روز دانشجو فارغ از تبریک‌ها و تجمیدهای توخالی و تشریفاتی، وقت این است که ببینیم، چه بر سر دانشجوی ایرانی آمده؟! ما می‌توانیم در روز دانشجو از رسالت دانشجو، نقش تاریخی او در تحولات اجتماعی، و اهمیت حضور جوانِ دانشگاهی سخن بگوییم؛ می‌توانیم از آرمان‌خواهی، پرسشگری و عقلانیت انتقادی دفاع کنیم. اما به‌نظر می‌رسد هویت دانشجو در تعلیق قرار گرفته است. 

 

در این میان، البته کار ساده‌ این است که بنشینیم و نق بزنیم که دانشجوی امروز از درس و تحلیل و علم رانده شده، یا دغدغه حقیقت در او مرده است؛ و طبق عادت همیشگی، همه چیز را بر سر «دانشجوی بدبخت» بشکنیم. اما این ساده‌سازی، واقعیت پیچیده‌تر این بحران را نادیده می‌گیرد. شاید امروز لازم است بیش از هر زمان دیگری با این پرسش مواجه شویم که دانشجو بودن در جهانی که دانش بی‌اعتبار شده، دانشگاه خصوصی‌سازی شده، و نقش نهاد علم فروکاسته است، چه معنایی دارد؟

 

تعلیق هویت دانشجو نتیجه دگرگونی‌های کلان معرفت‌شناختی و ساختاری است که جایگاه دانشگاه و معنای دانش را زیر سؤال برده‌اند.  از یک‌سو «خصوصی‌سازی» و «کالایی‌شدن» آموزش، و از سوی دیگر بی‌اعتبار شدنِ خودِ «دانش» در جهانی اشباع‌شده از داده و محتوا. نتیجه این است که دانشجو دیگر نه می‌داند چه نقشی باید ایفا کند و نه می‌داند در برابر کدام مرجعیت باید بایستد یا از چه چیزی باید دفاع کند.

 

در دهه‌های اخیر، دانشگاه ایرانی به‌تدریج از نهادی عمومی که وظیفه‌اش تولید معرفت و تربیت نیروی اندیشنده بود، به «بنگاهی خدماتی» تبدیل شده است. خصوصی‌سازیِ آموزش و توسعه، مؤسسات با شهریه‌ی بالا، همراه با سازوکارهای رانت/بورسیه و نهادسازیِ مبتنی بر سرمایه‌ی اجتماعی، باعث می‌شود دسترسی به فضاهای تولید علم تابع طبقۀ اقتصادی - اجتماعی شود.

 

آیا مگر جز این است که برخی تبعیض‌های ساختاری مثل تبعیض در توزیع امکانات آموزشی، تبعیض در فرصت‌های شغلی، تبعیض در دسترسی به فضاهای تصمیم‌سازی و...، تجربه زیسته دانشجو را پیشاپیش شکست‌خورده می‌کنند؛ و انسانی که شکست را پیش از کنش تجربه کند، چگونه می‌تواند کنشگر باقی بماند؟ در این فرایند بازاری شدن، چگونه می‌توان از «جویندگی» و «افق پژوهشی» سخن گفت؟!

 

این روند بازاری شدن نهاد دانشی، موجب شده است که نقشه معرفتی دانشگاه براساس منطق سودآوری کوتاه‌مدت بازطراحی شود. دیگر این «ضرورت‌های فکری جامعه» نیست که تعیین می‌کند کدام رشته باید تقویت، اصلاح یا بازاندیشی شود؛ بلکه «هزینه کم، درآمد زیاد و تقاضای سریع» است که به موتور اصلی سیاست‌گذاری دانشگاهی بدل شده است. علوم انسانی به حاشیه می‌رود، رشته‌های کم‌هزینه و پردرآمد رشد می‌کنند، و پژوهشِ جدی به حاشیه رانده می‌شود. دانشگاه، به «کارخانه تولید مدرک» تبدیل می‌شود.

 

وقتی شغل آزاد، کسب‌وکار کوچک یا مهارت‌های سریعاً بازاری‌شونده امکان بقا و حرکت اجتماعی بیشتری فراهم می‌کنند، نهاد علمکه باید پیشرو در سامان‌دهی به تکثر فرهنگی و تفسیر جهان متکثر ایرانی باشدجایگاه راهبردی خود را از دست می‌دهد. نتیجه، لحظه‌ای است که می‌توان آن را تعلیق هویت دانشجو نامید: دانشجو میان «هویت دانشی» که نظام دانشگاهی دیگر از آن پشتیبانی نمی‌کند و «هویت بازاری» که مدام به او پیشنهاد می‌شود، آویزان می‌ماند.

 

در چنین شرایطی، دانشجو چگونه می‌تواند آرمان‌گرا بماند؟ دانشجو دیگر نمی‌تواند در ساختارهای موجود، نسبتِ مستقیمی میان «دانش» و «تغییر اجتماعی» برقرار کند. دانشجو در زمانه جدید باید طرحی از نو بیفکند. در چنین وضعیتی، دانشجو تنها زمانی می‌تواند به نیروی تحول بدل شود که صورت‌بندی تازه‌ای از دانش، دانشگاه و کنش دانشجویی ارائه دهد.

 

اگر«دانش «فضیلت» نیست و «نهاد دانشگاه «بازاری» شده، «دانشجو» باید دوباره خود را تعریف کند. دیگر نمی‌توان دانشجو را موجودی دانست که قرار است در مسیر از پیش‌تعیین‌شده قرار بگیرد؛ باید او را به‌مثابه «فاعل انتقادیِ سرگردان» فهمید. دانشجو بودن در این زمانه یعنی: آگاه بودن نسبت به بی‌اعتباری ساختارهای دانشی؛ مقاومت در برابر فروکاستن دانش به تکنیک و رزومه؛ بازیابی توان پرسش‌گری در وضعیتی که همه چیز به پاسخ فروکاسته شده و تبدیل کردن تجربه زیسته دانشگاه به مسئله واقعی.

 

دانشجو باید دانش را از چنگ سازوکارهای بازاری‌شده بیرون بکشد و به آن منزلت «پرسیدن»، «فهمیدن» و «آگاهی رهایی‌بخش» بازگرداند. در عصر بی‌اعتباری دانش، دانشجو کسی است که حاضر است از میان شکست‌ها، ضعف نهاد دانشگاه، و بحران مشروعیت دانایی عبور کند، اما اجازه ندهد منطق بازار و رسانه‌وارگی، تمام افق‌های تفکر را مصادره کنند.

تاریخ انتشار: 1404/09/16

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil