ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
به گزارش فکرت، در آستانه چهاردهم خردادماه و سالگرد ارتحال ملکوتی بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، حجت الاسلام و المسلمین امین اسدپور، استاد حوزه علمیه و پژوهشگر فلسفه و معارف اسلامی در گفت و گویی تفصیلی با خبرگزاری حوزه به نکات مهمی درباره خاستگاه و ریشه های نهضت اسلامی به رهبری امام راحل پرداخته و از تأثیرپذیری پیرجماران از حکمت متعالیه و فقه جواهری سخن به میان آورده است. آن چه در ادامه می آید، بخش هایی از سخنان وی در این مجال است؛
هر چند برخی می گویند که ترجمه متون یونانی برای تخطئه و تخریب علوم اسلامی بوده که فلسفه یونان را وارد بر علوم اهل بیت علیهم السلام کرده اند، اما در تاریخ نحوه تعامل ائمه علیهم اسلام با این فرهنگ بسیار جالب است، طوری که هیچ کدام از حضرات معصومین علیهم السلام ترجمه این آثار را تحریم نکردهاند.
برای نمونه در دوره امام رضا علیه السلام، اتفاقا ایشان با بقیه علوم و آثار فرهنگهای مختلف با یک استقبالی به صورت گفت و گو و کرسی آزاد اندیشی برخورد میکردند .
در برخی مواقع میبینیم که حضرت این علوم را در جاهایی که با پایگاه توحید و اندیشه اسلام منافی داشت، تخطئه کرده و در جاهایی که مخالف با پایگاه توحیدی اهل بیت علیهم السلام نبود، نه تنها تخطئه نکردهاند؛ بلکه به دست خود، اصلاح و امضا نمودند و بیشتر در تاریخ میبینیم که آن عقلانیت، حکمت و جدال احسن در این گفتوگوها شکل گرفته است.
فارابی؛ بنیانگذار عقلانیت اسلامی
تحلیل ما این است که اوج تولید و شکل گیری فلسفه اسلامی که متأثر از علوم اهل بیت علیهم السلام بوده توسط فارابی انجام شده است. فارابی بنیانگذار عقلانیت اسلامی ماست و در تشیع و الگو برداری فارابی از علوم اهل بیت علیهم السلام شکی نیست.
فارابی در تلاش بود که بین حکمت افلاطون و حکمت ارسطو و حتی حکمت فهلوی ایران باستان، جمع سالمی به دست آورده و آن را منطبق با کتاب سنت کرده باشد و اینجاست که زمزمه های تولید حکمت اسلامی بدون نگاه صرف به ترجمه فلسفه ارسطو، افلاطون و فهلوی ایرانیان به گوش میرسد.
جمع آراء فلسفی ارسطو و افلاطون کار خیلی سختی است و در خود یونان جمع سالمی بین ارسطو و افلاطون نبود چون یک نوع دوگانگی فلسفی ایدهآلیسم و رئالیسم بین این دو وجود داشت، در حالی که فارابی این کار را انجام داد.
فارابی با جمع فلسفه رئالیسم و ایدهآلیسم توانست با یک ارائه وحدت توحیدی جمع بین دو عالم ماده و عالم ملکوت را بدون تصور دوگانگی و تضاد روایت کند؛ این کار باعث استفاده از ظرفیت عمیق آیات و روایات در حکمت شد.
دوره فارابی به بعد را میتوان دوره اوج شکلگیری عقلانیت حکمی و معرفتی در فهم معارف دینی و شکلگیری زیر بنای اجتهاد معارف دینی در پایگاه حکمی نامید؛ بنابراین تحلیل ما این است که فارابی بنیانگذار عقلانیت اسلامی (با همان گرایش های معارف اهلبیت علیهم السلام) است.
بعد از فارابی «بوعلی سینا» با تأثر از فلسفه ایشان حکمت مشّاء را صورت بندی میکند، طوری که در احوالات خود مینویسد که فلسفه ارسطو را با ترجمه فاربی توانستم درک کنم.
پس از این دوره یک شکاف عمیقی در فلسفه اسلامی رخ داد و «غزالی» با اندیشه خاص خود دسیسه و کدورتی در ماهیت فلسفه اسلامی درجهان اسلام ایجاد کرد که تا همین الان اکثریت قاطبه جهان اسلامی رابطه علمیشان با فلسفه اسلامی شکراب شده است و عقلانیت فلسفی به هیچ وجه نتوانست در مذهب اشعری کمر راست کند.
در حال حاضر یک بخش جدی اشعریگری جهان اسلام متأثر از نظریات غزالی است. در کنار نظریات مخالف غزالی تشکیکات «فخر رازی» در کم رنگ کردن فلسفه اسلامی بیراه نبوده است.
شیخ اشراق و تأثیر آن بر فلسفه
در همین مقطع در ادبیات فرهنگ شیعی ما با «شیخ اشراق» و «سهروردی» مواجه هستیم و در همین زمان که از یک طرف فخررازی و غزالی باعث کم رنگ شدن احاطه فلسفه اسلامی بر جامعه و حاکمیت شدند، شیخ اشراق جمع سالمهای بین فلسفه فهلوی ایران باستان و فلسفه اسلامی شکل میدهد؛ مثلا بحث «اصالهالنور» را از دل آیه «الله نور السموات و الارض» در میآورد و صورت بندی میکند.
در همین دوره تاثیرگذارترین چهره در این مقطع که توانست جریان فلسفه اسلامی را با کلام، معارف و اعتقادات شیعی گره بزند خواجه نصرالدین طوسی است.خواجه نصرالدین طوسی توانست به تنهایی مجداد کار فاربی و شیخ الرئیس و شیخ اشراق را در ادبیات تشیع زنده کند.
ایشان طوری کلام و مبانی اعتقادی ما را با فلسفه عجین کرد که تا به امروز همه معاندین و مخالفین فلسفه، جریانات تفکیکی و اخباری با تمام توان نتوانستند کلام شیعه را از فلسفه تجرید کنند. همه نزاعها و مخالفت ها در برابر کلام عقلی، فلسفه، عرفان و تصوف همه اینها در حوزه شیعه تبدیل به همافزایی و تضارب آراء در معارف شیعه میشد.
با این بستر از جریان شناسی علمی به مکتب حوزه اصفهان در عصر صفوی میرسیم. حوزه اصفهان بعد از سلطنت صفویه حیات تازهای به خود گرفت. در همین بازه زمانی است که ملاصدرای نوجوان بعد از تحصیلات دوره مقدماتی در منطقه شیراز با هدایت اساتید خود به سمت اصفهان سفر کرد و مقیم حوزه اصفهان شد و ایشان به نوعی عصاره فلسفه اسلامی است.
ماجرای ملاصدرا و فلسفه ایرانی
ابتدا و شروع تعلیم حکمت ملاصدرا در شیراز بوده ولی اوج شکل گیری سوالات مهم و پاسخ آنها در حوزه اصفهان در نزد شیخ بهائی اتفاق افتاده است.
در این دوره از حوزه اصفهان، بعد از تنفیذ «محقق کرکی» نسبت به حکومت صفوی، زمینه برای هجرت بزرگان اهل علم به ایران شکل گرفت و حوزه قزوین و اصفهان در این مقطع رونق پیدا کرد.
تدریس حکمت الهیه در حوزه های علمیه توسط بزرگانی چون «شیخ بهائی»، «میرداماد» و «میرفندرسکی» که نوعا همراه با خانواده خود از منطقه «جبلالعامل» هجرت کرده بودند و شاگردان مرحوم محققکرکی در جبلالعامل بودند، شکل گرفته بود.
