دکتر عباس خامه‌یار، رایزن سابق فرهنگی ایران در لبنان و نویسنده و پژوهشگر در نشست تخصصی رسانه "فکرت" با عنوان"ایران اسلامی و اندیشه سید قطب" به طرح مباحث مهمی درباره اندیشه و تأثیرگذاری این چهره نام آشنای دنیای عرب و اسلام پرداخت. آنچه در ادامه می آید، مشروح صحبت های ایشان است؛

 

اخوان المسلمین؛ شروعی ساده، تداومی پیچیده

هر شخص، عالم، اندیشمند یا فرهیخته‌ای در جهان اهل‌تسنن که به اسلام سیاسی باور دارد، از نظر فکری فارغ‌التحصیل مکتب اخوان‌المسلمین محسوب می‌شود. این گرایش لزوماً به معنای عضویت سازمانی نیست. برای نمونه، مرحوم شیخ محمد غزالی شخصیتی بزرگ بود که هیچ ارتباط تشکیلاتی با اخوان نداشت، اما به‌شدت به مبانی فکری آنان اعتقاد داشت. آقای قرضاوی نیز به همین شکل بود و بسیاری از شخصیت‌های دیگر نیز چنین بودند. در بحث تأثیرگذاری سید قطب ـ که محور گفت‌وگوی ماست ـ باید مقدمه‌ای ارائه کنم. کسانی که با تاریخ پیدایش جنبش اخوان آشنا هستند، می‌دانند که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و تحولات مصر، سکولاریسم در این کشور حاکم شد. واعظی که از وضعیت دینی مصر احساس خطر می‌کرد و می‌خواست به تنهایی این فضا را تغییر دهد، به قهوه‌خانه‌ها می‌رفت، مردم را در اسکندریه گرد هم می‌آورد و در تجمعات سخن می‌گفت. این حرکت فردی سرانجام به تشکیل یک جمعیت منجر شد. آن‌ها با سادگی تمام، برای نام‌گذاری این تشکل گفتند: «ما که همه برادر هستیم، پس اخوان‌المسلمین (برادران مسلمان) باشیم.» همین انتخاب، عمق سادگی بنیان‌گذاران را نشان می‌داد. فعالیت این جمعیت تداوم یافت تا اینکه ماجرای ترور حسن‌البنا روی داد و او به شهادت رسید. پس از او، تقریباً هیچ اثر مکتوبی به‌جز کتاب «مذكرات الدعوة و الداعية» باقی نماند. در اصطلاح اهل‌سنت، «دعوت» به معنای تبلیغ دین است و «داعیه» به معنی مبلغ. این کتاب که یادداشت‌های حسن‌البنا درباره دعوت است، هرچند انتشار یافت، اما در میان اخوانی‌ها به‌عنوان منبع مستند و اصلی تلقی نمی‌شد و هر کس برداشت تأویلی خود را از آن ارائه می‌کرد. حتی مرشدهای بعدی مانند الهضیبی و عمر التلمسانی نیز از این الگو پیروی می‌کردند. در این فضای کم‌منبع، اندیشه‌های ابوالأعلی مودودی بیشترین تأثیر را بر رهبران و طرفداران اخوان گذاشت. همچنین آثار ابوالحسن ندوی به‌ویژه کتاب «ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» (جهان با عقب‌گرد مسلمانان چه زیان‌هایی دید) در آن دوران کتابی برجسته به شمار می‌رفت.

 

 این وضعیت تا وقوع انقلاب افسران آزاد مصر ادامه داشت. این انقلاب ـ که برخی آن را کودتا می‌دانند ـ با همکاری اخوانی‌ها و به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر انجام شد. اما خیلی زود اختلافات میان آن‌ها بالا گرفت. در سال ۱۹۵۴، حادثه مشهور المنشیه در اسکندریه رخ داد. عبدالناصر هنگام سخنرانی هدف سوءقصد قرار گرفت و اخوان متهم اصلی شناخته شد. موج گسترده دستگیری، سرکوب و شکنجه آغاز شد. این فشارها و دوران زندان، اخوانی‌ها و شخص سید قطب را به مسیر عمیق‌تری از جستجوی معنویت و خداشناسی سوق داد. در آن دوران سید قطب بیمار بود. او را از بستر بیماری به زندان بردند. شدت شکنجه‌ها به حدی بود که تصویر آن را می‌توان در کتاب «الذین ظلموا» مشاهده کرد؛ اثری مستند که وقایع تلخ همان روزها و شیوه‌های بی‌رحمانه شکنجه را با جزئیات بازگو می‌کند. شدت این فشارها موجب شد زندانیان نه تنها به رژیم و کارگزارانش، بلکه به کل جامعه بدبین شوند. آنان به این نتیجه رسیدند که «ما در جاهلیتی شبیه جاهلیت صدر اسلام ـ بلکه تاریک‌تر از آن ـ زندگی می‌کنیم.» این تفکر سرآغاز رویکردی شد که به «تکفیر» انجامید؛ تکفیر هم نسبت به رژیم، به‌دلیل مباشرت در شکنجه، و هم نسبت به جامعه، به خاطر سکوت در برابر این ظلم‌ها. پس از آزادی، عده‌ای از بازماندگان این دوره، بی‌درنگ به کوه و بیابان پناه بردند و گروهی را به نام «التکفیر و الهجرة» تشکیل دادند. این گروه احتمالاً نخستین هسته تکفیری شناخته‌شده در جهان معاصر اسلام بود که مستقیماً از دل زندان و شکنجه‌ها برخاست.

 

 

"معالم فی الطریق"؛ رهیافتی از جانب خداوند

محمد حواش ـ عضو برجسته اخوان و هم‌سلول سید قطب که بعدها همراه سید قطب اعدام شد ـ خوابی دید و به سید گفت: «سرورم! در خواب دیدم حضرت یوسف به من فرمان داد که به تو بگویم راه‌حل مشکل را در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره یوسف جست‌وجو کن.» آیه ۳۸: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَشْكُرُونَ» (من پیرو آیین پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب هستم. شایسته ما نیست که چیزی را شریک خدا قرار دهیم. این توحید، نعمتی است از فضل خدا بر ما و بر مردم، ولی بیشتر مردم شکر نمی‌گذارند.) آیه ۳۹: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» ( ای دو هم‌بندی من، آیا اربابان پراکنده بهترند یا خدای یگانۀ شکست‌ناپذیر؟) شباهت میان این آیات و وضعیت سید قطب در زندان مصر، توجه او را جلب کرد و پایه‌های یک تحول فکری را شکل داد. این نگاه با جمله «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ» تکمیل شد. از نظر سید قطب، حاکمیت باید مطلقاً از آن خدا باشد. هیچ حکم و قانونی جز فرمان الهی مشروعیت ندارد. او در کتاب «معالم فی الطریق» (صفحه ۷۹) چنین می‌نویسد که این ستمی آشکار و این مکان جهنمی است و این نگهبانان پست و فرومایه یا مسئولان شایسته حاکمیت نیستند. آنان خدا را فراموش کرده‌اند و خدا نیز آنان را از یاد خود غافل کرده است؛ بنابراین آن‌ها نمی‌توانند مسلمان باشند. آنان بندگی انسان را جایگزین بندگی خداوند کرده‌اند و نسبت به تمام ابعاد اسلام و عدل الهی و احساس انسانی ناآگاه هستند. هیچ فرقی میان آن‌ها و درندگان وحشی و رها چریده نیست؛ زیرا دست به خون بندگان خدا آلوده‌اند. آنان برای بشریت خطرناک‌اند و خطرناک از آن رژیمی است که برایشان مجوز قتل دسته‌جمعی صادر کرده است. ایشان کافران پست‌فطرتی هستند که بر گرده بندگان مؤمن خدا مسلط شده‌اند. این تراوش‌های فکری سید که بعدها این‌ها درواقع در مجموعه‌ای به نام «معالم فی الطریق» منتشر شد به صورت دست‌نویس از لابه‌لای میله‌های زندان به خارج سرایت کرد و خانم زینب الغزالی از داخل زندان این‌ها را به بیرون منتقل کرد و همه این‌ها در کتاب «ایام فی الحیاتی» به صورت خاطرات خانم زینب الغزالی منتشر شد. این اثر را می‌توان نخستین اجتهاد فکری و تشکیلاتی پس از شهادت بنیان‌گذار اخوان دانست. «معالم فی الطریق» تحولی عمیق در میان جوانان جمعیت ایجاد کرد و آتش خشمی در دل آنان برافروخت که حدود دو دهه بعد، این شعله‌ها رئیس‌جمهور وقت مصر ـ جانشین جمال عبدالناصر، محمد انور سادات ـ را به‌عنوان نماد «جاهلیت» در کام خود فروبرد و به‌زعم آنان، انتقام جامعه اسلامی مطلوب سید قطب را گرفت.

