دکتر سید حسین شهرستانی:

اگر زودتر وعده صادق 2 را اجرا می کردیم، سید حسن زنده بود؟ این پرسشی نیست که بتوان به آن پاسخ دقیقی داد.

 

در اینجا مسئله درنگی است که چرا معمولا ما (ایران) کمتر یا با فواصل بیشتر پاسخ اسرائیل را می‌دهیم؛ درست گفتند که اگر ما زودتر پاسخ می‌دادیم و به تعداد بیشتر و تیراژ بالاتر موشک می‌زدیم، دشمن این‌گونه جسارت نمی‌کرد؛ گرچه واقعا این پرسش که آیا اگر وعده صادق2 زودتر رخ می‌داد، سیدحسن زنده بود یا نبود، به نظر من پرسشی نیست که بتوان دقیق به آن پاسخ داد؛ اما سؤال این است که چرا نمی‌زنیم؟ چرا نمی‌توانیم مثلا هزار موشک به حیفا و تل‌آویوا بزنیم و آنها را با خاک یکسان کنیم؟ خب بزنیم! اینجا یک دکمه داریم که می‌توانیم بزنیم. البته به‌درستی اشاره شد که آیا مسئله این است که فرماندهان نظامی ما جرئت اش را ندارند؟ خب مگر جنگ تن به تن است که مثلا آنها بترسند که شمشیر بخورند؟ مسئله‌ای وجود دارد که باید به آن بپردازیم، که چرا نمی‌توانیم؟ مگه چیزی است که آیا من و شما هم اگر در آن موقعیت بودیم می‌توانستیم آن تصمیم را بگیریم یا خیر؟ بله من این را می‌فهمم و تصدیق می‌کنم، که فرماندهان ستادنشین با فرماندهان میدانی، دو روحیه و دو رویکرد متفاوت پیدا می‌کنند.

 

نیروی نظامی که در میدان نباشد و در ستاد باشد، سرشتی، روحیه و یک احتیاطی پیدا می‌کند که چرخ و تیغ او را کند می‌کند. این درست است و کسی مثل حاج قاسم که در میدان بود و دستشم باز بود، در همین تنش با ستاد بود؛ یعنی فرماندهان ستادنشین برخی اوقات موافق عملکرد او نبودند و او می‌رفت در میدان خط‌شکنی می‌کرد و اتفاقاً حاصل کارش هم می‌دیدند که خطری هم آفریده نشد و میدان باز شد؛ این درست است. ولی آیا دوباره این‌هم گناه یک سری فرماندهان است یا ساختار نظامی یا وضعیت ماست؟ ما همه‌مان ستاد‌نشینیم؛ ما هم همین‌جا ستادنشین هستیم؛ قوم ما ستادنشین است؛ مگر همه جهات سیاست و فرهنگ ما از آن نقطه عظیمت انقلاب فاصله نگرفته؟ ما در وضعیت انقلابی نیستیم، یا از وضعیت انقلابی فاصله گرفتیم و این هم گناهش گردن همه ماست؛ گردن این دولت و ان دولت نیست؛ حتی گناهی هم نیست، اقتضای تاریخی تداوم انقلاب است، که بالاخره از نقطه حاد انقلابی فاصله می‌گیرد؛ از نقطه‌ای که یمنی‌ها در آن نقطه قرار دارند و ما شاید به شکلی در دهه ۶۰ در آن نقطه قرار داشتیم. نمی‌توانیم توقع داشته باشیم، حزب‌الله لبنان هم حزب‌الله سال 2001 تا 2012 نیست؛ حزب‌الله هم این وضع را ندارد و بااحتیاط می‌جنگد.

 

اگر دایره  گفتمان مقاومت را تنگ تعریف کردیم، در لحظات سخت نمی توانید تصمیم سخت بگیرید

 

بحث این است که ما در وضعیتی هستیم که باید آن را حل کنیم و نمی‌توانیم این وضعیت را نبینیم؛ موضوع بحث من سرمایه اجتماعی مقاومت است.