مرحوم ملاصدرا بعد از هجرت به حوزه اصفهان در درس تفسیر شیخ بهائی با معانی باطنی قرآنی مواجه شده و در کنار حفظ ظاهر آیات قرآن، شاهد شرح و بسط معانی و باطن آیات قرآن کریم توسط شیخ بهائی میشود. پس از شرکت در جلسات مختلف در تفسیر قرآن، مرحوم شیخ بهایی مرید ملاصدرای جوان شده و شاهد ظرفیت عمیق عقلانیت تفسیری در ملاصدرا میشوند. در همین سنین از جوانی ملاصدرا شرح اصول کافی را مینویسند.
ملاصدرا در درس میرداماد که دغدغه جمع سالم از فلسفه مشّاء و اشراق را داشت، با ظرفیت ادبیات فلسفی مشاء و حتی برخی تعابیر اشراقی آشنا میشود و همین دغدغه ها به تدریج به صدرا منتقل میشود.
در یک برههای هم با میرفندرسکی مواجهه معنوی، عرفانی و ذوقی-کشفی داشتهاند و در همینجا ادبیات عرفانی وارد اندیشه ملاصدرا شد. در همین دوران فضای حوزه اصفهان مملو از گرایشهای اخباری شاگردان «محمد امین استر آبادی» بود و دارای کرسی درس بوده و بحث اخباری داشته اند.
به برکت همین فضای حاکمیت اخباریگری در حوزه اصفهان، نوع نگاه به روایات و احادیث در دیدگاه ملاصدرا موضوعیت پیدا میکند و جمع این تضاد باعث ساخت پروژه «فلسفه صدرایی» میشود.
در بین این تضادهای اخباریگری و عقلانیت، دغدغه ملاصدرا این بود که چگونه میتواند یک نظام حکمی جامع را صورت بندی کند؛ در واقع دغدغه ملاصدرا این بود که جنبههای عقلی زیربنای نظام حکمی-معرفتی را همراه با جنبههای عرفانی و توحیدی حقیقت عالم حفظ کرده و در عین حال آن را در داخل جنبههای حیات مادی و دنیوی پیاده سازی کند؛ طوری که این علم یا همان حکمت متعالیه صدرایی با فرهنگ دینی، ارزشهای اخلاقی، اعتقادات کلامی و مذهبی روزمره ناسازگاری پیدا کند.
بسترهای شکل گیری اندیشه سیاسی امام (ره)
یکی از نکات مهم و برجسته ملاصدرا و یکی از مهم ترین بسترهای شکلگیری اندیشه سیاسی امام خمینی (ره)، کاری است که ملاصدرا در فلسفه فقه انجام میدهد. امروزه شدیدا این خلأ را در حوزههای علمیه نیاز داریم. روایتی که فارابی، شیخالرئیس و ملاصدرا در نسبت بین صورتبندی فلسفه و فقه انجام میدهند و به تعبیر امروزی همان فلسفه شریعت را در نظام معرفتی خود مستقر میکند، نکتهای است که ما خیلی در حوزههای علمیه نیاز داریم. ما در مورد قلمرو فقه اطلاعات جامع و دقیقی نداریم. یکی از مهم ترین کوتاهیهای علمی-پژوهشی در حوزه علمیه این است که در مورد میزان کارکردهای فقه تحقیقات عالمانهای نکردهایم.
ملاصدرا دقیقا در نظام معرفتی خود فلسفه شریعت را حاکم میکند و در کتاب «مشهد خامس شواهد ربوبیه» و کتاب «مفاتیح الغیب» خود به طور مفصل به این موضوع پرداخته است.
نکته بسیار جالب این است «امام خمینی (ره)» در طول هفته، چهارشنبه و پنجشنبه صبح ها از جمله کتب اخلاقیای که با استاد خود «مرحوم شاه آبادی» میخوانند، کتاب «مفاتیح الغیب» ملاصدرا بود.
دیدگاه ملاصدرا در این کتاب این است که شریعت باید تنظیم رابطه عباد با خداوند متعال و تنظیم سیاست مدنی بین عباد را انجام دهد و اداره حیات اجتماعی با شریعت است.
اساس فکری کتاب «خطابات قانونی» حضرت امام، «مفاتیح الغیب» ملاصدراست؛ بله صورت بندی فقهی این کتاب، ابداع حضرت امام بود و در این شکی نیست، اما چارچوب فکری و زیربنای فلسفی آن که چطور امام به این میزان تمرکز در نسبت بین قانون و فقه رسیده است و به نوعی میگوید تمام خطابات شارع را باید قانونی فهمید، زیربنای این کار حضرت امام به برکت فلسفه صدرایی است.
از دوره ملاصدارا تا مرحوم امام بزرگان فلاسفه همچون «ملا هادی سبزواری» یا حکمای تهران از جمله «مرحوم حکیم قمشهای» و مرحوم «حکیم جلوهای» به صورت تالیفات و تدریسات مشغول امتداد علمی فلسفه صدرایی و دفاع از عدم نابودی ماهیت فلسفه اسلامی بودند و نفس این کار مانع قطع حیات علمی فلسفه صدرایی در تاریخ بوده است.
موانع امتداد اجتماعی و سیاسی فلسفه صدرایی بعد از ایشان به خاطر اقتضای شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه بوده است، چون دورانی که در آن ایام تجربه میشد یک دوران انحطاط تمدنی بود. در این دوران از یک طرف غرب مدرن استعمارهای سخت نظامی، نرم علمی-روشنفکری و تجاری-صنعتی خود را آغاز کرده بود، از طرف دیگر بعد از زوال صفویه ما آرمان شهر موجود را از دست داده بودیم و این بهت و حزن اجتماعی به شدت ما را همراه با ضریب جریانات ظاهرگرایی به سمت ادبیات تصوف سوق داد؛ به عبارت دیگر گسست امتداد اجتماعی جامعه معاصر و تمدن اسلامی بعد از صوفیه با وجود شاهان بی دغدغه و بیسواد و با کمک افراط ظاهرگرایی و تفریط معناگرایی تصوف که همانند دو لبه قیچی عمل میکردند، پررنگتر شد.
سقوط این شکلی تمدن باعث عدم گرایش جامعه به سمت عقلانیت حکمی شد. دقت داشته باشیم که تصوفِ قبل از صفویه یک مکتب اجتماعی، مبارز و تشکیلاتی بود، بر خلاف تصوف بعد از صفویه که یک مکتب کاملا منزوی از جامعه و بیمسئولیت بود.
دقیقا این دوران، انحطاط و مرگ تدریجی حکمت متعالیه بود؛ نقش فقهای اصولی در دوران انحطاط فلسفه این بود که توانستند جریان اخباریگری و تصوف را با حرکت مصلحانه و انتقادی خود کمرنگ کنند؛ در نتیجه تصوف محدود و اخباریگری به معنای مصطلح از بین رفت.
امام خمینی (ره) چگونه با فلسفه صدرایی آشنا شد؟
یکی از کارهای بسیار ستودنی «مرحوم شیخ عبدالکریم حائری(ره)» موسس حوزه این بود که بستر را برای تدریس همه علوم حوزوی فراهم و تثبیت کرد؛ از طرفی چون در مقام تثبیت حوزه علمیه بود هر استادی که قالب تدریسی داشت و حتی قهر با حوزه علمیه بود، توسط حاج شیخ به حوزه علمیه جهت تدریس علوم دعوت میشد.
در ادامه این دعوت از اساتید برای تدریس، حاج شیخ عبدالکریم چند نفر از افراد فلسفی را جهت تدریس فلسفه به حوزه علمیه دعوت میکنند.
یکی از این افراد «مرحوم میرزا ابوالحسن قزوینی» بود. ایشان مدرس درس «منظومه ملاهادی سبزواری» در حوزه علمیه قم بود و امام به قدری درس منظومه ایشان را میپسندیدند که بیست سال بعد، پسرشان مرحوم آسید مصطفی را مجبور به رجعت به قزوین جهت آموختن فلسفه نزد «مرحوم میرزا ابوالحسن قزوینی» میکنند.
امام درس اسفار مرحوم میرزا ابوالحسن قزوینی را نمیپسندند و درس اسفار را با یک فرد غیر مشهور به اسم «میرزا علی اکبر حکیم یزدی» میخوانند و چون ایشان از سختیهای اسفار که جمع بین عرفان و فلسفه است برآمدند، درس ایشان را میپسندند. حدس بنده این است که امام مقدمات عرفان را با میرزا علی اکبر حکیم یزدی میخوانند.
در حوالی ۱۳۰۵ که سال تاسیس حوزه علمیه قم بود، امام وارد قم شدهاند. «مرحوم محقق محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی صاحب وقایه الاذهان » که امام برخی از آراء اصولی را از ایشان متأثر هستند، از نجف به قم مهاجرت میکنند و توسط حاج شیخ به کرسی تدریس حوزه علیمه وارد میشوند.
امام در این مقطع دو درس «عروض و قافیه» (بخشی از ذوق شعری امام برگرفته از خواندن این کتاب است) و «نقد فلسفه داروین» را نزد مرحوم محقق محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی میخوانند. ایشان دو جلد نقد فلسفه داروین دارند که اخیرا هم چاپ شده است که همین محصول درس این استاد بزرگوار با شاگردانشان نظیر امام بوده است و شروع آشنایی امام با فلسفه غرب از همین جا اتفاق افتاده است.
امام خمینی (ره) در قسمت نفس شناسی کتاب «کشف الاسرار » چندین قول نفس شناسی از پیشا سقراطیان تا دکارت را روایت میکند و این نشانگر آشنایی امام با مفاهیم فلسفه مدرن غرب است.
استاد بعدی امام در بحث علوم عقلی «مرحوم آیت الله شاهآبادی» است. برای ایشان در سال ۱۳۰۷ در تهران در جریان مشروطه چالش بزرگی به وجود میآید، چون با شکست جریان مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضاخان، مشروطه خواهان عملا سرخورده و منزوی شدند.
مهاجرت مرحوم شاهآبادی از تهران به قم، حاج شیخ را مجاب میکند که ایشان را به تدریس در حوزه علمیه دعوت کند و بحث های اخلاقی، عرفانی و فلسفی توسط ایشان تدریس شود.
امام راحل حدود ۷ سال از محضر مرحوم شاهآبادی استاد اخلاق خودشان استفاده میکنند. آشنایی امام با استاد اخلاق خودشان اینطور بوده که «مرحوم آیت الله اراکی» اطلاع داشتند که امام به دنبال استاد اخلاق هستند و مرحوم آیت الله شاهآبادی را به امام معرفی میکنند و امام جذب تدریس تفسیر عرفانی سوره انا انزلناه ایشان میشود.
امام از مرحوم آیت الله شاهآبادی درخواست درس عرفان میکنند که بار اول استادشان امتناع میکنند. مرحوم آیت الله شاهآبادی طی سوال و جواب از آشنایی امام نسبت به حکمت و مقدمات عرفان مطلع و به درخواست امام جواب مثبت میدهد. از همان ابتدا امام به صورت خصوصی با استاد خود در طول هفته تا چهارشنبه ها «شرح فصوص» و پنجشنبه ها کتبی معرفتی همچون «مفاتیح الغیب» را میخوانند.
امام در صدد پیوند انسان شناسی عرفانی با رویکرد انسان شناسی عرفانی- اجتماعی استادشان مرحوم آیت الله شاهآبادی است. تقریر کلان و پایگاه این انسان شناسی قطعا همان حکمت متعالیه صدرایی است، امام در صدد پیاده کردن حکمت متعالیه عرفانی-آسمانی در تک تک جریانات زندگی روزمره است و دغدغه اصلی او اقامه عملی این حکمت متعالیه توسط حکومت ولی فقیه در جامعه اسلامی است.
انسانشناسی عرفانی امام ریشه در نظریه فطرت آیت الله شاهآبادی دارد. نظریه فطرت آیت الله شاهآبادی برگرفته از آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا، پس حق گرایانه، به سوی این آیین روی آور،[با همان] فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است / آیه ۳۰ سوره روم»، است؛ یعنی انسان شناسی عرفانی یا همان موحد ناب توسط عموم مردم در بستر جامعه میتواند شکل بگیرد. امام به عموم مردم به دلیل داشتن فطرت برای اقامه انسان شناسی عرفانی و ساخته شدن موحد ناب در جامعه اسلامی خوشبین بودند.
با وجود انسان کامل، فطرت جمیع مردم اثاره میشود و اثاره فطرتها به معنی کرامت دادن به انسان و شکوفا شدن استعدادهای انسانی است. این نظریه بر اساس نگاه حکمت صدرایی در امام به وجود آمده بود؛ این یعنی اگر ملاصدرا موقعیت و شرایط اجتماعی را داشت با وجود آن رویکرد مصلحانه، حتما در صدد اقامه موحد ناب توسط آحاد انسانها در جامعه اسلامی میشد.
امام در مسیر موحد ناب قائل به این هستند که بعد از سفر عرفانی انسان به خداوند متعال (همان سفر من الخلق الی الحق)، اولیای الهی به سمت مردم برمیگردند (سفر من الحق الی الخلق) تا بتوانند از خلق دستگیری کرده و با خود به سمت حق ببرند و فرق عرفا و اولیای الهی در همین امر است و عارف در همان سفر اول الی الحق میماند.
امام هم صورت بندی تئوری این مسئله را در مصباح الهدایه انجام دادهاند؛ بدین شکل که وظیفه انبیاء و اولیاء و فقهای حاکم در عصر غیبت این است که پس از تعالی با علوم الهی و اهل بیت علیهم السلام باید به محیط اجتماعی برگشته و بتواند محیط اجتماع را همراه خود به سمت حق حرکت دهد. دقت کنید که اینجا موحد ناب هم بستر را برای آحاد جامعه آماده میکند و هم در اثر این رشد اجتماعی خودش رفعت درجه پیدا میکند که با بقیه درجات الهی بسیار متفاوت و بالاتر است؛ در عبارات اهل بیت علیهم السلام به همین موضوع اشاره شده است و حتی در نمازهای خود میخوانیم «و تقبّل شفاعته و الرفع درجته فی امّته»؛ یعنی با قبول شفاعت امت توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله، خود حضرتشان در نزد حضرت حق ارتقا درجه پیدا میکنند. اینجاست که ولایت و امت به هم گره میخورند و پیوندهای وِلاء و وَلاء قلبی تشکیل میشود.
امام از دل این پیوند وِلاء (پیوند قلبی) و وَلاء (حق اجتماعی-امر و نهی به همدیگر) زیر بنای حکمی-عرفانی ولایت فقیه را صورت بندی میکنند؛ یعنی پیوندهای قلبی مومنین طوری شکل میگیرد که همه مومنین نسبت به هم وَلاء (امر و نهی) اجتماعی داشته باشند و این باعث سرعت و کیفیت تکامل جامعه میشود. سه ضلع مثلث امام، آحاد جامعه و امت با هم رشد میکنند و امام اعتقاد دارند که غرض نهایی از خلقت همین استخلاف اجتماعی است و رسیدن به جامعه خلیفه الله است.
امام در دیدگاه جامعه خلیفه اللهی میگویند که اسلام نیامده که یک عارف و عابد ۷۰ ساله فردی بسازد، بلکه اسلام ساختارها و سازههای اجتماعی را به گونهای صورت بندی کرده است که آحاد جامعه با اختیار و اراده تام خود به شکل قاعدهمند بتوانند به رشد و مقام خلیفهاللهی برسند.
تاریخ انتشار: 1403/03/13
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.