ویژههای فکرت
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.
آنچه ملاحظه میکنید، مشروح سخنان دکتر جعفر حسنخانی در دومین پنل از سلسله برنامههای هفتصد روز پس از هفت اکتبر با عنوان"ایران و نظم پسا طوفانالاقصی" است؛
۷ اکتبر به عنوان نشانهای از گذار تاریخی
ماجرا را باید از اینجا شروع کرد که ما در چه لحظهای از تاریخ با ۷ اکتبر مواجه شدیم. واقعش را بخواهید، وقتی کمی کلان به ماجرا نگاه کنیم، میبینیم که همان چیزی که آقای کشفي فرمودند را با آن مواجه هستیم؛ یعنی با یک موقعیت گذار. بینظمیها، دوری از بینظمیها دارد شروع میشود، واگراییها پررنگ شده و گسیلها و گسلها بسیار شده و نظم قبلی نمیتواند ماجرا را پاسخ دهد. اصلاً ۷ اکتبر همین است دیگر. ۷ اکتبر، تعیین این است که نظم قبلی پاسخگوی وضعیت نیست و پاسخی ندارد برای وضعیت. پس ما در موقعیت گذار و قرار گرفتن جهان در مرحله گذار، با چنین پدیدهای مواجه هستیم.
وقتی از این زاویه نگاه میکنیم، به نظرم میآید که ما ۷ اکتبر را باید حاصل یک ضرورت تاریخی ببینیم؛ یعنی بیش از اینکه عاملیتهای فردی نقش تعیینکنندهای داشته باشند، آن وضعیتی که بر این تاریخ عارض شده، طبیعی بوده که به این نقطه میرسد. یعنی اگر سنواری هم نمیبود، چنین اتفاقی رخ میداد. یعنی شما این برهمکنش نیروها را در این موقعیت میبینید؛ طبیعی است که با حادثه بزرگ مواجه شوید. پس من این را از جنس ضرورت تاریخی میبینم؛ یعنی این اتفاق میافتاد. نکتهای که وجود دارد این است که ایران برای این ضرورت تاریخی خودش را آماده نکرده بود. یک ذره هم بخواهم بحث را فلسفهتاریخی کنم، هگل یک بحثی دارد میگوید «مکر عقل». میگوید شما فکر نکنید اسکندر و کسانی دیگر، اینها تاریخ را پیش بردند؛ ناپلئون. آنها فکر میکنند که تاریخ را به پیش بردند. آن مسیری که تاریخ و عقلانیت حاکم بر تاریخ – البته او عقل را آگاهی در آزادی میبیند، یعنی مشخصاً تجلی آزادی را میخواهد غایت تاریخ بنامد – ولی از این ایده شخصی هگل که خارج بشویم، کم و بیش دارد درست میگوید. به این معنا که آن نیروها همه ماجرا نیستند. خیلی بیش از تاریخ را باید بیش از عمل ناپلئون ببینیم، باید پیش از اسکندر ببینیم و دیگران. یعنی حتی اگر من بخواهم به ماجرای ۷ اکتبر هم نگاه کنم، تاریخ را بیش از نیروهای تصمیمگیر در حماس میبینم که به ۷ اکتبر ختم میشد. حتی شما مستندات را هم میبینید؛ طراحی عملیات با نتیجه عملیات دو تا چیز است و آنها چنین چیزی طراحی نکرده بودند. ولی وقتی که به وقوف پیوست، حتی مردم غزه هم گسیل شدند به سمت اراضی اشغالی.
محصول فشار و تهدید هفتادساله
این حاصل همان فشار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و حضور تزاحم نیروها در آن موقعیت تاریخی خودش را نشان داد و ۷ اکتبر اتفاق افتاد. یعنی شما نمیتوانید ۷۰ سال ظلم کنید و بعد بگویید که خب، این عاملیت اصلی داشته موقعی که دارید ماجرا را تحلیل میکنید. بگویید سنوار تصمیمگیر بوده یا برادرش تصمیمگیر بوده یا دیگران تصمیمگیر بودند – که البته آنها نقش پررنگی دارند. من از جنس ضرورت تاریخی میبینم؛ یعنی این ماجرا به اینجا میرسید. امروز نه فردا، فردا نه پسفردا، و تاریخ به وقوع پیوست و جمهوری اسلامی برای این موقعیت تاریخی آمادگی نداشت؛ یعنی ساز و برگ لازم را حاصل نکرده بود تا از این موقعیت رد بشود.
درسهای تاریخی برای محاسبات در دوران گذار
تجربههای تاریخی هم میخواهم بگویم؛ وقتی داریم درباره گذار صحبت میکنیم، یک قدری با تجربه تاریخی به ماجرا نگاه کنیم تا پیچیدگی ماجرا پیش بیاید، تا نظام محاسباتمان تغییر کند. ببینید، در گذار قبلی که استعمار دارد شکل میگیرد، انگلیس دارد جای پا در هند باز میکند. در هند یک نفر دارد مقاومت میکند: تیپو سلطان. شیعه هست. هیئت دیپلماتیک میفرستد که شاه قاجار از او حمایت کند. یک ششماه پشت در میماند و آخر این دیدار حاصل نمیشود و این هیئت دیپلماتیک برمیگردد. آن صدراعظم ابراهیمخان کلانتر عاملیت داشته در اینکه به سرانجام نرسد و ما حمایت نمیکنیم از تیپو سلطان. تیپو سلطان را اگر بخواهم امروزیاش کنم، سید حسن نصرالله دویست سال قبل است. او میجنگد و مبارزه میکند و رشادتهای بزرگی میکند و در روزنامههای لندن – شما همین الآن آرشیوش را بروید نگاه کنید – خیلی دربارهاش حرف میزنند. و در نهایت شکست میخورند. شکست تیپو سلطان یعنی آن نقطهای که تاریخ دگرگون میشود در منطقه ما، آنجاست. تیپو سلطان شکست میخورد و استعمار انگلیس با تصرف مصر سر برمیآورد و میآید دمار از روزگار ما درمیآورد.
وقتی که ما به این ماجرا به آن سفر دیپلماتیک و آن حمایت نظامی، جزئی با موقعیت زمانی و مکانی محدود نگاه کنیم، میگوییم خب، چقدر میدهیم، چه آوردهای داریم و نتیجهاش چه میشود. با این نگاه – یعنی با نگاه صرفاً اقتصادی، یا روابط بینالملل یا سیاست داخلی – بخواهیم در این موقعیت گذار کنشگری کنیم، شما خودتان را بگذارید جای آن کنشگری که دارد با آن هیئت دیپلماتیک مواجه میشود. نتیجهاش چه میشود؟ نتیجهاش این میشود که موقعیت را درک نمیکند؛ نمیفهمد که اگر تو در این موقعیت، چنین عارضه بزرگی جلویش گرفته بشود و استعمار انگلیس شکل نگیرد، تاریخ چه سمت و سویی پیدا میکند و برای ایران چه اتفاقی میافتد. یعنی در آنجا یک نظام محاسبات غلط، باعث انفعال ایران میشود. نتیجهاش این میشود که این استعمار بزرگ میآید به سراغ ایران و شرق ایران را میگیرد و غرب ایران را میگیرد و شمال ایران را نقشآفرینی میکند در عهدنامه گلستان و عهدنامه ترکمنچای. ترکمنچای یا گلستان؟ دومی دیگر... نقشآفرینی میکند و حاصلش این میشود که ما در یک دوره گذار، با نظام محاسبات غلط، اقداماتی را پیش میگیریم که هیچ سهمی از کیک فردای قدرت در ساخت بینالملل ندارد و ابژه روابط بینالملل و تاریخ میشویم و تصمیمگیر نیستیم. ۲۰۰ سال شکست بر ما عارض میشود؛ یعنی از آن لحظهای که هیئت دیپلماتیک برمیگردد تا الآن، تا بگوییم سوم خرداد که اولین پیروزی ماست بعد از دویست سال شکست، تا این مقطع، دویست سال تاریخ شکست بر ما عارض میشود. پس در دوره گذار، نظام محاسباتیمان باید متمایز بشود. به چیز دیگری فکر کنیم. به نحو دیگری باید به ماجرا نگاه کنیم. یعنی اگر ما نقشآفرینی کنیم در شکلگیری تاریخ آینده، سهممان در تاریخ آینده بسیار متمایز میشود. این را دیگر یک اقتصاددان نمیتواند تحلیل کند به ما بگوید که ببینید سهم شما چقدر است. یک استاد روابط نمیتواند بیاید تحلیل کند و بگوید که در این معاهده شما این اتفاق برایتان افتاد. باید قدری فراتر به ماجرا نگاه کرد.
وقتی این جنس، با این نگاه – یعنی اینکه ما در موقعیت لحظه گذار هستیم و در این لحظه نظام محاسباتی ما باید دیگر باشد و این نظام محاسباتی محدود نمیتواند پاسخگوی ما باشد – بخواهیم کنشگری کنیم، آن وقت به ۷ اکتبر و بعدش به نحو دیگری باید نگاه کنیم. باید فاعلانهتر و فعالانهتر با آن مواجه بشویم. چرا؟ چون تعیین سرنوشت سدههای آینده منطقه است. تعیین سرنوشت سدههای آینده جهان است. شما فکر کنید الآن در این موقعیتی که آمریکا قرار دارد، امکانات جدید برای بازسازی تمدنش شکل نگیرد، اتفاق نیفتد. خب، او مسیر زوال را طی میکند. من نمیگویم فروپاشی... واژه زوال و افول را به کار میبرم. ولی اگر این امکان براش فراهم بشود، شما یک بازسازی دوباره قدرت دارید و باز دوباره یک نظام سیاسی قدرتمندی دارید که میدانید که آمریکا واقعش را بخواهیم ببینیم، قدرتمندترین ساختار قدرتی بوده که در تاریخ بشر شکل داده و سامان داده. و اگر بخواهد او دوباره بخواهد سر و شکل بگیرد و با منطق خودش جهان را پیش ببرد، ما از اینی که هستیم کوچکتر میشویم. قاجار نفهمید و ما باید این لحظه تاریخی را بفهمیم. به همین جهت هم هست که ما حزبالله را نقطه اساسی میبینیم؛ یعنی آن نقطهای هست که میتواند برگ تاریخ را تغییر بدهد. حماس و غزه میتواند برگ تاریخ را تغییر بدهد. حماس و غزه دقیقاً همان نقطه استالینگراد است؛ میتواند مسیر تاریخ را تغییر بدهد. شما اگر در همان نقطه، همان میکرو قدرت و همان کودکی که دارد آب میبرد برای خانوادهاش، آنجا او بایستد، مسیر تاریخ تغییر میکند. او شهرش را ترک نکند، مسیر تغییر دگرگون میشود. به نظرم باید از این جنس به ماجرا نگاه کنیم.
نقش رژیم صهیونیستی و چالشهای دستاوردهای مدرنیته
یک چیزی هم لحاظ کنیم. ببینید، رژیم صهیونیستی، ماهیتش را که نگاه کنیم، آخرین بازمانده نظم قدیم است. نظم قدیم که میگویم نه این نظم تکقطبی یا دوقطبی؛ آخرین بازمانده قرن ۱۹ هست. اصلاً نگاه آپارتایدي و... میدانید آن آدمهایی که رفتند مدتی را در رژیم گذراندند، چیزی که تعریف میکنند از نظام سیاسی رژیم، خیلی پیشاسده اخیر است؛ خیلی پیشادویست سال اخیر است. اینکه ما جادههای یهودی داریم؛ غیر یهودی نمیتواند در آن جادهها رانندگی کند. اینکه ما ایست و بازرسیهایی داریم که توش زمان را از شهروندان غیر یهودی میگیرند؛ یعنی آن چیزی که ازشان میگیرند زمان است و حاصلش این میشود که آنجا در این ایست و بازرسیها بچه به دنیا میآید و انسان میمیرد و یک رسوایی بزرگ شکل میگیرد. این آخرین بازمانده، اتفاقاً چون با وضع جدید نمیتواند بسازد و اتفاقاً ناسازگارترین مهره شرایط حاضر است، طبیعی هست که بحرانیترین نقطه هم باشد. یعنی اگر قرار بود تاریخ ورق بخورد، باید از نقطهای ورق میخورد که دگمترین و متحجرترین و عقبماندهترین گزینهها باشد؛ که آن رژیم صهیونیستی برعکس تصویری که از دموکراسی میدهد، ما با دموکراسی مواجه نیستیم. با یک رژیم نژادپرست و آپارتایدي مواجه هستیم؛ طبیعی هست که آنجا اول این اتفاق میافتاد. یعنی هر کسی یک قدری تأمل میکرد، میفهمید که اگر روزگار مدرن به بحرانی بخورد، شروع نقطهاش همینجا خواهد بود و این آنجایی هست که تمام داشتههای مدرنیته به چالش کشیده میشود. یعنی ما الآن تمام دستاوردهایی که مدرنیته بهش میبالد – از ایدئولوژیها و از نظامات سیاسی و نظامات فکری – همهاش به چالش کشیده شد. دیگر نمیتواند غرب از دموکراسی حرف بزند و بهش ببالد و لاپوشانی کند این قتلعام بر خط جهان را. بالاخره آن چیزی که در غزه اتفاق افتاده...
چالشهای داخلی: انفعال، تحجر و نیاز به نیروی تحولآفرین
خدمتتان عرض کنم که من یک قدری این مشکل را از زاویه دید خودم تقریر کنم. ببینید، من ایران را چه در لایه اجتماعیاش و چه در لایه سیاسی و حاکمیتیاش منفعل این ماجرا نمیبینم. یعنی ما در مدت اخیر بعد از ترور سید حسن نصرالله، پیام رهبر انقلاب را داشتیم که همه کمک مالی کنید و اتفاقی که بعد از آن در ماجرای ایران همدل افتاده، این لایه اجتماعی ماجرا است؛ خیلی بسیار جای توجه دارد که ما بهش توجه نکردیم – هم در تعداد افرادی که مشارکت کردند، هم در میزان کمک مالی که اتفاق افتاده. ما در یک بازه زمانی کوتاه بیش از ۸ سال دفاع مقدس در تعداد افراد ما مشارکت عمومی داریم. ما در معادل مالی که کمک شده، بیش از آن مقطع کمک دادیم. خب، این چه چیزی هست؟ این خیلی چیز درخشانی هست و خیلی جای توجه دارد. حتی من میخواهم خیلی جلوتر بروم. به نظرم میآید که این فتوای رهبر انقلاب در ایجاد مشارکت عمومی از فتوای تحریم تنباکو جلوتر است. ما به ازاء هم دارد؛ یعنی دیتاش موجود است و میشود سنجید و حجم اتفاقی که افتاده و بهش توجهی نمیشود. اتفاقاً واقعیت جامعه ایران آن است و نه برساختهای رسانهای؛ میشود بهش توجه کرد و از آن زاویه دید به این موضع رسید که خب، جامعه ایرانی در لایههای اجتماعی کمکار نکرده و کار بزرگی کرده. این تازه کمک مالیاش هست. درباره نسبتش که با جنگ تحمیلی ۱۲ روزه برقرار کرد هم چیز درخشانی هست و نمیشود ازش عقبنشینی کرد یا کم دیدش. یا در لایههای سیاسی هزینههایی که داده و ایستادگی که کرده، شما چیزی که الآن ما راحت داریم زیست میکنیم، آن وفاداری نیروهای سیاسی به ساختار سیاسی است؛ حتی در موقعیت تهدید جان. چیز به این بزرگی را ما خیلی راحت داریم زیست میکنیم و فکر میکنیم یک چیز خیلی کمی هست. این بسیار چیز درخشانی هست. هیچجای دنیا چنین چیزی را، هیچ جایی تاریخ گذشته ما چنین چیزی را نداریم. این اتفاق خیلی بزرگی هست. اینکه رژیم و آمریکا تهدید مستقیم میکنند و دونهدونه سیاستمداران را ما سلب وفاداری نداریم و همه در میدان هستند. پس من دفاع میکنم؛ میگویم اتفاقاً در لایه سیاسی و نظامی کار زیاد کردیم و حتی اجتماعی.
اما نقد من از کدام زاویه دید است؟ از زاویه دیدی هست که پیشتر عرض کردم؛ از زاویه دید اینکه در موقعیت گذار اگر ماجرا را ببینیم و با آن آگاهی تاریخی ببینیم، این با آن نسبت ندارد؛ کم است. یعنی برای یک کشور، همه این اتفاقاتی که افتاده اتفاقات بزرگی است، اما برای حامل وضع و برای آن عاملی که میخواهد حمل کند وضع را و دگرگون کند وضع را، این چیز کمی است؛ یا سهم بیشتری از آینده وضع بخواهد برای خودش کنار بگذارد، این چیز کمی است و باید بیش از این باشد. لذا از این زاویه باید به ماجرا نگاه کنیم. از این زاویه که نگاه میکنیم، به نظرم ما سه تا نیرو داریم که چالش ایجاد میکند. یکی نیروی تحجر است. ما یک تحجر دینی داریم؛ یعنی تحجری که سعی میکند یک نسبت به شدت حداقلی با جهان برقرار کند و در نهایت یا سکوت میکند نسبت به وضعیت یا همراهی میکند با جریان مدرن چه داخلی و چه خارجی... شما نمادینش را هم بخواهید نگاه کنید، میشود ناصریان. یک تحجر مدرن داریم که ایدهاش و پروژهاش بازگشت به پهلوی هست و دارد این را پیش میبرد و فکر میکند آن طرح را جلو ببرد؛ که این تحجر نیرو نیست، هنوز به نیروی اجتماعی تبدیل نشده و جامعه هم نیست؛ توان تولید جامعه را هم ندارد. یک اجتماعی هست که اتفاقاً بسیار تنوع دارد؛ درش لیبرال هست، این جامعه در تبعید سرخورده هست تا لایههای دیگری. و گروه سوم، بخشی از نیروهای سیاسی در اصلاحطلبان هستند که وفادار به نظم تکقطبی هستند؛ یعنی هنوز تحجر دارند و تغییرات را درک نمیکنند. فکر میکنند که همهاش باید آن را تجویز کنند. من این را هم در لایه تحجر میبینم؛ به این معنا که طرحی که برای جامعه ایران دارند، این است که به همان نظم تکقطبی وفادار بمانیم؛ یعنی فکر میکنند بزرگترین راهحل، فقط گفتگو با آمریکاست و فکر میکنند طرف مقابل هم چنین میلی دارد که در واقع امر اینطور نیست.
چالشی که قوه تهوّر ایجاد میکند
نیروی دوم، نیروی تهور است. تهور چیزی بیش از شجاعت است و چیزی کمتر از حماقت. نیروی تهور یک چالشی دارد و آن این است که توجه ندارد پیروزی در موقعیت گذار، هر پیروزی در موقعیت گذار، آن پیروزی که وضع میآفریند نیست. من یک مثال تاریخی بزنم: نادرشاه هند را تصرف کرد، ولی این تصرف هندش و تأثیری که در جامعه هند داشت و آن نظم سیاسی که آنجا متزلزل کرد و دهلی را تصرف کرد و افراد زیادی هم کشته شدند و چند ده هزار نفر...! شاید در دقیقه تاریخی به ماجرا نگاه کنید، میگویید پیروزی ایران است؛ کوه نور آورده و کلی غنیمت جنگی آورده، ولی موقعی که فراخنای تاریخ را شما نگاه میکنید... میبینید که آن نیروی مقاومتی که میتوانست در برابر استعمار انگلیس بایستد را او متزلزل کرده. یعنی این پیروزی در نهایت شکست است. آدم میرود سیاست خارجی افغانهایي که قبل نادر بر ایران حاکم هستند را نگاه میکند، به نظرش میآید که درکشان واقعبینتر از نادر است. نادر پیروزی میآفریند، ولی پیروزیاش عین شکست است در بازه زمانی بلند و باعث استهلاک هزینهها میشود. لذا در موقعیت گذار باید بدانیم که این قدرت را، این نیرو را کجا میخواهیم مستهلک کنیم؟ ما ده تا از این نیرو نداریم که بخواهیم دهجا مستهلک کنیم. باید نقطه کانونی را انتخاب کنیم و در آن نقطه کانونی چنین کنیم. لذا چالش نیروی تهور این است که فکر میکند که به غایت نیرو دارد و میتواند همه مسائل جمهوری اسلامی را با این قدرتی که یک قدری رمانتیک هست و یک قدر درگیر رمانتیسیسم هم هست – که باید دربارهاش فکر کنیم که چه شده که بخشی از نیروهای انقلابی متهور، رمانتیک شدند – او دارد تجویزی که میکند و پیشنهادی که میکند، این جنگ بیشینهای که دارد طرح میکند، آیا با واقعیت ماجرا و آن هدف ماجرا همخوانی دارد یا نه. به نظرم میآید که ممکن است ره به مسیر نادرشاه برود.
نیروی سوم هم نیروی محافظهکار است که این بیشتر در بوروکراسی کشور. عدهای هستند که فکر میکنند با جهان کاری نداشته باشند، جهان با آنها کاری ندارد؛ مثل دولتمردان قبل جنگ جهانی اول ایران، مثل دولتمردان قبل جنگ جهانی دوم ایران. فکر میکنند که در چنین وضعی هستند و میتوانند با دنیا کاری نداشته باشند و دنیا با آنها کاری ندارد. اصلاً حواسشان نیست که در چه ژئوپلیتیکی هستند. در این جغرافیا این معنا ندارد. شما گوشه دنیا نیستی که بگویی من مثلاً در کانادا هستم و گوشه دنیا هست و هیچ راهی به جایی نمیبرد و شما مثلاً کسی میتواند باات کاری نداشته باشد؛ من گرینلند هستم، استرالیا هستم و کسی میتواند با من کاری نداشته باشد. و فکر میکنند که موقعیت اکنون را بچسبند و حفظ کنند، پیروز ماجرا هستند؛ ولی واقع امر این است که اینطور نیست. شما اگر چنین بکنید و همه توانهایتان را رها کنیم و همه آنچه که... غربیها میگویند دیگر. میگویند ایرانیها چندتا سرمایه دارند؛ یکی از سرمایههایشان زرادخانههای موشکیشان هست، یکی توان هستهایشان هست، یکی میگویند شبکهای که در منطقه ساختند. شما بیتفاوت به این شبکه باشید و فکر کنید خودتان را حفظ کنید، کلاهتان را نگه داشتید؛ واقع امر این است که اینطور نیست. ماجرای مغول است دیگر. مغول را شما یا میتوانید با همه توان بروید یا اگر با همه توان نروید، آن با ذره ذره شما مقابله میکند و همه را کنار میزند.
بله، دقیقاً به نقطه درستی اشاره کردید. من سه تا نیرو را گفتم: تحجر و تهور و محافظهکاری. نیروی چهارم هم همان چیزی هست که شما گفتید: نیروی تحول. نیروی تحول باید چند تا ویژگی داشته باشد و دارد: آگاهی تاریخی – درک کند که در چه موقعیتی از تاریخ جهان ایستاده؛ واقعبینی؛ بیشینهخواهی قدرت – قدرت را با تمام ساز و کارهاش، به خصوص در لایه فناورانهاش در بیشینهترین حالت بخواهد؛ عمل با منطق جهان چندقطبی. این خیلی چیز مهمی است: عمل با منطق جهان چندقطبی. ما میتوانیم توسعه بازار داشته باشیم با اطراف خودمان. یعنی به نظر من ببینید، آن نیروی تحجری که گفتم در لایه اصلاحطلبی وفادار به نظم قبلی هست، میگوید دیپلمات و سیاست خارجی خوب کی هست؟ آنی که الآن برود با آمریکا مذاکره کند. ولی به نظر من آن نیروی تحولخواهی که عمل با منطق چندقطبی میکند، دیپلمات خوب کی هست؟ الآن غربیها چه میگویند؟ میگویند ایرانیها دارند بازسازی توان میکنند. یکی از لایههایی که توانشان را دارند بازسازی میکنند، میکسرهای سوخت جامد موشکی است. به نظر من دیپلمات قدرتمند این است که بتواند فردا در بیشینهترین حالت در این سرزمین حاضر کند. به نظر من سیاست خارجی موفق، سیاست خارجی هست که بتواند الآن امکانات اقتصادی ما را دارند میبندند، بتوانند توسعه خارجی ما را با همسایههامون را بالاتر ببرد. سیاست خارجی بزرگ این است. امیرکبیر چنین فردی است که بتواند چنین کاری را بکند؛ یعنی با منطق تحول عمل کند.
تاریخ انتشار: 1404/08/01
مجموعه فکرت درصدد است، مسائل روزِ حوزه اندیشه را با نگاهی جدید و در قالبهای متنوع رسانهای به تصویر بکشد.