 

لحظه‌ای که فرمانده نظامی قصد صادرکردن دستور حمله را دارد، وقتی می‌تواند به‌موقع آن دستور را صادر کند که پشتوانه اجتماعی داشته باشد؛ قسمتی از پشتوانه اجتماعی هم جماعت منسجم حزب‌اللهی جامعه است و فراتر از آن کلیت جامعه است. بله یک اسوه باید حاضر باشد که لیدر جامعه برای مقاومت باشد؛ ولی بقیه جامعه هم باید با او همراهی بکنند. اگر گفتار و طرح مقاومت را طوری مطرح کردی و پروژه مقاومت را طوری پیش بردی یا طرح انقلاب را طوری پیش بردی که دایره شمول و فراگیری آن تنگ شد و کاهش پیدا کرد، در آن لحظه نمی‌توانی تصمیم سخت بگیری، همه حرف من اینجاست.

 

اینجاست که بعداً می‌گویم بین تصمیمی که در خصوص سیاست فرهنگی در فیلترینگ و حجاب قصد داریم بگیریم با تصمیمی که برای جنگ می‌گیریم نسبت وجود دارد. نسبتش این است که چرا نتوانستیم تصمیم به جنگ بگیریم به خاطر اینکه انتخاباتی برگزار کردی که در این انتخابات یک پالس از جامعه گرفتیم؛ قسمتی از آن کاهش مشارکت است، به‌ویژه در دور اول و قسمتی از آن رأی به دیدگاهی است که که می‌گفت ما باید «FATF» را بپذیریم. حالا شما برو دکمه شلیک بزن.

 

باید گفتار مقاومت را طوری طرح کنیم که این گفتار فقط یک همگویی خوش‌باشانه بین ما حزب‌اللهی‌ها نباشد

 

بحث سر وظیفه ماست؛ بحث حالا اون فرماندهان نظامی درست یا غلط عمل کردند، پشتوانه‌شان به چیست؟ پشتوانه‌شان به این است که مردمی حاضر باشند که این مردم خودشان هم‌سرنوشت با این جنگ بدانند؛ شما توانستی مردم را هم‌سخن با گفتمان مقاومت و جنگی که در منطقه داری و خواهی داشت بکنی، اگر توانستی با آنها گفت‌و‌گو کنی، خودگویی و خودروی که نمی‌شود؛ چون آن فرماندهان باید تصمیم بگیرند، مثل من و شما نیستند که بگویند بزنیم، باید تصمیم بگیرند و آن تصمیم هم اقتضائاتی دارد.

 

اگر توانستی همراه کنی بسط ید به فرمانده می‌دهی که موشک بزند، اگر نتوانستی آن فرمانده دستش بسته است، از جمله خود آقای خامنه‌ای، عبارات را خواندند؛ بله من نقد کلی راهبردی و تاکتیکی اشاره دقیقی کردند؛ نقد تاکتیکی به فرماندهی نظامی وارد می‌دانم.

 

 نوع مواجهه ما با اسرائیل طوری است که او طوری ضربه می‌زند که ما نمی‌وانیم آنگونه ضربه بزنیم؛ مشخصاً او زخم‌های کوچک می‌زند؛ ما موشک‌های بزرگ داریم؛ این هم جواب آن نیست، این یک بحث دیگری است که به‌درستی اشاره کردند، اینهم محصول کاهلی ساختارهای نظامی ـ امنیتی ما می‌واند باشد؛ که ما در آن مقیاس نمی‌جنگیم؛ ولی گذشته از آن اینکه وظیفه فرماندهان نظامی است؛ وظیفه ما چیست؟ مسئولیت و وظیفه ما این است که گفتار مقاومت را طوری طرح کنیم که این گفتار فقط یک همگویی خوش‌باشانه بین ما حزب‌اللهی‌ها نباشد؛ حال که بخش مهمی از جامعه، آمادگیشان نسبت به دهه ۶۰ و سال‌های جنگ تحمیلی برای مصاف‌های جهانی کمتر شده است.

 

 

 

مردم فهمیدند شهید سلیمانی پدری برای کل جامعه است

حال به سراغ جنگ سوریه برویم؛ پرچم‌دار جنگ سوریه چه کسی بود؟ حاج قاسم سلیمانی، در زمانه‌ای که ما انتخابات را گذراندیم، که شعار بخشی از جامعه «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» بود؛ و در این شرایط، حاج قاسم سلیمانی پرچمدار جنگی بود، در فراتر از مرزهای ایران، که همیشه می‌گویم حاج قاسم سلیمانی که محبوب‌ترین شخصیت سیاسی در ایران بود، یک آتش‌نشان نبود که مثلاً آتش را برای بچه‌ها، مثلاً مدرسه‌ای را اطفاء حریق کرده باشد، اینگونه محبوب شده و دشمن ندارد.

 

 در خطیرترین پروژه سیاسی جمهوری اسلامی، یعنی پروژه حضور برون‌مرزی نظامی ایران در منطقه حضور داشته و محبوب‌ترین شخصیت سیاسی ایران بوده است؛ چگونه این اتفاق افتاد؟ چگونه هاین توفیق کسب شد؟ حاج قاسم سلیمانی نمونه موفق است، که توانسته گفتار مقاومت را پیش ببرد؛ اصلاً در جنگ پیروز شده و از معرکه فاتح برگشته؛ ما اصلاً در پروژه‌های سیاسی جمهوری اسلامی، پروژه موفق کم داریم؛ از مهار تورم بگیرید تا همه پروژه‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، پروژه موفق کم داریم؛ حاج قاسم رفته و با پروژه موفق برگشته، با همه کاستی‌ها و همه مسائلی که در منطقه وجود دارد؛ جدا از مسائل تاکتیکی چگونه موفق برگشته؟ حاج قاسم سلیمانی نماینده طرحی از گفتار مقاومت است، که در این طرح همه مردم ایران گنجانده می‌شوند؛ سلیقه فرهنگی شهید سلیمانی را همه ما می‌دانیم؛ نسبتش با بی‌حجاب و بدحجاب را می‌دونیم؛ رویکردش با جریان‌های سیاسی داخلی را می‌دانیم، که برخی فرماندهان از ایشان ناراحت بودند که چرا به آقای روحانی گفته که من دست شما را می‌بوسم؛ تعامل ایشان با آقای ظریف و هاشمی رفسنجانی می‌دانیم، که من یادم است اوایلی که دوستان ما بودند می‌گفتند ایشان چپ و اصلاح‌طلب است.؛ به‌دلیل میزان ارتباطی که با جریان‌های سیاسی داخلی داشت.

 

دایره گفتمان مقاومت در کنش، منش، عملکرد و رویکرد شهید سلیمانی دایره گسترده‌ای بود. ما در منطقه داشتیم با مسلمانان می‌جنگیدیم برای سکولارها، مردم این را احساس کردند؛ مردم فهمیدند شهید سلیمانی پدری برای کل جامعه است؛ ایشان حرف‌هایش را زده بود؛ مدتی هم تلوزیون عباراتش را پخش نمی‌کرد؛ ولی در زمان حیاتش به گوش مردم رسیده بود.

 

 گفتمان مقاومت را طور دیگری هم می‌شود طرح کرد، طوری که فقط ما حزب‌اللهی‌ها درش جا بشویم، و خیلی‌ها را هم بیرون بیندازیم یک عده دیگر هم بیرون بیندازیم؛ یعنی مثلاً قالیباف هم بیرون کنیم، اینطور هم می‌شود مطرح کرد؛ صحبت این نیست که نقد نکنیم؛ ما باید نقد کنیم؛ باید در نقد شجاع هم باشیم؛ ولی در تحلیل نهایی گفتمان مقاومت باید از مسیر همسخنی و همسرنوشتی جامعه ایرانی بیرون بیاید.

 

آیا ما کلونی شده ایم؟

 

حالا من جای دیگر بحث کردم از مسیر حتی توضیح وجه ملی و نه فقط اسلامی کنش منطقه‌ای ما بیرون بیاید، که ما برای کسانی که مسئله‌شان ملیت ایران است، که داریم این کار را می‌کنیم، خود آقای خامنه ای پیشگام این کار است که شما توضیح دهید برای جامعه ایرانی که داریم چکار می‌کنیم؛ چگونه می‌تونیم توضیح دهیم؟ آیا ما این زبان گفت‌و‌گو داریم؟ مشخصا در همین قم من اینجا باید این حرف را بزنم، آیا ما کلونی نشدیم؟ کلونی‌هایی که در درون خودمان رادیکال‌تر، خالص‌تر و سریع‌تر می‌شویم و دائماً زبان اشتراک و گفت‌و‌گویمان را با بیرون از خودمان از دست می‌دهیم.

 

 ما تندتر و صریح‌تر هستیم؛ جامعه از آنطرف مسیر دیگری دارد و ما حرفمان از کار می‌افتد، چنانچه از کار افتاد. تمام فشارها در قضیه حجاب روی آقای رئیسی بود، الآن دیگر آن فشار نیست؛ چون یک پالس دیگری داده شد. من اصلاً قائل به این نیستم که ما باید مثلا کوتاه بیایم، عقب‌نشینی کنیم، عقب‌نشینی نکنیم، اصلاً بحث این نیست. هر کاری که می‌کنیم از مسیر دعوت، هدایت و گفت‌و‌گوی با مردم باید اتفاق بیفتد. این یک راهبرد است.

 

گفتمان مقاومت، باید معدل جامعه را با خود همراه کند

 

راهکار کلی این است که گفتمان م مقاومت باید معدل جامعه را همراه خودش کند. ما درست بعد از وعده صادق1 یک دوباره گشت ارشادها را در خیابون آوردیم؛ اصلا نگذاشتیم آن احساس فتح عمومی، یعنی احساس مشارکت بخشی از جامعه با آن واقعه، محقق شود. احساس کند یا می‌خواهیم با اسرائیل بجنگیم، یا می‌خواهیم در خیابان‌ها با مردم، در سیاست همه کارها را با هم نمی‌توان کرد.

 

عالم سیاست عالم تزاحمات است؛ که نتیجهاش این انتخابات شد.در انتخابات می‌گویییم بالاخره ما بعد از ترور شهید هنیه، ما از پس انتخاباتی بیرون آمده بودیم که این انتخابات پیام خاصی داشت و البته درگیر تشکیل دولت هم بودیم. دستمان به نسبت قبل بسته‌تر شد. این واقعیت آن لحظه تاریخی است.اینجا بحث نوع تعامل با جامعه است. مثلا در قضیه حجاب می‌توانستی به شکل دیگری حجاب را ترویج کنید؛ چون من معتقدم که شما اصلا حجاب را ترویج نکردید، بلکه تضعیف کردید، با اون فرایند کشف حجاب دامن زده شد؛ ولی اکنون به آن بحث نمی‌پردازیم. ما باید به نقطه‌ای برسیم که بتوانیم بین سیاسیون مان اجماع ایجاد کنیم. لحظه اعلام جنگ یک تصمیم جمعی است، یک حزب یا یک جریان سیاسی نمی‌تواند تصمیم ملی بگیرد؛ ما حزب‌اللهی‌ها اگر تبدیل به یک حزب، یا فرقه یا یک گروه شدیم، گروه خودبسنده بیرون‌افتاده از بخشی از جامعه، که اینطور نیست، می‌گویم که مبادا اینطور شود؛ آنموقع نمی‌توانیم تصمیم ملی بگیریم.

 

به هر میزان که ما بتوانیم گفتار خودمان را گفتار فراگیری کنیم، چه به لحاظ منطقی، چه به لحاظ عاطفی و زیبایی‌شناختی؛ حرف ما برای مردم زیبا، ستودنی و دلنشین باشد.اتفاقاً چهره‌های اصلی محور مقاومت چهره‌هایی بودند که سخنشان بر جان‌ها و دل‌ها می‌نشست؛ از شهید سلیمانی تا مرحوم سیدحسن نصرالله؛ امام نیز فرموده بود، ما اگر بخواهیم با با مکانیزم‌های قانونی جامعه را کنترل کنیم، نمی‌توانیم با این جامعه به جنگ برویم؛ جامعه‌ای که با مکانیزم‌های قانون، تحت کنترل ما انضباط پیدا می‌کند، جامعه‌ای نیست که پای جنگ بایستد، می‌گوید ما تو را تحمل می‌کنیم. امام فرموده بود که تلاش کنید حکومت بر قلوب کنید، باید راه این را پیدا کنیم، که زبان و گفتار مقاومت گفتاری باشد که ما مکلف به هم‌زبانی با جامعه هستیم.

 

 اگر هم‌زبان نیستیم ایراد از ماست، ایراد از جامعه نیست. سخت است؛ اما باید راهش را پیدا کنیم. نکته این است که آیا جهت گفتارمان خطاب به خودمان در گروه‌های حزب‌اللهی و در فضای ایتا و بین خودمان است؟ یعنی نوع ادبیاتی که داریم، نوع خطاب قرار دادن مخاطب، مبتنی‌بر مذائم، مشهورات و ارتکازات بین خودمان است یا خیر ؟ وقتی شما من باشید، بر اساس مفروضاتی که با هم داریم، ازآنجاکه یکدیگر را قبول داریم، از آنجا به بعد شروع می‌کنیم.

 

 مثلا خود من هم در مورد شهید سلیمانی از بدو شهادت ایشان در سال ۹۸، قبل از این، یعنی من یک پروژه‌ای طرح کردم و آن اینکه آقای خامنه‌ای خودشان در دو دهه اخیر پیشتاز بودند، به‌عنوان نمونه من تلاشی می‌کنم به سهم خودم، که گفتار مقاومت و گفتمان انقلاب اسلامی را به بیان ادبیات ملی در آورم؛ مثلاً من از شاهنامه فردوسی استفاده می‌کنم، از ادبیات شاهنامه؛ حالا بعضی مؤلفه‌های رسانه‌ای این ادبیات تأثیر گذاشته مثلا در فضای صداو‌سیما، اوج و بعضی نهادهای دیگر مثل حوزه هنری؛ این یک نمونه است که ما بالاخره بخشی از این جامعه، فقط نمی‌گویم مفاهیم دینی یا ادبیات دینی را پس زده و کنار گذاشته، ولی گفت‌و‌گو کردن با او، صرفاً از دریچه ادبیات دینی کافی و بسنده نیست؛ البته ما از سال‌های پیش کارهای پروپاگاندایی تبلیغاتی ملی و مثل ورزش کرده بودیم، تو انتخابات هم که اصلاً با ادبیات ملی مسائل را پیش می‌بریم؛ ولی این ادبیات ملی و نسبتش با گفتمان انقلاب باید اولا عمق پیدا کند، ثانیاً تفصیل پیدا کند، و حتی داستان پیدا کند؛ یعنی شما برای اینکه گفتمان مقاومت را روایت کنی؛ شما چگونه داستان عاشوراست که جهان ما را ساخته، یک داستان چگونه گفتمان را می‌سازد؛ ببینید تشیع که مقاومت می‌کند و روحیه مقاومت دارد، با صرف مفهوم مقاومت که ایستادگی نمی‌کند، داستان عاشوراست که ما را در بطن خودش ما را به موجودات مقاومتی تبدیل کرده است. مفاهیم انسان‌ها را نمی‌سازند، داستان‌ها انسان‌ها را می‌سازند.

 

با مفهوم توحید نمی توان کسی را موحد کرد

 

با مفهوم توحید نمی‌توان کسی را موحد کرد. یک امیر مؤمنان به‌عنوان اسوه باید به او معرفی کرد تا بتواند بفهمد توحید چیست؛ دین با مفاهیم ذهنی داستان می‌گوید، که اینجا فرقش با فلسفه همین است، فلسفه داستان نمی‌گوید برای مکتب نمی‌سازد، به قول امام خمینی سینه‌زن ندارد؛ هیاهو ندارد؛ حال ما بخشی از کارمان این بود که مفاهیم ذهنی با مردم تحلیل کنیم. داستان به مردم نمی‌گوییم.

 

خود داستان منطقه و این روایت‌هایی که اساتید بیان کردند، در واقع شریک کردن مردم در این داستان منطقه است؛ خود ما در منطقه در یک داستان قرار گرفتیم؛ ولی برای در واقع پشتوانه معرفتی و همزادپنداری مردم به‌عنوان یک نمونه گفتم، گفتار مقاومت را علاوه‌بر گفتمان دینی و داستان‌های دینی و ادبیات دینی و گفتمان دینی و شخصیت‌ها و ماجراهای آن می‌شود مستظهر به ادبیات حماسی کرد؛ ما ملتی هستیم که ملت حماسی بودیم، پیش از اسلام و پس از اسلام و در واقع ادبیات ما ادبیات حماسی است و نیاز داریم که تجدید گفتار کنیم.

 

حزب الله از یک نیروی بدون وطن، تبدیل به یک نیروی ملی شد.

 

امروز بخشی از جامعه ماجرا را با ادبیات ملی درک می‌کند؛ یک شکلی از حتی ناسیونالیسم خیلی عوامانه رادیکالی هم دامن زده شده که باید با یک شکلی از ناسیونالیسم، یا حتی نگوییم ناسیونالیسم، ایران‌گرایی انقلابی دفع شود و در واقع توضیح داده شود.

 

این تحولات در حزب‌الله لبنان هم رخ داده است. نیروی حزب‌الله در تطور خودش از یک نیروی انقلابی بی‌مرز بی‌وطن مثلاً در دوره سیدعباس موسوی پرچم ایران در دستانشان بود؛ در دوره سیدحسن نصرالله تحولی پیدا می‌کند به یک نیروی ملی تبدیل می‌شود. سیدحسن نصرالله حزب‌الله را به مهم‌ترین، جدی‌ترین و قدرتمندترین نیروی ملی لبنان تبدیل می‌کند؛ درحالی‌که هویت حزب‌الله در دوره آغازین خودش ضد ملی است، می‌خواهد آنجا انقلاب اسلامی بکند (الثوره الاسلامیه فی لبنان).

 

ما در جنگ‌های منطقه، در همین جنگ سوریه دهه ۹۰. در واقع از دولت‌های ملی منطقه دفاع کردیم. در برابر یک امتگرایی بی‌مرز ایستادیم، در کنار دولت‌های ملی سکولار، این پارادوکسی است که انقلاب اسلامی درش قرار گرفته است. پروژه آقای خامنه‌ای در این دو دهه این بوده که از دولت‌ها و قدرت‌های ملی منطقه حفاظت کند. ما اول انقلاب خیز برداشته بودیم که دولت‌های ملی را با یک رویکرد امتگرا مواجه کنیم، که نگاه بی‌مرز داشتیم، الآن که صاحبان نگاه سلفی می‌گویند مرزها شرک است، ما مقداری از این صحبت‌ها داشتیم. پس الآن به یک سنتزی رسیدیم؛ سنتز امت ـ ملت نگاه امتی و نگاه ملی؛ که در اینجا دارم صورت مسئله را باز می‌کنم، که این صرفاً داستانی از شاهنامه نیست، گفتاری است که این گفتار آیا پشتوانه معرفتی دارد؟ ندارد آیا عمق پیدا کرده؟ نکرده؛ این اتفاق کجا باید بیفتد؟ اینجاها باید این اتفاق بیفتد؛ آیا در واقع تجربه انقلاب اسلامی چه در ایران، چه در سایر کشورهای منطقه، برای رسیدن به یک طرح ملی ـ امتی، یک طرح خیلی متمایز است اهل سنت نتوانستند به این برسند، اخوان نتوانست به این طرح برسد، آیا صورت‌بندی نظری شده؟ ما اصلاً به یک دستاوردی رسیدیم که اگر نتوانیم روایتش کنیم و آن را به یک گفتار نظری تبدیل کنیم این دستاورد کار نمی‌کند؛ چون چیزی که روایت نشود و صورت‌بندی نظری نشود، قدرتش را از دست می‌دهد؛ که در اینجا به وجهی به آن رسیدیم، ولی نرسیدیم چون آن را صورت‌بندی نکردیم و تبدیل به یک نظریه نشده است. آقای خامنه‌ای معمار این طرح است. معمار طرحی است که در آن، ایران نقش جهان اسلامی خودش را دارد، ولی مسئله‌اش مسئله ملی است، مسئله آقای خامنه‌ای تولید ملی، اقتصاد ملی، امر ملی، پروژه آقای خامنه‌ای در این ۴۰ سال بوده و توانسته بین امر ملی و امر امتی پیوند برقرار کند؛ ولی این بسط پیدا نکرده و به یک گفتمان تشکل‌یافته دارای ادبیات نظری و دارای ادبیات ترجمه هنری و ترجمه گفتمانی نشده است.

تاریخ انتشار: 1403/08/17

نظر بدهید
user
envelope.svg
pencil