«معالم فی الطریق» رژیم ناصر را به لرزه درآورد و فرهنگ سنتی اخوان را متزلزل ساخت. سید قطب، با دیدگاه‌هایی متفاوت از آموزه‌های حسن‌البنا، تأثیری شگرف بر جوانان اخوان گذاشت. اندیشه‌های او درباره «رستاخیز اسلامی» در جهان، سرشار از پیام انقلاب و تغییر بود. نشانه‌های این اثر را می‌توان در تحولات بزرگی چون آزادی الجزایر، انقلاب یمن، رخدادهای سوریه و مصر، کودتای عبدالسلام عارف در عراق، سرنگونی ملک سعود در حجاز و قدرت‌گیری ملک فیصل دید. جهان دهه۱۹۶۰، تحت تأثیر این اندیشه، گویی مانیفستی آتشین، انقلابی، قاطع و سرنوشت‌ساز در اختیار داشت. در اینجا پرسش مهمی مطرح است: آیا سید قطب خود مسئول برداشت‌هایی است که طیفی از اخوان انقلابی تا گروه‌هایی چون داعش از آثارش کرده‌اند؟ یا اینکه این برداشت‌ها بیشتر محصول کج‌اندیشی، جعل، یا بهره‌برداری ابزاری جریان‌ها و شرایط سیاسی بوده است؟ این، هم مسئله‌ای جامعه‌شناختی و هم بحثی فکری است که باید جداگانه به آن پرداخته شود. سؤال دیگری نیز باقی است: سید قطبی که پس از ترور حسن‌البنا و حتی در دوران الهضیبی به عضویت اخوان درآمد ـ و هیچ آشنایی شخصی با حسن‌البنا نداشت ـ آیا در چهارچوب جمعیت، شخصیتی اصلاح‌گرا بود یا انقلابی؟پاسخ به این پرسش می‌تواند مسیر و ماهیت آینده «قطبی‌ها» و تمامی گروه‌هایی که از سید قطب الهام گرفتند را روشن کند.

 

پیروزی در اوج مظلومیت

با مرور اندیشه‌های حسن‌البنا، حسن الهضیبی، سید قطب و دیگر رهبران اخوان می‌توان دریافت که اختلاف‌نظرهای جدی وجود داشت؛ به‌ویژه در موضوعاتی مانند نوع رابطه با رژیم‌های حاکم، شیوه زمامداری و حکومت، مدل مبارزه، مراحل جهاد، نگرش به جامعه، تصویر حکومت اسلامی، جایگاه و نقش غرب و آمریکا، و حتی تعریف و تلقی از «تمدن». تمام این موارد در شکل‌گیری اندیشه سید قطب تأثیرگذار بود و تفاوت‌های آشکاری با شخصیت‌های شاخص آن دوره اخوان داشت. سید قطب در تمام مدتی که عضو اخوان بود، نه مسئولیت رسمی و فعالی ـ چه در حوزه سازمان‌دهی و چه در بخش فکری ـ پذیرفت و نه تمایلی به آن نشان داد. حتی شایعه عضویتش در سازمان مخفی «الجهاز السری» ـ که نهادی جنجالی و همواره دستاویز مخالفان اخوان بوده است ـ حقیقت نداشت. همچنین مطلبی که درباره ریاست او بر بخش انتشارات گفته می‌شد نیز از اساس درست نبود.

از زمان پیوستن به اخوان تا میانه دهه ۱۹۶۰ (پیش از بازداشت دوم)، سید قطب با وجود محبوبیت گسترده در مصر و خارج از کشور، هرگز به فکر ایجاد انشعاب یا تشکیل ساختار مستقلی نیفتاد. برخلاف اتهاماتی که می‌گفتند او به دنبال ایجاد تشکیلات جداگانه است، همه شواهد و مطالعات نشان می‌دهد او همواره در تقویت اخوان کوشید. با این حال، باورهایش با اندیشه‌های هسته مرکزی اخوان در تضاد ریشه‌ای بود و چندان مورد پذیرش آنان قرار نگرفت. محبوبیت و مظلومیت او، یادآور تعبیر گاندی درباره امام حسین(ع) است که گفته بود: «تعلمتُ من الحسين كيف أكون مظلوماً فانتصر» (آموختم از حسین که چگونه مظلوم باشم و پیروز شوم) این جمله به‌خوبی جایگاه سید قطب را در جامعه پیرامونی‌اش نشان می‌دهد؛ جایی که مظلومیت، نه ضعف، که نقطه آغاز پیروزی تلقی می‌شد. لذا با همهٔ این مظلومیتش، مورد سرزنش کادر مرکزی قرار گرفت. الهضیبی می‌گوید: تمام امیدهایی که به برادر سید قطب، به‌عنوان مردی توانا برای رهبری جمعیت پس از من و عنصری مسلط بر اندیشه دعوت در آینده بسته بودم، ناکام شد و بر باد رفت؛ یعنی تا آن اندازه جایگاه داشت که خود الهضیبی می‌گفت این جانشین من خواهد بود، اما در ادامه تصریح می‌کند که با این اندیشه‌ها هم ناکام ماند و هم همه‌چیز بر باد رفت.

عمر التلمسانی، که بالأخره یکی از مرشدهای میانه‌رو بود، آدم عاقلی بود و نسبت به جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی هم مواضع خیلی خوبی داشت، داستانی در این زمینه دارد. آقای خسروشاهی ـ خدا رحمتش کند ـ که با او دوست بود، به این مسائل اشاره کرده و می‌گوید سید قطب تنها نماینده خودش بود، چه برسد به اینکه نماینده اخوان‌المسلمین باشد. بسیاری از مسئولان جمعیت اخوان، سید قطب را به تفرقه‌افکنی و پاشیدن بذر کفر میان جوانان اخوان متهم کردند.

برخی از بازداشت‌شدگان دهه شصت نقل کرده‌اند که اعضای اخوان از پنجره‌های زندان بالا می‌رفتند تا سید قطب را که به سوی چوبه دار برده می‌شد، ببینند. آنان با خشم فریاد می‌زدند: «سید قطب الی الجحیم» (سید قطب به سوی جهنم!). وقتی در همان زمان، اخوانی‌ها و شخصیت‌های برجسته‌شان چنین واکنشی نسبت به سید قطب داشتند، می‌توان حدس زد که علمای الازهر و وابستگان به رژیم حاکم چگونه می‌توانستند آثار او را بدعت‌آمیز و گمراه‌کننده ندانند و محکوم نکنند. محمد غزالی، به‌عنوان یک شخصیت بزرگ و عالم دینی میانه‌رو، متأثر از تفکر اخوانی ولی نه وابسته به تشکیلات اخوان، می‌گوید: سید با تمام توان علمی و ادبی‌اش به جمعیت پیوست، به یاری آن پرداخت، رنج‌ها را تحمل کرد، اما اینکه او ایدئولوگ جمعیت بوده، سخنی باطل است. نظر درست آن است که او اندیشه‌ای تازه و راهی نو در میان شماری از اعضای اخوان و حتی غیر اخوان ایجاد کرد، آن هم در شرایط پیچیدهٔ سیاسی و اجتماعی آن زمان. یوسف قرضاوی درباره سید قطب می‌گوید که باید در انتقاد از دیدگاه‌های افراطی او دقت کرد. قرضاوی تصریح کرده کسانی که آثاری مثل فی ظلال القرآن را مطالعه می‌کنند باید بدانند زیربنای آن، تکفیر جامعه است. او هشدار می‌دهد که این اندیشه به‌سادگی می‌تواند بر جامعه تأثیر بگذارد و نوعی خروج از دایره اهل سنت را ترویج می‌دهد ـ که این نکته بسیار مهمی است. وقتی چنین اندیشه‌ای خارج از دایره اهل سنت را ترویج کند، به کجا می‌پیوندد و به کجا نزدیک می‌شود؟ سپس به تکفیر گسترده و دعوت به انقلابی مخرب علیه جوامع مسلمان می‌رسد. قرضاوی در نهایت می‌گوید باید بین اخوانی‌گری و تفکرات قطب تفکیک قائل شد. اقوال بزرگان دیگر هم در این زمینه وجود دارد که هر یک، ضمن تأیید شخصیت سید قطب، به‌گونه‌ای او را نقد کرده و برخی از افکارش را خطرناک دانسته‌اند.

 

ویژگی‌های شاخص سیدقطب

در یک جمع‌بندی کلی، می‌توان گفت که در چهارچوب افکار و اعتقادات جمعیت اخوان، مرحله پیدایش اندیشه‌های قطب در کل سیر تاریخی اخوان، مقطعی و گذرا بوده است. این یک مقطع کاملاً کوتاه و گذرا بود. پس از اعدام سید توسط ناصر و تحولات جدیدی که برای جمعیت در عهد سادات روی داد، جمعیت از جریان‌های مختلف جدا شد و بار دیگر راه سنتی و اصلاح‌گرایانه خود را دنبال کرد. با این حال، افکار سید قطب سنگ‌بنای فکری بیداری اسلامی، که به نام (۳۴:۳۲ نامفهوم) اسلامیه در جهان عرب معروف است، را گذاشت و سبب شد انشعابات گوناگونی در جمعیت ایجاد شود که شاخه‌های این انشعابات تا به امروز با نام‌های «الجهاد»، «الصرخیه»، «التکفیر و الهجرة» شناخته می‌شوند. می‌توان بعداً همین گروه‌هایی را که طی چند دهه در سوریه ایجاد شدند و شناخته‌شده هستند، نیز در نظر گرفت.

نکته بعدی یا مطلب بعدی، ویژگی‌های شاخص سید قطب است:

1) از یک نبوغ فکری و تبیین ایدئولوژیک برخوردار بود. توانست مفاهیم اسلامی را در قالبی فلسفی و سیاسی بازتفسیر کند و ایده‌های اسلام سیاسی را نظام‌مند نماید. آثار او، به‌ویژه فی ظلال القرآن، الهام‌بخش نسل‌های بعدی متفکران و فعالان اسلام‌گرای جهان عرب، فرامنطقه‌ای و جهان اسلامی شد و تأثیرگذاری فرهنگی و اجتماعی فوق‌العاده‌ای داشت.

2)سید قطب پیش از ورود به جریان‌های اسلامی، منتقد و نویسنده برجسته و ادیب بود و آثار روحی و ادبی‌اش، به‌ویژه در فی ظلال القرآن، مشهود است و تأثیر عاطفی و معنوی عمیقی بر خوانندگان می‌گذاشت.

3)تأکید بر حاکمیت الهی است. اصل بنیادین اندیشه او، حاکمیت مطلق خداوند و نفی هرگونه استبداد سیاسی بود و همان برداشتی که از سوره یوسف داشت، با شبیه‌سازی و تعبیری که دوست و هم‌سلولی‌اش ارائه می‌داد، نمود پیدا می‌کرد.

4) تاکید بر قرآن به‌عنوان منهج زندگی است. در فی ظلال القرآن کوشید قرآن را متنی زنده و راهنمای زندگی نشان دهد.

5) الهام‌بخشی برای جنبش‌های اسلامی است. نسل‌هایی از حرکت‌های اسلامی را به بازگشت به اسلام به‌عنوان مرجعیت جامع سیاسی و اجتماعی برانگیخت.

6)استقامت و پایداری بر اصول بود. با وجود زندان، شکنجه، فشار و تهدید، از مواضع خود عقب‌نشینی نکرد و در بیان دیدگاه‌هایش کوتاهی نیامد و سرانجام در سال ۱۹۶۶ اعدام شد و نزد پیروانش به نماد ایستادگی و شهادت بدل گشت.

7) نقد تمدن مادی غرب بود. پس از اعزام به آمریکا و تحصیلاتش در آن‌جا، واکنشی نسبت به غرب پیدا کرد و از شیفتگی بی‌چون‌وچرا به آن برحذر داشت و هشدار داد که پیشرفت مادی نمی‌تواند جایگزین ارزش‌های معنوی و اخلاقی شود.

 

نیم نگاهی به نظر منتقدان

منتقدان چند نکته منفی درباره سید قطب را مطرح کرده‌اند:

نخست، موضوع تأویل به تکفیر است. برخی عبارات او، به‌ویژه در معالم فی الطریق، چنین فهمیده شده که جوامع اسلامی معاصر در شمار جوامع جاهلی قرار دارند. این برداشت، نگاهی سختگیرانه و مطلق‌گرا را بازتاب می‌دهد که گاه توانایی مصالحه با دیدگاه‌های متنوع اسلامی را محدود می‌کرد. البته می‌توان گفت که این شاید بیش از آنکه به خود نویسنده مربوط باشد، ناشی از تلقی و تفسیر دیگران است؛ همان‌گونه که سوءبرداشت‌هایی از آثار دکتر علی شریعتی شده و برخی آن‌ها را به مسیری دیگر برده‌اند، بی‌توجه به اینکه نویسندگانی چون شهید مطهری یا مرحوم بازرگان، تفاسیری متفاوت از همان آثار ارائه داده‌اند.

دوم، گسست از واقعیت اجتماعی. تقسیم جامعه به دوگانه اسلامی و جاهلی، نگاه او را از مسیر اصلاح تدریجی دور کرد و به سمت رویارویی سوق داد.

سوم، تأثیر ناخواسته بر جریان‌های افراطی. برخی گروه‌های تندرو از اندیشه‌های او برای توجیه خشونت بهره گرفتند، هر چند خود او مستقیم چنین نظریه‌پردازی نکرده بود. گرایش به افراط در مفاهیمی مانند «جاهلیت مدرن» و برخی توجیهات نسبت به اقدامات قهرآمیز، زمینه سوءاستفاده ایدئولوژیک را فراهم کرد.

چهارم، زبان قاطع و بی‌انعطاف. سبک تند او، جایی برای قرائت‌های متنوع و اجتهادی‌های دیگر باقی نمی‌گذاشت و تمایل کمی به راهبردهای تدریجی یا مشارکت سیاسی مسالمت‌آمیز داشت. راه‌حل‌هایی که پیشنهاد می‌داد اغلب رادیکال بودند.

پنجم، ابهام در اجرای عملی اندیشه‌ها. تمرکز او بیشتر بر نظریه‌پردازی و تصویرسازی بود و کمتر به شیوه‌های اجرایی پرداخت. این وجه به‌شدت ایدئولوژیک، سبب شد واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی روزمره کمتر مورد توجه او قرار گیرد.

ششم، تأثیر شرایط زندان. به‌گفته برخی پژوهشگران، فشار و شکنجهٔ شدید دوران ناصر باعث شد نوشته‌های پایانی‌اش به سوی سختگیری بیشتر و یأس از اصلاح جامعه میل کند؛ چنان‌که در آثار واکنشی مانند الذین ظلموا می‌توان بازتاب این تجربه تلخ را دید.

اگر خواسته باشیم شخصیت سید قطب را خلاصه کنیم شاید به این شکل می‌شود خلاصه کرد سید قطب شخصیتی اثرگذار بود که میان ادبیات ژرف و روح قرآنی پیوندی تازه آفرید و الهام‌بخش جنبش‌های اسلامی شد. درعین‌حال تندی زبان و نگاه قاطع او به جامعه موجب شد برخی از اندیشه‌هایش به‌عنوان مبنای تکفیر و خشونت برداشت و تفسیر شود. از این‌رو نزد گروهی مجدد و شهید و نزد گروهی دیگر بنیان‌گذار اندیشه رویارویی و تکفیر به شمار می‌آید.

درواقع اگر خواسته باشیم دیدگاه متوازنی از سید قطب داشته باشیم می‌توانیم بگوییم که با وجود جدال‌های بسیار پیرامون شخصیت و اندیشه‌های سید قطب، نگاه منصفانه ایجاب می‌کند که او را درد متن شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش بررسی کنیم. او توانست میان حساسیت ادبی و نگرش قرآنی پیوندی تازه ایجاد کند و با طرح ایده‌های نو گفتمان اسلامی تازه‌ای را به وجود بیاورد که تأثیر ژرفی بر جنبش اسلامی گذاشت. درعین‌حال برخی نوشته‌های پایانی‌اش که با زبان قاطع و بر مرزبندی‌های تند همراه بود زمینه را برای برداشت‌های سختگیرانه و حتی خشونت‌گرایانه فراهم ساخت.

 بنابراین ارزیابی جامع او تنها در صورتی ممکن است که از یک سو نوآوری‌های اصلاحی او را برجسته‌سازی و از سوی دیگر به کاستی‌ها و پیامدهای ناخواسته زبان و نگاه او نیز توجه کنیم و بالأخره کج‌فهمی‌ها، غرض‌ورزی‌ها و توجیه گری‌های برداشت کنندگان افراطی هم باید به جد در نظر گرفته بشود.

تاریخ انتشار: 1404/06/23

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil