ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
آنچه ملاحظه می کنید، چکیده ای از صحبتهای دكتر امير آقاجانلو، پژوهشگر و دكتراي فلسفه دين از دانشگاه تهران است که در برنامه تخصصی تاکشو رسانه فکرت و در گفتگو با دکتر محمدتقی چاووشی مطرح شده است؛
وقتی آگاهي به آزادي میرسد يعني میفهمد كه خودش بن و بنياد است يا اینکه انسان بنياد عالم است، میتواند از پيشرفت سخن بگويد و به تعبیری میتواند آزادي خودش را نیز محقق سازد.
به نظر می رسد که تا پيش از هگل آنچه كه در مورد پيشرفت بحث میشود گويا هنوز سروشکل كافي و وافي پيدا نكرده به این معنا که ما بايد بحث مطلقی در این زمینه داشته باشيم و از علم به مطلق صحبت گردد تا بشود از آزادي و به تبعش مثلاً از توسعه سخن گفت.
آن طور که بنده از سخنان جناب آقای دکتر چاووشی دریافت کردم، فهم آن مطلق خيلي تعیینکننده میشود يعني خيلي از چيزها روي این مساله باید بحث شود که اصلاً خود مطلق چيست و به تبعش چه چيزهايي ممكن است اتفاق بيفتد؟ يعني چه امکانهایی را فهم مطلق، مطلق هگلي ديگر، دانش مطلق، پيش روي ما قرار میدهد.
البته پرسشم این است که حالا در آن مطلق چه چيزهايي هست؟ و اينكه اين ايده پيشرفت چه مؤلفههايي دارد؟ اين را از اين جهت عرض ميكنم چون در بیان ما معمولاً این سخن مطرح می شود كه ايده پيشرفت يا ايده توسعه يك امر مادي است؛ درواقع توسعه، عالم ماده است و بعضي از اساتيد حتي تصريح دارند اين يك توسعه معنوي و اخلاقي نيست بلكه ساختن دنياست. ميخواستم اين را هم بفرماييد آيا واقعاً همینطور است فقط ساختن دنياست يا چيزهاي ديگر هم در آن وجود دارد؟ يعني اگر آن مطلق از دين عبور كرده ، از هنر عبور كرده، از آن روح آبجكتيو كه مسئله سياست و اخلاق و اینهاست عبور كرده ، آيا اینها در آن هنوز هست؟ يعني ايده پيشرفت به معناي توسعه در اینها هم هست يا نه ديگر اینها رها شده و فقط توسعه مادي مطرح است؟ سوال دیگر این که آیا همین توسعه مادي معناي ديگري هم دارد یا خیر؟!
نکته بعدی هم این که بدانیم محتواي آن توسعه چيست؟ اينكه صحبت میشود توسعه توانايي است و باید بدانیم که چنین توسعهای محتوا و جهتش چيست؟ آيا فقط آباداني دنيا در آن مطرح است؟
استاد چاووشی همچنین بیان می دارند دانشي كه انسان مدرن میفهمد، دانشي است كه در همان پدیدارشناسی و در متافيزيك گفته شده است، اين مقبول است. عرض بنده اين بود كه ديگر چه چيزهايي دارد؟ میدانید مثلاً اگر سياستشان اين است كه هگل دارد در عناصر فلسفه حق میگوید آن وقت ديگر نمیشود بگوييم هر بيانيهای كه سازمان ملل داد در امتداد هگل است، بلكه اینجا امتداد آن سابجكتيويتي است که مطرح شده است. با این حال سوال پیش میآید که آيا سياستش آن است؟ یا این که اخلاقش چیست و اگر آن است چرا داريم ميگوييم كه همه آن ساختن دنياست؟ خب آن يك جور اخلاق است، این هم يك جور معنويت است! به وزان خودش. مگر اينكه بگوييم نه معنويتش هم دنياست آن باز يك حرف ديگر است يا اینکه مثلاً يك قلب ماهيتي از آن فضا ميشود و يك چيز ديگري اصلاً جلوي روي ما قرار ميگيرد؟
پرسش مهم دیگر من در مورد بحث توسعه است، آن هم در اتمسفر انديشه غربي. استاد اشاره کردند که توسعه توانمندي است و مآل آن هم نهايتاً به تسخير منجر میشود يعني انسان درمییابد كه بن و بنياد عالم است و از اينجا به بعد راه براي او باز میشود براي اينكه به سمت تسخير برود كه نوعاً هم خب اولين اُبژه اين تصوير احتمالاً طبيعت است ديگر. بهتبع توسعه علوم تجربي و حالا بقيه مؤلفههایی كه دارد. پرسشی که باز مطرح می شود این است که اين تسخير چطور از دل آن خود بنيادي بيرون میآید؟ يعني نسبت منطقي اين را میخواهیم يك مقدار روشنتر كنيم. خب تسخير از مقوله اراده است. يعني يك نحوه اعمال اراده است.
در فلسفه مدرن مثلاً كانت وقتي از آگاهي بحث میکند يعني در نقد اول از آگاهي بحث میکند. نقد دوم را در مورد اخلاق است و حوزه اراده را بحث میکند. هگل هم به وزان همين بعد از اينكه از منطق و طبيعت عبور میکند در روح سابجكتيو از آگاهی باز بحث میکند و در روح آبجكتيو از اراده. خب اگر بگوييم كه آنچه كه از مدرنيته داريم صحبت میکنیم از دل مطلق هگلي بيرون میآید يعني آن خود بنیادی درواقع در مطلق رقم میخورد ديگر. بنابراين همان جور كه در ضرب سوم ديالكتيك هگل هميشه آن دو وجه قبلي جمع میشوند پس در روح مطلق بايد جمع آگاهي و اراده بشود. يعني جمع روح آبجكتيو و روح سابجكتيو. پس جمع اینها مطلق میشود.
حالا چرا ما اين را تفسير به تسخير میکنیم كه امر ارادي است؟ يعني چطور از دل اين فقط تسخير بيرون میآید و آن مؤلفه آگاهي اينجا چه كار میکند؟ يعني بههرحال جمع اين دو بايد مطلق شود. يعني جمع اراده و آگاهي. اين مساله در اينجا چكار میکند و چرا به تسخير منتهي میشود؟
پرسش مهم دیگر این که آيا آن متافيزيكي كه انسان را به اين موقف رساند اين از اينجا به بعد ديگر نيست و اين انسان فعال مايشاء است؟ يا نه راه از اينجا به بعدش را هم مشخص كرده است؟تفاوتش در اين است كه اگر فعال مايشاء است يعني اينكه ديگر میتواند از اين به بعد طبيعت را رياضياتي هم نبيند. يك جور ديگر ببيند. میتواند ديگر درواقع عقل سابجكتيو را دنبال نكند يك جور ديگر، فعال ما يشاء است ديگر. يا نه آن نردبان نيست كه وقتي به پشتبام رسيد بشود آن را رها كرد؟ بلكه ريل است، يعني كماكان در آن ريل است. اگر در آن ريل باشد آن وقت اين فعال مايشاء مقيد به حقيقت است. فعال ما يشاء مقيد به همه مؤلفههای متافيزيك است و نمیتواند از آن خارج شود.
خب اگر ما فعلاً در همين فضاي خودمان بياييم و نسبت به فضاي متافيزيك غرب بگوییم که با بودن در اين فضاي متافيزيك توانسته مدرنيته و توسعه را رقم بزند، سوالی که مطرح میشود این است که آيا براي ما امكان رقم زدن اين مساله وجود دارد، اينكه برخی از اساتيد همچون آقاي دكتر داوري كه قائل به عقلهای مختلف هستند و اينكه عقل در اينجا چون آن عقل مدرن نيست امكان توسعه هم ندارد. حالا لااقل سابقاً كه اين را از ايشان میدیدیم؛ اما اگر اين عقل، عقل متافيزيكي باشد اولاً آيا میتواند از توسعه بپرسد؟ آن هم از توسعه نه بهمثابه يك واكنش، خب اينكه در تاريخ نقل میشود كه عباس ميرزا از آن آقا پرسيد كه بالأخره فرق من با تو چيست؟ اين نشان میدهد صحبت از توسعه اينجا يك واكنش است. يعني ما در جنگها شكست میخوردیم براي اينكه پيروز شويم از توسعه حرف میزنیم لذا سراغ تكنيك میرفتیم. سراغ نظامیگری میرفتیم؛ اما اگر واقعاً در اينجا يعني اين خاك، خاك متافيزيك باشد و ما انسان متافيزيكي پرسشي از توسعه نبايد واكنشي و منفعل باشد. بايد اتفاقاً كاملاً فعال و برآمده از خودش باشد؛ اما اگر اين طور هست چرا ما نمیتوانیم از توسعه درست بپرسيم يا بهتر چرا ما نمیتوانیم به آن سمت حركت بكنيم يا نه الآن داريم حركت میکنیم و آن محقق میشود .
از سوی دیگر باید بدانیم که اگر اين پرسش زمینهاش است در كجاي انديشه صدرايي میشود اين را نشان داد كه ببينيد اين مؤلفههاست كه به ما اجازه پرسش از توسعه را میدهد و به ما در فهم توسعه کمک میکند
ضمن تشکر از سخنان ارزشمند استاد چاووشی آنچه به نظر بنده میرسد این است که سويهی اصلي فرهنگ، سويهی متافيزيكي است و انسان ايراني كه البته اين براي همه اقوام نيست، انسان ايراني متافيزيك دارد و متافيزيك را میفهمد و اتفاقاً عالم را متافيزيكي میفهمد. با همه اين مؤلفههایی كه در متافيزيك هست و خب طبيعتاً خود همين فرهنگ با آن داشتههای خودش به سمت توسعه میتواند حركت كند و چهبسا كرده و خيلي از آن مؤلفهها هم ظهور كرده است؛ اما چيزي كه مطرح است، بنبست خود توسعه است. يعني توسعه آرمانشهری نيست كه بشود به آن تكيه كرد تا انسان را به صلاح و سعادت برساند. حالا در كنار اين جريان اصلي چه كار میشود كرد؟ آن اين است كه باز در اين فرهنگ، گسستها و در عین حال ظرفیتهایی وجود دارد كه میشود به آنها پرداخت به عنوان مثال فتوت و قناعت جزو مفاهيمي است كه میشود از آن صورتبندی به دست آورد و اين هم صورتبندی نه يك نظام فكري بلكه تذكري است كه هر كسي را به يك راهي میاندازد چون هر كسي به وزان خودش آن فتوت را دارد و درواقع میتواند از آن سربي متافيزيك يك مقدار فاصله بگيرد.
تاریخ انتشار: 1404/06/24
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.