رسانه فکرت بررسی کرد؛

ایده و گفتمان شهید رئیسی در دولت‌سازی

ساختار بروکراتیکی که تقریباً همه می‌دانیم که خاستگاهش دینی نیست. از یک تمدن دیگری عاریت گرفته شدهاست و در اینجا کاشته شدهاست و البته به آن دچار هستیم. در اول انقلاب اسلامی تلاش‌هایی کردیم برای اینکه بتوانیم طرح‌های موازی به او بزنیم. از جمله خود سپاه در کنار ارتش و از جمله شاید حدود بیست نهاد ما تأسیس کردیم. از جمله مهم‌ترینش جهاد سازندگی. امکان استمرارش را نداشتیم به این دلیل که نتوانستیم آن را تئوریزه نماییم.

به گزارش فکرت، به مناسبت انتخابات ریاست جمهوری برنامهای با عنوان «ابهام ایده و گفتمان شهید رئیسی» با حضور حجت‌الاسلام علی محمدی توسط رسانه فکرت برگزار شد.

 

مجری: در آستانه انتخابات یک پرونده کلانی با عنوان دولت مقتدر بستیم و در سه لایه بحث‌های خودمان را پیش بردیم. لایه اول بحث‌های کاملاً مبنایی داشتیم که ما در ایران، ایده دولت اصلاً داریم یا نه؟ لایه دوم گفته شد که یکی از کارهای مفید این است که بهصورت تجربی دولت‌هایی که بعد از انقلاب به وجود آمده‌اند بهصورت کارگاهی بررسی کنیم. ببینیم چه ایده‌ای داشته است و چطور این ایده را پرورانده است و به صحنه اجرا کشانده است و این ایده چقدر آسیب داشته است و چقدر مزایا داشته است؟ و لایه آخر که کاملاً انضمامی می‌شود، تحلیل همین شش نامزدی است که هستند. این‌ها چه ایده‌ای دارند و آیا واقعاً ایده‌ای دارند و یا اینکه کلیات ابوالبقایی را سر هم می‌کنند و این ایده‌هایشان اگر دارند چقدر به رشد و بالندگی کشور کمک می‌کنند؟ بحثی که در خدمت میهمان برنامه هستیم آن لایه دوم است که گفتیم در مورد دولت شهید رئیسی بیاییم و روی این بحث صحبت کنیم که ایده مرکزی دولت ایشان چه بود و ایشان از ابتدایی که وارد ریاست جمهوری شد دنبال چه بود و این ایده‌اش چقدر می‌توانست کشور را رشد بدهد و چقدر می‌توانست در جهت پیشرفتی که مد نظر ما است کمک کند و سوم اینکه تا کجا آمد و تا کجا توانست آن را اجرایی کند و چقدر آسیب داشت و نقدهایی که می‌شد چقدر قابل اعتناء بودند؟ 

 


محمدی: خدمت شما عرض کنم که برای اینکه مقداری در مورد مفهوم ایده دولت و نه ایده درباره دولت، نه! ایده‌ای که یک دولت باید متضمن آن باشد [صحبت کنم] و بحث روی این متمرکز بشود و بعد مقدماتی را عرض کنم تا ببینیم که وقتی از این صحبت می‌کنیم که یک دولت چه ایده‌ای دارد و اساساً موضوعش چیست تا بعد بگویم که چه ایده‌ای درباره چه چیزی باید داشته‌باشد.


در این چند روزه شاید در جلسات مختلف عرض کرده باشم و یکبار دیگر عرض می‌کنم و خلاصه‌تر اما تیزتر که ببینید در طول تاریخ خودمان و در طول سنت خودمان، عمدتاً منعزل و منزوی از مقام قدرت و اجرا به نحوه رسمی بودیم. یعنی شیعه همیشه در یک حاشیه‌ای از امر اجرا و اداره قرار داشته است. مگر در جریانی مثل آل بویه و اسماعیلیون و کسانی که در برهه‌هایی قدرت اجرایی هم در دستشان بود و حکم روایی می‌کردند. ولی واقعش این است که ما همیشه در یک فاصله‌ای از امر اجرا و اداره بودیم. به همین خاطر مسند حاکمیت عمدتاً موضوع و مسأله‌هایش موضوع اصلی ذهن ما نبوده است. هرچند که ما وقتی در حاشیه‌ام هم بودیم بالاخره امر اداره متناسب با این موقعیت خودمان را هم داشتیم و بسیاری از علوم ما از جمله فقه و بهخصوص فقه در همین بستر بالیده است و رشد کرده است و توانسته است در لایه‌های مختلف دستاوردهای بسیار مهمی برای حفظ نظم شرعی حیات اجتماعی ما در شرایط مختلف پیشنهاد بدهد. از زمانی که زمان حالا یک حالت رخا و راحتی و گشایشی است تا زمان‌هایی که زمان‌های حاد اضطراری و زمان‌های حاد تقیه‌ای و حالا شرایط دیگر. ما در حدود صد و صد و بیست سال گذشته یک اتفاق و هوشمندی و بیداری در ملت ایران شکل گرفت و ما با اتفاقی که در انقلاب مشروطه شکل گرفت توانستیم در یک نظم کلان اجتماعی و در یک ساخت کلان اجتماعی بخشی از اختیارات سلطان و حاکم را که پایبند به حدود اسلامی و قواعد اسلامی و موازین اسلامی نبود از آن سلب کنیم. 


یعنی در انقلاب مشروطه و قانون اساسی که نوشته شد اتفاق بزرگی رقم خورد و دو بخش از سلطان گرفته شد: یکی مسأله قانونگذاری در اموری است که شرعیات به نحوه ثابت در آن‌ها وجود دارد. یعنی ما فتوایی داریم که فقهای ما شریعت را استخراج کردند و به قواعدی رسیدند. این‌ها قواعد ثابت شدند. بخش زیادی از این‌ها در حدود و ثغور شرعیه مردم است. مثل حدود و ثغور مسأله مالکیت و حدود ثغور مسأله تعاملات اجتماعی و حدود شرعی تعاملات اجتماعی و بسیاری از امور دیگر که به احترام مال، عرض، ناموس و جان مسلمین برمی‌گردد. عمدتاً روی این چهار عنوان فقهی قابلیت صورت‌بندی دارد. ما توانستیم که قواعد شرعی را بهعنوان قواعد ثابت بالادست قانون اساسی قرار بدهیم. سلطان دیگر حق ندارد که به این‌ها تعدی نماید. سلطان در مقام اجرا نمی‌تواند مالکیت‌ها و آبروی مؤمنین را و نمی‌توانید نوامیس مسلمانان و جان مسلمانان را نامحترم بشمارد. 


یک اتفاق دیگری که در قانون اساسی مشروطه افتاده است و بسیار هم مهم بود تفکیک مصلحت‌سنجی عینی از سلطان است. چون ما همیشه قوانین ثابت ممکن است که داشته باشیم اما کسی که در مقام اجرا است در یک مقتضیات زمان و مکان خاص، مصلحت ایجاب می‌کند و شرایط خطیر کنونی ما را مجبور می‌کند که از قوانین عادی دور کند و شرایط خاص، احکام خاص می‌خواهد، ما این را هم از سلطان گرفتیم. و تحت عنوان قواعد ما لا نص فیه دوباره به مجلس دادیم و در نهایت تصحیح و تنفیذ فقها بود. این دیگر کار اصلی بود که با تصحیح و تنفیذ فقها در متمم دوم قانون اساسی مشروطه توانستیم جایگزین نماییم که چیزی شبیه است و تأکید می‌کنم که شبیه است اما از نظر دقت فقهی متفاوت است با آن چیزی که در شورای نگهبان خودمان داریم. مجلسی است و قوانین تصویب می‌کند و درنهایت اگر بخواهد وجه قانونی پیدا کند باید در نهایت از بستر فقاهت عبور نماید. 


گفتم که ظاهرش شبیه است اما ماهیتش متفاوت است و البته موضوع بحث ما نیست. ما توانستیم که سلطان از این دو لحاظ مهار کنیم. اما واقعش این است که در هیچکدام از طرفین دعوا در آن دوره حتی به مخیله‌یشان هم نمی‌زند که ما برویم بهسمت یک نظام سیاسی که سلطان نداشتهباشد. یعنی نه مرحوم میرزای نائینی (ره) و طرفداران ایده مشروطه و نه طرفداران ایده مشروعه یا مشروطه مشروعه هیچکدام در مخیله‌یشان هم نمی‌گنجد و اساساً تصویری ندارند از اینکه اگر شاه برود، چطور امر اداره اجتماعی می‌خواهد شکل بگیرد. میرزای نایینی وقتی که به این حرف می‌رسد می‌گوید که قدر مقدور ما همین است و ما امکان قلع ماده فساد و اصل سلطنت را نداریم. با اینکه هم مرحوم شیخ فضل الله نوری (ره) و هم مرحوم میرزای نائینی (ره) نظر نهایی فقهی شأن ولایت مطلقه فقیه است. یعنی ولایت عام انتسابی فقیه را از طریق ادله لفظی هر دو بزرگوار قبول دارند. اما امکان اجرایی شدن را ندارند. 


این مسأله می‌رسد تا سر مسأله انقلاب اسلامی. مسأله انقلاب اسلامی که شکل می‌گیرد، امام در کشفالاسرار یک صحبتی با مقام اجرا دارد و نکات مهمی دارد اما می‌ترسم که از بحثم دور بشوم اما دوستان را ارجاع می‌دهم که این کشفالاسرار را بخوانند و با هم مباحثه کنند که امام چطور با مقام پادشاهی حرف می‌زند و مقیدش کند که اگر می‌خواهی پایدار بمانی چه چیزهایی را در ایران باید رعایت کنی. امام وقتی که در نجف تبعید می‌شوند و می‌روند همان جا یک فرمایشی دارند و البته سال 59 هم دوباره به آن اشاره می‌کنند. اما در نجف بحث سر این است که ما برگردیم، شأن فقها که مقام اجرا نیست و ما نمی‌خواهیم اجراییات را دست بگیریم و هدایت کلی اجتماعی را دست می‌گیریم. اصطلاحی که امام برای هدایت کلی می‌گذارند، سیاست معنوی است. سیاست روحانی است. یعنی یک هدایت کلی در جامعه باید شکل بگیرد و اسمش سیاست روحانی یا الهی است و شأن فقها را حضور در این سطح از سیاست می‌داند. 


