می‌کند. معمولاً ما شروع می‌نماییم به خواندن کارهایی از جلال. همه ما این دوره را گذرانده‌ایم. یک تک نگاری از او می‌خوانیم. یک کتاب نظری از او می‌خوانیم. داستان کوتاه می‌خوانیم. نفرین زمین را می‌خوانیم. چند داستان دیگر از او می‌خوانیم و مثل هر نویسنده‌ای که یک چیزهایی از او می‌خوانیم، او را کنار می‌گذاریم و مسیر خودمان را می‌رویم. 
با این حال در مورد جلال دو اتفاق می‌افتد که مجبور می‌شوی به او برگردی. یکی اینکه به سوالاتی برمی‌خوری که جلال یکبار به آنها فکر کرده و به نحوه خلاقانه و الهام بخشی درباره آن ها اندیشیده است مثلاً ما از انتخابات گذشته، طنین کلمه توسعه و طنین کلمه ضد توسعه را زیاد شنیده‌ایم. جلال جزو کسانی است که بحث درباره توسعه را شروع کرده است و به نحوه الهام بخشی در مورد آن حرف زده‌است و از این قبیل مسایل و مثال ها.


بالاخره جلال تمام شده است یا خیر؟!
از سوی دیگر، در همین بیست و پنج سالی که من در فضای فرهنگی بودم، در برخی دوره‌ها، مجله‌های روشنفکری خیلی تعدادشان زیاد بود. اما الان در دوره فترت مجله هستیم، سه چهار تا مجله روشنفکری روی کیوسک هست. پیشتر زیاد بود مثلاً در دوره اصلاحات، هر سال یکی از این مجلات به مناسبت تولد یا درگذشت جلال، پرونده‌ای در می‌آورد و در آن پرونده اعلام می‌ کرد که مثلاً جلال مرده و تمام شده‌است. اما انگار که جلال به یک‌طور تناسخ، قدرت تناسخ دست یافته باشد. انگار دوباره زنده می‌شود. به همین جهت سال بعد دوباره این مجلات پرونده‌ای را در می‌آورند و می‌گویند که جلال دیگر امسال مرد و تمام شد. 
برایتان سوال می شود که مگر این فرد چه گفته که بیست یا بیست و پنج سال است درباره اش حرف می زنند و همچنان این روال ادامه دارد.می گویند جلال دوره‌اش تمام شده‌است، پس چرا دوباره مجبورند به آن بپردازند. انگار دوره‌اش هم تمام نمی‌شود که مجبورند دوباره پرونده بدهند. جالب است که رفقای جبهه فرهنگی اسلامی و حزب اللهی ما، بخش زیادی از پرونده‌هایی که اینها در می‌آورند به این جهت است که ببیند چه دارند می‌گویند و چرا در مورد جلال این همه حرف می‌زنند و خلاصه آن که ما مجبور می‌شویم دوباره جلال بخوانیم.


چرا نهاد روشنفکری با جلال آل احمد بد است؟!
سوال مهم دیگر این است که به راستی چرا نهاد روشنفکری با جلال بد است؟ جلال که شمایل روشنفکر است. جلال چهل و پنج سال بوده که از دنیا رفته است و شمایل روشنفکر را داشته، پس چرا با آن مخالف هستند؟


اولین پاسخی که به آن می‌شود داد، یک پاسخ روان شناختی است. ممکن است که به او حسادت می‌کنند. بالاخره جلال ترجمه دارد. یعنی از سارتر، کامو و ... نمایشنامه و رمان ترجمه کرده است. تک نگاری‌هایش دائماً خوانده می‌شود. دو کتاب نظری اش، غرب شناسی و در خدمت و خیانت روشنفکران که بعد از مرگش، سال 58 منتشر می‌شود هنوز خوانده می‌شود. برخی از مقالات و کتاب هایش هنوز محور بحث و گفتگوست.


به هر حال نفوذ کلام دارد. این نفوذ کلامش، این تأثیری که در فضا داشته و این محبوبیتش چه در زمان حیات و چه پس از مرگ تا به امروز را نمی توان انکار کرد.
 به همین خاطر می‌شود به چنین شخصیتی حسادت کرد. اما این پاسخ خوبی نیست. چون حسادت، اولاً که یک مقدار روان شناسانه است و ثانیاً هم این که آدم‌های بزرگ حسادت می‌کنند. آدم‌های بزرگی که این همه سال علیه جلال حرف می‌زنند و یا حسادت کردنشان زیاد مهم نیست. ممکن است که مشکل دیگری با جلال داشته‌باشند. چه بسا مشکل سیاسی داشته‌باشند. 


مشکل سیاسی طباطبایی با آل احمد
کسانی که مشکل سیاسی با جلال دارند، اتفاقاً جزو شخصیت‌های مشهور هستند. مشهورترین کسی که با جلال مشکل سیاسی دارد، سید جواد طباطبایی است. ایشان جسته و گریخته، شفاهی و در آخرین سال زندگی اش در آن یادداشت‌هایی که می‌نوشت، اعلام‌می کرد که جلال و شریعتی، خاک ایدئولوژیک به چشم مردم ما پاشیدند. مردم ما را نابینا کردند. آیا جلال منادی یک نوع تفکر ایدئولوژیک بود؟ این‌ها می‌گفتند که ما می‌توانستیم با شاه مبارزه کنیم. می‌خواستیم با شاه مبارزه کنیم. باید تاریخ ایران پوست می‌انداخت، اما باید حکومت دیگری سر کار می‌آمد و نه حکومت اسلامی. ما حکومت اسلامی نمی‌خواستیم. این حرف سید جواد طباطبایی خیلی عجیب است. اصلاً اعتبار تاریخی هم ندارد، به این دلیل که تا سال 55 مبارزه‌ای در کار نبود. سال 55 شاه فکر می‌کرد که مبارزه‌ای در کار نیست و مبارزه‌ای هم در کار نبود و اصلاً فکر می‌کردند که انقلاب در کار نیست. چون چپ‌ها که مبارز بودند یا اعدام شده‌بودند یا کارمند شده‌بودند یا داشتند در آلمان و آمریکا زندگی می‌کردند. اصلاً مبارزه‌ای وجود نداشت با شاه. از سال 55 تا سال 57 که انقلاب شد و این انقلاب اسلامی رخ داد، خیلی عجیب است که از خاکستر انقلاب نکردن، یکهو مردمی را بیرون بیاوری که انقلابی هستند. موقعی که مردم انقلاب می‌کردند، این شعار را می‌دادند: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی. 

 

چپ ها و مارکسیست ها تأثیری بر بدنه ملت ایران نداشتند

از سوی دیگر ببینید زمانی که مردم برای انقلاب بیرون ریختند، چه کسانی مردم را هدایت می‌کنند؟ مردم که بیرون آمدند و شعار می‌دهند. کسی که کار سازمانی کرده مردم را هدایت می‌کند. یعنی همان طور که در لنینگراد مردم را چپ‌ها هدایت کردند که اینجا را بگیر و آنجا را بگیر. دوباره اگر این‌ها تأثیر گذار بودند، می‌رفتند آن جلو قرار می‌گرفتند و کار سازمانی کرده‌بودند دیگر و حزب اللهی ها که کار سازمانی‌شان خیلی ضعیف بوده است. اتفاقاً مارکسیست‌ها مشهور به کار سازمانی بودند. نیروی مارکسیسم در خارج از کشورهای کمونیستی، قدرتش در کار سازمانی اش است. شما کار سازمانی کرده‌اید و چرا یک نهاد را نگرفته‌اید؟! 


در انقلاب چه رخ می‌دهد؟ مردم بیرون می‌ریزند و کسانی که کار سازمانی کرده‌اند، بدنه اجتماعی خودشان را صدا می‌زنند. این‌ها می‌روند صدا و سیما را می‌گیرند و این‌ها می‌روند ارتش را می‌گیرند و تلویزیون را می‌گیرند. وزارت خانه‌ها را می‌گیرند و هرکس جایی را می‌گیرد. در انقلاب مصر دیدید دیگر. هر گروهی که کار سازمانی کرده ، بدنه اجتماعی را صدا می‌زند و یک جایی را می‌گیرد. انقلاب شده‌است. حکومت می‌رود و حکومت جدیدی می‌آید. این‌ها هرکدام یک چیزی در مشت‌شان دارند. روی میز می‌نشینند و می‌گذارند وسط. می‌گویند که من وزارتخانه را دارم. من صدا و سیما را دارم. من فلان را دارم. با همدیگر معامله می‌کنند و قدرت را تقسیم می‌کنند. شما که کار سازمانی کرده‌بودید باید یک پادگان را می‌گرفتید؟! اگر کار سازمانی کرده‌بودید و بعد می‌آمدید روی میز معامله و با این آخوندها معامله می‌کردید. چرا نکردید؟! چون هیچ‌چیز نداشتید و تأثیری نداشتید و نمی‌توانستید بدنه اجتماعی را بیاورید فلان جا. هیچ تأثیری مارکسیست ها در انقلاب اسلامی نداشتند. چه ایدئولوژی؟! کدام نگرش ایدئولوژی؟!

 

خط اصلی مخالفان برای حمله به جلال
این خط ک