در بحث اجراییات بهدنبال کسی است که این شخص باید این مصلحت اسلام را در نظر می‌گیرد و در قالب موازین اسلام و حدود اسلامی هم می‌تواند امور را اجرایی نماید و حالا تعبیر امام این است که ما را نه به دامن شرق می‌اندازد و نه ما را دامن غرب می‌اندازد. این را واگذار می‌کند و لازم نیست که خود روحانیت در اینجا بیاید و اینجا بایستد. آن جایی که روحانیت می‌خواهد بایستد کجاست؟ حضرت امام یک سه‌گانه مهمی دارند برای توضیح این مبنا که سیاست شیطانی، حیوانی و الهی است. 

 


می‌گویند که شما دو گونه سیاست دارید که غیر از سیاست دینی است که یکی شیطانی و دیگری حیوانی است. شیطانی این است که یک دسته‌ای بالا دست جامعه هستند و می‌خواهند به نفع خودشان تمام ثمرات و ما حصل و دسترنج مردم را مصادره کنند و استثمار کنند و مردم را به استضعاف بکشانند و مردم را خرج مطامع خودشان کنند و این سیاست شیطانی است. در کنار این امام سیاست دیگری را برمیشمارد و می‌فرمایند که این‌ها ظاهراً آدم‌های خوبی هستند و دلسوز هستند و دوست دارند که مردم به رشدی برسند و منافع خودشان وسط نیست. واقعاً دلسوزانه برای ملت و به صلاح مردم تصمیم می‌گیرند. اما مشکلشان این است که محدوده صلاح را امور مادی و امور دنیایی انسان‌ها فهم می‌کنند و فقط آن نشئه حیوانی انسان را از آن فهم دارند. به همین خاطر امام اسم این را سیاست حیوانی می‌گذارد. و بعد می‌گویند که یک جریان انبیایی هست که آن سیاست الهی است و تمام مصالح دنیا و آخرت، نشئه دنیا و آخرت را با هم می‌بیند و براساس آن برای مردم تصمیم می‌گیرد و خودش هم وسط نیست. لذا این تفاوتی با سیاست شیطانی دارد. اینکه خوب برای مردم است واقعاً و یک تفاوتی با سیاست حیوانی دارد و آن دیدن در حقیقت تمامی ظرفیت انسان براساس آن جبلت و خلقتی که دارد. 


امام تفکیکی که می‌کنند در این سیاست، حرفش این بود که وقتی من در این سیاست می‌ایستم، سیاست اجرایی را امکان واگذاری دارم. من تلقیم این است که امام بعد از حضورشان در ایران درک دقیق‌تری پیدا کردند از این شأن اجرا. چون می‌دانید که قبلاً گفتند که ما لازم نیست خیلی دخالت کنیم و همان ابتدا هم به نهضت آزادی واگذار کردند که شما بیایید و دولت موقت را شکل بدهید. اما با اتفاقی که در دولت آقای بازرگان می‌افتد و با اتفاقی که با بنی‌صدر بعد از آن می‌افتد، امام به این نتیجه می‌رسد که اینجا این تجربه خیلی وجود ندارد. اینجا این تجربه تاریخی خیلی وجود ندارد. خصوصاً در سخنرانی سال 59 توضیح می‌دهند و می‌گویند که من قبلاً گفته بودم در نجف که ما وارد این امور نمی‌شویم اما این تا زمانی است که یک کسی در این مسیر ما را نگه دارد و طبق موازین اسلام حرکت کند و در عین حالا ما را به دامن شرق و غرب نیاندازد. و تا زمانی که این شخص پیدا نشود ما ابایی نداریم از اینکه روحانیت هم در اینجا حضور یابد. بعد سخنرانی دیگری هم دارند و می‌گویند من یک چیزی گفتم و حالا نمی‌توانید دائم آن را تکرار نمایید و ما را از اینجا بردارید و ما فعلاً هستیم و این را سفت می‌چسبیم و این حرف‌ها در ما اثر نمی‌گذارند. 


این سخنرانی معروفی است که در مورد آقای کاشانی صحبت می‌کند که من فلک الافلاک خرمآباد رفتم و ایشان را دیدار کردم و آن پاسبانی که با ما بود، در همان جا جلوی بنده به آقای کاشانی گفت که این چه کاری بودید که کردید و شما خودتان را خراب می‌کنید و این امور را برای افراد دیگری بگذارید. و آقای کاشانی اینجا آن جمله معروف «خیلی خری!» را اینجا می‌گوید. آقای کاشانی گفتند که «تو خیلی خری!» اگر من دخالت نکنم چه کسی دخالت کند؟! آن سخنرانی، خیلی سخنرانی مهمی از امام برای فهم سیاست در نگاه ایشان است. 


چرا این مقدمه را گفتم؟ چون می‌خواهم سر مفهوم این برسانم که دولت چه وقت ما می‌فهمیم که ایده‌ای دارد یا ایده‌ای ندارد یا سنخ ایده‌ای که دولت باید متضمن آن باشد چه فرمی است و در کدام منزلت است؟ در منزلت اجراییسازی سیاست‌ها است. به همین خاطر فکر نکنیم که اگر یک دولتی خیلی حرف‌های تئوریک می‌زند و خیلی بحث از مبانی می‌کند و خیلی شعارهای انقلاب اسلامی را تکرار می‌کند ضرورتاً حاوی ایده‌ای است. ما اول بدانیم که ایده در این موقعیت را داریم صحبت کنیم و این ایده چه فرمی باید داشتهباشد و چه چیزی را باید حل کرده باشد و بعد بگوییم که دارد یا ندارد. چون آدم‌ها شوون مختلفی دارند و در وضعیت‌های مختلفی قرار می‌گیرند. من وقتی که یک کسی در منصب سیاست روحانی جامعه قرار می‌گیرد، صرف اینکه بگوییم که این آدم فیلسوف خوبی است. من نمی‌توانم بگویم که ایشان ایده سیاست دینی را دارد. ایده‌های فلسفی دارد. حتی ممکن است فلسفه سیاسی هم بگوید اما اینکه چگونه میتوان حرکت عمومی درست کرد؟ چگونه میتوان در برابر جریان کفار جامعه مؤمنین را متحد کرد؟ یا اساساً وزن امور، در این میدان درگیری بین جهان‌های اجتماعی متفاوت، جامعه کفار، جامعه مؤمنین، جامعه منافقین، جامعه مستضعفین چه نقاط تلاقی دارد؟ اولویت‌های ما کجاست؟ تا این از دل آن بحث‌های بنیادین بیرون نیامده باشد، این آدم نظریه سیاست اجتماعی ندارد. 


نمی‌تواند در موقعیت یک سیاستمدار فکور و پا در مبنا دار تلقی بشود. چالشی که خیلیوقت‌ها ماها داریم و طرف مثلاً سابقه فیلسوفانه یا فقیهانه دارد. در یک منزلتی که او را قرارش می‌دهید، می‌بینید که بعد از مدتی فارغ از عقبه علمی کاملاً عرفی عرفی است. این آدم هیچ ایده‌ای اینجا ندارد. یعنی آن حرف امتداد خودش را در این موقعیت پیدا نکردهاست. 


ما الان در فضای ایده دولت هستیم. ایده دولت نه نظریه کلان دولت. می‌خواهم بگویم که کدام دولت چه ایده‌ای دارد؟ باید چه چیزی داشتهباشد تا بگویم چه ایده‌ای دارد؟ اینکه چگونه سیاست‌ها را می‌تواند اجراییسازی کند، در این بستر پیچیده و در این بستر پر تزاحم. تأکید می‌کنم که در این بستر پر تزاحم و اتفاقاً به نظر می‌رسد که چالش اصلی رؤسایجمهور وقتی در این موقعیت قرار گرفته‌اند همین است. با یک حرف‌هایی و با یک شعارهایی و با یک مطلوبیت‌هایی در این موقعیت می‌نشینند در حالی که پر تزاحمترین منصب در جمهوری اسلامی، منصب ریاست جمهوری است که شما در میانه آرمان‌ها و امور و نهادهای هم عرض و در عین حال در محاصره اقتضائات عینی و شرایط کف میدان، می‌خواهید یک کاری را محقق نمایید. چگونه در این میانه می‌ایستید؟ چگونه تعادل وجوه مختلف را رعایت می‌نمایید؟ 


این اگر حل نشود و اگر در این پیچیدگی این موضوع نایستیم ما بعضاً سخنرانیهای یک رئیسجمهور را و بعضاً کتاب‌های یک رئیسجمهور، بعضاً طرح‌های یک رئیسجمهور، بعضاً سابقه‌ی کاری یک رئیسجمهور را فکر می‌کنیم که نظریه دولتش است. در حالی که او زمانی این همه می‌توانند دلالت بر نظریه این شخص ریاستجمهور در مقام اداره بزرگ‌ترین ساختار بروکراتیک جمهوری اسلامی داشتهباشد که بتواند به من نشان بدهد که چگونه در این تزاحم و چگونه در این حضور حداکثری بردارهای متنافر و متضاد قدرت در میدان عمل، چطور می‌خواهد راهی بهسمت آرمان‌ها باز کند؟ 


تا این را توضیح بدهد نظریه دولت ندارد که! بنیاد ممکن است که داشتهباشد. مبنا ممکن است که داشتهباشد. طرح اجرایی خرد ممکن است که داشتهباشد. یعنی هم می‌تواند پیش باشد و هم پیشش باشد اما نظریه دولتش را باید توضیح بدهد. با این طرح بحثی که عرض کردم حالا باید برگردیم و بحث جناب آقای رئیسی را یک خوانشی کنیم و ببینیم که جناب آقای رئیسی در این موقعیت ما چه ایده‌ای را از ایشان می‌توانیم استنباط و استظهار کنیم که ایشان چگونه بزرگ‌ترین ساختار بروکراتیک کشور را اداره می‌کرد؟ 


ساختار بروکراتیکی که تقریباً همه می‌دانیم که خاستگاهش دینی نیست. از یک تمدن دیگری عاریت گرفته شدهاست و در اینجا کاشته شدهاست و البته به آن دچار هستیم. در اول انقلاب اسلامی تلاش‌هایی کردیم برای اینکه بتوانیم طرح‌های موازی به او بزنیم. از جمله خود سپاه در کنار ارتش و از جمله شاید حدود بیست نهاد ما تأسیس کردیم. از جمله مهم‌ترینش جهاد سازندگی. امکان استمرارش را نداشتیم به این دلیل که نتوانستیم آن را تئوریزه نماییم. این مستند جوان مرگ را حتماً دیده‌اید و اگر ندیده‌اید حتماً ببینید. من آن قسمت که در مجلس، نمایندگان مجلس بلند شدند و هرکدام عضوی از جهاد را مثله کردند و جدا کردند من آنجا گریه کردم. عمدتاً هم روحانی و آخوند هم بودند اگر فیلمش را ببینید. یعنی با انگاره‌ی نظم سر تحول را بریدند. 


چون دوستانی که از جهاد رفتهبودند به نظرم نتوانسته بودند آن فرمایش شهید بهشتی را تئوریزه نمایند که شما نروید خط به خط بشوید با وظایف ساختارهای رسمی کشور و در طرحشان این اتفاق افتادهبود. به همین خاطر تک تک آقایانی که آمدهبودند شروع به اشکال کردن کردند که خب! شما گفتید چه؟ آن بندهخدا رفتهبود آن جلو و توضیح می‌داد که ما در جهاد در مساجد حضور می‌یابیم. تبلیغ اسلام و انقلاب می‌کنیم. مردم را بسیج می‌کنیم که بیایند و راه سازی کنند و جاده سازی کنند و بیایند در جنگ حضور یابند و بیایند فلان کنند و در تمام کارهایی که آن وقت یکی یکی وقتی که تمام شد آن حرف، تمام نهادها و هرکدام از این افرادی که به نمایندگی از این نهادها، گفتند که شما در مساجد حضور می‌یابید؟ این کار روحانیت است. تبلیغ دین می‌کنید؟ ما که سازمان تبلیغات داریم. ساختار تبلیغات داریم. 


شما مردم را ترویج می‌کنید که در راهسازی کار کنند؟ ما که وزارت راه داریم. شما می‌گویید که مردم در جبهه حضور یابند؟ ما بسیج و سپاه و این‌ها داریم. شروع شد و یکی یکی تمام آن پیکره را، قطعاتش را جدا کردند و یک شیر بی‌یال و دم و اشکمی بود که دیگر امکان بقا بهصورت طبیعی را نداشت. در حالی که به نظرم شهید بهشتی بهعنوان متفکر اصلی ایده جهاد حرفی که ایشان زدهبود این بود که شما می‌خواهید یک تصمیماتی بگیرید، این تصمیمات را می‌خواهید خودتان با تصدی خودتان انجام بدهید و یا می‌خواهید مردم را به میدان بیاورید؟ شما بهعنوان ساختار رسمی و بروکراتیک نمی‌توانید مردم را به میدان بیاورید و این ساختار برای آوردن مردم به میدان طراحی نشده است. شما هر چه می‌خواهید آنجا بدهید وجه مردمیش را به ما بدهید تا انجام بدهیم. که حالا در خود قانون اساسی دیدید که در بعضی از بندها نوشته است برای تسریع اجرای برنامه‌ها به یک جاهایی که می‌رسد برای تهیه و تنظیم برنامه‌ها، هردوتایش در آن بوده است. یعنی ایده‌ی قانون اساسی ما و مخصوصاً ایده مرکزی که آقای بهشتی رحمه الله علیه در چندین و چند جلسه در مبانی قانون اساسی توضیح می‌دهند این بوده است که ما با این ساختار بروکراتیک چطور باید مواجه بشویم. 


اصلاً در مقدمه قانون اساسی می‌گوید که ساختار بروکراتیک که در فضای طاغوتی مدرن شکل گرفته است. بروکراسی طاغوتی تعبیر خود قانون اساسی ما بود. ما چندین و چند نهاد درست کردیم اما پشتوانه نظری نتوانستیم درست کنیم. نتوانستیم بقای آن ساختارها را تضمین کنیم. یک چیزی وقتی که تئوریزه نمی‌شود امکان بقا پیدا نمی‌کند. یک مثالی یکی از اساتید می‌زدند و می‌گفتند که شیر بهصورتی در سه روز فاسد می‌شود. در بهترین وضعیت در دو سه روز شیر فاسد می‌شود. می‌گفت که این را در آزمایشگاه می‌برند و روی این کار انجام می‌دهند و با پاستوریزه کردن و همونیژه کردنش و با همه کارهایی که رویش انجام می‌دهند، امکان بقای شیر را از سه روز به سه ماه می‌رسانند. به شش ماه می‌رسانند. مدت‌دار می‌کنند با نگاه نظری و با بردنش در وجه تئوریک، امکان بقاء به او می‌دهند. 


ساختارها از همین دسته است. ممکن است که در یک اتمسفر اجتماعی با یک شور اجتماعی و با یک درک وجدانی و ایمانی، متولد بشود ولی در مصاف بلند مدت با ساختارهایی که عقلانیتی پشتش است ولو بهغلط، امکان بقا ندارند. شما بروید و خاطرات مرحوم آقای عظیمی را در باب جهاد بخوانید و کسان دیگری که بودند که اشکالات از کجا شروع می‌شد؟ بحث کلی‌شان اینطور است که می‌گویند ما در بحث جهاد، برنامه ریزی از پایین بود. ما بهعنوان شورای جهاد جهت گیری های کلی را حفظ می‌کردیم. ایده و طرح همهچیز از پایین می‌آید. بودجه را هم سعی می‌کردیم تقسیم کنیم و خودشان بودجه تأمین می‌کردند و خرج می‌کردند. بعد آمدند و گفتند که این بیت المال است و بدون مطمئن بودن نمی‌شود تجویز کرد و خطا دارد. خیلی خوب! شما می‌توانید خطا را بپذیرید؟ شما این حیف و میل بیت المال یا پولی که در دست مردم است را نادیده بگیرید؟ همین حرف باعث شد که دیگر فقط از پایین نباید بیاید و ما فقط باید تصویب کنیم. مفهوم تصویب وسط می‌آید. چون می‌خواهند گردن بگیرند. بعد می‌گویند که اینجا جاده اینطور است و جای دیگر بهطور دیگر است. پس باید طرح جامع داشت. از این بهبعد یک طرح جامع داشتهباشید و ذیل طرح جامع حرکت کنید. 


کاملاً معقول است. کاملاً عقلانی است و ژست علمی و عقلایی دارد. پای این بحث که آرام آرام باز می‌شود این خود همان هیولایی است که از آن می‌ترسیدیم. یعنی بروکراتیک شدن فرآیندها. تک سایز شدن فرآیندها. خفه کردن خلاقیت‌های میدان به اسم نظم عمومی و نظم اجتماعی. بهعنوان نگاه جامع و کلان داشتن و هر چیزی سر جای خودش بودن. این تلقی که از عدالت است که هرکسی سر جای خودش و من هم تعیین می‌کنم که این جاها کجاست. با پرچم زمین زدن انقلاب اسلامی که نمی‌آید. کاملاً صورت معقول دارد. وجه عقلانی دارد. این می‌آید و می‌گیرد. ما نتوانستیم این عقلانیت یعنی علوم انسانی اسلامی، علوم اجتماعی متناسب با انقلاب اسلامی را تئوریزه کنیم. 


الان در دولتی هستیم به اسم آقای رئیسی که می‌خواهد برای اجراییسازی سیاست‌هایی، در ظرف فقدان عقلانیت اجتماعی متناسب با انقلاب اسلامی می‌خواهد کاری کند. اگر می‌خواهیم آقای رئیسی را صورت‌بندی کنیم. فهمی از آقای رئیسی پیدا کنیم بهعنوان کسی که اگر می‌خواهیم دولت آقای رئیسی را تئوریزه کنیم باید در این ظرف فهمش کنیم. در ظرفی که ساختاری آمده است و لحظه به لحظه خودش را بر ما تحمیل کرده است. با خودش و عقلانیتی که بر آن مستظهر بوده است، هر ایده و نهاد متقابلی که با خودش آورده است و ما در انقلاب اسلامی آن را تجربه کرده‌ایم به آن تهاجم کرده است می‌خواسته آن را منحل در خودش نماید و در بسیاری از مواقف موفق هم بوده است. ما در ظرف اقتدار چنین نظمی، چنین ساختار پرقدرتی و در ظرف فقدان آن عقلانیت کلاسه شده‌ی اجتماعی حالا می‌خواهیم دولت آقای رئیسی را می‌خواهیم صورت‌بندی کنیم و فهمش نماییم. 


ما در وضعیت فتح ساختار دولت بهمعنای قوه مجریه که این موضوع، موضوع چهل ساله ما در جمهوری اسلامی است. یعنی اگر آن فرآیند پنج گانه حضرت آقا را اگر ببینید که ما نهضت اسلامی داشتیم. ما نظام اسلامی داشتیم. ما در مرحله دولت اسلامی هستیم و بعد جامعه اسلامی و بعد تمدن نوین اسلامی و خود حضرت آقا می‌گویند که ما چهل سال است که در مرحله سوم متوقف هستیم. هرچند که رابطه‌ مقام دولت اسلامی و جامعه اسلامی کاملاً خطی نیست که این تمام بشود آن شروع بشود. اما بی‌تردید اسلامیت و اصلاح نهاد حاکمیت بهمعنای اعم خودش که خانه اصلیش و مهره اصلیش قوه مجریه است. یعنی حجمش قابل مقایسه با سایر قوا نیست. اصلاح این و میزان اصلاحش ظرفیت ساز برای اسلامیت جامعه است. 


یک تعبیری حضرت آقا در سال 95 در جمع شورای اصلی و شورای نهایی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت دارند که می‌فرمایند تا زمانی که دولت اسلامی شکل نگیرد تمام این بحث‌هایی که شما برای سبک زندگی ایرانی اسلامی دارید می‌کنید در حد گفتمان باقی خواهد ماند. یعنی اینطور نیست که شما این مرحله را بپرید. نمی‌توانید بدون اصلاح ساختار حاکمیت انتظار معجزه در سبک زندگی مردم داشتهباشید. 


این تقدم این دولت سازی بر جامعهسازی، این تقدم، از حضرت آقا می‌پرسند که این تقدم چرا؟ حضرت آقا می‌فرمایند در روایت داریم که «کونوا دعاة الناس به‌غیر السنتکم». حاکمیتی که خودش را اصلاح نکند نمی‌تواند منادی اصلاح جامعه باشد. یا اینکه در بعض روایات داریم که مؤمن خودش از خودش در سختی است و دیگران از او در رخاء هستند. کسی نمی‌تواند برای اصلاح به دیگران بیش از خودش سخت بگیرد. این منطق، منطق ولایت دینی نیست. منطق سیاست دینی نیست. ما در این وضعیت دولت اسلامی که گفتم دولت در اینجا کل نهاد حاکمیت است و البته بزرگ‌ترین مهره‌اش قوه مجریه است. ما جناب آقای رئیسی را داریم که در این موقعیت قرار گرفته است. یک ابتلای جدی تاریخی در مقام اجرا داریم. با مسأله دولت مدرن و نهادهای بروکراتیک مسأله بغرنج‌تر شدهاست. و ما البته تجربه‌های موفقی در اول انقلاب اسلامی و حتی در قبل از آن در دوره‌ی مواجهه ما با غرب تا الان داریم و نمونه‌های موفق جدی داریم که بزرگان ما ایده‌هایی داده‌اند. از خود مشروطه گرفته است تا برسد به حواشی ماجرا. در بخش اقتصاد شما شرکت اسلامیه دارید. شما کاری را دارید که در لار با اسید عبدالحسین لاری اتفاق افتاده است را دارید. در خود فضای پهلوی اول شما طرح شذرات المعارف آیت الله شاه آبادی را دارید. در فارس طرح حزب برادران آقای اسید نورالدین حسینی الهاشمی را دارید. شما همین اتفاقات را در خود تبریز دارید. یعنی اینطور نیست که فکر کنیم هیچچیز نیست. ما اتفاقاً روایت این نهادهای اجتماعی قدرتمندی که در مقابل تهاجم همه جانبه نهادهای اجتماعی و سیاست‌های مهاجمانه تمدن غرب داشتیم، نمونه‌های موفقی داشتیم. 


در بعد از انقلاب ما قریب به بیست نهاد تأسیس کردیم. این تجربه گرانسنگ برای ایستادن در این موقعیت در دست ما است. اما اتفاقی که با این سیستم بروکراتیک پیدا کردیم این است که در دهه 1370 بعد از جنگ حالا در اوایل دهه هفتاد و اواخر دهه شصت، در جریان فکری می‌آید در مقام پشتوانه سیاست اداره دولت قرار می‌گیرد. و آن این است که ما باید تا جایی که می‌شود بهسمت سیاست تعدیل ساختاری برویم. دولت بزرگ است. باید به این سمت برویم که آن کوچک نماییم. باید بهسمت واگذاری آن برویم. حتی وقتی جلوتر می‌آییم ادبیات جریان لیبرال دموکراسی در این قضیه پررنگ‌تر هم می‌شود. و البته یک جاهایی هم عقلانیت و ادبیات نهادگرایی هم به آن اضافه می‌شود. حالا تفاوت این دو و اینکه چطور وارد ایران شدند این سر جای خودش و موضوع بحث من نیست و باید حتماً قرائت بشود و روایت بشود در جمهوری اسلامی. 


اما در کل یک جریان تلاش می‌کند که دولت را تا می‌شود شوونش را و امور را واگذار به بخش خصوصی کند. اسمش را می‌گذارد مردمی سازی. اسمش را می‌گذارد واگذاری به مردم. اما هرچه جلوتر می‌آید می‌بینید که با یک بی تعهدی و با یک بی مسئولیتی ظاهراً نمی‌ایستد تا واقعاً قضیه به مردم برسد. حاضر است که با چند تا تیم حرفه‌ای و شرکت‌های حرفه‌ای بزرگ کار کند چون هم امکان حسابرسیش راحت‌تر است و هم امکان نظارتش راحت‌تر است و هم اینکه این‌ها حرفه‌ای هستند و احتمالاً کاربردی‌تر و کارآمدتر می‌توانند طرح‌هایی را بیاورند و به نتیجه برسانند. 


دولت‌هایی که هم در دولت سازندگی و هم در دولت اصلاحات و هم در دولت اعتدال ما با چنین فضایی مواجهیم. با فراز و فرودهایی که دارند. فعلاً من یک کاسه می‌کنم. چون در دولت آقای خاتمی تلاش کرد که با سیاست‌هایی دست فرمانش را بچرخاند در برنامه چهارم که نشد. حالا خود آن روایت دارد که چرا نتوانست از دست کارگزاران در برود. با اینکه آقای حسین عظیمی را آوردهبود و این حسین عظیمی غیر از آقای عظیمی جهاد است. 


آقای حسین عظیمی جزء فیلسوفان توسعه در ایران و وابسته به مکتب فکری نهادگرایی است و بحث‌های مهمی دارد و ایده‌های مهمی را طرح می‌کند. اما نشد. هم فوت کردند و هم اینکه آن بحث به نتیجه نرسید و اقتصاد جناب آقای خاتمی به روال قبلی که آقای هاشمی ریلگذاری کردهبودند برگشت. یک تجربه هم با آقای احمدینژاد دارید که ایشان می‌آید و با این ساختار درگیر می‌شود و انقلابی هم درگیر می‌شود. تشخیص می‌شود که سازمان برنامه بودجه قلب تپنده عقلانیت فاسد است و آن را تعطیل می‌کند. و تلاش می‌کند که شوونات کشور را با دوندگی بیش از حدی که دارد و طاقتفرسا است و از خودش فقط برمی آید، بتواند آن عقب افتادگی و این اختلال را جبران نمایند. 


اما اتفاقی که با آقای احمدینژاد در نهایت می‌افتد، این است که حضرت آقا چند بار به ایشان تذکر دادند که برای اتفاقی که دارد رقم می‌خورد پشتوانه عقلانیت درست کنید و ایشان این اتفاق را رقم نزد. یعنی ایده اجراییسازی اگر با ایشان منقح می‌شد و تجربه ایشان زباندار می‌شد و ما می‌توانستیم در پس موفقیت‌ها و شکست ایشان زبانی به این اتفاق بدهیم، الان به نظر من در این نقطه نبودیم و با این رکود دهه 90 مواجه نمی‌شدیم. اما ایشان بهجای اینکه آن را زباندار کند، از مقام اداره رفت و سر گفتمان اصلی انقلاب نشست و برای آن خواست که بدیلی ایجاد کند و خواست ادبیاتی بیاورد که هم در سطح بین المللی و هم در سطح ملی آدم‌های بیشتری را پای یک ادبیات بیاورد و اساساً منزلت یک رئیسجمهور آن منزلت نبود. به همین خاطر یک دوگانه‌ای در کنار انقلاب اسلامی در دوره ایشان شکل گرفت و این تزاحم و تعارض به حدی شد که اساساً رتق و فتق طبیعی امور در منصب ریاست جمهوری ایشان را هم مختل می‌کرد. به تعبیر دیگر اقتضای میدان و تزاحمات که ایشان با آن‌ها مواجه می‌شد، نیازمند به یک پشتوانه عقلانیت بود که شناسایی گلوگاه‌های تحول آفرین بشود و بگوید که اگر چه چیزهایی تفاوت نگاه بشود و به چه اموری از منظر دیگر نگاه بشود و خوانش بشود امکان جریان و سریان سیاست‌های کلان انقلاب اسلامی در مقام اجرا محقق می‌شود. نه اینکه برگردید و در آن ادبیات بالا دست بازبینی کنید و یک ادبیات رقیبی به اسم گفتمان بهار شکل بدهید که این خیلی بزرگ‌تر از اداره‌ی ساختار بروکراتیک کشور است. یعنی به تزاحم خورد. به چالش خورد. و اتفاقاً آن لحظه‌ای که خوب نظام برای ایشان هزینه کرده بود و در ماجرای 88 پای ایشان ایستادهبود.


آن لحظه‌ای که شکوفایی فکری ما و زباندار شدن تجربه جدید ما در امر اداره و در امر اجراییسازی، آنجا باید زبانباز می‌کرد و فکرها باید راه می‌افتاد، عملاً آدرس اشتباه داده شد و ما دچار اعوجاج شدیم و دوباره به دوره رکود آقای روحانی خوردیم. و جایی که ما دیگر تا سال 88 با دوره اول احمدینژاد داشتیم روی مسأله اصلی فکر می‌کردیم که دیگر به نظرم خود حضرت آقا وسط ایستادهبودند و داشتند زباندار می‌کردند که چالش اصلی تمدن اسلامی با تمدن رقیب در این برهه کجاست؟ ما دوباره اما یک پرت شدگی عجیب داریم. در سال 88 در روز عید می‌گوید که من دیگر از لفظ توسعه استفاده نمی‌کنم و از لفظ پیشرفت استفاده می‌کنم. سال‌های قبل آقا لحظه به لحظه دارند پیچ را سفت می‌کنند که یک طرح توسعه جهانی سازی آورده‌اند و این بزرگ‌ترین حربه‌ای است که غرب به میدان آورده است و یک شرکت سهامی می‌خواهد به تعبیر خودش درست کند اما 5 درصد را به دیگران می‌خواهد بدهد و 95 درصد را به خودش بدهد و بعد می‌خواهد بگوید که من مشارکت دادم. 


بیانیه هزاره سوم وقتی می‌آید، آقا می‌گویند که حرف‌های گنده‌تر از دهانشان می‌زنند! این‌ها چه کسانی هستند که بخواهند زندگی انسان را معنا دارکنند و شعار برای آن قرار بدهند! در آن سال‌ها آقا می‌گویند الگوی مقاومت جمهوری اسلامی و الگوی ایرانی – اسلامی پیشرفت در مقابل الگوی جهانی سازی استکبار است. ادبیات دوگانه توسعه و پیشرفت بهعنوان ما به النزاع اکنونی و مرحله‌ای تمدن غرب و حرکت انقلاب اسلامی بهسمت تمدن نوین اسلامی، در آن سال‌ها دارد زبان پیدا می‌کند.


حضرت آقا سال فکر کنم 85 – 86 است. می‌گویند که من از اینجا که نگاه می‌کنم در ذهن نخبگان و مدیران ما هیچچیز غیر از الگوهای غربی نیست و این چیز خطرناکی است. ما نیاز به آزاد اندیشی داریم. اصلاً مفهوم آزاداندیشی را در ادبیات آقا در آن سال‌ها نگاه کنید در مقابل بسته بودن ذهن‌ها در مقابل نسخه‌های وارداتی برنامه توسعه مدرن است. ما داشتیم می‌رفتیم به این سمت که این تجربه زبان خودش را باز کند. بتوانیم به اکنون خودمان با توجه به ظرفیت‌های تاریخی و باتوجه به راه طی شده مان و افق آینده‌ای که داریم فکر نماییم. در این میانه یک دفعه ماجرا به یک جای دیگری ما را پرتاب کرد. دعوا سر چیز دیگری رفت. مبتلا شدیم به روحانی. مبتلا شدیم به ترامپ. دوگانه ده ساله ما به امر نازلی به اسم دوگانه سازش و مقاومت طی شد. دوگانه‌ای که ما خیلی از آن عبور کردهبودیم. ما اساساً در انقلاب اسلامی با ایده مقاومت ایستادهبودیم. از سال 1360 است که منطقه از ما پالس مقاومت و ایده مقاومت می‌گیرد. 


از همان سال‌ها است که جریان حزب الله دارد شکل می‌گیرد. از همان سال‌ها است که آن دوره، دوره تشکیلات خودگردان، تشکیلات فتح دارد با انقلاب اسلامی نسبت می‌گیرد. جریان اسلام سیاسی دارد در منطقه با انقلاب اسلامی نسبت می‌گیرد و آن را پشتوانه حرکتی خودش می‌فهمد. این اتفاق ما را ده سال عقب انداخت. ما با آقای رئیسی برگشتیم دوباره سر خط. آقای رئیسی دستاوردی که برای ما آورد این بود که مقام ریاست جمهوری بهمعنای بالاترین مقام اجرایی کشورچندتا خصوصیت باید داشتهباشد: اول اینکه یک مرزی ما با آقای رئیسی با جریان دولت‌های کارگزاران و دولت خاتمی اصلاحات و دولت روحانی تجربه می‌کنیم و آن این است که سیاست امر طبقاتی نیست. مال طبقه خاصی نیست. سیاست ورزی برای طبقه خاصی نیست. چیزی که با احمدینژاد هم تا حدی تجربه شده بود. 


حضرت امام در اوایل انقلاب اگر بحث‌های ایشان را دنبال کنید سرماجرای سیاست، یکی از مهم‌ترین و پرتکرارترین گزاره‌هایی که دارند این است که سیاست برای طبقه‌ای خاص در کنار طبقه‌ای خاص نیست. امر سیاسی و حضور در امر سیاسی در نگاه اسلام برای همگان است. اساساً سیاست امری همگانی است. به تعبیر دیگر هرمسأله‌ای که می‌خواهد حل بشود باید عمومی بشود. باید همه در او حاضر شوند. و این جز از طریق سیاسی کردن مسأله و حضور انسان‌های سیاسی در آن مسأله امکانناپذیر است. این سیاسی کردن مرز روشنی در ادبیات امام دارد با سیاستزدگی و سیاستزدایی. 


ما هیچ ‌ مسأله اجتماعی را نمی‌توانیم بدون سیاسی کردن حل نماییم. هیچ مسأله اجتماعی را. حجاب تا سیاسی نشود حل نمی‌شود. سیاسی نه بهمعنای سیاستزدگی. سیاسی بودن نه بهمعنای شعاری. سیاسی بودن نه بهمعنای قانون از بالا به پایین جعل کردن. سیاسی بودن نه بهمعنای امنیتی کردن. این‌ها همه اصطلاحات بعدی مفهوم سیاست است که اتفاقاً عمدتاً متأثّر از ادبیات مدرن در ذهن ما فضاهای حزب اللهی هم رسوخ کرد. ادبیات سیاسی بهمعنای ادبیات سیاسی امام. شما تا امری را مردمی نکنید، حل نمی‌شود. و مردمی کردن یعنی سیاسی کردن. سیاست در نگاه امام یعنی اینکه مردم بتوانند نسبت یک پدیده‌ای را با حرکت کلی خودشان و آمارهای خودشان فهم نمایند. این یعنی سیاسی.

 
یکبار شما دارید راه می‌روید و می‌بینید که مثلاً مسأله چند تا گدا در خیابان است. یکبار حکم اسلام این است که به فقرا و مساکین کمک نمایید. این فهم غیرسیاسی از کمک کردن است. ولی یکبار شما نگاه می‌کنید و می‌بینید که دعوا سر دو الگوی اداره کشور است که اسلام می‌تواند یا کفار می‌توانند؟ یکی از شاخصه‌هایش وجود گدایان در خیابان است. با او منزلت اسلام و توان اسلام ارزیابی می‌شود. نوع پرداختن شما به این پدیده غیر از حالت قبلی است. در فضای درگیری حق و باطل یک ترجیحی هم دارد و یک استحبابی هم دارد و ممکن است وجوبی هم داشتهباشد که آن وجوب شرعی است. غیر از وجوب سیاسی است. یک امری ممکن است حرام شرعی باشد. در حالت عادی حرام است کسی دیوار خانه همسایه‌اش را خراب کند مثلاً. 


اما یکبار دعوا می‌رود بر روی شاخصه رعایت همزیستی با مجاور و این می‌شود شاخصه توانمندی یک جامعه یا مکتب برای اداره جامعه. اینجا اگر کسی دیوار همسایه‌اش را خراب کرد فقط حرام شرعی انجام نداده است و موجب شماتت منافقین به اسلام می‌شود. موجب شماتت کفار به اسلام می‌شود. این حرام سیاسی است. حرام سیاسی در موازنه درگیری جبهه حق و باطل مفهوم پیدا می‌کند. یک زمان شما بحثتان این است که شرب توتون برای اینکه به انسان ضرر می‌رساند حرام است. این حرام شرعی است. یکبار هم می‌گویید که شرب توتون در حکم محاربه با امام زمان است که این حرام سیاسی است و نه حرام شرعی و فقهی. حرام سیاسی بی‌تردید از حرام شرعی بالاتر است. 


سیاسی بودن یعنی این. اینکه حضرت امام می‌فرمودند که والله اسلام همه احکامش سیاسی بودن است یعنی این. این یعنی الاسلام هو الحکومة و الاحکام قوانین‌ها و شأن من شؤونها و مطلوبات بال عرض لاجرائها و بسط العداله. یعنی تا وقتی که فقیه منزلت هر حکم را و اهمیت هر حکم را در مسیر منزلت اسلام فهم ننماید ممدوح اجتماعی نیست هرچند که اعلم علوم معهود حوزوی هم باشد اما نتواند منظومه احکام اسلام را بهنحوی فهم نماید که ته اجتهادش به نفع موازنه اسلام علیه کفر بیرون بیاید. مجموعه استنباطش به نفع مسلمانان برنامه ریزی کند. 


به تعبیر حضرت امام چنین فردی که نمی‌تواند مصالح مسلمانان و اسلام را تشخیص بدهد، این شخص اگر اعلم در علوم معهود حوزوی هم باشد اما در امور اجتماعی و حکومتی مجتهد واقعی نیست. اصلاً مجتهد نیست. این درک از سیاسی بودن که فقیه سیاسی می‌خواهد. حتماً فقیه سیاسی می‌خواهد. تمام آحاد هم باید سیاسی باشند. ما این را با آقای رئیسی داریم تجربه می‌کنیم. آقای رئیسی شکستن اینکه سیاست مداری برای عده خاصی است که پرستیژ خاصی دارند یا کت و شلوارهای خاصی دارند یا باید حتماً تیم رسانه داشتهباشند و الا توی بی‌دست و پای چلمنی که آنجا می‌خواهی بروی که تو این‌ها را نداری. تو چطور می‌خواهی در سیاست شرکت نمایی. 


من به رفقا می‌گفتم که اینکه این همه آدم بعد از آقای رئیسی رفتند و ثبت نام کردند به نظرم خیلی آقای رئیسی موفق بودند. یعنی شکستن ابهت ریاست جمهوری است. می‌گویند این ریاست جمهوری است که مثل ما می‌خورد و راه می‌رود و می‌دود و مثل ما حرف می‌زند. قرار نیست که اتفاق عجیب و غریبی رخ بدهد. قرار نیست که من در قاب میزانسن پیچیده رسانه‌ای او را ببینم. او با ما حرف می‌زند و همیشه در یک حجابی نیست که من احساس کنم که فراانسان است. هرچند همین‌هایی که آمدند و ثبت نام کردند یک وجه از سیاست دینی را نفهمیدند. یک و جهش عمومی کردن و مردمی کردن سیاست است. اما یک وجه بسیار مهم این است که آقای رئیسی فشارها را تحمل می‌کند. و به دیگران تحمیل نمی‌کند و این شرح صدر می‌خواهد. این نیست که تو آن نقطه نشسته‌ای و احساس می‌کنی که کارها روان پیش می‌روند و با چالش پیش می‌رود. ما هر روز یک بامبولی با آقای رئیسی و با آن نهاد و با آن جمع و با آن ساختار نداریم. این معنایش این نیست که فشاری به ایشان وارد نمی‌شود. 


در سیستم بروکراسی هیچکس مطلق نیست. همه بهنحوی دچار تعلیق عمومی و جمعی هستند. هرکسی به چیز دیگری پیچ شدهاست و نمی‌تواند کاری را علی حده و مستقل پیش ببرد. این اساس کار بروکراسی است که آدم‌ها را اسیر و کوچک می‌کند و کسی در رأس این اتفاق قرار گرفته است و بیشترین فشارها به آن نقطه می‌آید. همه از او انتظار دارند اما ده‌ها نهاد دیگر می‌تواند در کارش مداخله نماید. اینکه ما دوران سه سال آرامش با آقای رئیسی داریم که برخی خیال برشان داشته است که می‌توانند در آن موقعیت بنشینند برای این نیست که آنجا روان است و یک کسی دارد ضربه گیری می‌کند و یک کسی با سعهصدر خودش دارد درگیری‌ها را هضم می‌کند و این روانی دارد شکل می‌گیرد. و الا شما با مدل قبلی که داشتید دیدید که با همهچیز می‌جنگیدند. 


دیدید بعضیوقت‌ها طرف شمشیر می‌زند و بعد توهم دارد و پشت دستش هم که می‌زنی با تو هم می‌جنگد؟ با همه کس و با خودش هم دارد می‌جنگد. یک دوره‌ای ما اینطور شدیم. تجربه بچه حزب اللهی ها ما را در نهاد حاکمیت به اینجا رساند که با همهچیز درگیر شدیم. آقای رئیسی روانی درست کرد و اتفاقاً درست ایستاد. لذا ما در این موقعیت دیگر نیاز نداریم بیانیه سیاسی بخوانیم و من فکر نمی‌کنم و بگردید و چند جمله تابلو که بشود مثل پلاکاردی نوشت از آقای رئیسی در ذهن شما است؟ اصلاً ندارید. چون اساساً آن موقعیت موقعیت این مقدار حرف زدن نیست. اتفاقاً با حرف نزدن باید بتوان کار را جلو برد. با دهن به دهن نشدن باید کار را جلو برد. 


ما در این مدت خیلی آقای رئیسی را دنبال نمی‌کردیم. چون مثل فیلم‌های اکشن که وقتی سرت را برمی گردانی احساس می‌کنی دو تا ضربه از دستت در رفت! [نبود.] تجربه قبلی مان اینطور بود. هر روز که دنبال نمی‌کردیم احساس می‌کردیم که یک صحنه‌ای از دست ما در رفت. آقای رئیسی اینطور نبود. بعضیوقت‌ها دو هفته، یک هفته ما اصلاً نمی‌دانستیم آقای رئیسی چه می‌کرد. فقط در یک عده جمع‌های مردم می‌آمد و احساس می‌کردیم که مثل همه هست و همه‌اش در هر روستایی هم برود و نقش بازی کند اصلاً نمی‌فهمیم کجا رفته است و چهره‌های معمولی که اصلاً عجیب و غریب هم نبود. این اتفاق فتح آن ساختار است. فتح آن ساختاری است که وقتی در آنجا می‌نشیند اقتضائاتش او را اسیر نمی‌کند. هرچند او نمی‌تواند بتمامه غلبه نماید. راهی را برای فکر کردن ما به صحنه باز می‌کند. می‌تواند چیزی را بگوید که امکان تفوق بر این ساختار وجود دارد. هرچند تئوریزه نشده است. پایدار نیست. کاملاً متقوم به شخص خودش می‌شود. اما دوستان من و عزیزان من اتفاق و خلق صحنه دینی مقدم بر علم دینی است. این غلط است ما یک تصویر تفصیلی از صحنه داریم و بعد آن را می‌توانیم به منصه ظهور برسانیم. تجربه تاریخی ما نشان داده است که درک‌های اجمالی ایمانی وقتی به نقطه‌ای از انباشت و تراکم و جوشش می‌رسد، حادثه‌هایی را خلق می‌کند که تازه زمینه تفکر فراهم می‌شود. خود انقلاب اسلامی هم از این سنخ است. 


در این موقعیت ایستادن خیلی زبان تحمیل نیست دوستان! در مقام اجرا زبان تحمل می‌خواهد. همراه کردن می‌خواهد تا تشر زدن می‌خواهد. و گفتم که این منصب تجربه زیادی ما در آن نداریم. ببینید در ریاستجمهوری‌ها ما یک شهید اول دادیم و یک شهید این آخر دادیم و یک رهبر از آن بیرون آمده است و بقیه یا سر فتنه بوده‌اند یا ته فتنه شده‌اند. نتوانسته‌اند در این موقعیت بایستند و تمام کنند. پس معلوم است که یک چالشی در اینجا داریم. جزء مشاغل پر خطر در جمهوری اسلامی، ریاست جمهوری است. وقتی شما درصد بگیرید بالای هفتاد درصدشان نتوانسته‌اند با نمره قبولی از آن خارج بشوند. پس معلوم است که اینجا امتحان سنگینی است. 


یک نکته در کنار تحمل فشار، می‌خواهم یک نکته سومی را بگویم که یعنی اگر یکی از آن بحث شکستن نظام طبقاتی است و یک بحث آن قدرت تحمل فشارها و به چالش کشیدن نشدن‌ها بود، یک سومی را هم اضافه می‌کنم که خیلی به نظرم مهم است. این سوم را یک اشاره‌ای به آن کردم و اینجا تفصیلش می‌دهم و به نظرم امروز ما در انتخابات با ایستادن روی این شاید معنادار بشود. آن کلید واژه تحمل ابهام است. نه صرفاً تحمل فشار. همان طور که عرض کردم ما در ظرف فقدان عقلانیت تفصیلی و کلاسه شده انقلاب اسلامی هستیم. ما در ظرف فقدان این داریم بحث می‌کنیم. نه اینکه عقلانیت اجتماعی انقلاب اسلامی نداریم. بهشدت ضمنی است. بهشدت در سینه‌های آدم‌های متعددی، متکثر است و مطوی است. و کلاسه مفهومی نشده است. وقتی که کلاسه مفهومی نشده است، توضیحش و انتقالش سخت می‌شود. دقیقاً مثل فرض کنید تفاوت آشپزی سنتی ما با آشپزی مدرن است. در آشپزی مدرن می‌گویید که مثلاً می‌خواهم کیک درست کنم. یک آرد سه صفر بیاور! با این مقدار فرض کنید مثلاً وانیل بیاور! و اینقدر شکلات بیاور! اینقدر آب مثلاً 200 سی سی آب به آن اضافه کن در دمای 700 درجه و بعد 5 دقیقه بگذار و کیکش درست می‌شود. همه‌اش عدد و رقم دارد. 300 گرم لوبیا و مثلاً خورشت سبزی به شما تحویل می‌دهیم. 


حالا به سراغ نگاه سنتی می‌رویم. می‌رفتیم ببینیم که این آشپز چطور آشپزی می‌کند. اول می‌گفت اینجا را طی بکش. بعد می‌گفت این آشغال را بیرون بگذارد. این ظرف‌ها را تا چند روز بشور. حالا این پیازها را پوست بگیر و چشم و حالت را در می‌آورد بیرون و بعد که می‌نشستی می‌گفت حالا این سیبزمینیها را سرخکن. بعد که احساس می‌کرد اهلی و حاضری همه کار بکنی، بعد آن لحظه‌ای که می‌خواست در این دیگ را باز کند که ببیند این برنج دم کشیده است یا نه، می‌گفت که پسر بیا اینجا! و کمک است این سه – چهار ماه طول می‌کشید. بعد می‌گفت که این دم شدهاست. تو باید از میزان رنگ این برنج و بویی که می‌آمد، در یک فواصلی می‌یافتی که این برنج اساساً کی دم می‌شود. غیر از آن قبلی است. آن کلاسه مفهومی ندارد. ما چگونه می‌توانستیم این تجربه‌ها را کلاسه کنیم در عین حال تقلیل ندهیم. چون بخشی از تقلیلی که در غرب رخ می‌دهد همین کلاسه مفهومی شکل می‌گیرد که امر انتزاعی می‌شود و امر اپوخه می‌شود بهقول فلسفه. امر اساساً منسلخ می‌شود از ماهیت خودش. زبان او را باید می‌یافتیم و آن می‌شود علوم انسانی اسلامی که انسان ایرانی اسلامی را مبتنی بر بنیادهای دینی و سنت‌های الهی روایت کند. این می‌شود علوم انسانی اسلامی. 


حالا کسی که در این منزلت می‌نشیند باید درک از این فقدان داشتهباشد. آقا نداریم؟ نداریم! اما تجربه‌هایی داریم. همین الان عده‌ای فکر کرده‌اند و چند نحله و جریان مکتب فکری داریم و همه مدعی‌اند. چطور اداره کنیم. یک عده را اینجا بگذارم و همه را بیرون در بگذارم؟ مگر این امتحان پس داده است؟ بگویم به من ربطی ندارد و امتحان پس بدهید. اینجا مجبور هستید تئوری‌های غربی را بپذیرید که آن‌ها جرئت داشتند که تست نمایند و آزمون و خطا نمایند و می‌افتید در دامن همان چیزی که نباید بیافتید. چه کار باید بکنید؟ تحمل ابهام. بدانی که نمی‌دانی. و یک فرایندی را شکل بدهی که آرام آرام بفهمی و به دیگران هم بفهمانی. فرصت برای فهمیدن و فهماندن بدهی. قرار نیست در لحظه اول همهچیز را قضاوت کنی و با تیم کارشناسیت همهچیز را قضاوت نمایی. تیم کارشناسیت هم یکی از این بی‌ستا هستند و از آسمان نیامده‌اند و محل دعوا همین تیم کارشناسی است. چرا این و چرا آن نه. 


باشد این تیم کارشناسی را من می‌شناسم. خوب می‌شناسی که می‌شناسی. حالا اگر هم دانشگاهی و هم گروهی نبودید و نمی‌شناختید پس غلط است. چطور می‌گویید که این تیم کارشناسی درست می‌گوید. اینجا است که تحمل ابهام یک امکانی به تو می‌دهد که امر اداره را در یک مسیری متعین نمایی. این تجربه داشته چندین و چند ساله را در ظرف فقدان آن عقلانیت کلاسه شده بتوانی یک صحنه‌ای را رقم بزنی که آرام آرام امکان تأمل پیدا بشود. یک جوری می‌گوید که ریاست جمهوری مقام اجرا است و انگار اجرا ایده نمی‌خواهد. انگار مثلاً فقط به او باید بگویی که این دیوار را رنگ بزن. رنگ بزن دیگر! اما اینطور نیست ریاستجمهور با عرض عریضی که دارد و هزار تعینی که با اجرای یک پدیده میتوان در نظر گرفت کدام را می‌توانی انتخاب کند و به چند نفر فضا می‌دهید که اجرا نماید. 


از آن طرف می‌گویم. به ایشان از آن طرف بهشدت اشکال می‌کردند. به آقای رئیسی می‌گفتند که دولتش تصمیم نگیر است. قرار نیست تصمیم بگیرد و شرکت سهامی درست کرده است. انگار طرف فکر می‌کند خودش و با دوتاگوشهایش و با تیم دیگری که اوج همگرایی داشتهباشد می‌تواند کشور را اداره کند با این همه وسعتی که کشور دارد! شما تا نتوانی فرصت فکر کردن به خودت و دیگران بدهی در عین حال باید اجرا کنی و امر اجرا نمی‌توانی تعطیل کنی و مجبور به گروه‌های مختلف امکان تست بدهید. 


هرچند که ضعف جدی این اتفاق این بود که آن نهاد علم سر صحنه نیست که این تجربه را ثبت نماید. مشکل اصلی را نهاد علم می‌فهمد. نهاد علم متوجه نیست که کجا باید بایستد. این نهاد علم خود تیمش و مجموعه‌اش یک مبنا را دستشان گرفته‌اند و تا ته می‌خواهند بروند و بگویند که حرف من را گوش بدهید. اما تو نباید تصمیم می‌گرفتی و باید کمک می‌کردی. آنچه بهعنوان عقلانیت انقلاب اسلامی تا به الان آمده است یک جمع بندی و صورت‌بندی باید صورت می‌گرفت و روی میز سیاستمداری قرار می‌گرفت که تو در دلدادگیش به آرمان‌های انقلاب و سلامت شخصیتش که شک ندارید و در این گشودگیش در شنیدن حرف حق که شک ندارید. اما فرصت از او می‌خواستی که جریان‌های مختلف را به نحوه معقولی امکان ایجاد پایلوت بدهد. تست بدهد. بعد در یک فرایندی خودش تصمیم می‌گرفت. ممکن بود تو با او مخالفت نمایی. اما تو هم درگیری پیدا می‌کردی که با یک سیاستمدار با چه زبانی باید حرف زد. یا اقتضائات میدان چیست. خیلی از طرح‌هایی که از نهاد علم می‌رود سر صحنه نیست. واقعش این است که اقتضائات صحنه را ندیدهاست. چون دور افتادگی تاریخی و چند دهه‌ای بعضی از حرف‌ها از سر صحنه اجرا دارد. این فاصله با آقای رئیسی امکان نزدیک شدن یافتهبود.


آقای رئیسی فرصتی داشت می‌گذاشت برای اینکه ایده‌های مختلف در جاهای مختلف امکان ظهور و بروز پیدا کند. از کسانی که به یک عده‌ای می‌گفتند که این‌ها لیبرال‌ترین آدم‌ها هستند در دولت در یک جایی و در یک منزلتی از آن حضور داشت. تا تندترین کسانی که به آن‌ها فحش می‌دادند در دولت جا داشتند. این اتفاقی شکل نمی‌گیرد. یعنی دو طرفی که به خون هم تشنه‌اند هم در جایی در این دولت هستند. 


نکته اینجا است که «فاذا عزمت» چطور شکل می‌گیرد؟ دانای کل که نیستی! کسانی که با آقای رئیسی (ره) بودند می‌گویند که ایشان این اواخر در حیطه‌هایی داشتند به جمع بندیهایی می‌رسند. یک حرف‌هایی را عقب‌تر می‌گذاشت و یک حرف‌هایی را جلوتر می‌گذاشت. در حالی که شش ماه قبل و یکسال قبل همه را دور یک میز می‌نشاند. خودش هم درک پیدا می‌کند. در مقام سیاستمدار از پایگاه کلی درکش از پدیده‌ها تفصیلیتر می‌شود. به این دلیل که می‌خواهد جلو ببرد. این نگاه در جبهه فکری انقلاب اسلامی و فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی نادیده گرفتهمی‌شود. این به نظرم جزء دستاوردهای دولت آقای رئیسی است. تجربه‌ای که به ما نشانمی‌دهد که نمی‌توانی بنشینی سر اینکه فکر کنی همه مسأله‌های اصلی امر اداره الان دست شما است. 


اساساً تا در آن موقعیت نروی و بنشینی بسیاری از مسأله‌ها متولد نمی‌شوند. اقتضائات میدان فقط در صورت مواجهه است که خودش را نشانمی‌دهد. تو چطور یاد گیرندگی خودت را می‌توانی در عین حالی که مجموعه پرشتابی است و فرض کنید که حضرت آقا می‌گویند که نصابی از خدمت ایشان ثبت کرد که بی‌نظیر بود. در عین آن دوندگی و در عین اینکه بعداً تصمیمات اشتباه هم که می‌گیری با یک فوق العاده دوندگی سعی می‌کنی آن را جبران نمایی.


به نظر من این دستاورد در دولت آقای رئیسی خوب تقریر نمی‌شود. یعنی مسأله عمومی سازی سیاست و مردمی بودن سیاست و هی زبان تند و از بالا به پایین نداشتن نسبت به مردم و بی‌زبانی سیاست و بیشتر با عمل دعوت کردن به یک حضوری و به یک مشارکتی، این یک نکته است. یک نکته هم تحمل فشارها است که تحمل فشارها ما را به تنش نمی‌رساند. یک ایجاد ناهنجاری نمی‌رساند. مشکل را قانونی با مجلس و با اطلاعات و با بیت و با سپاه و با همه این‌ها پیدا نمی‌کند. با یک قدرت هاضمه بالایی ماجرا را جلو می‌بری. مشت آدم‌ها را در دعوا با فشار باز نمی‌کنی. با یک بزرگواری و سماحتی آدم‌ها حاضر می‌شوند مشتشان را در مقابل تو باز کنند و لج در نمی‌آوری. نمی‌خواهی شاخ آدم‌ها را بشکنی. این دو. 


سه به نظرم تحمل ابهام در دولت آقای رئیسی است. در اینجا است که به همین خاطر امکان... من به نظرم با آقای رئیسی ما امکان بازخوانی مسأله‌ها را پیدا کردیم. این را یک جمله می‌گویم و عرضم تمام. ببینید! بزرگ‌ترین اتفاقی که به نظرم از دوره اوایل دهه هفتاد افتاد، تفکیک بین مسأله سیاست ورزی و امر اداره‌ی مسائل روزمره زندگی مردم است. انگار زندگی مردم روزمره‌اش مسأله‌های مشترک جهانی است. این را دیگر نباید به مسأله شعارهای اسلامی نباید گره زد. 


یک سیاستزدایی از امر اداره اتفاق می‌افتد. ظاهرش این است اما باطنش واگذاری امر اداره به عقلانیت مدرن و مدل‌های توسعه غربی است. توسعه غربی اساساً امر عقلایی نیست. کاملاً یک عقلانیت سیاسی است که پوسته و ظاهر و روکش عقلانی و علمی دارد. ما آن را خنثی فرض کرده‌ایم با یک خوش خیالی که داریم. با یک خوش خیالی فکر کردیم که امر اداره که جهانی است و سر هر چیزی که نباید چرخ را اختراع کرد. با واگذاری امر اداره و برنامه‌های توسعه به عقلانیت مدرن، ما عملاً اتفاقی که افتاد، لحظه به لحظه شعارهای انقلاب اسلامی نسبتش با اداره‌ی عینی زندگی مردم فاصله‌اش بیشتر شد. این دوگانگی بهشدت باعث ریزش سرمایه اجتماعی می‌شود. آن بالا یک شعاری داری می‌دهی و من تو را نمی‌بینم و شعارت را فقط می‌شنوم. اما آن چیزی که دارم می‌بینم ثمرات تصمیمات در پیرامون زندگی من است. تو از یک طرف می‌گویی که ما با فساد مبارزه می‌کنیم و امروز صبح رفته‌ام و تا سه تا زیرمیزی نداده‌ام مشکلم حل نشده است! چطور می‌گویی که داری با فساد مبارزه می‌کنی؟! من فلان چیز را رایگان می‌کنم. داداش! من سه بار پول این را داده‌ام و هنوز دستم نرسیدهاست. نمی‌خواهم رایگانش کنی! پولش را که می‌دهم به من آن را بده! 


یعنی یک اتفاقی این وسط می‌افتد که دوگانگی بین شعار و عمل انقلاب اسلامی است. چیزی که گفتم با احمدینژاد آقا رفتهبود زیر خمش که دوباره برگرداند که انقلاب اسلامی و تمدن غرب ما به ازاء درگیریش سر همین نسخه اجرا آمده است. الگوی توسعه و الگوی پیشرفت. این باید تحلیل بشود که چه اتفاقی افتاد و به نظرم یکی دو نفر را دعوت کنید که جنبش دانشجویی را رصد کند که چه اتفاقی برای آن افتاده است و یا چه نقاط مثبتی دارد حالا اگر نخواهیم قضاوتش کنیم. حالا این عقلانیتی که احساس می‌کنیم جهانی است و علم اقتصاد را در جهان دارند عمل می‌کنند و مسکن ساختن دیگر دینی و غیردینی ندارد. 


یادم است که یکی از اساتید خدا رحمتشان کند که فوت کرده‌اند. می‌گفتند که تهران می‌خواستند مترو بیاورند و یک جلسه ما آنجا رفته بودیم و بعد گفتم که الگوهای توسعه شهری را دیده‌اید؟ این برای ما نیست. مترو برای جایی است که حمل و نقل شهری خیلی بالا است. شما اگر نسبت بین منزل و مشاغل و هویت اجتماعی و اصناف را شکل بدهی و این مقدار تمرکز در ساخت بروکراتیک کالبدی شهرتان ایجاد ننمایید، این مقدار حمل و نقل شهری نمی‌خواهید. بخش زیادی از حمل و نقل شهری برای رفتن از خانه به محل کار و از رفتن خانه به بازار و از رفتن خانه به تفریحگاه و هرجایی که هست می‌باشد. شما اگر این را یک مدل غیرمتمرکز بیاورید که مرکز پیرامون نباشد اصلاً این مدل برای این نیست‌ها! شما دارید بهسمت یک تمرکزی می‌روید. بعد در آن جلسه یک کسی گفت که حاجآقا دوباره شروع کردید! می‌خواهیم یک سوراخی زیر زمین درست کنیم که مردم از آن رد بشوند. دیگر سوراخ که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. 


این تصور ما در امر اداره از مترو این است. همین الان در قم دارند مترو می‌زنند. تقریباً می‌شود گفت که شاید بی‌وجهترین مدلی که در توسعه شهری داریم در قم داریم آن را تجربه می‌کنیم. بسیار کسانی که در این شهرهای حاشیه و شهرک‌های حاشیه‌ای مثل پرنیان و سلام می‌خواهند بی‌اند عمدتاً برای کار و تحصیل دارند می‌آیند به قم می‌آیند. عمدتاً کار است. چون قم جزء مهاجر پذیرها است و سطح مهاجر پذیریش نیروی کار آسان و ساده است. این تلقی را نباید اشتباه داشت. محل کار این‌ها عمدتاً شهرک‌های صنعتی است که این طرف شهر است. ما داریم اینقدر فاصله درست می‌کنیم بین سکونتگاه‌هایی که در شهر میخواهد باشد و بعد محل کارش را این طرف شهر می‌گذاریم که طرف تهران است. در شکوهیه و محمودیه است. بعد داریم می‌گوییم که بحث عدالت اجتماعی اقتضا می‌کند که مترو وجود داشتهباشد. 


این چه نوع مدیریت شهری است؟ بی قوارهترین نوع توسعه شهری را در قم دارید می‌آورید و در آنکه می‌افتید، عدالت اجتماعی طرف گل می‌کند که ما حتماً باید مونوریل و مترو داشته باشیم تا بتوانیم یعنی جدایی آن شعارها با امر اداره است. چه چیزی این را تقویت می‌کند؟ آن عقلانیتی که اقتضائات میدان را تبدیل به مسأله برای سیاستمدار می‌کند که در مورد چه چیزی تصمیم بگیرد. یک چیزهایی را رها می‌کند و در یک فشارهایی که قرار می‌گیرد آنجا را صورت‌بندی می‌کند. می‌گوید که بیا و تو هستی که مترو می‌خواهی بیاوری یا بی آر تی می‌خواهی بزنی. بعد نگاه می‌کند می‌بیند که بی آر تی این مقدار هزینه دارد و مترو این مقدار هزینه دارد و معقول و عاقلانه‌اش این است که این را بزنم. اما باید گفت که قبل از این کلی پیشفرض دارد که تو را سر این دو تا رساندهاست. روی این نایست. مسأله‌ات را غلط دارد تعریف می‌کند. هر اجرای درستی نسبت به این پاسخ غلط و به این مسأله غلط بدهی غلط است. مسأله‌ات غلط است. 


آنجایی که الان آن عقلانیت دارد می‌آید و در فرآیند انقلاب اسلامی یک چیزهایی را مسلم کرده است و سیاستمدار ما را سر دوگانه‌های غلط و سه گانه های غلط می‌نشاند. آقا ارز ترجیحی را تثبیت کنیم یا شناور کنیم؟ این کل صورت مسأله غلط است. نباید گفت که همین الان تصمیم بگیر. ده تا چیز قبلش گذرانده‌ای و از من این را نخواه که تصمیم بگیرم. چه کسی این فرصت را می‌دهد؟ آن سیاست مداری که قدرت تحمل ابهام دارد. فرصت پیدا می‌کند صحنه را از یک پایگاه وحدتی یکبار امکان خوانش پیدا کند. آقای رئیسی به نظر من در طرح تحول دولتش یکی از بهترین کارهایی که با تیم خودش کرده بود، همین مشخص کردن آن گلوگاه‌های تحول آفرین در امر اداره و سیاست ورزی در مقام اجرایی کشور بود. در سندهایی که برای طرح‌های تحول نهادهای مختلف و اسناد بالادستی و حتی برنامه‌های پنجم توسعه نوشته شدهاست، سند تحول دولت از نظر فرم، از همه‌یشان فوقالعادهتر است. چون وقتی می‌خواهد ریشه‌های چالش و راهبردها و برنامه عملیاتیش را بنویسد قبلش در نسبت بین مطلوبیت‌های دینیش و صحنه، یک چرخش تحول آفرین نوشته است که به تو می‌گوید که کلّاً ما تا حالا در این صحنه با این دو دست فرمان می‌رفتیم و این دو دست فرمان غلط است. ببین یک مثالش را برای شما می‌زنم. 


ببینید! ما چهل سال است که برای اینکه توضیح بدهیم که آقا باید در مناصب حاکمیتی آدم‌های خوب قرار بگیرند از چه سیستمی استفاده کردیم؟ سیستم گزینش. ورودیها را سفت گرفته‌ایم. حالا اگر کسی به شما بگوید که بزرگ‌ترین اتفاقاتی که منتهی به خراب شدن آدم‌ها می‌شود در خود سیستم رخ می‌دهد. مشکل اصلی اصلاً شایسته گزینی نیست و ساختارت آدم‌ها را فاسد می‌کند. آدم‌های خوب بعد از مدتی احساس می‌کنند که این احمقی است که نمی‌دواند و بار خودش را می‌خواهد ببندد و می‌خواهد آلاف و علوفی بههم بزند. این اگر درست نشود پسر پیامبر هم اینجا باشد خراب بشود. مگر شد و ندر یک خاصی از عرفا را پیدا کنید که جبل راسخ است و هیچچیز او را تکان نمی‌دهد. چند نفر دارید. شما حالا هی آدم‌های خوب بگذارید و هی خراب کنید. 


این سیستم تا فرآیندش درست نشود، فرآیند ارتقا، پاداش و توبیخ، سیستم جبران خدمات تا این را بهینه نکنید، نیروهای انسانیت لحظه به لحظه در خود سیستم فاسد می‌شود. این را تا بیرون نکشید و توضیح بدهید، حالا به شما بگویند که در گزنیش ما شاخصه‌ی التزام عملی به خانواده که خانواده چیز مهمی است، التزام عملی به خانواده را بگذاریم یا نگذاریم؟ به نظرم در عدالت این است که اگر کسی فرزند دارد در استخدام اولویت بدهیم. کسی بگوید که کسانی که فرزند شهید هستند یا ایثارگرند یا سابقه بسیج دارند یا کسی بگوید کسانی که نماز شب می‌خوانند یا کسانی که در سابقه خودشان سیگار هم مصرف نمی‌کنند. آقا! کلّاً صورت مسأله شما غلط است. 


 همه را که اینجا بگذارید 99 درصد آن‌ها خراب می‌شوند. هیچ فرقی بین این و آن نیست. کسی که نتواند آن گلوگاه را شناسایی کند در کثرات امر اجرایی گم می‌شود. شما طرح تحول آقای رئیسی را ببینید. در هر فصلی که دارد می‌رود سه چهار تا پنج تا چرخش تحول آفرین فهم کرده است و اشکالات ساختاری را در ذیل آن فهم می‌کند. این خیلی فهم مهمی است. این است که تحمل ابهام دارد و می‌فهمد که مسأله به این سادگی نیست و با امر اداری روتین حل نمی‌شود. تحول و جهش وقتی می‌خواهد بیاید نیاز به متفاوت دیدن صحنه دارد و فرصت می‌دهد به خودش. ولی یک کسی که در طرح نشسته است و روی جزئیات ایده دارد. السائر علی غیر الطریق که به نتیجه نمی‌رسد. اصلاً برنگشته است و یکبار نگاه کند که از کجا قضیه بهاشتباه دارد طرح بحث می‌شود. عرضم تمام. ببخشید. 


مجری: با این حساب به هیچکدام از این شش کاندیدا نباید رأی بدهیم. در این شش  کاندیدا به نظر شما این ویژگی‌ها هست؟ 


محمدی: واقعش ببینید! دلالت عرض بنده در انتخاب بحث من از این است که با این شاخص باید آدم‌ها را انتخاب نماییم و کاری نداشته باشیم با این دوگانه‌هایی که در رسانه‌ها مطرح می‌شود و حتی توسط خودشان طرح بحث می‌شود. من باید نگاه کنم که کدام یک از این‌ها امکان اندیشیدن به صحنه سیاست را برای ما فراهم می‌کند. حضور در صحنه سیاست پیچیدگی دارد. اینجا سیاست اجرای است. موقعیت اجرا است. صرفاً آن کسی که بنیاد نظریش قوی‌تر است اینجا موفق‌تر نیست. آن کسی هم که عملگراتر است اینجا موفق نیست. چرا در این دوره انتخاب سخت است؟ چون من باید بتوانم امتداد دهنده آن فضا را در این موقعیت شناسایی نمایم. و من امر سیاست را همین می‌فهمم. ببینید سیاست همیشه در شرایط خطیر کنونی است و سیاست اصلاً تفاوتش با تئوری پردازی چیست؟ شما پروای تصمیم دارید. همیشه در سیاست شما هیچوقت یک امر مطلق نیست. اصلاً در مقام تزاحم و تعاضد ده‌ها و صدها عامل توأمان هستید. این یعنی سیاست. 


من اتفاقاً جامعه حزب اللهی را در اینکه بهراحتی نه بهسمت این آقا می‌رود و نه بهسمت آن آقا می‌رود را رشد فضای سیاسیش می‌فهمم. چون سیاست یعنی همین پروای تصمیم. کسی که زود گلوله می‌کند و یک طرفه می‌کند و قضیه را ساده می‌کند او سیاست نمی‌فهمد. اتفاقاً این گفتوگوهایی که ما داریم. یکی طرفدار آقای زاکانی است. یکی طرفدار آقای جلیلی است. یکی طرفدار آقای قاضی زاده است یا یکی طرفدار آقای قالیباف است. یکی ممکن است طرفدار آقای پورمحمدی باشد. یکی حتی طرفدار آقای پزشکیان باشد. 


اینکه امر یک طرفه مغلوبه نیست. امر مطلق نیست یعنی موقعیت سیاست ورزی است. و اتفاقاً ما داریم تجربه سیاست و مشق سیاست می‌کنیم. این تجربه را ما در دوره‌های دیگر نداشتیم و این امروز اتفاقاً بالندگی سیاست ورزی عمومی است. این رشد فرهنگ سیاسی است که ما هیچکسی را به نحوه مطلق الان نداریم. هر کدام یک طرفش می‌لنگد و در عین حال باید در آخر جمع بندی نماییم. خود سیاست یعنی همین. این در موقیت این تصمیم چند وجهی قرار گرفتن و انتخاب فقط بین خوب و بد نیست. بین خوب و خوب‌تر است. بایست انتخاب نماییم. این اتفاقاً به نظرم تجربه مهم سیاست امروز ما است که این هم به برکت این شهادتی است که اتفاق افتاده است و خون این عزیزانی که به زمین ریخته شد برای ما میسر شدهاست. 


امیدوارم که ان شاءالله به برکت خون شهدای پرواز و همچنین دهه ولایت که عبادت‌های سنگینی در این دهه توسط اولیای الهی شکل گرفته است تا دین بهدست ما برسد، ان شاءالله به برکت این عبادت‌ها و به برکت این خون در شب لیله القدر انقلاب اسلامی بهترین سرنوشت برای جمهوری اسلامی رقم بخورد. 

تاریخ انتشار: ١٤٠٣/٠٤/٠٥

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil

آنچه ممکن است بپسندید

همراه فکرت باشید.

شما میتوانید با وارد کردن ایمیل خود از جدید ترین رویداد ها و اخبار سایت فکرت زود تر از همه باخبر شوید !

ویژه‌های فکرت

مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالب‌های متنوع رسانه‌ای به تصویر بکشد.